پنجشنبه, ۲۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 13 February, 2025
مجله ویستا

اعترافات


اعترافات

شهید پیام رسانی

خبر کشته شدن مسلم بن عقیل در کوفه، زمانی به اردوی امام حسین رسید که او به سمت این شهر در حرکت بود و چند منزل دیگر به این شهر می رسید. نامه یی برای برخی یاران شهر کوفه نوشت و به یکی از همراهان به نام قیس بن مسهر صیداوی داد تا به کوفه رفته و نامه را به آنها برساند. قیس به راه افتاد درحالی که معلوم نبود در کوفه با چه وضعی روبه رو خواهد شد. اما وی قبل از همه چیز به انجام ماموریت خود می اندیشید؛ رساندن پیام به مخاطبان.

هنوز به کوفه نرسیده بود که در دام ماموران دولتی افتاد. حصین بن نمیر سرکرده ماموران دستور داد او را بازرسی کنند. اولین چیزی که به ذهن قیس رسید لو رفتن اسامی یاران حسین و مخاطبان نامه بود که در شرایط جاری کوفه اعدام آنها حتمی بود. قبل از آنکه آنها دست به اقدام بزنند خود نامه را بیرون آورده و آن را تکه پاره کرد چنان که دیگر قابل خواندن نبود.

ماموران او را دستگیر کردند و به دارالخلافه نزد ابن زیاد والی کوفه بردند. بازجویی از او را ابن زیاد خود برعهده گرفت.

● بازجویی

ابن زیاد؛ توکیستی؟

قیس؛ مردی از پیروان امیرالمومنین علی بن ابیطالب و پیرو فرزند وی هستم.

ابن زیاد؛ برای چه نامه را پاره کردی؟

قیس؛ برای اینکه تو از مطالب آن باخبر نشوی.

ابن زیاد؛ نامه از جانب کی و برای چه کسی بود؟

قیس؛ از حسین(ع) به جمعی از مردم کوفه بود که من نام آنان را نمی دانم.

ابن زیاد از قاطعیت قیس و پاسخ محکم او سخت خشمگین شد. ابن زیاد اکنون مسلم بن عقیل و یاران او را که شهر را به قیام علیه حکومت کشانده بودند، کشته بود و اکنون با زور شمشیر و تطمیع سران قبایل سکوتی اختناق آمیز و مرگبار بر شهر حاکم کرده بود. در چنین شرایطی از هر حرکت و مقاومتی می هراسید و به شدت آن را سرکوب می کرد. شهری که تا چند روز پیش یکپارچه علیه او قیام کرده و مسلم را به رهبری برگزیده بود گرچه امروز با دستگیری و کشتن تعدادی از سران شورش ساکت شده است اما ممکن است از گوشه و کنار جرقه یی به این خرمن سوخته برسد و بار دیگر شعله خشم مردم بالا بگیرد. اینک خبر آمدن قیس در کوچه پس کوچه های شهر پچ پچ می شود. اینکه او برای چه به شهر آمده و چرا دستگیر شده برای همه پرسش برانگیز است. ابن زیاد که همچنان نگران شهر است به فکر این دسیسه می افتد که از قیس پروژه یی برای خاموش کردن آتش زیر خاکستر بسازد. اعتراف گیری از او می تواند ضربه یی محکم بر یاران حسین باشد.

او را بر سر یک دوراهی قرار می دهد؛ آزادی یا مرگی فجیع. به او وعده آزادی می دهد به شرط آنکه یکی از دو شرط را بپذیرد. به قیس پیشنهاد می کند؛ «به خدا قسم ترا آزاد نمی کنم تا نام مخاطبان نامه را بگویی یا بر فراز منبر روی و حسین بن علی و پدرش را دشنام دهی و به آنها ناسزا بگویی، در غیر این صورت ترا با شمشیر قطعه قطعه می کنم.» از آن سو قیس از اینکه نتوانسته پیام حسین را به یارانش برساند و ماموریتش ناتمام ماند، سخت آزرده خاطر است. او هم به فکر تداوم نهضت است. در این راه به فکر جان و مال بودن به ذهنش خطور نمی کند. پیشنهاد ابن زیاد جرقه یی به ذهنش می زند. با قدری تامل به این طرح پاسخ مثبت می دهد. سر را بلند کرده و خطاب به ابن زیاد می گوید؛ نام آن جماعت را به تو نخواهم گفت، ولی حاضرم منبر رفته و در حضور مردم حسین و برادرش و پدرش را لعن کنم.

پیشنهاد قیس در دل ابن زیاد نشاط مضاعفی برانگیخت. او می دانست وقتی قیس در حضور مردم حاضر شود و از مواضعش عدول کرده و به حسین و پدرش ناسزا بگوید، او به موفقیت بزرگی دست یافته است. حاکم کوفه می دانست آنچه او درباره حسین و یارانش بگوید به هیچ وجه در دل مردم نمی نشیند، بلکه آنها را بیشتر شیفته او می کند، اما گفته کسی که خود از یاران امام حسین است در دل مردم شک و تردید می افکند. در حقیقت اعترافات قیس به امارت یزید و ابن زیاد مشروعیت می بخشید. از سوی دیگر ابن زیاد می دانست خیانت کردن به یاران کار سختی است. فرد باید دست از خیلی چیزها بشوید تا به چنین کاری تن دهد. اما وقتی قیس حاضر شود به رهبرش دشنام دهد دیگر آن قیس سابق نخواهد بود. او قطعاً استحاله شده و آماده برداشتن گام بعدی می شود. چه بسا بعد از اعترافات با کمی فشار حاضر شود اسامی یارانش را نیز بگوید. ابن زیاد با خوشحالی بی درنگ دستور داد جارچیانش مردم را فراخوانند، در میدان شهر گرد هم آیند تا سخنان یار امام حسین را بشنوند.

● اعترافات

در میان مردم ولوله و غوغایی افتاد. چه شده است که ابن زیاد برای یاور امام حسین اطلاع رسانی می کند. او چه خواهد گفت. گمان همه به این سو می رفت که او به نفع ابن زیاد مطالبی خواهد گفت. زمان مقرر جمعیت کثیری از اهالی کوفه جمع شدند. قیس را آوردند. او بر بالای منبر رفت. نفس از سینه جمعیت برنمی آمد. ماموران حکومتی مغرورانه و با نگاهی از سر فتح و پیروزی به مردم و قیس می نگریستند. قیس قدری به نگاه های کنجکاو مردم نگریست و وقتی اشتیاق آنها دوچندان شد لب به سخن گشود. ابتدا ستایش خداوند کرد و برای علی و فرزندانش طلب رحمت کرد. سپس بر ابن زیاد و پدرش و سرکشان بنی امیه لعنت گفت. سپس خطاب به مردم گفت من فرستاده حسین به سوی شما هستم. او در نزدیکی کوفه است. به سوی او روید و او را یاری کنید. ماموران حکومتی شوکه شدند. قیس درست عکس آنچه آنها امید داشتند عمل کرده بود. او ماموریت پیام رسانی خود را به انجام رسانده بود و در آرامش کامل به سر می برد. اینک او بود که فاتحانه به ماموران ابن زیاد می نگریست. همگان دریافتند ابن زیاد هم فریب خورده و به دست خود زمینه این کار را فراهم کرده بود. ماموران در مقابل این عمل انجام شده نمی دانستند چه کنند.

قیس را محاصره کرده به دارالاماره بردند. ابن زیاد چنان خشمگین بود که دستور داد او را به بام قصر خود برند و از بالا به زمین پرتابش کنند. جسد خون آلود قیس که تنها به خاطر اطلاع رسانی به مردم و تن ندادن به اعتراف دروغین به شهادت رسیده بود، پیام های جدیدی به رهگذران می داد. او به شهادت رسید اما نشان داد در چنگال مستبد و بدون هیچ سلاح و ابزار هم می توان بر او غلبه کرد و او را با همه قدرت و توان درهم شکست. او در تاریخ مبارزات آزادیخواهانه ثبت کرد که اسیر اگر به راه خود ایمان داشته باشد بعد از اسارت هم مبارزه را ادامه می دهد. او می تواند دشمن را چون وسیله و ابزاری در خدمت هدف خود بگیرد.