جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

انسان مدرن در جست وجوی معنا


انسان مدرن در جست وجوی معنا

انسان مدرن دركنار جهان قرار دارد, نسبت به گذشته و تاریخ احساس بی نیازی می كند و خود را درنقطه اوج وكمال می بیند

●چكیده:

انسان مدرن دركنار جهان قرار دارد، نسبت به گذشته و تاریخ احساس بی‌نیازی می‌كند و خود را درنقطه اوج وكمال می‌بیند. از نگاه او، گذشته متروك است و همین غرور فریبنده باعث شده است كه انسان مدرن از دین و اعتقادات فاصله بگیرد و به آرمان‌هایی چون توسعه تكنولوژی، دموكراسی اجتماعی و تضمین منافع اقتصادی دل ببندد. اما وقوع تحولاتی چون احساس پوچی از درون و بروز جنگ جهانی در بیرون باعث شد تا این انسان در یك وضعیت عدم اطمینان فروبیفتد. راه برون رفت از این وضعیت، به اعتقاد نویسنده، توجه دوباره انسان به ارزش‌های دینی است. البته نه آن دین مادی شده انسان مدرن، بلكه دینی كه منشا الهامات و فیوضات الهی باشد.

انسانی كه وی را مدرن می‌خوانیم‌ یعنی انسانی كه نسبت به زمان حاضر بلاواسطه آگاه است‌ به هیچ‌وجه انسان معتدلی نیست. او بیشتر مثل انسانی می‌ماند كه روی قله‌ای ایستاده است و خود را كاملاً جدای از جهان می‌داند و در جایی قرار دارد كه آینده بی‌پایان پیش روی او است و بالای سرش آسمان‌ها هستند؛ و در پایین، همهٔ بشریت با تاریخی با همه ابهامات دوران باستان قرار دارد.

انسان مدرن در تنهایی خود درمی‌یابد كه شیوه‌های زندگی سنتی، برای او خسته‌كننده است. از منظر تاریخی هم ارزش‌ها و تلاش‌های عوالم پیشین دیگر نفعی به حال وی ندارند. بنابراین، او تبدیل به فردی «غیر تاریخی» در عمیق‌ترین مفهوم خود شده است و خودش را از توده انسان‌ها كه تماماً در هاله‌ای از سنت‌ها می‌زیند، دور می‌كند. در حقیقت، او تنها موقعی سراسر مدرن است كه كاملاً دركنار دنیا قرار گیرد و همهٔ آن چیزهایی كه متروك شده‌اند، در پشت سر وی قرار گیرند و اعتراف می‌كند كه در مقابلش هم یك وضعیت تهی و خنثی قرار دارد؛ وضعیتی كه در آن امكان رشد چیزی وجود ندارد. جملات وی ممكن است اندیشیده ادا شوند، ولی بی‌محتوا هستند وتا ابتذال صرف تنزل می‌یابند.

این دیگر یك امر مسلّم است كه گروه بی‌شماری از مردم به ارزش‌ها پشت كرده و مراحل مختلف توسعه را از سر می‌گذرانند و به گسترش آن نوع كار ویژه‌هایی می‌پردازند كه خودشان آن را نمایندگی می‌كنند و بالاخره اینكه، به خودشان «حال» مدرن بودن را می‌دهند. این مردم نهایتاً تبدیل به انسان حقیقتاً مدرن كه از انسانیت به در آمده است می‌شوند؛ روحی كه تهی بودنش حاصل تنهایی ناخواسته انسان مدرن است و همین باعث بی‌اعتباری او می‌شود.

انصاف این است كه مدرنیته ورشكستگی خود را داوطلبانه اقرار نماید. «غیر تاریخی» بودن، یك گناه پرومته‌ای است و در این مفهوم، انسان مدرن در گناه زیست می‌كند. پذیرش بار گناه، سطح بالاتری از خودآگاهی را می‌طلبد.

می‌توان به این خیال بیهوده دل بست كه ما در اوج و قله تاریخ بشریت هستیم و در مرحله تكمیلی و پایانی قرون بی‌شمار قرار داریم. باید بدانیم، این چیزی بیش از اقرار به تكبری كه ما نسبت به بی‌محتوا بودن خود داریم، نیست؛ علاوه بر آن، ما نسبت به امیدها و انتظارات اعصار گذشته ناامید هستیم. به حدود دویست سال فاصله گرفتن از آرمان‌های مسیحی فكر كنید. ما در عوض اعتقاد به بازگشت مسیح و هزاره آسمانی، شاهد جنگ‌های بی‌شمار هستیم.

حقیقت این است كه ما به خاطر چنین تحولاتی، باید دوباره تواضع را در خود پرورش دهیم. ما باید بدانیم كه هرچند این موضوع حقیقت دارد كه انسان مدرن اكنون در اوج قرار گرفته است، اما او هم فردا پشت سر گذاشته خواهد شد؛ او در واقع در پایان یك عصر قدیمی توسعه‌خواهی قرار می‌گیرد. انسان مدرن بدترین یأس قابل تصور را در امید بستن به نوع بشریت دارد و از این امر هم آگاه است. او دیده است كه علوم و تكنولوژی و سازمان‌دهی چه‌قدر مفید هستند و در همان حال، دیده است كه آن‌ها چه‌قدر می‌توانند فاجعه‌آمیز باشند. علاوه بر آن، او دیده است، دولت‌های موجه كه تماماً به سوی صلح گام برداشته‌اند، در اصل «در زمان صلح خود را برای جنگ آماده می‌كرده‌اند». وقتی می‌گویم، انسان مدرن از یك چنین پیامد تقریباً مهلكی در رنج است، از منظر روان‌شناختی اغراق نمی‌گویم و نتیجه آنكه، انسان مدرن در درون یك وضعیت عدم اطمینان فرو افتاده است.

رومی‌ها با همهٔ اصول مكانیكی و حقایق پزشكی آشنا بودند، حقایقی كه بر پایه آن‌ها توانستند موتور بخار نیز بسازند، اما همهٔ این دستاوردها از نگاه انسان آن زمان به مثابه اسباب‌بازی بودند و هیچ ضرورت فوری دیده نمی‌شد كه توسعه بیابند.

من دارم ایمانم را به امكان سازمان‌دهی عقلانی جهان از دست می‌دهم و ایمان به رویای دیرینه هزاره كه در آن صلح و وفاق حاكم خواهد شد، در من ضعیف‌تر شده است. شكاكیت انسان مدرن نسبت به همه این موضوعات باعث دلسردی وی در شور و هواخواهی سیاسی و اصلاح جهان شده است.

●انسان قرون وسطی

جهان برای انسان قرون وسطی كاملاً متفاوت بود. برای وی زمین به طور جاودانی ثابت بود و در مركز عالم قرار داشت و این عالم به همراه خورشید به دور آن می‌چرخیدند و خورشید مشتاقانه گرمایش را به زمین ارزانی می‌كرد. انسان‌ها همه فرزندان خدا بودن و تحت توجهات عاشقانه باری تعالی قرار داشتند، خدایی كه آن‌ها را برای بركت جاودانی آماده می‌كرد؛ و همه دقیقاً می‌دانستند كه چه باید بكنند و به منظور صعود از این دنیای فانی و رسیدن به یك جهان فناناپذیر و وجود برخوردار، با دیگر انسان‌ها، چه‌طور باید رفتار كنند. چنین زیستنی به نظر می‌رسد كه دیگر برای ما و حتی در رؤیاهایمان هم وجود ندارد. علم طبیعی خیلی پیش، این حجاب و پرده دوست داشتنی را تكه‌پاره كرده است. آن دوره به دوران كودكی انسان شباهت داشت، انسانی كه پدرش را بی‌چون و چرا، جذاب‌ترین و قوی‌ترین فرد روی زمین می‌دانست.

انسان مدرن تمام اطمینان خاطر ماوراءالطبیعی خود را نسبت به برادر قرون وسطایی‌اش از دست داده است و به جای آن، آرمان‌های امنیت مادی، رفاه همگانی و انسان‌گرایی را ایجاد كرده است. اما اتكاء به آن، خوش‌بینی فوق‌العاده‌ای را می‌طلبد و می‌توان اعتراف كرد كه این آرمان‌ها دیگر چنگی به دل نمی‌زنند. حتی امنیت مادی هم از دست رفته است. زیرا انسان مدرن اكنون دریافته است كه هر قدمی به سمت «توسعه» مادی، تنها به واهمه از یك فاجعهٔ عجیب‌تر می‌افزاید. رو شدن تصاویر بیشتر از مدرنیته، به تصورات خوفناك بیشتر دامن می‌زند. ما در مورد اقدامات دفاعی شهرها در مقابل حملات با گاز سمی و اقدامات متقابل در «آخرین تمرین نظامی»، چه تصوراتی می‌توانیم داشته باشیم. ما تنها می‌توانیم- یك بار دیگر براساس اصل «در زمان صلح، آماده شدن برای جنگ» - حدس بزنیم كه چنین حملاتی طراحی و آماده شده‌اند. انسان می‌خواهد كاری انجام دهد، ولی انباشت مخرب مادی‌گریی در ذاتش و شرّی كه درون وی وجود دارد، باعث می‌شود كه او به این زودی‌ها نتواند در مقابل قرار گرفتن این مصائب در مسیر تقدیرش مقاومت كند. این كاملاً پذیرفته شده است كه اگر فقط تعداد كافی از انسان‌ها با هم و هم‌عقیده باشند، می‌توانند سلاح‌های آتشین را از خود دور كنند. علم حتی مأمن باطنی انسان را هم تخریب كرده است. جایی كه زمانی سایبان و پناهگاه بوده است، تبدیل به مكان وحشت شده است.

رشد سریع علاقه به «روان‌شناسی» در چند دههٔ اخیر، بی‌تردید نشان می‌دهد كه انسان مدرن تا حدود زیادی توجهش را از امور مادی به روندهای درونی خاص خودش معطوف كرده است.

چنین گرایشی در زمان حاضر به علم روان‌شناسی، نشانه این است كه انسان چیزی را از زندگی روانی و باطنی خود انتظار دارد كه نمی‌تواند آن را از دنیای بیرونی دریافت كند: وظیفه‌ای كه ادیان ما بدون شك باید بدان بپردازند.

انسان مدرن هنوز هم به گونه‌ای توسط تجلیات ناخود آگاه ذهن مجذوب می‌شود؛ ما باید این حقیت را بپذیریم. به هر حال، فهم این موضوع برای ما سخت است كه برخی از چیزهایی كه در دوران قبل دور انداخته شده‌اند، به یكباره باید توجهمان را به خود جلب كنند؛ و اینكه نفع همگانی در این مسایل وجود دارد، حقیقتی است كه نمی‌توان آن را انكار كرد. اهانت انسان مدرن به تلمذ از نیكی‌ها، نمی‌تواند همیشگی باشد. من فكر نمی‌كنم كه علاقه موجود به روان‌شناسی به عنوان یك علم امری عادی باشد، بلكه این امر به علاقه وسیع‌تر به همه انواع پدیده‌های روحی، مثل اعتقاد به ارواح، طالع‌بینی، خداشناسی و غیره مرتبط است. جهان چنین پدیده‌ای را از پایان قرن هجدهم تاكنون ندیده است. ما تنها می‌توانیم آن را با شكوفایی و رشد معنوی قرن‌های نخست و دوم پس از میلاد مسیح مقایسه كنیم.

كارل گوستاو یونگ

روان­شناس مشهور سوئیسی و پایه­ گذار مكتب روان­شناسی تحلی