یکشنبه, ۲۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 12 May, 2024
مجله ویستا

طعم طبابت در آفریقا


طعم طبابت در آفریقا

درس های کتاب فارسی دوره ابتدایی هنوز هم در دلم موج می اندازد «حسنک کجایی», «دهقان فداکار» و «پزشک انسان دوست» این آخری, زمانی که من دوره ابتدایی بودم, به شرح فداکاری دکتر «آلبرت شوایتزر» می پرداخت یک پزشک عمومی که عمر خود را وقف خدمت رسانی به مردم آفریقا کرده بود و سرانجام هم جایزه صلح نوبل را به او اهدا کردند

درس‌های کتاب فارسی دوره ابتدایی هنوز هم در دلم موج می‌اندازد؛ «حسنک کجایی»، «دهقان فداکار» و «پزشک انسان دوست» این آخری، زمانی که من دوره ابتدایی بودم، به شرح فداکاری دکتر «آلبرت شوایتزر» می‌پرداخت؛ یک پزشک عمومی که عمر خود را وقف خدمت‌رسانی به مردم آفریقا کرده بود و سرانجام هم جایزه صلح نوبل را به او اهدا کردند...

این درس در آن موقع شوق پزشکی را در دلم زنده کرد. البته فشارهای مرحوم مادرم که بندنافم را به اسم دکتر بریده بود هم بی‌تاثیر نبود! پزشکی خواندم ولی حسرت رفتن به آفریقا و خدمت به مردم آنجا در دلم ماند. چون می‌خواستم آفریقا بروم، خواندن درس‌های بخش پوست برایم لوس‌بازی بود! به همین دلیل واضح و مبرهن، هر زمان حق انتخاب داشتم «پوست» را انتخاب نمی‌کردم. با این مقدمه می‌توانید حس تعجب مرا تصور کنید وقتی خبر مربوط به دکتر سیدناصر عمادی، متخصص پوست را خواندم؛ متخصص پوست، نه جراح، نه متخصص چشم یا هر تخصص دیگری! کنجکاوی‌ام برای آشنایی با ایشان مرا بعد از سال‌ها فارغ‌التحصیلی به بیمارستان رازی کشاند. وقتی فهمیدم ۵ سال متوالی است تقریبا به تنهایی برای گذراندن تعطیلات عید با خرج خودش به آفریقا می‌رود، شگفت‌زده شدم. آلبرت شوایتزر که ابتدا فیلسوف و عالم دینی بود و از قضا کتاب‌هایی هم در این زمینه منتشر کرده و شهرت و آبرویی هم در این زمینه به هم زده بود، با دیدن یک خبر در روزنامه از نیاز کشور گابن به پزشک، پزشکی را شروع می‌کند. خودش در جایی گفته است دیگر خودش را در کلمات بیان نمی‌کند و راه استفاده از دست‌هایش را برای بیان یافته است. یک پزشک عمومی با طرح و نقشه‌ای که در دل و سرش داشته است،‌ به پزشکی به عنوان ابزاری برای رسیدن به آن نگاه می‌کند و به آن دست می‌یابد و در این راه می‌تواند بسیاری را با خود همراه کند.

او با همراهی رسانه‌ها موفق می‌شود غرب مادی‌گرا را به مفهوم صلح و دوستی دعوت و بسیاری از افراد نیکوکار را برای خواسته‌های انسانی خود وادار به پرداخت پول و منابع مالی کند. سوال اساسی من اینجاست که ما با افتخار به تاریخ ایرانی خود یا با افتخار به آموزه‌های دینی خود یا با تکیه به درآمدهای بیش از میانگین برخی متخصصان رشته پزشکی در کشور، چطور می‌توانیم اجازه دهیم که این مسیر خدمت و پیام صلح و دوستی باز هم انفرادی طی شود؟ با این مقدمه، در «چهره سلامت» این هفته، با یک پزشک متخصص پوست و عضو هیات علمی دانشگاه علوم پزشکی تهران که توانسته ۶ سال پیاپی در بخش‌های محروم قاره سیاه خدمت کند، به گفت‌وگو نشسته‌ایم.

▪ آقای دکتر! شنیده‌ام شما مدت‌ها بعد از فارغ‌التحصیلی، مطب نداشته‌اید، چرا؟

بله، از مهرماه ۱۳۸۴ که از دانشگاه تهران در رشته تخصصی بیماری‌های پوست، مو و زیبایی فارغ‌التحصیل شده بودم تا بهمن ماه ۱۳۸۶ بیش از ۲ سال گذشته بود اما هنوز مطب نداشتم چون بیش از یک سال (۸۴ و ۸۵) در شهر زلزله‌زده بم بودم و پس از آن هم مدتی (سال ۸۶) برای آموزش پزشکان و درمان بیماران افغانی به شهرهای کابل و هرات رفتم و وقتی به ایران برگشتم، با آقای دکتر سروش برای بررسی عوارض پوستی جانبازان شیمیایی به مناطق مرزی (کردستان، کرمانشاه و آذربایجان‌غربی) رفتیم تا با حضور در روستاهای مرزی نصاردیره، زرده‌ریجاب، آلوت و... که در زمان جنگ رژیم بعثی ‌عراق آنها را بمباران شیمیایی کرده بود، بدانم بعد از ۲۰ سال بر جسم و جان و پوست این عزیزان چه گذشته است.

▪ بالاخره کی تصمیم به افتتاح مطب گرفتید؟

من همیشه مورد سوال و گاهی انتقاد دوستانم بودم که چرا مطبم را افتتاح نمی‌کنم؟ یکی از دوستانم می‌گفت: «اگر همان سال ۸۴ مطب را دایر می‌کردی، امروز (۸۶) یکی از پزشکان معروف با تعداد زیادی مشتری برای کاشت مو، تزریق ژل و بوتاکس و... بودی! تا حالا مدام از این شهر به آن شهر و روستا رفتی و خدمت کردی، حالا مطب افتتاح کن تا مردم تو را خوب بشناسند. در مطب هم می‌توانی به بیماران نیازمند خدمت کنی.» جمله آخرش برایم آرام‌بخش و دلنشین بود بنابراین قانع شدم مطبی باز کنم. پروانه مطب تهران را گرفتم تا در گوشه‌ای از این کلانشهر کارم را آغاز کنم اما صبح یکی از روزهای دی ماه ۸۶ که پیگیر خرید مطب در تهران بودم، آقای کاظم‌آبادی از هلال‌احمر با من تماس گرفتند و گفتند دبیرکل جمعیت هلال‌احمر، آقای دکتر موسوی که از فعالیت‌هایم در بم و افغانستان آگاه بودند، می‌خواهند بدانند تمایل دارید برای درمان بیماران آفریقایی به کشور کنیا اعزام شوید؟ گفتم ۲ روز مهلت می‌خواهم. در بهت بودم که چرا حالا این پیشنهاد به من شده که آماده خرید مطب هستم؟ خیلی منقلب شدم. از خیابان ولیعصرکه برای پیدا کردن مطب رفته بودم، گیج و منگ به سمت خانه خواهرم برگشتم. ۲ روز با خود جنگیدم. آفریقا یا تهران؟ در کنار بیماران مبتلا به ایدز، مالاریا و سل در آفریقا که آهی در بساط ندارند یا در کنار مشتریان کاشت مو، تزریق ژل و بوتاکس در تهران که می‌توانند هزینه‌های گزافی بپردازند؟ درمان و آموزش بیماران آفریقایی که اثرش بازگشت سلامت بر وجود نحیف و بیمارشان است یا تزریق ژل و بوتاکس که اثر آن تا چند ماه بیش نخواهد بود و بیمار دوباره با هزار گله و شکوه برخواهد گشت که آقای دکتر! خیلی تغییر نکردم‌ها!

▪ چه تصمیم سختی! بالاخره چه کردید؟

همه‌چیز را یک بار دیگر در تهران رها کردم و در کمتر از یک ماه، تنهای تنها در روز ۲۲ بهمن ۸۶ وارد شهر نایروبی در کشور کنیا شدم.

▪ چقدر آنجا ماندید؟

تا سال ۸۸ حضور جدی و پرتلاشی برای درمان بیماران آفریقایی در هر مرکز درمانی شهری، روستایی و حتی در منازلشان داشتم. درمان موفق و حضور عاشقانه‌ام باعث شد تا برای آموزش وارد مراکز دانشگاهی کشور کنیا شوم و کار تا آنجا پیش رفت که وزیر بهداشت کنیا در نامه‌ای به وزارت خارجه ایران در مورد من نوشت: «دلسوزی، تلاش و دقت این پزشک ایرانی در درمان بیماران کنیایی، باعث شده نام نیکی از ایران در اذهان مردم محروم کنیا بماند.»

▪ و بعد به ایران برگشتید؟

بله، سال ۸۹ بازگشتم ولی به درخواست مردم و مسوولان کنیایی، تصمیم گرفتم هر سال حداقل ۲ ماه با هزینه خودم برای درمان و آموزش بیماران و پزشکان آفریقایی بروم تا یاد و خاطره مردم مسلمان کشورم همیشه در دل قاره سیاه آفریقا زنده و ماندگار باشد.

▪ و هنوز هم به این عهدتان پایبند مانده‌اید؟

بله، خدا به من لطف کرد و در این سال‌ها این همت و اراده را داشتم که از اسفند تا اردیبهشت ماه با هزینه شخصی و بدون کمک هیچ‌کس یا هیچ سازمانی در کنار بیماران آفریقایی در بیمارستان مملو از بیماران مبتلا به ایدز، سل، مالاریا و... در کشور کنیا باشم. برایم واضح بود زمانی می‌توانم نام و افتخاری برای دین، کشور، ملت و حتی خودم باشم که خالصانه و صادقانه با عمل خود باعث رضایت و تسلی‌خاطر مردم نیازمند آفریقایی شوم. من خدا را در سیمای تیره اما قلب‌های روشن و مهربان دیدم و فهمیدم همدردی با انسان‌ها چیست و چه موقع می‌توانیم نام خود را انسان بگذاریم. واضح‌تر و بی‌پروا بگویم، من تصور می‌کنم آنچه باید در عالمی دیگر دست مرا بگیرد، همان زخم علاج‌شده پای بیمار مبتلا به ایدز و تب تخفیف‌یافته کودک مبتلا به مالاریایی است که از یک قاره دیگر برای دیدن و درمان آنها رفته‌ بودم، نه فقط داشتن مقام و منصب بالای علمی و اجتماعی در فلان دانشگاه یا...

▪ ولی این روزها کمتر این‌طور فکر می‌کنند؛ شاید چون این رویه سخت است.

شاید! ولی من بر این باورم روزی از ما خواهند پرسید آقای دکتر یا خانم دکتر! با علم، توان، عزت و احترامی که از خود در وجودت نهادیم تا از همه مردم متمایز باشید، چه کردار و اعمال شایسته‌ای داشته‌اید؟ و وای بر ما اگر پاسخمان این باشد که روزی ۱۰ جراحی زیبایی در فلان بیمارستان خصوصی انجام داده‌ام یا فقط در دانشگاه در اتاق استادی‌ نشستیم و کتاب و مقاله نوشتیم یا در بسیاری کنگره‌های بین‌المللی آمریکا و اروپا سخنرانی کردیم اما نمی‌دانستیم یا نخواستیم بدانیم کودکی از مالاریا در سیستان‌و‌بلوچستان یا حتی در آفریقا جان‌به‌جان آفرین تسلیم کرد آن هم در حالی که بارها و بارها از زمین و آسمان، از روزنامه و اینترنت و تلویزیون ما را صدا کرد. سخنم هرگز براساس احساسات نیست بلکه براساس عقل، عدالت و شجاعت است. به نظر من رقابت‌های ناسالم علمی، سیاسی، مالی، اجتماعی و ارتقای دانشگاهی (دانشیاری و استادی) آنقدر ما را مجنون کرده که بیشتر می‌خواهیم آدم مهمی باشیم تا انسانی مفید. واقعا از خود پرسیده‌ایم چرا می‌خواهیم بالاترین مقام علمی و اجتماعی یا درآمدهای آنچنانی داشته باشیم؟ آخرش استاد ممتاز یا انباردار ثروت کلان برای وراثی خواهیم بود که شاید فاتحه هم برای ما نخواند. کاش همه می‌دانستیم کشیدن دست نوازش بر جسم و جان کسی که پولی در جیب ندارد، یعنی بزرگ‌ترین و پرمنفعت‌ترین معامله اقتصادی، انسانی، علمی، اجتماعی و اخروی با وجدان و خدای خود.

▪ بهترین ره‌توشه‌تان از این سفرچه بود؟

امروز بعد از ۶ سال رفت‌و‌آمد به آفریقا شاید بتوانم بگویم عمل به سوگندنامه بقراط باعث شد علاوه بر درمان بیماران، بتوانم نام و نشانی برای دین، کشور، ملت و خودم باشم. یادم هست در زمستان ۸۷ کمپ پزشکی‌ای در یکی از مناطق محروم کشور آفریقایی کنیا دایر کردیم. بیماران زیادی برای مداوا آمده بودند، از جمله مادری که کودک خود را برای درمان بیماری پوستی‌اش نزد من آورد. بیماری این طفل جدی بود بنابراین برای ادامه درمان به ایشان گفتم در روزهای آتی به درمانگاه ثابتمان (ایران‌کلینیک) در شهر نایروبی مراجعه کنند. مادر کودک که از شدت و دوره طولانی بیماری فرزندش و مراجعات متعدد به سایر پزشکان و مراکز درمانی کلافه بود، با نگرانی و التماس درخواست می‌کرد به فرزندش کمک و او را درمان کنیم. پس از انجام آزمایش‌های لازم برای تشخیص بیماری، درمان را آغاز کردیم و به لطف پروردگار متعال و تلاش خانواده کودک، پس از مدتی کاملا درمان شد. مدتی پس از درمان، پدر و مادر با کودکشان به ایران‌کلینیک آمدند. ابتدا تصور کردم احتمالا مشکلی پیش آمده اما بعد متوجه شدم برای تشکر آمده‌اند. پدر کودک گفت فرزندش ماه‌ها به علت شدت بیماری قادر به خواب نبوده و دائم گریه می‌کرده ولی با تلاش و دقت تیم درمانی بالاخره درمان شده و آسایش و آرامش به زندگی?شان بازگشته. می‌گفت آمده‌ام بگویم که می‌خواهم نام شما را بر فرزند دیگرم که طی ماه‌های آینده متولد خواهد شد، بگذارم.

▪ بعد از شنیدن این حرف چه احساسی داشتید؟

هم خوشحال و مغرور بودم که نام ایران را آوردند و هم شاکر خدا که در این کشور غریب توانسته‌ام موثر باشم. آنها می‌گفتند درمان بچه‌مان شبیه معجزه است و شنیدن کلمه معجزه از زبان یک آفریقایی، ناگهان جمله‌‌هایی را به یادم آورد. جمله‌هایی که از کودکی شنیده بودم: او کیست که هر غم و اندوه عظیمی در نام و کلام او بسیاری اندک و فانی می‌شود؟ او کیست که نامش آرامش هر دل بی‌قراری است؟ و او کیست که نامش شفای بسیار دردهاست؟ آری نام حسین(ع) است بنابراین گفتم: «به نظر من بهترین نام برای فرزندتان حسین است» و پدر کودک هم بی‌درنگ پذیرفت. از آنجا که مسیحی بود و می‌دانستم ممکن است در آینده مجبور باشد به بعضی سوال‌ها درباره این انتخاب پاسخ دهد، به او پیشنهاد کردم ابتدا بیشتر از صاحب نام حسین بشنود و بداند تا با علم و آگاهی، این نام را برای فرزندش انتخاب کند. او پذیرفت و از حسین(ع)، عاشورا و کربلا برای او کمی سخن گفتم و آشنایی با عظمت معنوی امام‌حسین(ع) او را مصمم به انتخاب نام حسین برای فرزندش کرد.

▪ چگونه می‌توانیم افتخاری برای کشور و ملت ایران اسلامی باشیم؟

من برای توضیح این موضوع می‌توانم به ۲ نامه رسمی وزیر کشور کنیا و بزرگ‌ترین دانشگاه پزشکی کشور کنیا اشاره کنم تا بدانید اعمال انسان‌دوستانه ما حتی از چشم دولت و مقامات علمی کشورهای دیگر هم پنهان نخواهد ماند.

دکتر فاطمه خالقی

گفت‌وگو با دکتر ناصر عمادی درباره خاطرات طبی‌اش از قاره سیاه