دوشنبه, ۲۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 13 May, 2024
مجله ویستا

حرکتی از یک وندال کوچک


حرکتی از یک وندال کوچک

ظهر یک روز بهاری است و در خیابان پرنده هم پر نمی زند.
خیابان توحید را بالا می روم. تنها موجود زنده در خیابان پسری پانزده شانزده ساله ای است که چندین متر جلوتر از من راه می رود و یک …

ظهر یک روز بهاری است و در خیابان پرنده هم پر نمی زند.

خیابان توحید را بالا می روم. تنها موجود زنده در خیابان پسری پانزده شانزده ساله ای است که چندین متر جلوتر از من راه می رود و یک مشت خرت و پرت همراه دارد.

ناگهان می ایستد، یک بطری از بین وسایلش درمی آورد و به وسط خیابان پرت می کند.

بر حسب اتفاق بطری شیشه ای است و با سر و صدا می شکند و خرده هایش قسمتی از خیابان را می پوشاند. پسرک برمی گردد تا نتیجه شاهکارش را ببیند که چشمش به من می افتد و می ترسد، احتمالا فکر می کند مورد مواخذه قرار خواهد گرفت، دوست دارم بدانم آدمی با این خصوصیات (این نوجوان ولگرد نیست، سر و وضع تمیز و خوبی دارد و معلوم است خانه اش در همان حوالی است) چه طور می تواند مرتکب خرابکاری شود که برایش هیچ منفعتی هم ندارد و از قضاوت دیگران هم بترسد؟

پسر تند می رود و گه گاهی به عقب برمی گردد تا ببیند هنوز دنبالش می کنم یا نه ناگهان سر و وضع پسر در خیالم تغییر می کند، بر سرش کلاه خودی سبز می شود.با دو شاخ که می تواند از بلاها حفظش کند و دشمن را در میدان جنگ بترساند، در یک دستش نیزه ای می بینم که به درد کشتن و دریدن می خورد و در دست دیگرش گرزی است که با آن همه چیز را خرد می کند.

پسرک تبدیل به جنگجویی می شود که به تنهایی راه خود را در شهر می گشاید و به شیوه جنگاوران و فاتحان قدیم، نشانه های فرهنگ پیشینیان را نابود می کنند.خرده های شیشه بر کف خیابان تا چند دقیقه دیگر نصیب لاستیک های بی دفاع اولین خودرو بدشانس خواهد شد تا پسرک فتح خود را بر کارخانه های لاستیک سازی جشن بگیرد.

حالا او از همه مقتدرتر است.

رضاپور