پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

روزی روزگاری یوگسلاوی


روزی روزگاری یوگسلاوی

روایت تکه تکه شدن بزرگ ترین کشور بالکان

آتش بزرگی که جرقه آن در سال ۱۹۱۴ در سارایوو زده شد ۱۰ میلیون کشته، هشت میلیون مفقودالاثر و ۲۰ میلیون زخمی روی دست مردم دنیا گذاشت به اضافه یک کشور. نتیجه جنگ جهانی اول، انحلال امپراتوری اتریش- مجار بود و تشکیل کشور یوگسلاوی با اتحاد صربستان، کرواسی، اسلوونی، مونته‌نگرو و بوسنی و هرزگوین در سال ۱۹۲۹ .

یوگسلاوی کشوری با تنوع قومی بسیار بالا بود. آلبانیایی‌ها، مجارها، بوسنیایی‌ها، کولی‌ها، کروات‌ها، چک‌ها و اسلواک‌‌ها، مونته‌نگرویی‌ها، مقدونیه‌ای‌ها، بلغارها، رومانیایی‌ها و اقوام دیگری که در اقلیت بودند در این کشور گرد هم آمده بودند. اما حکومت یوگسلاوی یا همان کشور اسلاوهای جنوبی در عمل در اختیار صرب‌ها بود. الکساندر کاراژرژویچ با نام الکساندر اول تاج‌گذاری کرد و پدر همه اقوام دیگر مخصوصاً کروات‌ها را درآورد. آخر سر هم الکساندر اول را همان کروات‌ها ترور کردند. در سال ۱۹۴۱ که ارتش نازی به یوگسلاوی رسید خاندان سلطنتی فرار کردند. اما ژنرال میخائیلویچ در راس سلطنت‌طلب‌ها به همراه یوسیپ بروز تیتو در راس کمونیست‌ها با نبردهای پارتیزانی در مقابل ارتش رایش سوم مقاومت می‌کردند که بالاخره مارشال تیتو در سال ۱۹۴۵ پیروز شد، آلمانی‌ها را اخراج کرد، پادشاه را خلع کرد و حکومت جمهوری فدراتیو خلق یوگسلاوی را بنیان نهاد. در سال ۱۹۴۶ شش جمهوری خود‌مختار تحت نظارت حکومت مرکزی و حزب کمونیست که تیتو رئیس آن بود، شکل گرفت. تیتو کروات بود اما تمام جنایت‌های صرب‌ها را در دوران پادشاهی نادیده گرفت.

یوسیپ بروز تیتو، به مدت ۳۵ سال وحدت ملی یوگسلاوی را تحت لوای برادری و اتحاد به‌رغم تمام گوناگونی‌های ملیتی، زبانی و مذهبی آن حفظ کرد. پس از مرگ او در سال ۱۹۸۰ ، تنش‌های نژادی به‌ تدریج تشدید شد و در نهایت منجر به بروز جنگ‌های متعدد بین کشورهای بالکان شد. مرگ تیتو زخم‌های کهنه را باز کرد. بالکان فقط در دوران تیتو روی خوش به خود دید. پس از مرگ او آشوب‌ها و درگیری‌ها شروع شد. در سال ۱۹۸۹ روابط بین یوگسلاوی و آلبانی بر سر ناحیه کوزوو تیره شد. بحران اقتصادی، تورم خردکننده سال ۱۹۸۹ و تنش‌های مذهبی مسلمانان و کاتولیک‌ها، حزب کمونیست را ضعیف کرد. کرواسی و اسلوونی اولین کشورهایی بودند که در سال ۱۹۹۱ اعلام استقلال کردند. پس از آنها نوبت مقدونیه بود که اعلام استقلال کند. در آوریل ۱۹۹۲ پارلمان صربستان و مونته‌نگرو باقیمانده یوگسلاوی را یوگسلاوی نامید. اما در همان سال جنگ بین جدایی‌طلبان بوسنی و هرزگوین و نیروهای صرب‌ شدت گرفت و سرانجام اتحادیه اروپا بوسنی و هرزگوین را به رسمیت شناخت. آشوب‌ها در کوزوو به جنایت جنگی تبدیل شد و سرانجام با دخالت نظامی امریکا پایان یافت. رئیس‌جمهور مونته‌نگرو در سال ۲۰۰۶ رفراندومی برگزار و این قسمت را هم از صربستان جدا کرد. کوزوو نیز پس از جنگ‌های خونینی که میان آلبانی‌تبار‌ها و صرب‌ها اتفاق افتاد در سال ۲۰۰۸ استقلال یافت. به این ترتیب کشوری که بنیانگذاری آن نتیجه یکی از خونبار‌ترین جنگ‌های تاریخ بود با سرانجامی خونین از هم پاشید.

اکنون ۳۰ سال پس از مرگ یوسیپ بروز تیتو و پس از بروز جنگ‌های خونین، مشکلات اجتماعی و بحران‌های اقتصادی صرب‌ها، کروات‌ها، بوسنیایی‌ها و دیگر اقوام مشتاقانه دلتنگ یوگسلاوی سابق هستند. هنگامی که تیتو در ماه مه سال ۱۹۸۲۰ فوت کرد لیست عزاداران شرکت‌کننده در مراسم تشییع جنازه ‌او بیشتر شبیه یک فراخوان گسترده از رهبران دنیا بود. با این وجود هنوز کسانی هستند که او را مسوول شعله‌‌ور شدن آتش جنگی که ۱۱ سال بعد از مرگش باعث متلاشی شدن منطقه شد، می‌دانند و ملامت می‌کنند.

● بذر ناسیونالیسم

به اعتقاد برخی بذر ناسیونالیسم در قانون اساسی ‌سال ۱۹۷۴ و زمانی کاشته شد که پایه‌های حکومت فدرال بدون ایجاد اصلاحات اقتصادی لازم متزلزل شد. سیاستمداران جمهوری‌های غنی‌تر با اعتراضاتی مواجه شدند که با صدای بلند از آنها می‌پرسیدند چرا باید به مناطق فقیرتر یارانه داده شود. اگرچه سرودهای ملی و پرچم‌های قدیمی در زمان تیتو منع شدند ولی به هیچ وجه از یاد نرفتند و رویای یوگسلاوی متحد زیر فشار این ناسیونالیسم طغیانگر از هم پاشید. بسیاری از نبردهای خشونت‌بار کرواسی در محلی صورت می‌گرفت که زمانی به شاهراه «برادری و اتحاد» موسوم بود. در جنگ بوسنی هم طرفین متخاصم روی پل «برادری و اتحاد» سارایوو با یکدیگر روبه‌رو شدند. یکی از اثرات مهم جنگ بوسنی که در طول سه سال حدود ۹۷ هزار کشته برجا گذاشت، جدایی قومیت‌ها بود. مسلمانان، کروات‌ها و صرب‌ها که تا آن هنگام کنار هم زندگی می‌کردند از هم جدا شدند. این همان سیاست هویتمدار است که در سایه شخصیت کاریزماتیک و قدرتمند تیتو سال‌ها قبل اتحاد یوگسلاوی و پس از او، فروپاشی این کشور را رقم زد.

اکنون سارایوو به شکل قابل تشخیصی یک شهر مسلمان‌نشین است؛ چیزی که قبل از جنگ نبود. طبق معاهده‌ دیتون در سال ۱۹۹۵ به صرب‌های بوسنیایی در ایالت کوچک‌شان به مرکزیت بانجالوکا استقلال اعطا شد. اگرچه معاهده دیتون نقطه‌ پایانی بر جنگ گذاشت ولی منجر به تهیه قانون اساسی شد که مقدمات ورود به یک بن‌بست را فراهم کرد. در دهــه ۱۹۹۰ مــیلادی پس از تقسیم یوگسلاوی به چند جمهوری مجزا مرزهای این جمهوری‌ها نسبیت درستی با ملیت‌های ساکنان آن نداشت. به دیگر بیان در این جمهوری‌ها اقلیت‌هایی زندگی می‌کردند که توسط اکثریتی که از آنها نفرت داشتند، احاطه شده بودند. بنابراین جنگ میان کروات‌ها و صرب‌ها از یک سو، بوسنیایی‌ها و صرب‌ها از سوی دیگر و بوسنیایی‌ها و کروات‌ها از دیگر سو به وقوع پیوست. صرب‌های بوسنی که جمعیت غالب این جمهوری بودند خواستار جدا شدن از بوسنی و پیوستن به صربستان، متحد نزدیک روسیه، بودند. با مخالفت بوسنیایی‌ها جنگ داخلی با دخالت دولت صربستان درگرفت و صرب‌های بوسنی کشتار خود را آغاز کردند. ابتدا امریکا و کشورهای اروپایی هیچ واکنشی در قبال این جنایات نشان ندادند، اما پس از آنکه جنایات صرب‌ها دامنه گسترده‌‌تری به ‌خود گرفت دولت کلینتون رئیس‌جمهور وقت امریکا معاهده دیتون را طرح‌ریزی کرد تا به این مناقشه خاتمه دهد.

معاهده دیتون اما بر کلیات استوار بود و باز هم هیچ راه‌حلی برای مشکلات مرزی میان اقوام مختلف یوگسلاوی ارائه نکرد. بر اساس‌ این معاهده قرار شد صرب‌ها تحت قیمومیت دولت بوسنی قرار بگیرند. اما در اواخر دهه ۱۹۹۰ بحرانی دیگر در استان صرب‌نشین کوزوو در حال شکل‌گیری بود. در خلال سال‌های گذشته آلبانیایی‌تبارهای بسیار زیادی به ‌عنوان مهاجر به کوزوو مهاجرت کرده بودند و تا سال ۱۹۹۷ جمعیت غالب کوزوو را آلبانیایی‌تبارها تشکیل می‌دادند. به ‌تدریج آلبانیایی‌تبارها تمایل خود را برای تشکیل یک دولت مستقل نشان دادند و این تمایل آنها با مقاومت صرب‌ها و دخالت دولت صربستان مواجه شد. اخبار مربوط به جنایات صرب‌ها و کشتار ۱۰ هزار و ۱۰۰ هزار نفری آلبانیایی‌تبار‌ها در کوزوو به سرعت منتشر شد.

پس از گذشت سال‌ها، در فوریه سال ۲۰۰۸ کوزوو با حمایت‌های امریکا و اروپا و با وجود اعتراضات مکرر روسیه استقلال خود را اعلام کرده و بلافاصله از سوی چند کشور اروپایی به رسمیت شناخته شد.

● سازه‌های مصنوعی

در منطقه بالکان کشورهایی مانند کوزوو و بوسنی و هرزگوین توسط نهاد‌های بین‌المللی به صورت مصنوعی ساخته شده‌اند. بوسنی و هرزگوین شباهت‌های زیادی به عراق دارد. بوسنی نیز همانند عراق جنگی وحشتناک با ۱۰۰ هزار نفر کشته با زخم‌های عمیقی را پشت سر گذاشته است و همچنان تنش‌های قومی و مذهبی در این کشور باعث درگیری می‌شود. «تیری دژاردن» روزنامه‌نگار فرانسوی در کتاب «صد میلیون عرب» عراق را این‌گونه توصیف می‌کند: «عراق ساخته کاملاً مصنوعی انگلیس در فردای جنگ جهانی اول و تجزیه امپراتوری عثمانی است؛ کشوری که برای یک کاسه کردن میدان‌های نفتی کرکوک در شمال و بصره در جنوب ساخته شد و در آن سه جماعت که همه چیز آنها را از هم جدا می‌کرد دور پایتختی که قرن‌ها از یاد رفته بود، گرد هم آورده شدند.» می‌گویند عراق یکی از دیوانگی‌های «چرچیل» است اما هنگامی که برخی دیوانگی‌ها را سال‌ها پایدار نگه دارند، آن دیوانگی تبدیل به «واقعیت» می‌شود. از این منظر شاید بتوان یوگسلاوی سابق را نیز حاصل روح ماجراجوی مارشال تیتو دانست؛ دیوانگی‌ای که گر‌چه به ۱۰۰‌سالگی نرسید و پس از مرگ تیتو از هم پاشید اما اختلاط قومیتی‌ای که زیر لوای یک کشور در میان اقوام آن ایجاد کرد بحران‌های ۲۰ سال گذشته بالکان را پایه‌ریزی کرد.

در بالکان همچنان اتحادیه اروپا در تلاش است سیاستی را که ایالات متحده رها کرده است، دنبال کند؛ ملت‌سازی. در حالی که در کشوری مانند عراق کنترل کشور به تدریج از نیروهای نظامی به نخبگان در حال انتقال است کشور‌های بالکان همچنان وابسته به ارتش و نیروهایی هستند که فرستاده سازمان‌های بین‌المللی هستند و هیچ زمان‌بندی مشخصی برای خروج این نیرو‌ها وجود ندارد. به عبارت دیگر اروپا هیچ راهبردی برای خروج از بالکان ندارد.

این سازه‌های مصنوعی وابسته به سازندگان خود هستند و این وابستگی مسائل دیگری را به همراه می‌آورد. در سارایوو چند سال پیش هنگامی که نخست‌وزیری فوت کرد، مشخص شد او حدود ۲۰ میلیون یورو در حساب‌های بانکی خود پول دارد، در حالی که درآمد ماهیانه او تنها هزار یورو بود. در کوزوو در جریان ساخت فرودگاه و چند ایستگاه برق توسط سازمان‌های بین‌المللی حدود ۶۰ میلیون یورو ناپدید شد.

● سرزمین سایه‌های راز

ماریا تودورووا روشنفکر اهل بالکان در مورد دیدگاه اروپا نسبت به بالکان می‌نویسد: «در اروپا دیدگاهی منفی و توام با ترس نسبت به بالکان وجود دارد. روشنفکران با اتفاق‌نظر در ‌قبال بالکان موضعی منسجم و یکدست ارائه داده و آن را به منزله هیولایی که باید در برابرش کاملاً احتیاط کرد، معرفی می‌کنند. در آغاز سده ۲۰ در اروپا واژه بالکانیزه کردن مطرح شد. هرچند از تاریخ این ابتکار مدت زیادی نمی‌گذرد، اما همواره این واژه مورد استفاده قرار گرفته است. دو مفهوم از این واژه استنباط می‌شود؛ اول تجزیه و کوچک کردن کشورهای بالکان و دوم انعکاس واماندگی و فرهنگ ارتجاعی مردم بربری که در این سرزمین زندگی می‌کنند. اروپایی‌ها بر عدم انطباق بالکانی‌ها با فرم‌ها و ساختارهای اجتماعی یک محیط متمدن تاکید کرده و می‌کنند. آنها سعی می‌کنند با تعمیم رویدادی در نقطه‌ای از بالکان به همه مناطق آن، تصویری کلی را به معرض نمایش بگذارند. اما بالکان را باید در بستر تاریخ مورد موشکافی قرار داد و سپس تاثیرات انواع فرهنگ‌ها را بر آن مطالعه کرد. دو تمدن بیزانس و عثمانی بر اوضاع بالکان تاثیر فراوان داشته‌اند. در دوره حاکمیت ترکان عثمانی این منطقه به شکلی منسجم درآمد و نامی مشخص یافت.

هنگام سقوط ترک‌ها در اواخر قرن ۱۹ و آغاز قرن ۲۰ با آغاز موج اروپا‌گرایی موضوع هویت بالکان زیر سوال‌ رفت تا اینکه به صورت یک مشکل عظیم در برابر جامعه جهانی درآمد. رشد علم، تجارت، صنعت و ظهور دولت‌های ملی چیزی بود که سرتاسر منطقه را فرا‌گرفت. بالکانی‌ها اروپایی شده و از تسلط ترکان عثمانی رهایی یافتند. بالکان مدت‌ها منطقه‌ای خشن و دهشتناک بود و دافعه‌ای بسیار در میان غربی‌ها داشت. سفرنامه‌نویسان در اواخر سده ۱۹ و اوایل سده ۲۰ در خاطرات خود از بالکان، این منطقه را روستایی‌نشین و عقب‌مانده عنوان می‌کنند؛ منطقه‌ای مربوط به دوران قدیم که هیچ سخنی از مهمان‌نوازی و صمیمیت مردم آن نمی‌رفت. «آترتور داگلاس اسمیت» در سال ۱۹۰۷ برای آشنایی با طبیعت به مقدونیه می‌آید و از بالکان به عنوان «سرزمین سایه‌های راز» یاد می‌کند؛ سرزمینی خشن و مردانه که با ظرافت و محبت رابطه‌ای ندارد.

«هربت وی‌ویان» نیز همزمان به مقدونیه سفر می‌کند و می‌نویسد بالکان سرزمینی است که هنوز در قرون وسطی سیر می‌کند. بالکان پلی میان شرق، غرب، آسیا و اروپا و نه‌تنها حد فاصل دو منطقه جغرافیایی بلکه حد فاصل دو تمدن بزرگ است. منطقه‌ای که همواره نیمه‌متمدن، نیمه‌رشدیافته و نیمه‌استعمارشده تلقی شده است. بالکان بخشی از اروپاست. سرزمینی با هویت‌های نامنظم و از هم گسیخته که فاقد تمامیت و یکپارچگی است و همواره میان تفاوت‌های جغرافیایی، تاریخی، دینی و سیاسی قرار داشته است. مذاهب کاتولیک و ارتدوکس در این بخش از جهان از هم جدا یا به هم متصل شده‌اند. در دیدگاه غرب مذهب ارتدوکس به عنوان مذهب اکثریت مردم بالکان هر چند به عنوان مذهبی ناچیز شناخته شده ولی به منزله مرز حائل میان اسلام و غرب حائز اهمیت است. بالکان مملو از نژادهای گوناگون است؛ نژادهای متفاوتی که سده‌ها در کنار یکدیگر زیسته‌اند. تفاوت بالکان با شرق در این است که مجموعه این نژادها با آنچه در آفریقا و آسیاست، متفاوت است زیرا بالکان فاقد سیاهپوست و زردپوست است.»

● همزیستی بدون تعامل

کوزوو ۸/۱ میلیون جمعیت دارد. در سال گذشته آمار‌ها نشان می‌داد بیکاری در این کشور کم‌جمعیت ۷۰ درصد است. در کوزوو دو گروه قومی متفاوت وجود دارد؛ اقلیت صرب و اکثریت آلبانیایی. اتحادیه اروپا تلاش می‌کند میان این دو قوم همزیستی مسالمت‌آمیز برقرار باشد اما تنها ۱۰ سال از زمانی که صربستان برای جلوگیری از استقلال کوزوو، آلبانیایی‌تبار‌ها را قتل‌عام کرد، می‌گذرد. در همزیستی‌ای که اکنون در این کشور وجود دارد هیچ تعاملی دیده نمی‌شود.

اکنون با برگزاری هر انتخاباتی در جمهوری‌های یوگسلاوی سابق سیاستمداران برگ‌های ناسیونالیستی خود را دوباره به بازی می‌گیرند. برخی از صرب‌های بوسنی حتی تهدید به برگزاری همه‌پرسی استقلال به سبک کوزوو می‌کنند اما بوسنی بدون صرب‌هایش بوسنی نیست. چندی پیش استیپان مسیج رئیس‌جمهور سابق کرواسی حتی پیشنهاد مداخله نظامی برای متلاشی کردن «جمهوری صربسکا» یا همان ایالت کوچک صرب‌ها به دو قسمت را داده است.

با وجود تمامی تفاوت‌ها و اختلافات، مردمان این سرزمین با هم دشمن نیستند. اقوام مختلف جمهوری‌های یوگسلاوی سابق بیش از هر چیز درگیر تعصباتی ناسیونالیستی هستند و بیش از هر چیز تاریخ است که بار قرن‌ها را بر دوش این مردمان انداخته است. همه این جمهوری‌ها آرزوی پیوستن به اتحادیه اروپا را دارند. اکنون در میان این شش جمهوری تنها اسلوونی توانسته است عضو این اتحادیه شود. پیوند بقیه جمهوری‌ها به اتحادیه اروپا می‌تواند لبه تیز ناسیونالیسم افراطی را کند کرده و حس داشتن فضای ملی را در آنها زنده کند و از بار هویت تاریخی بکاهد؛ چیزی که از زمان مرگ تیتو فاقد آن بوده‌اند.

نزهت امیرآبادیان