دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

کلیشه های غربی


کلیشه های غربی

با مذهب زدایی و سنت زدایی از جامعه اروپایی, مذهب به شخصی ترین ساحات اجتماعی سوق داده شد و انرژی های لازم جهت تحرک از او ستانده شد

با مذهب‌زدایی و سنت‌زدایی از جامعه اروپایی، مذهب به شخصی‌ترین ساحات اجتماعی سوق داده شد و انرژی‌های لازم جهت تحرک از او ستانده شد. ولی به دلیل کار ویژه منحصر به فرد مذهب در طول هزار سال مبنی بر «معنابخشی به همه چیز» ذهن اروپایی احساس خلع می‌نمود. ابتدا با بیکن و دکارت این فرا روایت مقدس «علم» نام گرفت، روشی که از طریق آن، نیل به حقیقت امور ممکن می‌شد. دگم بعدی در ۱۷۹۵ شکل گرفت، یعنی «ایدئولوژی» که توسط دستوت دوتراسی به معنای «دانش آرا و عقاید» ایجاد شد که البته در طول زمان معنا‌های بسیار پیدا کرد. دوتراسی خود را «نیوتن جهان تفکر» می‌دانست که به قوانین فکری ذهن انسان دست یافته است.

در راستای خردورزی‌های کانت، آن فرا روایت به دست نوکانتی‌ها «تاریخ» نامیده شد. کانت می‌پنداشت که تاریخ بهشت پیشرفت اخلاقی انسان و نیز آموزش نژاد بشر است به زبان ساده تاریخ ثبت رشد اخلاقی انسان از توحش به تمدن است، او صلح و امنیت اجتماعی را غایت تاریخ می‌دانست. کانت مبدع فلسفیدن در باب تاریخ است. او قهرمان روشنگری بود، نام او با عصر روشنگری و با شاخصه‌های آن مثل عقل باوری، علم باوری، تجربه‌گرایی، دگم پیشرفت خطی در تاریخ، رهایی، سکولاریزم و علم رها از ارزش عجین است. شاید گزافه‌گویی نباشد که بگوییم، او پدر نظریه‌های اجتماعی تکاملی سده نوزدهم بود که معتقد بودند تاریخ براساس یک منطق یا قانون جبری به سوی هدفی از پیش معین و قطعی پیش می‌رود.

هگل از جمله فلاسفه پسا کانتی بود که پیرو کانت به تاریخ اندیشید. هگل در فلسفه تاریخ خود بر این عقیده پای فشرد که، تاریخ مطابق یک سیر تکاملی روی می‌دهد و همیشه جلو می‌رود، فرایندی همیشگی است و هیچ‌گاه ساکن نیست. هگل معتقد است همه چیز به سوی هدفی خاص پیش می‌رود و هدف و مقصودی دارد.

از نظر او تاریخ نه حوادث اتفاقی و تصادفی و نه آن گونه که «کارلایل» می‌گفت زندگینامه قهرمانان است، هگل اینها را بدفهمی تاریخ می‌دانست.

به نظر هگل از آغاز تمدن تاکنون در هر مرحله تاریخ جهان، یک قوم روح جهان را به درجه‌ای در خود منعکس کرده است، او چهار دوره را برشمرد، اول عصر مشرق زمین که در آن یک نفر آزاد است «منظور از یک نفر، پادشاه بود»، عصر دوم، دوره یونانی بود، عصر سوم به روم تعلق داشت که در آنها عده‌ای آزاد بودند «منظور وی اریستو کراسی حاکم در یونان و روم بود» و در نهایت عصر چهارم، عصر «پروس» بود که در آن همه آزاد خواهند بود (او در این دوره فیلسوف دولت پروس بود.) البته گفتنی است که تعریف هگل از آزادی با تعاریف معمول، متفاوت بود. او آزادی را شناخت ایده می‌دانست که در عمل به معنای پیروی از دولت است.

فلسفه تاریخ کانت از راه هگل به مارکس رسید و موضوع اصلی فلسفه سیاسی سده نوزدهم شد. مارکس دو فرا روایت «علم» و «تاریخ» را با هم به کار گرفت، چیزی که خود سوسیالیسم علمی می‌نامید و با گذر زمان پیروانش آن را بدل به «ایدئولوژی» کردند، مفهومی که مارکس نظری منفی به آن داشت. علی‌رغم نقدهای مارکس به ایده‌آلیسم آلمان، سوسیالیسم تخیلی فرانسه و اقتصاد سیاسی انگلستان، که در فرایند روشنگری قرار می‌گرفتند و یا حداقل از آن متأثر بودند، ایمان وی به علم، انسان، تکنولوژی و پیشرفت در تاریخ، باعث می‌شود که او در زمره فرزندان خلف جنبش روشنگری قرار گیرد. مارکس از منظر فلسفی و اجتماعی به مبحث تاریخ روی آورد البته افزونه بار او در تحلیل‌های اقتصاد محور بود، چیزی که خود وی آن را «شیوه تولید» در هر دوره می‌نامید.

مارکس در گروندریسه به اجمال از شیوه‌های تولید آسیایی، باستانی، فئودالی و سرمایه‌داری سخن می‌گوید.

مارکس چنین می‌اندیشید که، جوامع تحت تسلط شیوه تولید «آسیایی» فاقد تعارضات طبقاتی درونی‌اند و در نتیجه در دام زمینه اجتماعی ایستایی گرفتار می‌آیند و هم او گفت، از این رو تنها ورود عناصر پویای سرمایه‌داری غربی در آن می‌تواند موجب توسعه آنها شود. او در این راه تا جایی پیش رفت که استعمار انگلستان را در هند مثبت ارزیابی می‌کرد و آن را عاملی جهت رهایی از رخوت و ایستایی شیوه تولید آسیایی می‌دانست. شاید او در «آخرین تحلیل» دچار اشتباه شده بود چون تخریب شیوه‌های متفاوت از زندگی به نظم اجتماعی جدید در این جوامع رهنمون نشده است.

کارل پاپر از جمله کسانی بود که به انتقاد از این خوش‌بینی‌ها پرداخت و بعد خطرناک آنها را گوشزد کرد. وی تبار این ایستارهای اصالت تاریخ را در اندیشه‌های افلاطون، می‌دانست که با ارسطو، هگل و مارکس تکامل یافت و سراسر قرن نوزدهم را در نوردید. پاپر معتقد بود که، تاریخ فی نفسه واجد مقصود و غایتی نیست، اعمال ما چنین چیزهایی بدان می‌دهد.این روایت‌های تک خطی از تاریخ همچنان به راه خود ادامه دادند چنانچه به نیمه دوم قرن بیستم هم رسیدند و در اندیشه‌های افرادی مثل والت ویتمن روستو، ارگانسگی و دیگرانی از این قبیل که تاریخ را به خطی مستقیم تشبیه می‌کردند که چند ایستگاه دارد، نمود یافت. اینان میراث‌دار ریزه‌خواران پیشرفت باوری روشنگریند که برای تاریخ مقصدی یکسان قائل بودند و این مقصود را به جوامع جهان سوم هم تجویز می‌کردند که در افراطی‌ترین شکلش در مقاله «پایان تاریخ» فوکویاما تجسم یافت. فوکویاما یک هگلی تمام عیار بود که تحت تأثیر فلسفه تاریخ هگل برای تاریخ یک ایده بنیادین و یک مسیر تکاملی زیربنایی که روزی به مقصودش خواهد رسید، در نظر می‌گرفت. با فروپاشی اتحاد جماهیر شوروی که تنها یک شکل از زندگی در بین تکثر اشکال زندگی بود فوکویاما در تحلیل نهایی چنین قضاوت کرد که ایده لیبرال دموکراسی غربی همان است که در تاریخ به پیش می‌رود و همه جا گیر خواهد شد.

در میان همه اندیشمندانی که با نگرش فلسفی به تاریخ پرداختند، اندیشه سه تن را مورد بازخوانی مختصر قرار دادیم، کانت، هگل، مارکس و به خاطر پیشقراول بودن در علوم اجتماعی. مقصود از گذراندن قسمی از فلسفه‌های تاریخ به خاطر نشان دادن فرا روایت «پیشرفت» و «پیشرفت خطی در تاریخ» بود. در واقع همینان پیش فرض‌های اصلی در علوم اجتماعی را تشکیل دادند. تک ‌خط‌گرایی، آفت بزرگ علوم اجتماعی بود. عامل اصلی در بدفهمی از جوامع دیگر. «مکتب نوسازی» با تمام فوایدش، اشتباهی را تکرار کرد و آن همان پیچاندن نسخه‌ای عام و جهانشمول و تجویز کردن یک شکل از زندگی به اشکال متکثر زندگی، تعیین‌کنند‌گی یک بازی زبانی فراگیر و هژمون برتکثری از بازی‌های.

به قول ایزایا برلین فلاسفه غرب به نادرستی کوشیدند که کثرت جهانی را به وحدتی یکپارچه کاهش دهند و... حال آن‌که جهان پدیده‌ای متکثر و چند وجهی است.

امروز بسیاری از نظریه‌پردازان معتقدند منطق ناموزونی و تفاوت در تاریخ نیرومندتر از منطق موزونی، شباهت و یکپارچگی تاریخ است.

منابع در دفتر روزنامه موجود است.