یکشنبه, ۲۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 12 May, 2024
مجله ویستا

دیدگاههای مختلف درباره ارتباط علم و دین


دیدگاههای مختلف درباره ارتباط علم و دین

مقاله زیر, ترجمه ای است از فصل چهارم کتاب «دین و علم مسایل تاریخی و معاصر» ۱۹۹۷ باربور در این فصل به طبقه بندی دیدگاه های گوناگون درباره چگونگی نسبت علم و دین می پردازد

مقاله‌ زیر، ترجمه‌ای‌ است‌ از فصل‌ چهارم‌ کتاب‌ «دین‌ و علم: مسایل‌ تاریخی‌ و معاصر» (۱۹۹۷).

باربور در این‌ فصل‌ به‌ طبقه‌بندی‌ دیدگاه‌های‌ گوناگون‌ درباره‌ چگونگی‌ نسبت‌ علم‌ و دین‌ می‌پردازد و آرای‌ صاحب‌نظران‌ را دربارهٔ‌ ارتباط‌ علم‌ و دین‌ به‌ چهار گروه‌ کلی‌ تقسیم‌ می‌کند:

۱) تعارض‌

۲) استقلال‌

۳) گفتگو

۴) یکپارچگی‌ (وحدت).

وی‌ با بررسی‌ مبانی‌ و ویژگی‌های‌ هر یک‌ از این‌ چهار گزینه، زمینه‌های‌ حمایت‌ خود را از مدل‌ «گفتگو» و برخی‌ روایت‌های‌ مدل‌ «یکپارچگی» مطرح‌ می‌سازد. در این‌ شماره، مدل‌ «تعارض» و «استقلال» و ان‌شأالله‌ در شماره‌ بعد مدل‌ «گفتگو» و «یکپارچگی» تقدیم‌ خوانندگان‌ خواهد شد.

‌دیدگاه‌های‌ مختلف‌ دربارهٔ‌ ارتباط‌ علم‌ و دین‌

‌در عصر علم، نخسین‌ چالش‌ در برابر دین، موفقیت‌ روش‌های‌ علم‌ است. در نگاه‌ اول‌ چنین‌ می‌نماید که‌ علم‌ تنها شیوهٔ‌ قابل‌ اعتماد برای‌ کسب‌ معرفت‌ است. بسیاری‌ از مردم، علم‌ را به‌ صورت‌ امری‌ عینی، همگانی، عقلانی‌ و مبتنی‌ بر شواهد محکم‌ و مشاهده‌پذیر می‌نگرند. در مقابل، به‌ نظر می‌رسد دین، امری‌ ذهنی، تنگ‌نظرانه، عاطفی‌ و مبتنی‌ بر سنت‌ها یا منابعی‌ است‌ که‌ با یکدیگر توافق‌ ندارند. در اینجا شرح‌ مبسوطی‌ از دیدگاه‌های‌ معاصر دربارهٔ‌ ارتباط‌ میان‌ روش‌های‌ علم‌ و روش‌های‌ دین‌ ارائه‌ می‌شود. برای‌ ارائه‌ دیدگاهی‌ کلی‌ و نظام‌مند دربارهٔ‌ گزینه‌های‌ اصلی‌ای‌ که‌ امروزه‌ مطرح‌اند آنها را ذیل‌ چهار عنوان: تعارض، استقلال، گفتگو و یکپارچگی‌ (وحدت) دسته‌بندی‌ کرده‌ام. دیدگاه‌ برخی‌ نویسندگان‌ ممکن‌ است، دقیقاً‌ تحت‌ یکی‌ از این‌ عناوین‌ جای‌ نگیرد، مثلاً‌ این‌ امکان‌ مطرح‌ است‌ که‌ کسی‌ با طرفداران‌ یکی‌ از این‌ مواضع، در برخی‌ مسایل‌ موافق‌ و در مسائل‌ دیگر مخالف‌ باشد. اما ارائه‌ طرحی‌ کلی‌ و مبسوط‌ دربارهٔ‌ گزینه‌های‌ فوق، ما را در انجام‌ مقایسه‌ها یاری‌ می‌دهد. پس‌ از بررسی‌ این‌ چهار الگوی‌ کلی، دلایل‌ خود را برای‌ طرفداری‌ از موضع‌ گفتگو و بعضی‌ از روایت‌های‌ یکپارچگی‌ همراه‌ با برخی‌ اصلاح‌ و تعدیل‌ها مطرح‌ خواهم‌ ساخت.

● تعارض

مورد گالیله، نمونه‌ای‌ تاریخی‌ از «تعارض» به‌ شمار می‌آید و تا اندازه‌ای‌ محصول‌ شرایطی‌ بود که‌ امروزه‌ دیگر رایج‌ نیست: یعنی‌ وثاقت‌ ارسطو و واکنش‌های‌ دفاعی‌ و رقابت‌های‌ سیاسی‌ در میان‌ مقامات‌ کلیسای‌ رومی‌ که‌ احساس‌ می‌کردند، از سوی‌ نهضت‌ اصلاحگری‌ پروتستان‌ تهدید می‌شوند. مورد داروین، دیدگاه‌های‌ متعارضی‌ را در برداشت، هر چند واکنش‌های‌ عالمان‌ الهیات‌ و دانشمندان، بسیار متنوع‌تر از تصور عوام‌ دربارهٔ‌ نبرد میان‌ علم‌ و دین‌ بود.

ماده‌گرایی‌ علمی‌ در نقطهٔ‌ مقابل‌ لفظ‌ مداری‌ کتاب‌ مقدس‌ قرار دارد. اما این‌ دو مکتب‌ چند ویژگی‌ مشترک‌ دارند که‌ مرا وا می‌دارد تا آنها را در کنار یکدیگر بررسی‌ کنم. هر دو معتقداند که‌ تعارض‌هایی‌ جدی‌ میان‌ علم‌ معاصر و باورهای‌ دینی‌ کلاسیک‌ وجود دارد. هر دو، معرفت‌ را با بنیانی‌ یقینی‌ جستجو می‌کنند: یکی‌ با منطق‌ و داده‌های‌ حسی، و دیگری‌ با کتاب‌ مقدس‌ که‌ مصون‌ از اشتباه‌ تلقی‌ می‌شود. آنها هر دو مدعی‌اند که‌ علم‌ و الهیات‌ هر یک‌ گزاره‌های‌ حقیقی‌ رقیبی‌ را دربارهٔ‌ حوزه‌ای‌ واحد: یعنی‌ تاریخ‌ طبیعت مطرح‌ می‌سازند که‌ باید از میان‌ آنها یکی‌ را برگزید. خواهم‌ گفت‌ که‌ هم‌ ماده‌گرایی‌ علمی‌ و هم‌ لفظ‌ مداری‌ کتاب‌ مقدس‌ هر دو نشانگر نوعی‌ استفاده‌ ناروا از علم‌اند.

طرفداران‌ «ماده‌گرایی‌ علمی» از عمل‌ آغاز می‌کنند اما در پایان، ادعاهای‌ فلسفی‌ وسیعی‌ را مطرح‌ می‌سازند. طرفداران‌ «لفظ‌ مداری، کتاب‌ مقدس» از الهیات‌ به‌ سمت‌ ابراز ادعاهایی‌ درباره‌ موضوعات‌ علمی‌ منتقل‌ می‌شوند. در این‌ دو مکتب‌ فکری‌ به‌ تفاوت‌های‌ میان‌ علم‌ و الهیات، به‌ اندازه‌ کافی‌ توجه‌ نشده‌ است.

۱) ماده‌گرایی‌ علمی

ماده‌گرایان‌ علمی، وارثان‌ فکری‌ ماده‌گرایی‌ عصر روشنگری‌ فرانسه، تجربه‌گرایی‌ دیوید هیوم، و طبیعت‌گرایی‌ تکاملی‌ قرن‌ نوزدهم‌اند. بسیاری‌ از آنها در دوباور با یکدیگر مشترک‌اند:

الف) روش‌ علمی، تنها شیوهٔ‌ قابل‌ اعتماد برای‌ معرفت‌ است.

ب) ماده‌ (یا ماده‌ و انرژی) واقعیت‌ بنیادی‌ در جهان‌ است.

(باور) نخست، حکمی‌ معرفت‌شناختی‌ دربارهٔ‌ ویژگی‌های‌ پژوهش‌ و معرفت‌ به‌ شمار می‌آید. اما (باور) دوم، حکمی‌ متافیزیکی‌ دربارهٔ‌ ویژگی‌های‌ واقعیت‌ است. هر دو حکم‌ مزبور با این‌ فرض‌ به‌ یکدیگر مربوطند که‌ فقط‌ موجودات‌ و عللی‌ که‌ علم‌ به‌ آنها می‌پردازد، از واقعیت‌ برخوردارند و تنها علم‌ می‌تواند به‌ نحو پیش‌رونده، از متن‌ واقع‌ پرده‌ بردارد.

علاوه‌ بر این، بسیاری‌ از انواع‌ ماده‌گرایی، «تحویل‌ گرایی» را بیان‌ می‌کنند. «تحویل‌گرایی‌ معرفت‌ شناختی»۳ مدعی‌ است‌ که‌ قوانین‌ و نظریه‌های‌ همهٔ‌ علوم، علی‌الاصول، به‌ قوانین‌ فیزیک‌ و شیمی‌ تحویل‌پذیراند. «تحویل‌گرایی‌ متافیزیکی»۴ ادعا می‌کند که‌ اجزای سازندهٔ‌ هر سیستم، بنیادی‌ترین‌ واقعیت‌ آن‌ را تشکیل‌ می‌دهد. «ماده‌گرا» بر این‌ باور است‌ که‌ همهٔ‌ پدیدهه، نهایتاً‌ براساس‌ عملکرد اجزای‌ مادی‌ - که‌ تنها علل‌ تأثیرگذار در جهان‌اند - توضیح‌ داده‌ خواهد شد. البته‌ در علم، تحلیل‌ اجزای‌ هر سیستم، بسیار سودمند است، اما خواهم‌ گفت‌ در کل‌های‌ بزرگ‌تر، مطالعهٔ‌ سطوح‌ سازمانی‌ بالاتر نیز ارزشمند است.

در اینجا به‌ بررسی‌ این‌ حکم‌ که: «شیوهٔ‌ علمی، تنها شکل‌ قابل‌ اعتماد برای‌ فهم‌ است» می‌پردازیم. علم‌ با داده‌هایی‌ همگانی‌ که‌ قابل‌ بازآفرینی‌ است‌ آغاز می‌شود. نظریه‌ها، صورتبندی‌ می‌گردند و پیامدهای‌ آنها در قبال‌ مشاهده‌های‌ تجربی‌ (آزمایشگاهی) آزموده‌ می‌شوند. معیارهای‌ دیگری‌ که‌ به‌ انسجام، جامعیت‌ و سودمندی‌ مربوطند بر گزینش‌ نظریه‌ها تأثیر می‌نهند. براساس‌ این‌ دیدگاه، باورهای‌ دینی، پذیرفتنی‌ نیستند؛ زیرا دین‌ فاقد این‌ گونه‌ داده‌های‌ همگانی، آزمون‌ تجربی‌ و معیارهای‌ ارزیابی‌ است. تنها علم‌ است‌ که‌ عینی۵، عام۶، فزاینده۷، پیشرونده۸ و دارای‌ طرز تفکر باز است. در مقابل‌ گفته‌ می‌شود: سنت‌های‌ دینی، ذهنی، تنگ‌نظرانه، غیرنقادانه، مقاوم‌ در برابر تحول، و از نظر فکری، بسته‌اند. خواهیم‌ دید که‌ تاریخ‌دانان‌ و فیلسوفان‌ علم، این‌ تصویر آرمانی‌ از علم‌ را زیر سؤ‌ال‌ برده‌اند. اما بسیاری‌ از دانشمندان‌ آن‌ را می‌پذیرند و می‌پندارند که‌ این‌ امر، اعتبار باورهای‌ دینی‌ را تضعیف‌ می‌کند.

در میان‌ فیلسوفان، (طرفداران) پوزیتیویسم‌ منطقی‌ از دهه‌ ۱۹۲۰ تا دههٔ‌ ۱۹۴۰ تأکید کردند که‌ «گفتمان‌ علمی»۹ هنجاری‌ را برای‌ همهٔ‌ زبان‌های‌ معنادار فراهم‌ می‌سازد. گفته‌ می‌شد جمله‌های‌ معنادار (با قطع‌ نظر از روابط‌ منطقی‌ انتزاعی) فقط‌ و فقط‌ گزاره‌های‌ تجربی‌ هستند که‌ با داده‌های‌ حسی‌ تحقیق‌ پذیرند. همچنین‌ گفته‌ می‌شد گزاره‌هایی‌ که‌ در اخلاق، متافیزیک‌ یا دین‌ مطرح‌ می‌شوند نه‌ صادقند و نه‌ کاذب، بلکه‌ «گزاره‌نماهایی»۱۰ بی‌معنا هستند: یعنی‌ تعبیرهایی‌ مربوط‌ به‌ احساس‌ و یا سلیقه‌اند که‌ هیچ‌ گونه‌ اهمیت‌ شناختی۱۱ ندارند. بدین‌سان، همهٔ‌ حوزه‌های‌ مربوط‌ به‌ تجربه‌ و زبان‌ انسان، از بحث‌های‌ جدی‌ کنار گذاشته‌ شد؛ زیرا آنها موضوعی‌ برای‌ تحقیق‌پذیری‌ - که‌ گفته‌ می‌شد علم، آن‌ را فراهم‌ می‌کند - نبودند. اما نقادان‌ پاسخ‌ دادند که‌ داده‌های‌ حسی، آغازی‌ یقینی‌ را در علم‌ فراهم‌ نمی‌کند؛ زیرا آنها از نظر مفهومی، از پیش‌ سازمان‌ یافته‌اند و «انباشته‌ از نظریه»۱۲اند. تعامل‌ مشاهده‌ و نظریه، پیچیده‌تر از آن‌ است‌ که‌ پوزیتیویست‌ها فرض‌ می‌کردند. گذشته‌ از این، پوزیتیویست‌ها پرسش‌های‌ متافیزیکی‌ را کنار می‌گذاشتند اما (از سوی‌ دیگر) غالباً‌ نوعی‌ متافیزیک‌ ماده‌گرا را فرض‌ گرفته‌ بودند. «تحلیل‌گران‌ زمانی»۱۳ استدلال‌ کردند که‌ علم‌ نمی‌تواند معیاری‌ برای‌ همهٔ‌ گفتگوهای‌ معنادار باشد؛ زیرا زمان‌ از کاربردها و عملکردهای‌ متفاوت‌ بسیاری‌ برخوردار است.

بخش‌ بزرگی‌ از مجموعهٔ‌ تلویزیونی‌ و کتاب‌ اخیر کارل‌ ساگان۱۴ با عنوان‌ کیهان‌ به‌ ارائه‌ جذاب‌ دستاوردهای‌ اخترشناسی‌ نوین‌ اختصاص‌ یافت. اما وی‌ در لابه‌لای‌ مطالبش، تفسیر فلسفی‌ خاص‌ خود را می‌گنجاند. برای‌ نمونه: «کیهان‌ همهٔ‌ آن‌ چیزی‌ است‌ که‌ هست، همواره‌ در گذشته‌ بوده‌ است‌ و یا همیشه‌ در آینده‌ خواهد بود.

او می‌گوید جهان‌ چه‌ ابدی‌ باشد یا چیز دیگر، سرچشمه‌ای‌ کاملاً‌ ناشناختنی‌ دارد. وی‌ آرای‌ مسیحیت‌ دربارهٔ‌ خداوند را در مواضعی‌ چند با این‌ احتجاج‌ تخطئه‌ کرد که‌ ادعاهای‌ عرفانی‌ و اقتدارگرا خطری‌ برای‌ غایت‌ روش‌ عملی‌ - که‌ به‌ گفته‌ او به‌ نحو عام‌ اعمال‌پذیر است‌ - به‌ شمار می‌آید. از دید او، طبیعت‌ (که‌ آن‌ را با حروف‌ بزرگ‌ می‌نویسد) جای‌ خداوند را به‌ عنوان‌ موضوع‌ تقدیس‌ می‌گیرد و بهت‌ خود را در برابر زیبایی، گستردگی‌ و همبستگی‌ کیهان‌ بیان‌ می‌کند. او با نشستن‌ در کنار صفحه‌های‌ نمایش‌ که‌ از آنجا شگفتی‌های‌ جهان‌ را به‌ ما نشان‌ می‌دهد، به‌ صورت‌ نوع‌ جدیدی‌ از روحانیون‌ بزرگ‌ جلوه‌ می‌کند که‌ نه‌ تنها رازها را آشکار می‌سازند، بلکه‌ دربارهٔ‌ روش‌ زندگی‌ با ما سخن‌ می‌گویند. البته‌ ما در حقیقت‌ می‌توانیم‌ حساسیت‌ اخلاقی‌ فراوان‌ ساگان‌ و نیز دلبستگی عمیق‌ او را به‌ صلح‌ جهانی‌ و حفظ‌ محیط‌ زیست‌ تحسین‌ کنیم. اما شاید لازم‌ باشد اطمینان‌ نامحدود او را به‌ شیوهٔ‌ عملی‌ - که‌ به‌ گفته‌ او باید در عصر صلح‌ و عدالت‌ به‌ آن‌ تکیه‌ کنیم‌ - زیر سؤ‌ال‌ ببریم.

غالباً‌ موفقیت‌ زیست‌شناسی‌ ملکولی‌ در تشریح‌ بسیاری‌ از فعالیت‌های‌ زیست‌شناختی‌ و مکانیزم‌های‌ اساسی‌ ژنتیک‌ به‌ عنوان‌ تأیید «رویکرد تحویل‌گرا»۱۵ تلقی‌ شده‌ است. از این‌ رو، فرانسیس‌ کریک۱۶ کاشف‌ ساختارDNA ، چنین‌ نوشت: «در واقع، هدف‌ نهایی‌ جنبش‌ نوین‌ در زیست‌شناسی‌ آن‌ است‌ که‌ کل‌ زیست‌شناسی‌ را به‌ حسب‌ فیزیک‌ و شیمی‌ تبیین‌ کند.۳ در جهان‌ زیست‌شناختی، سلسه‌ مراتبی‌ از سطوح‌ سازمان‌ وجود دارد. این‌ مطلب، ما را به‌ سوی‌ پذیرش‌ اهمیت‌DNA و نقش‌ ساختارهای‌ ملکولی‌ در تمام‌ پدیده‌های‌ زنده‌ سوق‌ می‌دهد. همچنین‌ به‌ ما این‌ امکان‌ را می‌دهد تا تمایز فعالیت‌های‌ سطح‌ عالی‌تر و تأثیر آنها را بر مولفه‌های‌ ملکولی‌ بشناسیم.

کتاب‌ ژاک‌ مونو۱۷ با نام‌ تصادف‌ و ضرورت۱۸، شرح‌ روشنی‌ را دربارهٔ‌ زیست‌شناسی‌ ملکولی‌ ارائه‌ می‌دهد که‌ با دفاع‌ از ماده‌گرایی‌ عملی‌ همراه‌ است. وی‌ مدعی‌ است‌ زیست‌شناسی‌ نشان‌ داده‌ است‌ که‌ در طبیعت، هیچ‌ هدفی‌ وجود ندارد. او می‌نویسد: «انسان‌ سرانجام می‌فهمد که‌ در عظمت‌ بی‌احساس‌ جهان، تنها است. جهانی‌ که‌ انسان‌ را صرفاً‌ از راه‌ تصادف‌ پدید آورده‌ است».۴ «تصادف، تنها عامل‌ همهٔ‌ بداعت‌ها و همهٔ‌ آفرینش‌ در این‌ زیست‌ کره۱۹ است». او با جانبداری‌ از تحویل‌گرایی‌ تمام‌ عیار می‌نویسد: «همه‌ چیز به‌ برهم کنش‌های‌ مکانیکی‌ ساده‌ و روشن، تحویل‌پذیر است. سلول، ماشین‌ است. حیوان، ماشین‌ است. انسان، ماشین‌ است.»۵ از دید وی، شعور، توهمی‌ است‌ که‌ نهایتاً‌ به‌ طور زیست‌ شیمیایی‌ تبیین‌ خواهد شد. مونو تأکید می‌کند که‌ رفتار انسان‌ به‌ نحو ژنتیکی‌ تعیین‌ می‌شود. او از نقش‌ زبان، تفکر و فرهنگ‌ در زندگی‌ انسان‌ کمتر سخن‌ می‌گوید: «احکام‌ ارزشی»، کاملاً‌ ذهنی‌ و خود به‌ خودی‌ است. اما مونو به‌ ما توصیه‌ می‌کند تا از مسلم‌ انگاشتن‌ این‌ مطلب‌ که: «خود معرفت، برترین‌ ارزش‌ ما خواهد بود» آزاد شویم. او از نوعی‌ «اخلاق‌ معرفت»۲۰ جانبداری‌ می‌کند اما به‌ ما نشان‌ نمی‌دهد که‌ این‌ نوع‌ اخلاق‌ با قطع‌ نظر از حمایت‌ عمل‌ در بردارندهٔ‌ چه‌ چیز می‌تواند باشد.

به‌ عقیدهٔ‌ من، تحویل‌گرایی‌ مونو به‌ عنوان‌ توضیحی‌ برای‌ رفتار هدفمند و شعور در جانوران‌ و انسان‌ها ناکافی‌ است، تفاسیری‌ بدیل‌ وجود دارند که‌ در آنها تعامل، تصادف‌ و ضرورت‌ به‌ گونه‌ای‌ نگریسته‌ می‌شود که‌ از تصویری‌ که‌ مونو ارائه‌ می‌دهد پیچیده‌تر است‌ و با بعضی‌ انواع‌ خداباوری‌ ناسازگار نیست. آرتور پیکاک۲۱، متخصص‌ زیست‌ شیمی۲۲ و عالم‌ الهیات، برای‌ تصادف، نقشی‌ مثبت‌ در اکتشاف‌ بالقوگیهای‌ ذاتی‌ در «نظم‌ مخلوق» قایل‌ است‌ که‌ با ایدهٔ‌ غایت‌ الهی‌ هماهنگ‌ است‌ (هر چند با عقیده‌ به‌ طرحی‌ دقیق‌ و از پیش تعیین‌ شده‌ سازگار نیست)۶. مونو می‌گوید: علم‌ اثبات‌ می‌کند هیچ‌ هدفی‌ در کیهان‌ وجود ندارد. اما مطمئناً، صحیح‌تر آن‌ است‌ که‌ گفته‌ شود: علم‌ به‌ بررسی‌ هدف‌ الهی‌ نمی‌پردازد؛ زیرا این‌ مفهوم، مفهومی‌ نیست‌ که‌ در توسعهٔ‌ نظریه‌های‌ علمی، ثمربخش‌ باشد.

نمونهٔ‌ دیگر، دفاع‌ صریحی‌ است‌ که‌ «ادوارد اُ. «ویلسون»۲۳ متخصص‌ زیست‌شناسی‌ اجتماعی۲۴ از ماده‌گرایی‌ علمی‌ به‌ عمل‌ آورده‌ است. نوشته‌های‌ او ژنتیک‌ و سرچشمه‌های‌ تکاملی‌ رفتار اجتماعی‌ را در حشرات، جانوران‌ و انسان‌ها دنبال‌ می‌کند. او می‌پرسد: اگر رفتار فداکارانه‌ (زندگی‌ خود را فدای‌ دیگران‌ نمودن) موجب‌ می‌شود توانایی‌ تولید مثل‌ از بین‌ برود، پس‌ چگونه‌ این‌ رفتار در میان‌ حشرات‌ اجتماعی، مانند مورچه‌ها می‌تواند رخ‌ دهد و ادامه‌ یابد؟ ویلسون‌ نشان‌ می‌دهد که‌ این‌ گونه‌ رفتارهای‌ نوع‌ دوستانه، بقای‌ خویشاوندان‌ نزدیک‌ را که‌ ژن‌های‌ مشابه‌ دارند (مثلاً‌ در اجتماعی‌ از مورچه‌ها) افزایش‌ می‌دهد. «فشارهای‌ انتخابی»،۲۵ این‌ گونه‌ خود گذشتگی‌ها را تشویق‌ می‌کند. او معتقد است‌ که‌ همهٔ‌ رفتار انسان‌ به‌ سرچشمه‌های‌ زیست‌شناختی‌ و ساختار ژنتیکی‌ کنونی‌ آن، «تحویل‌پذیر» است‌ و می‌تواند با آنها تبیین‌ شود. او می‌نویسد: «شاید مبالغه‌ نباشد اگر بگوییم‌ جامعه‌شناسی‌ و دیگر علوم‌ اجتماعی‌ و نیز علوم‌ انسانی، آخرین‌ شعبه‌های‌ زیست‌شناسی‌ است‌ که‌ در نظریهٔ‌ سنتزنوین۲۶ نوین‌ گنجانیده‌ شده‌اند».۷ ذهن‌ به‌ عنوان‌ پدیدهٔ‌ فرعی‌ ماشین‌ عصبی‌ مغز تبیین‌ می‌شود.

ویلسون‌ معتقد است‌ اعمال‌ دینی، مکانیزمی‌ سودمند برای‌ بقا در تاریخ‌ اولیهٔ‌ انسان‌ بوده‌ است. زیرا در ایجاد همبستگی‌ گروهی، مؤ‌ثر بودند اما می‌گوید هنگامی‌ که‌ دین‌ را به‌ عنوان‌ محصول‌ تکامل‌ توضیح‌ دهیم، آنگاه‌ قدرت‌ آن‌ برای‌ همیشه‌ از میان‌ خواهد رفت‌ و ماده‌گرایی‌ علمی‌ جایگزین‌ آن‌ خواهد شد.۸ اگر ادعای‌ ویلسون‌ درست‌ باشد، آیا او نباید بگوید که‌ قدرت‌ علم‌ نیز هنگامی‌ که‌ به‌ عنوان‌ محصول‌ تکامل‌ تلقی‌ شود، از میان‌ خواهد رفت؟ آیا مشروعیت‌ هر حوزه‌ای‌ (از معرفت) واقعاً‌ به‌ سرچشمه‌های‌ تکاملی‌ آن‌ مربوط‌ است؟ او معتقد است‌ اخلاق، ثمرهٔ‌ تکانه‌های۲۷ عمیقی‌ است‌ که‌ در ژن‌ها کدگذاری‌ شده‌ است‌ و اینکه‌ تنها عمل‌ آشکار اخلاقی، آن‌ است‌ که‌ ژن‌ها به‌ صورت‌ دست‌ نخورده‌ محفوظ‌ بمانند.

آثار ویلسون‌ از چند جهت‌ با نقد مواجه‌ شده‌ است. برای‌ نمونه، مردم‌شناسان‌ به‌ او پاسخ‌ داده‌اند که‌ غالب‌ نظام‌های‌ خویشاوندی‌ انسان، بر وفق‌ ضرایب‌ مشابهت‌ ژنتیکی‌ سازمان‌ نمی‌یابند و اینکه‌ ویلسون‌ حتی‌ توضیحات‌ فرهنگی‌ را برای‌ رفتار انسان‌ در نظر نمی‌گیرد.۹ در این‌ زمینه‌ ترجیح‌ می‌دهم‌ بگویم: ویلسون‌ با مطرح‌ ساختن‌ بعضی‌ محدودیت‌هایی‌ که‌ در رفتار انسان‌ وجود دارد، حوزهٔ‌ مهمی‌ از زیست‌شناسی‌ را تشریح‌ کرده‌ است‌ اما او این‌ مطلب‌ را به‌ عنوان‌ توضیحی‌ فراگیر، بیش‌ از حد عمومیت‌ بخشیده‌ و بسط‌ داده‌ است؛ زیرا مجالی‌ برای‌ تأثیر علمی‌ از ناحیهٔ‌ دیگر جنبه‌های‌ حیات‌ و تجربهٔ‌ انسان‌ باقی‌ نمی‌گذارد.

فیلسونی‌ به‌ نام‌ دانیل‌ دِنت۲۸ تا بهره‌گیری‌ از نظریهٔ‌ احتمالات، علم‌شناختی۲۹ و شبیه‌سازی‌های‌ رایانه‌ای۳۰ از موضع‌ «نوداروینی» دفاع‌ کرده‌ است. او تأکید می‌کند که‌ تکامل، محصول‌ روندی‌ بی‌هدف‌ و فاقد رهن‌ است. دنت‌ هر نوع‌ طرح‌ و تدبیری‌ را رد می‌کند و نظر داروین‌ در بعضی‌ آثارش‌ در این‌ باره، که‌ کل‌ روند تکاملی‌ و قوانین‌ آن‌ محصول‌ طرح‌ و تدبیر است، از آن‌ جمله‌ است.

دنت‌ مدعی‌ است‌ که‌ وی‌ یک‌ «تحویل‌گرای‌ حریص»۳۱ نیست‌ (یعضی‌ کسی‌ که‌ تلاش‌ می‌کند تا پدیده‌های‌ سطح‌ عالی‌تر را با تمسک‌ مستقیم‌ به‌ قوانین‌ پایین‌تری‌ سطح‌ توضیح‌ دهد)، بلکه‌ خود را یک‌ «تحویل‌گرای‌ خوب»۳۲ می‌داند: یعنی‌ کسی‌ که‌ وجود سطوح‌ فراوان‌ و نیز «اصول‌ توضیحی» جدیدی‌ را که‌ در هر سطح‌ نمایان‌ می‌شود، می‌پذیرد و درصدد است‌ تا سطوح‌ گوناگون‌ را به‌ یکدیگر مرتبط‌ سازد. او می‌نویسد: «از دید ماده‌گرایان، ما (علی‌الاصول) می‌توانیم‌ هر پدیدهٔ‌ ذهنی‌ را با همان‌ مواد فیزیکی‌ و مواد خامی‌ که‌ برای‌ توضیح‌ رادیو اکتیو، فتوسنتز، تولید مثل، تغذیه‌ و رشد کفایت‌ می‌کند، توجیه‌ کنیم».

من‌ معتقدم‌ که‌ برخی‌ نویسندگان‌ در تمییز میان‌ پرسش‌های‌ علمی‌ و فلسفی‌ ناکام‌ مانده‌اند. دانشمندان‌ در آثاری‌ که‌ برای‌ عموم‌ مردم‌ می‌نویسند، تمایل‌ دارند تا برای‌ آرایی‌ که‌ بخشی‌ از خود علم‌ به‌ شمار نمی‌آیند، به‌ وثاقت‌ علم‌ متوسل‌ شوند. مقالاتی‌ که‌ در نشریات‌ تخصصی‌ مربوط‌ به‌ فیزیک، شیمی‌ و زیست‌شناسی‌ ارائه‌ می‌شود، از ماده‌گرایی، خداباوری‌ یا دیگر جهان‌بینی‌هایی‌ که‌ تفسیرهایی‌ فلسفی‌ را از علم‌ مطرح‌ می‌سازند، بحثی‌ به‌ میان‌ نمی‌آید. هر یک‌ از این‌ دیدگاهها با ادعای‌ در برگرفتن‌ تمام‌ واقعیت، نظام‌های‌ اعتقادی‌ بدیل‌ به‌ شمار می‌آیند.

این‌ نویسندگان‌ در معرفت‌شناسیِ‌ خود بر این‌ گمان‌اند که‌ روش‌ علمی، تنها منشأ قابل‌ اعتماد برای‌ معرفت‌ است؛ فرضی‌ که‌ نقادان‌ این‌ دیدگاه‌ از آن‌ به‌ علم‌ مداری۳۳ تعبیر می‌کنند. اگر علم، تنها صورت‌ پذیرفتنی‌ برای‌ فهم‌ و تبیین‌ بر وفق‌ سرچشمه‌های‌ اخترشناختی، تاریخ‌ تکاملی، مکانیزیم‌ زیست‌ شیمیایی‌ و دیگر نظریه‌های‌ علمی‌ باشد، آنگاه‌ همهٔ‌ صور دیگر «تبیین»، طرد خواهد شد. پاسخ‌ من‌ آن‌ است‌ که‌ علم، بر مفاهیمی‌ غیر انسان‌وار تکیه‌ می‌کند و در پژوهش‌ خود از غالب‌ ویژگی‌های‌ ممتاز حیات‌ انسانی‌ صرف‌نظر می‌نماید.

علاوه‌ بر این، مفهوم‌ خداوند به‌ معنای‌ یک‌ فرضیهٔ‌ صورتبندی‌ شده‌ برای‌ توضیح‌ پدیده‌های‌ جهان‌ که‌ با دیگر فرضیه‌های‌ علمی‌ در رقابت‌ باشد - نیست. باور به‌ خداوند، در درجهٔ‌ نخست، تعهدی‌ است‌ به‌ شیوه‌ای‌ از زندگی‌ در واکنش‌ به‌ انواع‌ متمایز تجربهٔ‌ دینی در جوامعی‌ که‌ با سنت‌های‌ تاریخی‌ شکل‌ گرفته‌اند. عقیده‌ به‌ خداوند، جانشینی‌ برای‌ پژوهش‌های‌ علمی‌ به‌ شمار نمی‌آید. باورهای‌ دینی، چارچوبی‌ وسیع‌تر از معنا را مطرح‌ می‌سازند که‌ در آن، رویدادهای‌ خاص‌ را می‌توان‌ زمینه‌بند ساخت. با برآورد تقریبی، شاید بگوییم: که‌ دین‌ می‌پرسد چرا؟ و علم‌ می‌پرسد چگونه؟ هر چند خواهیم‌ دید که‌ این‌ تمایز، نیازمند جرح‌ و تعدیل‌ قابل‌ ملاحظه‌ای‌ است.

این‌ نویسندگان‌ در دیدگاه‌ متافیزیکی‌ خود، مفاهیم‌ علمی‌ را از کاربرد علمی‌شان‌ فراتر برده‌اند تا موجبات‌ حمایت‌ از فلسفه‌های‌ ماده‌گرایانه۳۴ فراگیر را فراهم‌ آورند. گالیله‌ و دکارت، میان‌ کیفیات‌ اولیه‌ (مانند جرم‌ و حرکت‌ که‌ گفته‌ می‌شد مستقل‌ از مشاهده‌گرند) و کیفیات‌ ثانوی‌ (مانند رنگ‌ و صدا که‌ معتقد بودند صرفاً‌ اموری‌ ذهنی‌اند) تمایز برقرار ساختند. شناسایی‌ واقعیت، با خواص‌ قابل‌ اندازه‌گیری‌ که‌ می‌توانند با روابط‌ ریاضی‌ دقیق، پیوند یابند، ابتدا با علوم‌ فیزیکی‌ آغاز شد اما بر دانشمندان‌ دیگر حوزه‌ها نیز تأثیر گذاشت‌ و امروز نیز تأثیر آن‌ همچنان‌ ادامه‌ دارد. اما استدلال‌ من‌ آن‌ است‌ که‌ این‌ گونه‌ خواص‌ ماده، با نادیده‌ گرفتن‌ ویژگی‌ (فردیت) روادیدها و جنبه‌های‌ کمیت‌ناپذیر تجربهٔ‌ بشری، از جهان‌ واقعی‌ انتزاع‌ می‌شوند. ما نباید نتیجه‌ بگیریم‌ که‌ ماده‌ به‌ تنهایی‌ واقعیت‌ دارد یا اینکه‌ ذهن، هدف‌ و عشق‌ انسانی، تنها محصولات‌ فرعی‌ ماده‌ متحرک‌اند. به‌ طور خلاصه، خداباوری، ذاتاً‌ با علم، متعارض‌ نیست، اما با متافیزیک‌ ماده‌گرایی‌ تعارض‌ دارد.

۲) «لفظ‌ مداری» در تلقی‌ از کتاب‌ مقدس‌

نویسندگان‌ قرون‌ وسطا، صور ادبی‌ گوناگون‌ و سطوح‌ حقیقت‌ را در کتاب‌ مقدس‌ می‌پذیرفتند و برای‌ بسیاری‌ از عبارت‌های‌ کتاب‌ مقدس، تفاسیری‌ استعاری۳۵ یا تمثیلی۳۶ ارائه‌ می‌دادند. لوتر، کالوین‌ و طرفداران‌ کلیسای‌ انجیلی، این‌ سنت‌ را ادامه‌ دادند.(هر چند بعدها برخی‌ طرفداران‌ لوتر و کالوین، لفظ‌ مدارتر شدند)

تفسیر خشک‌ کتاب‌ مقدس‌ توسط‌ رهبران‌ کاتولیک، یکی‌ از عوامل‌ محاکمهٔ‌ گالیله‌ محسوب‌ می‌شود هر چند، دیگر عوامل، مانند میراث‌ ارسطو و مرجعیت‌ کلیسا نیز به‌ همان‌ اندازه‌ مهم‌ بودند. در روزگار داروین، تکامل‌ به‌ عنوان‌ چالشی‌ در قبال‌ وجود طرح‌ و تدبیر در طبیعت‌ و نیز به‌ عنوان‌ معارضه‌ای‌ با منزلت‌ انسان‌ محسوب‌ می‌شد اما برخی‌ گروه‌ها، آن‌ را به‌ عنوان‌ معارضه‌ای‌ با کتاب‌ مقدس‌ نیز انگاشتند. برخی‌ از «خطاناپذیری‌ کتاب‌ مقدس» جانبداری‌ و تکامل‌ را کاملاً‌ طرد کردند. با وجود این، اغلب‌ عالمان‌ الهیات‌ سنتی، با بی‌میلی‌ ایدهٔ‌ تکامل‌ را پذیرفتند. هر چند گاهی‌ این‌ پذیرش‌ تنها پس‌ از مستثنا ساختن‌ انسان‌ صورت‌ می‌گرفت‌ و چنین‌ استدلال‌ می‌شد که‌ «روح» برای‌ اکتشاف‌ علمی، دسترس‌ناپذیر است. عالمان‌ الهیات‌ لیبرال، قبلاً‌ تحلیل‌ تاریخی‌ را دربارهٔ‌ متون‌ کتاب‌ مقدس‌ (نقد در سطح‌ عالی‌تر)۳۷ پذیرفته‌ بودند که‌ تأثیر زمینه‌های‌ تاریخی‌ و پیش‌ فرض‌های‌ فرهنگی‌ را در نوشته‌های‌ کتاب‌ مقدس‌ دنبال‌ می‌کرد. آنها تکامل‌ را، با دیدگاه‌ خوش‌ بینانهٔ‌ خود دربارهٔ‌ پیشرفت‌ تاریخی‌ هماهنگ‌ می‌دیدند و از تکامل، به‌ عنوان‌ شیوهٔ‌ آفرینش خداوند سخن‌ می‌گفتند.

در قرن‌ بیستم، کاتولیک‌ رومی‌ و بیشتر فرقه‌های‌ اصلی‌ پروتستان‌ معتقد بودند که‌ کتاب‌ مقدس، گواه‌ انسان‌ است‌ بر وحیِ‌ دست‌ اول‌ که‌ در زندگی‌های‌ پیامبران‌ و زندگی‌ شخص‌ مسیح‌ رخ‌ داده‌ است. بسیاری‌ از سنت‌گرایان‌ و پروتستان‌های‌ انجیلی‌ بر محوریت‌ حضرت‌ عیسی‌ پافشاری‌ می‌کردند بی‌آنکه‌ بر خطاناپذیری‌ تفسیر لفظ‌ مدارانه‌ از کتاب‌ مقدس‌ تأکید کنند اما گروه‌های‌ کوچک‌تری‌ از بنیادگرایان‌ و بخش‌ بزرگی‌ از برخی‌ فرقه‌های‌ برجسته‌ تاریخی‌ در ایالات‌ متحده‌ (اکثریت‌ با پتیست‌های۳۸ جنوبی) ابراز داشتند که‌ کتاب‌ مقدس، سرتاسر، مصون‌ از خطا است.

دهه‌های‌ ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ شاهد رشد اعضای‌ بنیادگرا و قدرت‌ سیاسی‌ آن‌ها بود. برای‌ بسیاری‌ از اعضای‌ گروه‌ موسوم‌ به‌ «راست‌ جدید»۳۹و گروه‌ موسوم‌ به‌ «اکثریت‌ اخلاقی»،۴۰ کتاب‌ مقدس‌ نه‌ تنها در دوران‌ تحولات‌ سریع، فراهم‌ آورندهٔ‌ تعیین‌ است، بلکه‌ مبنایی‌ برای دفاع‌ از ارزش‌های‌ سنتی‌ در دوران‌ فروپاشی‌ اخلاقی‌ (بی‌بند و باری‌ جنسی، استعمال‌ مواد مخدر، افزایش‌ نرخ‌ جنایت‌ و مانند آن) به‌ شمار می‌آید.

در محاکمهٔ‌ اسکوپس۴۱ در ۱۹۲۵ احتجاح‌ شد که‌ آموزش‌ تکامل‌ در مدارس‌ باید ممنوع‌ شود؛ زیرا با کتاب‌ مقدس‌ تعارض‌ دارد. همین‌ اواخر در استدلال‌ جدیدی‌ موسوم‌ به‌ «خلقت‌گرایی‌ عملی»۴۲ یا «علم‌ خلقت»۴۳ تأکید شده‌ است‌ که‌ شواهدی‌ علمی‌ وجود دارند که‌ نشان‌ می‌دهند آفرینش‌ جهان، طی‌ چند هزار سال‌ اخیر رخ‌ داده‌ است. بر طبق‌ قانونی‌ که‌ در ۱۹۸۱ در مجلس‌ آرکانزاس‌ گذرانده‌ شد مقرر گردید «نظریه‌ خلقت‌ گرایی» از فرصتی‌ برابر با فرصتی‌ که‌ برای‌ ارائه‌ نظریهٔ‌ تکامل‌ در کلاس‌ها و متون‌ زیست‌شناسی‌ دبیرستان‌ اختصاص‌ می‌یابد، برخوردار باشد. این‌ قانون‌ تصریح‌ می‌کرد که‌ «خلقت‌ گرایی»، باید کاملاً‌ به‌ شکل‌ یک‌ نظریهٔ‌ علمی‌ و بدون‌ هیچ‌ ارجاع‌ به‌ خداوند و کتاب‌ مقدس‌ ارائه‌ شود.

در ۱۹۸۲، دادگاه‌ منطقه‌ای‌ ایالات‌ متحده، قانون‌ آرکانزاس‌ را تغییر داد و این‌ عمدتاً‌ بدان‌ سبب‌ بود که‌ قانون‌ مزبور، دیدگاه‌ دینی‌ خاصی‌ را ترجیح‌ می‌داد و با قانون‌ جدایی‌ کلیسا و دولت‌ تنافی‌ داست. اگر چه‌ در لایحهٔ‌ مربوط‌ به‌ قانون‌ آرکانزاس، هیچ‌ ارجاع‌ روشنی‌ به‌ کتاب‌ مقدس‌ وجود نداشت، اما بسیاری‌ از فرازها و ایده‌های‌ برگرفته‌ از سِفر پیدایش‌ در آن‌ به‌ کار رفته‌ بود. نوشته‌های‌ رهبران‌ جنبش‌ خلقت‌گرایی، اهداف‌ دینی‌ آنها را روشن‌ می‌ساخت. بسیاری‌ از کسانی‌ که‌ علیه‌ دادخواست‌ مزبور، شهادت‌ می‌دادند، عالمان‌ الهیات‌ یا رهبران‌ کلیسا بودند که‌ با مفروضات‌ الهیاتی‌ آن‌ مخالفت‌ می‌ورزیدند.۱۳

دادگاه‌ مذکور همچنین‌ حکم‌ کرد که‌ «علم‌ خلقت» یک‌ علم‌ مشروح‌ و موجه‌ نیست. چنین‌ نتیجه‌ گرفته‌ شد که‌ دربارهٔ‌ جایگاه‌ و موقعیت‌ نظریه‌های‌ علمی، جامعهٔ‌ علمی‌ باید تصمیم‌ بگیرد و نه‌ قوهٔ‌ مقننه‌ یا دادگاه‌ها. معلوم‌ شد که‌ طرفداران‌ «علم‌ خلقت» حتی‌ مقالاتی‌ را برای‌ مجلات‌ علمی‌ ارسال‌ نکرده‌اند، چه‌ برسد به‌ اینکه‌ چاپ‌ آنها در آن‌ نشریات‌ مورد تایید قرار گیرد! در محاکمهٔ‌ مزبور، شواهد علمی‌ نشان‌ داد که‌ تقریباً‌ در همهٔ‌ حوزه‌های‌ علم، از جمله‌ اخترشناسی، زمین‌شناسی، دیرین‌شناسی، زیست‌ شیمی۴۴ و نیز بیشتر شاخه‌های‌ زیست‌شناسی، وجود تاریخ‌ طولانی‌ تکاملی، نقش‌ محوری‌ دارد. آنها همچنین‌ به‌ شواهد علمی‌ ادعا شده‌ از سوی‌ خلقت‌ گرایان‌ پاسخ‌ دادند. معلوم‌ شده‌ بود که‌ ادعای‌ وجود شواهد زمین‌ شناختی‌ برای‌ وقوع‌ یک‌ سیل‌ و طوفان‌ عالمگیر و نیز ادعای‌ فقدان‌ فسیل‌های‌ مربوط‌ به‌ «انواع‌ انتقالی»۴۵ میان‌ گونه‌ها، ادعایی‌ تردیدآمیز است.

در ۱۹۸۷، دادگاه‌ عالی‌ ایالات‌ متحده‌ با قانون‌ خلقت‌ گرایی‌ لوییریانا برخورد کرد و گفته‌ شد که‌ قانون‌ مزبور، آرای‌ آکادمیک‌ را محدود کرده‌ است‌ و از دیدگاه‌ دینی‌ خاصی‌ حمایت‌ می‌کند.

«علم‌ خلقت» هم‌ برای‌ آزادی‌ علمی‌ و هم‌ دینی، یک‌ تهدید به‌ شمار می‌آید. طبیعی‌ است‌ که‌ جستجو برای‌ یقین‌ در دوران‌ آشفتگی‌ اخلاقی‌ و تحولات‌ سریع‌ فرهنگی، رشد لفظ‌ مداری‌ کتاب‌ مقدس‌ را تشویق‌ کرده‌ باشد، اما در یک‌ جامعهٔ‌ پلورالیستی، هنگامی‌ که‌ موضع‌گیری‌های‌ مطلق‌گرا به‌ عدم‌ بردباری‌ و به‌ کوشش‌هایی‌ برای‌ تحمیل‌ دیدگاه‌ دینی‌ خاصی‌ بر دیگران‌ بینجامد، ما باید به‌ نام‌ آزادی‌ دینی‌ با این‌ موضع‌گیری‌ها مخالفت‌ کنیم.

هنگامی‌ که‌ طرفداران‌ مواضع‌ ایدئولوژیک، تلاش‌ می‌کنند تا قدرت‌ دولت‌ را در بازسازی‌ علم‌ به‌ کار برند، می‌توانیم‌ شاهد باشیم‌ که‌ علم‌ در معرض‌ خطر قرار می‌گیرد. یقیناً‌ دانشمندان‌ به‌ گونه‌ای‌ گریزناپذیر از مقبولات‌ فرهنگی‌ و پیش‌ فرض‌های‌ متافیزیکی‌ و نیز از نیروهای‌ اقتصادی‌ - که‌ در مقیاس‌ کلان، سمت‌ و سوی‌ پیشرفت‌ علمی‌ را تعیین‌ می‌کنند - تأثیر می‌پذیرند. جامعهٔ‌ علمی‌ هرگز کاملاً‌ مستقل‌ یا برکنار از زمینهٔ‌ اجتماعی‌ خاص‌ خود نیست. با وجود این، باید از فشارهای‌ سیاسی‌ای‌ که‌ نتایج‌ علمی‌ را تحمیل‌ می‌کنند، محافظت‌ شود. آموزگاران‌ علم‌ در آموزش‌ خود باید برای‌ برداشت‌ و استنباط‌ دربارهٔ‌ جامعهٔ‌ وسیع‌تر علمی‌ آزاد باشند.

هنگامی‌ که‌ مادیگرایان‌ علمی، فلسفه‌های‌ الحادی‌ را چنان‌ ترویج‌ می‌کنند که‌ گویی‌ بخشی‌ از علم‌اند، نقادان‌ نظریهٔ‌ تکامل‌ مانند فیلیپ‌ جانسون۴۶ اعتراض‌های‌ معتبری‌ را مطرح‌ ساختند. اما هر دو طرف، در این‌ پندار که‌ نظریهٔ‌ تکامل‌ ذاتاً‌ الحادی‌ است. دچار لغزش‌ شده‌اند و از این‌ راه‌ تنگنای‌ کاذب‌ لزوم‌ گزینش‌ میان‌ علم‌ و دین‌ را تداوم‌ بخشیده‌اند. سرتاسر این‌ مشاجره، نشان‌ دهندهٔ‌ نواقص‌ تخصصی‌ کردن‌ و گسیخته‌ نمودن‌ آموزش‌ عالی‌ است. روش‌ تربیت‌ دانشمندان‌ به‌ گونه‌ای‌ است‌ که‌ به‌ ندرت‌ آنها را در معرض‌ تاریخ‌ و فلسفه‌ علم‌ یا هر گونه‌ تأملی‌ دربارهٔ‌ ارتباط‌ با جامعه، اخلاق‌ و یا تفکر دینی‌ قرار می‌دهد. از سوی‌ دیگر، روحانیون‌ نیز آشنایی‌ اندکی‌ با علم‌ دارند و نسبت‌ به‌ اینکه‌ در خطابه‌های‌ خود از موضوعات‌ بحث‌انگیز سخنی‌ به‌ میان‌ آورند مردد و دودلند. در ادامه، به‌ بررسی‌ جایگزین‌هایی‌ برای‌ دو دیدگاه‌ افراطی‌ ماده‌گرایی‌ علمی‌ و لفظ‌ مداری‌ کتاب‌ مقدس‌ می‌پردازیم.

‌پی‌نوشتها :

‌ Conflict-

چون‌ این‌ فصل‌ از کتاب‌ به‌ صورت‌ مقاله‌ ترجمه‌ شده‌ است، جهت‌ حفظ‌ انسجام‌ آن‌ برخی‌ ارجاع‌های‌ متن‌ به‌ سایر فصول‌ کتاب‌ حذف‌ گردید.

- Scientific materialism۲

- epistemological reductionism۳

- metaphysical reductionism۴

-eobjectiv۵

-universal۶

-cumulative۷ - progressive۸

- scientific discourse۹

-۰ pseudo - statements۱

-۱ cognitive sognificance۱

-۲ theory - laden۱

-۳ linguistic analsts۱

-۴ Carl Sagan۱

-۵ reductionist approach۱

-۶ Francis Crick۱

-۷ Jacgues Monod۱

-۸ Chance and Necessity۱

-۹ biosphere۱

-۰ ethics of knowledge۲

-۱ Arthur Peacocke۲

-۲ biochemist۲

-۳ Edward O. Wilson۲

-۴ sociobiologist۲

-۵ Selective pressures۲

-۶ Modern Synthesis۲

-۷ impulses۲

-۸ Daniel Dennett۲

-۹ Cognitive science۲

-۰ Computer simulations۳

-۱ greedy reductionist۳

-۲ good reductionist۳

-۳ Scientism۳

-۴ materialistic philosophies۳

-۵ figurative۳

-۶ allegorical۳

-۷ higher criticism۳

-۸ Baptists۳ ‌

-۹ the New Right۳

-۰ the Moral Majority۴

-۱ Scopes۴

-۲ scientific creatioism۴

-۳ creation science۴

-۴ biochemistry۴

-۵ transitional forms۴

-۶ Phillip Johnson۴

-۷ independence۴

-۸ contrasting methods۴

-۹ neo - orthodoxy۴

-۰ Carl Bart[۵

-۱ divine initiative۵

-۲Subjective involvement۵

-۳ objective detachment۵

-۴ religiouw existentialists۵

-۵ I - Thou relationship۵

-۶ I - It۵

-۷ Rudolf Bultmann۵

-۸ Longdon Gilkey۵

-۹ Objective how۵

-۰ experimental adequacy۶

-۱ different languages۶

-۲ language game۶

-۳ rligious language۶

-۴ George Lindbeck۶

-۵Propositional view۶

‌ expressive-

-۷ anthropocentric۶

-۸ Cognitive claims۶


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 4 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.