سه شنبه, ۱ خرداد, ۱۴۰۳ / 21 May, 2024
مجله ویستا

فلسفه تحلیلی, یك سبك فلسفی


فلسفه تحلیلی, یك سبك فلسفی

این راه و رسم تخصصیِ جدیدِ سپردن مسائل و استدلال ها به تیغ نقد كارشناسانه استادكاران هم قطار, به طور فزاینده ای به بحث و بررسی پژوهش های مربوط به روش فلسفی و دغدغه روزافزون نسبت به تصلّب استدلالی منجر می شود هنر بلاغت كارشناسان رقیب را ساكت نخواهد كرد و موعظه و تعلیم خوشایند همكاران نیست

مایكل دامِت(Michael Dummet), اخیراً كتاب فوق العاده جذابی به نام ریشه های فلسفه تحلیلی,۱ براساس سلسله درس گفتارهایش در سال ۱۹۸۷ در دانشگاه بولونیا۲, منتشر كرده است. علاقه مندم نظراتی چند درباره تبیین او از این نهضت مطرح كنم. البته آن قدر كه بر دیدگاه های او نسبت به بعضی نمودهای معاصر فلسفه تحلیلی انگشت تأكید می گذارم, بر تقریر او از ریشه های فلسفه تحلیلی تكیه نمی كنم. درسی كه من در صددم از این اظهارنظرات بگیرم, با یكی از موضوعات اصلی كتاب دامِت وجه اشتراكی دارد و آن نیاز به پل زدن بر شكاف میان پدیدارشناسی۳ و فلسفه تحلیلی است.

لیكن, هرچند نظر دامِت این است كه ارتباط (مذكور) می تواند, و باید, براساس بازگشت به ریشه های مشترك و اتحاد در نقطه افتراق برقرار شود, من استدلال خواهم كرد كه باید به جای آن به آینده و به عرصه مشترك مسایل بنگریم, آن جا كه سبك های نگرشی (در مسایل) اهمیتی كمتر از راه حل های واقعی دارند راه حل هایی كه به طرح و بررسی آنها خواهیم پرداخت. بر این باورم كه چنین عرصه ای هم اینك وجود دارد و حوزه مطالعات شناختی, آن را فراهم آورده است, به ویژه در مواردی كه این مطالعات با آن چه (فلسفه ذهن)۴ خوانده می شود, هم پوشی دارند.

در عین پرداختن به این نكته, علاقه مندم كه به سراغ این رأی دامِت بروم كه فلسفه تحلیلی یك سبك خاص است. نیز در صدد خواهم بود كه روشن كنم به نظر او این سبك چه سبكی می تواند باشد و سبك موردنظر او را با آن چه دیگران درباره سبك فلسفه تحلیلی گفته اند, مقایسه كنم.

● یك

با توجه به تحقیق قبلی خود دامِت درباره آثار فرگه(Frege), كاملاً قابل پیش بینی بود كه در نظر او فرگه باید قهرمان بزرگ انقلاب تحلیلی جلوه گر شده باشد و بخش عمده آن چه دامِت در آن درس گفتارها گفته است مسلماً مربوط به آراء خاص فرگه در خصوص صدق۵ و معنا, و ارتباط میان اندیشه و زبان بوده باشد. هم چنین در آن جا توجه عمده به ارتباط میان آراء فرگه و میراث برنتانو(Brentano) و هوسرل(Husserl) معطوف است.

گرچه او (چرخش زبانی)۶ را نقطه آغاز فلسفه تحلیلی, به معنای واقعی كلمه, محسوب می كند و می اندیشد كه گام اساسی را ویتگنشتاین(Wittgenstein) در (رساله منطقی ـ فلسفی)۷ به سال ۱۹۲۲ برداشته است, (در عین حال) فرگه, مور(Moore) و راسل(Russell) را زمینه سازان (فلسفه تحلیلی) تلقی می كند (دامِت ۱۲۷:۱۹۹۴). بنابراین بسیار شگفت انگیز است كه گرچه او مطالب گفتنی فراوانی درباره فرگه دارد, امّا, در واقع درباره كار مور, راسل و حتی ویتگنشتاین مطلب چندانی ندارد. دلیل این مطلب این رأی دامِت است كه گرچه راسل و مور پیش كسوتان مهمی بودند, (اما) هیچ یك خاستگاه حقیقی فلسفه تحلیلی نبودند.

در نظر او منابع فلسفه تحلیلی آثار فیلسوفانی بود كه, عمدتاً یا منحصراً, به زبان آلمانی می نگاشتند; و اگر به خاطر طاعون نازیسم نبود كه شمار زیادی از فیلسوفان آلمانی زبان را از این سوی اقیانوس اطلس به آن سوی آن كوچاند, این نكته برای همه روشن می بود.(ix: ۱۹۹۴)

او می گوید, این گیلبرت رایل(Gilbert Ryle) بود كه در درس گفتارهایش درباره بلزانو (Bolzano), برنتانو, ماینونگ(Meinong) و هوسرل چشمان خود را بر این حقیقت گشود. دامِت خود را از پرداختن به سهم راسل و مور, هردو, معاف می دارد, هم به این علت كه به گفته او (به این موضوع به طور نسبتاً خوبی پرداخته اند), و هم به این علت كه راسل و مور از محیط فلسفی كاملاً متفاوتی برخاسته اند.

در خصوص توضیح آراء ویتگنشتاین, دامِت در این درس گفتارها به صراحت مطالب چندانی بیان نمی كند. او غالباً آراء ویتگنشتاین را به منزله آرایی كه خواننده یا شنونده قبلاً می دانسته است مسلّم فرض می كند. دامِت به تفاوت میان دیدگاه های دانالد دیویدسن(Donald Davidson) (كسی كه دامِت او را پیرو خط فكری ای نزدیك به خط فكری فرگه می داند) و ویتگنشتاین متأخر می پردازد (دامِت ۱۹۹۴: ۲۱ـ۱۴), و نیز لوازم نظر جدید ویتگنشتاین درباره نحوه انجام دادن تحقیق زبانی, یعنی از راه بررسی استعمال گزاره ها, را بررسی می كند. دامِت در چندین جای این درس گفتارها, علی رغم احترام به نظریه شرایط صدق۸ مورد اعتقاد دیویدسن, هم فكری خود را با این نظر اخیر ویتگنشتاین, به طور كلی, نشان می دهد.

لكن او درس گفتارها را با ذكر این مطلب ختم می كند كه در نظر او (این آراء عام (ویتگنشتاین)۹ تنها با طرحی مقبول از تبیین نظام مند زبان, صرفاً براساس همان آراء, قابل دفاع است) (۱۶۶:۱۹۹۴), و معتقد است این كار هنوز انجام نشده است. در نتیجه معلوم می شود كه كتاب دامِت واقعاً بر ریشه های نهضت تحلیلی متمركز است و بسیار بیشتر از ارائه توضیحی درباره (چرخش زبانی), در دو دیدگاه ویتگنشتاین, می باشد.

● دو

جالب تر از همه, دیدگاه های دامِت درباره حال و آینده فلسفه تحلیلی است, و درست در همین نقطه است كه او مفهوم فلسفه تحلیلی را كه دارای سبك خاصی است عرضه می كند. دامِت روند جدید برخی نویسندگان را مورد مطالعه قرار می دهد نظیر گَرِث اِوانس(Gareth Evans) فقید, كه تقدم زبان بر اندیشه را معكوس می كند و قائل است كه زبان تنها برحسب مفاهیم از پیش مفروض مربوط به انواع اندیشه های متنوع, تبیین پذیر است كه فارغ از تعبیر زبان شناختی شان لحاظ می گردند. دامِت از این نظر اوانس متأثر بود كه كسب اطلاعات۱۰ مفهومی, اساسی تر از دانش۱۱ است; زیرا اطلاعات بدون آن كه فرد ضرورتاً فهمی از قضیه تجسم بخش آن داشته باشد, حاصل می گردد.

(دامِت ۱۸۶:۱۹۹۴). اما از آن جا كه دامِت معتقد است كه آن چه دقیقاً فلسفه تحلیلی را از مكاتب دیگر متمایز می سازد (چرخش زبانی) است كه از زمان فرگه رخ داده است, از نظر او (این چرخش زبانی) بر این رأی مبتنی است كه تبیین فلسفی اندیشه را تنها از راه تبیینی زبانی می توان بدست آورد, علی الظاهر این مطلب مستلزم آن است كه اوانس دیگر یك فیلسوف تحلیلی نباشد. دامِت مسلماً چنین نتیجه ای را ناگوار می یابد; زیرا چنان كه خود او می گوید, سه ستونی كه كتاب اوانس, انواع دلالت,۱۲ منتشره شده پس از مرگ او, بر آنها تكیه دارد, راسل, مور و فرگه هستند كه نمایندگان ممتاز فلسفه تحلیلی اند.

از این رو نگرانی خود را با طرح این مطلب درباره اوانس رفع می كند كه (تنها به سبب تعلق به این سنت است ـ (یعنی) به سبب آن كه سبكِ فلسفی خاصی را اختیار كرده و به نویسندگان خاصی مراجعه می كند نه نویسندگان دیگر ـ كه او عضوی از مكتب فلسفه تحلیلی باقی می ماند) (۵ ـ ۴: ۱۹۹۴). پس, بدین ترتیب, روشن است كه نزد دامِت, در عین این كه (چرخش زبانی) هم چنان برای فلسفه تحلیلی, محوری اساسی است, چیزی به نام یك سبك فلسفی خاص وجود دارد كه فلسفه تحلیلی را مشخص می كند, فلسفه ای كه در كنار استناد به آثار نویسندگان خاصی كه درون نهضت (تحلیلی) مقبول و مرسوم هستند, به ما اجازه خواهد داد حتی كسانی را در زمره فیلسوفان تحلیلی به شمار آوریم كه آن چه را, به نظر دامِت, بنیادی ترین باور فلسفه تحلیلی است, ردّ می كنند.

به نظر من این امر تا حدودی مضحك است. نمی دانم چرا برای دامِت باید تا به این حد مهم باشد كه گرث اوانس و كریستفر پیكاك(Christopher Peacocke) را جزء مكتب تحلیلی نگه دارد, در حالی كه برای برخی خوانندگان روشن است كه ایشان, و دیگر متفكران معاصر, از جهات متعددی از هر چیزی كه بتوان از آموزه های (چرخش زبانی) كه روزگاری مقبول بوده اند حفظ كرد, فراتر رفته اند. چه بسا مناسب تر این باشد كه به ایشان و به بسیاری از فیلسوفان معاصر دیگر (مثل تایلر برج(Tyler Burge), دانیل دنت(Daniel Dennett), كیث دانلان(Keith Donellan), دیوید كاپلان(David Kaplan), دیوید لویس(David Lewis), رابرت استَلِنیكر(Robert Stalnaker), استفن استیچ(Stephen Stich) و غیره) به منزله فیلسوفان (پسا ـ تحلیلی) اشاره شود.

و نیز برای من چندان روشن نیست كه این (چرخش زبانی) تنها جزء یا حتی جزء اصلی (انقلاب در فلسفه) باشد, كه زمانی گفته می شد ویژگی خاص حركت های نو در فلسفه های اتریشی, انگلیسی و امریكایی, از اواخر قرن نوزدهم تا دهه ۱۹۶۰ قرن بیستم است, فلسفه ای كه امروزه از آن (فلسفه تحلیلی) یاد می كنیم. این كه این چرخش بخش مهمی بود مسلّم است ـ اهمیت آثار ویتگنشتاین برای تضمین این مطلب كفایت می كند.

این كه این چرخش جزء اصلی بود تا آن حد كه فرگه را باید تنها منبع ـ (یعنی) یگانه (پدر بزرگ) فلسفه تحلیلی (دامِت ۱۷۱: ۱۹۹۴) ـ تلقی كنیم و بلزانو را پدر پدربزرگ و راسل و مور را بیشتر عموهای (یا (احتمالاً عموهای پدر)) نهضت تحلیلی, می تواند گرایش دامِتی را بازگو كند كه فرگه و آراء او را در مركز امور قرار می دهد. (ضمناً, چقدر عجیب و غیر عادی خواهد بود كه این مخلوق ـ فلسفه تحلیلی ـ باید تنها یك پدربزرگ داشته باشد, در حالی كه تمام دیگر مخلوقات دو پدربزرگ دارند!) اما دلایلی وجود دارد كه این مفهوم (تحلیل) را كه این نهضت نام از او می گیرد, با انواع شیوه های فلسفی ای كه ای. جی. مور و نیز برتراند راسل, البته در یك مرحله از كارش, به كار گرفتند مرتبط تر تلقی كنیم تا هر چیزی كه مستقیماً با فرگه ارتباط داشته است.

در جای دیگر كتاب (۹ـ ۱۲۸: ۱۹۹۴), دامِت تبیین نسبتاً متفاوتی دارد از این كه چگونه می توان گفت كه اوانس و پیكاك متعلق به سنت تحلیلی اند, حتی بعد از این كه آنان آن چه را دامِت اصل بدیهی و اساسی فلسفه تحلیلی محسوب می كند (یعنی این اصل كه تحلیل اندیشه باید از طریق تحلیل زبان انجام پذیرد) رد كرده اند. دامِت بر این نظر است كه هرچند آنان دیگر آن جایگاه اساسی را به زبان نمی دهند, اما هنوز فلسفه اندیشه را شالوده فلسفه تلقی می كنند, به طوری كه ساختار كلی موضوع برای آنان اساساً دست نخورده باقی می ماند, همان طور كه برای كسانی كه به آن اصل بدیهی اساسی هم چنان وفادارند دست نخورده باقی مانده است. من این نظر را تا حدی ضعیف می بینم و می خواهم استدلال كنم كه این امر حتی ارتباط اوانس را با مكتب تحلیلی دشوارتر می كند.

زیرا اگر تمركز و تأكید بر فلسفه اندیشه است كه اكنون باید مؤلفه سنت تحلیلی قلمداد شود, بسیار دشوار خواهد بود كه بگوییم در كجا چرخش تحلیلی در فلسفه واقعاً با سنت معرفت شناسانه در فلسفه نوین از زمان دكارت تا كانت متفاوت بوده است. به یاد داریم كه ریچارد رورتی(Richard Rorty) در كتاب خود, فلسفه و آینه طبیعت۱۳ كه بی شك و به صراحت اثری از فلسفه (پسا ـ تحلیلی) است, پیشتر مسیرهای بسیار مشابهی را خاطرنشان كرده بود كه فلسفه نوین مبتنی بر چرخش معرفت شناختی و فلسفه تحلیلی مبتنی بر چرخش زبانی در پیش گرفتند. چه بسا دامِت مایل است بگوید كه تبیین غیر روان شناختی فرگه از اندیشه ها به منزله محتویات نگرش های قضیه ای,۱۴ همان چیزی است كه موجب انقلاب او در فلسفه شد و اهمیتی را كه نظریه معرفت از زمان دكارت داشت, مورد شك و تردید قرار داد (۵ ـ۱۸۴: ۱۹۹۴), و این نگرش ضد معرفت شناختی در اثر اوانس و پیكاك محفوظ مانده است, به طوری كه این همان امری است كه رهیافت شان به نظریه اندیشه را از رهیافت فلسفه معرفت شناسانه (از دكارت تا كانت) متمایز می كند.

شاید دامِت در مورد این رهیافت ضد معرفت شناختی اوانس و پیكاك حق به جانب باشد. اما از آن جا كه نحوه پرداخت آنان به مفهوم اندیشه به آن نوع موضوعاتی اشاره می كند كه چامسكی(Chomsky) و بسیاری از فیلسوفان معاصر تحت تأثیر او, مطرح كرده اند, و از آن جا كه چامسكی بر این نظر اصرار می ورزد كه فلسفه اندیشه بخشی از فلسفه ذهن است, به طوری كه معنا مربوط به امری بسیار پیچیده است كه در مغز اتفاق می افتد (۸ ـ ۱۸۷: ۱۹۹۴), تفكیكِ یك بار و برای همیشه مسائل مربوط به فلسفه اندیشه از پرسش های معرفت شناسی سنتی بسیار دشوار از كار در خواهد آمد. و, به هر حال, از آن جا كه پیروان چامسكی و پیروان فرگه / سنت تحلیلی, اینك تفاوت های خود را در عرصه عام واحدی مورد بحث قرار می دهند, آیا دسته بندی آن چه گروه اول انجام می دهد به منزله فلسفه غیر تحلیلی, در عین اعتقاد به این كه گروه دوم هم چنان مشغول به فلسفه تحلیلی به تمام معنی است, چندان دشوار نیست؟

پی نوشت ها:

* J. J. Ross, "Analytical philosophy as a matter of style", in Anat Matar and Anat Biletzki (eds.), The story of Analitic Philosophy, NewYork, Routledge, ۱۹۹۸, pp.۵۶-۷۰.

همین جا لازم می دانم مراتب تشكر خود را از راهنمایی های ارزنده جناب دكتر محمد لگنهاوزن در انجام این ترجمه ابراز كنم.

۱. Origins of Analytical Philosophy

۲. University of Bologna

۳.. Phenomenology

۴. the philosophy of mind

۵. truth

۶. linguistic turn

۷. Tractatus Logico-Philosophicus

۸ . truth-conditional theory, نظریه ای كه در آن معنای جملات از راه شرایط صدق آنها فهمیده می شود. در واقع به جای تعریف صدق و كذب شرایط آنها را بیان می كند.م.

۹ . كروشه از متن اصلی است.

۱۰. informatio

۱۱ . Knowledge, روشن است كه این اصطلاح در این جا به معنای علم تصدیقی به كار رفته است و مقصود از اطلاعات (information) داده های حسی هستند كه در ذهن ما جمع می شوند بدون آن كه به معرفت خاص یا علمی تصدیقی تبدیل شوند.م.

۱۲. The Varieties of Reference(این كتاب پس از مرگ اوانس منتشر شد)

۱۳. Philosophy and the Mirror of Nature

۱۴. propositional attitudes

۱۵. The Revolution in Philosophy

۱۶. British Analytical Philosophy

۱۷. existentialist

۱۸. ordinary language

۱۹. Quine

۲۰. ordinary language analysis

۲۱. metamorphosis of metaphysics

۲۲. Vienna Circle

۲۳. verifiability theory of meaning

۲۴. conventionalist interpretation

۲۵. logical analysis

۲۶. Philosophical Investigations

۲۷. Principa Mathematica

۲۸. logical atomism

۲۹. logicism

۳۰. On Referring

۳۱. Concept of Mind

۳۲. linguistic philosophy

۳۳. On What There Is

۳۴. Two Dogmas of Empirisism

۳۵. pragmatist

۳۶. Word and Object

۳۷. the problem of reference

۳۸. Naming and Necessity

۳۹. the theory of action

۴۰. esoteric

۴۱. Blue and Brown Books

۴۲. possible worlds

۴۳. family resemblence

۴۴. continental

۴۵. Anglo-American

كتاب نامه:

Dummett, Michael (۱۹۹۴) Origins of Analytical Philosophy, Cambridge, Mass.: Harvard University Press.

Evans, Gareth (۱۹۸۲) The Varieties of Reference, ed.J. McDowell, Oxford: Clarendon Press.

Kripke, S. (۱۹۸۰) Naming and Necessity, Oxford: Blackwell.

Quine, W. V. O. (۱۹۴۸) "On What There Is," reprinted in From a Logical Point of view, Cambridge, Mass.: Harvard University Press (۱۹۵۳).

____ (۱۹۵۱) "Two Dogmas of Empiricism," reprinted in From a Logical Point of view, Cambridge, Mass.: Harvard University Press (۱۹۵۳).

____ (۱۹۶۰) Word and Object, Cambridge, Mass.: MIT Press.

Rotty Richard (۱۹۸۰) Philosophy and the Mirror of Nature, Princeton, NJ.: Princeton University Press.

Russell, Bertrand and Alfred N. Whitehead (۱۹۱۱) Principia Mathematica, Cambridge: Cambridge University Press.

____ (۱۹۱۷) "The Scientific Method in Philosophy" in Mysticism and Logic, London: Allen and Unwin.

Ryle, Gilbert (۱۹۴۹) The Concept of Mind, London: Hutchinson.

____(۱۹۶۷) The Revolution in Philosophy, A.J. Ayer et al. (eds), London: Macmillan.

Strawson, P.F. (۱۹۵۰) "On Referring," Mind LIX: ۳۲۰-۴۴.

Warnock, G. J. (۱۹۶۷) The Revolution in Philosophy, A. J. Ayer et al. (eds), London: Macmillan.

Williams, B. and Montefiore, A. (۱۹۶۶) British Analytical Philosophy, London: Routledge and Kegan Paul.

Wittgenstein, L. (۱۹۲۲) Tractatus Logico-Philosophicus, London, Boston and Henley: Routledge and Kegan Paul.

____ (۱۹۵۳) Philosophical investigations, New York: Macmillan Publishing Co. Inc.

____ (۱۹۵۸) Blue and Brown Books, Oxford: Blackwell.

مترجم: ف. جهان بین

منبع:فصلنامه نقد و نظر، شماره ۳۸-۳۷


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 4 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.