چهارشنبه, ۱۰ بهمن, ۱۴۰۳ / 29 January, 2025
پدیدارشناسی برای علوم انسانی ما مقاله ای از دکتر سیدموسی دیباج بخش اول
در پدیدارشناسی هوسرلی، تنها عالم خلق است که برای انسان پیشاپیش مفروض است. او میگوید: «پیوسته بر من و در برابر من، حقیقت عالم فضایی زمانی موجود و یافتنی است؛ عالمی که من بدان تعلق دارم کما اینکه هم دیگر انسانهایی که در آن هستند، بدان تعلق دارند و به همان شیوه منسوب به آن هستند. این حقیقت ـ عالم (Fact world) همچنان که واژگان پیشاپیش میگوید مییابم که در آنجا [موجود] است و من آن را چنان میپندارم، درست همان گونه که آن بر من عرضه میشود به عنوان چیزی که در خارج آنجا وجود دارد. همه دادههای محتمل و مشکوک از جهان طبیعی، نظریه کلی موقف طبیعی را کاری ندارد. این جهان شناخته همواره به مثابه حقیقت عالم آنجا وجود دارد، حداکثر اینکه تحت عناوینی چون خیال باطل و توهم، آن به غیرپندار آنچه عالم میپنداریم اشاره دارد و به همین نحو می باید بهاصطلاح از آن به دست آید؛ اما آن [یعنی عالم] به معنی نظریه کلی آن همواره یک عالمی میماند وجودش را در خارج یا بیرون واجد است.»
معنی جهان در پدیدارشناسی هوسرلی ـ شولتزی چیست؟ «عالم خلق» آن است که انسان به مثابه یک موجود دنیایی خود را در آن مییابد؛ اما این عالم که عالم خلق است، پیش از تولد وی موجود است، انسان از والدینی به دنیا میآید که پیش از وی در این عالم وجود داشتهاند؛ انسان در خانهای و شهری به دنیا میآید که پیش از وی بر جغرافیای زمین پدیدار شده است؛ او به تاریخ و فرهنگی تعلق دارد که از پیش موجودند و زبانی که میآموزد تا بدان سخن گوید، پیش از وی توسط مردمان سرزمین او ابداع و بهکار رفته است. درباره اعتقاد دینی اکثر مردم نیز چنین میتوان گفت. آنها پس از به دنیا آمدن، اعتقاد به دینی خواهند یافت که مربوط به پیشینیان و پدران آنهاست. واقعیت طبیعی (مانند جغرافیای خانه من) و واقعیت پیش تفسیری (مانند جامعهای که من بدان تعلق دارم)، همه از ویژگیهای عالم پدیدارشناختی است. بسته به وجود من نیستند، بلکه وجود من بسته به آنهاست.
در نظر پدیدارشناسی چون شولتز، جهان یک امر پذیرفته شده و مفروض است. نه تنها برای من و نه تنها برای تو، بلکه برای ما. این جهان یک جهان انحصاری مخصوص سوژه خاصی نیست؛ جهانی است که متعلق به ماست. بدیهی است این جهان اگرچه کلی است، اما یک کلی انتزاعی نیست. آن جهان صرفا من و تو نیست، بلکه جهان هر کسی دیگری است که در زمره ماست، یعنی هرکسی که نظام ارتباطی او به نحو جوهری و متکافی با نظام متعلق من و تو مطابقت دارد.
آیا این نظریه کلی درباره عالم مستلزم ادراک تصدیقی (apprehension) از اشیا و حیثیت آنهاست که من به آن بالفعل آگاهی دارم و به عقیده شولتز دیگران از آن بالقوه آگاهند؟ سؤال این است که: آیا دیگران از آن بالقوه آگاه هستند، درحالی که آنها نیز مانند من از منی برخوردارند که بالفعل از عالم خود آگاهی دارد؟ این من را چه کسی به من عطا کرده است؟ چنانچه شعور خودآگاهانه به اعتراف پدیدارشناسی امری حادث است، چرا و چگونه این حدوث رخ داده است؟
پرش از پرسش عالم به پرسش وجود
در یک احتمال مهم دیگر، در یک معنی عام از پدیدارشناسی، غیراز هوسرلی ـ شولتزی، اعتراف دیگران به عالم خود میتواند که پس از اعتراف من نباشد، بلکه با آن همعرض باشد. در «پدیدارشناسی توحیدی» اعتراف من و اعتراف دیگری به عوالم خویشتن، منوط به امکان شناخت عالم در علم الهی و امکان وجود عالم در اراده خداوندی است. عالم من یا عالم تو آنگاه به وسیله من یا تو شناخته میشود که خالق عالم آن را قابل شناخت ساخته باشد، به نحوی که هم تو بتوانی آن را بشناسی و هم من، و این عالم به ارادهٔ الهی چنین خلق شده است که اینک بالفعل من و تو آن را میشناسیم، بدون آنکه شناختن من از عالم خود یا تو از عالم خود، مشروط به یکدیگر باشد. آنچه به راستی سبب تحقق این عوالم است، علم و اراده خداوندگار است و بدون آن هیچ شناخت و اعترافی شرط حقیقی از برای دیگری نیست.
هیدگر برای این گشایش، پاسخهایی از کتاب مقدس و یا وجود الهی را کافی نمیداند. همچنان که پرسش از گشایش و انفتاح هستی را به انسان ـ موجود طبیعی سازنده ـ محدود نمیکند. معالوصف او درحالیکه میخواهد بر پرسش وجود تعالی ببخشد، آن را از الهیات مرسوم تهی میسازد.
هیدگر در مقاله «ماهیت گروند» میگوید در طی تفسیر هستیشناختی دازاین به عنوان هستی ـ درـ جهان درخصوص سیر هستی ممکن به خداوند هیچ موقف ایجابی یا سلبی اتخاذ نشده است. وی معتقد است از طریق توضیح تعالی «ما نخست یک مفهوم متکافی دازاین را مییابیم که با ملاحظه آن آنگاه میتوان پرسید چگونه نسبت دازاین به خداوند از حیث هستیشناختی سامان یافته است.» هیدگر ما را از این برداشت سریع از عبارات مذکور بازمیدارد، و برحذر میدارد که اعلان کنیم چنین فلسفهای له یا علیه وجود خداوند هیچ موضعی ندارد و در بیتفاوتی میماند و بنابر این ارتباطی با پاسخ بنیادین دین و مذهب الهی ندارد. در این صورت چنین بیتفاوتی سرانجام تسلیم به نیهلیسم میشود. هیدگر چاره این تلقی ناصحیح را در توجه دقیقتر به قضیه میداند. پرسش از حقیقت وجود بیش از توانایی متافیزیک برای پاسخ دادن، آغازینیتر است. تنها از طریق حقیقت هستی یا وجود ذات مقدس اندیشیده میشود. و تنها از طریق ذات امر قدسی، ذات الوهیت دریافته میشود و معلوم میگردد مقصود از کلمه «خدا» چیست.
مکان علم و امکان عالم پدیدارشناختی
هیدگر زبان را «خانه وجود» میداند. هستی در این خانه شأن یافته و در آن منزل گرفته است. در نسبت زبان به هستی است که ذات انسان خانه دارد. برای هیدگر زبان بیش از دیگر شئون انسانی اهمیت دارد. ما در اینجا میپرسیم مکان این عالم کجاست؟ اگر پدیدارشناسی، عالم را پیشاپیش مفروض میگیرد آیا مکان و فضایی که عالم خلق در آن است، مفروض نیست؟ جالب اینجاست که هیدگر به شأن فضایی زبان اقرار میکند. زبان آن خانه هستی است که انسان از طریق سکنی گرفتن در آن تقرر مییابد. این سکنی گرفتن با حقیقت هستی متحد است؛ زیرا آنچه هستی را حفظ میکند، همین سکنی یافتن است. این سکنی یافتن حیثیت ثبوت و استقرار هستی است که مؤلف در فیالمکان آن را با ثبوت و استقرار فضا مقایسه کردهاست. همه انسانها، من یا تو در این ثبات و قرار جهانی مکانی متصلند.
هیدگر به حکمت هراکلیتوس اشاره میکند که بسیار مهم است: ?thos anthrop?n. در نظر هیدگر برخلاف ترجمه امروزی از این عبارت، به تضمین مفهوم مکان در این فراز تأکید شده است. ?thos در لغت یونانی به معنی جاگرفتن و سکنی گرفتن است. این کلمه به جایگاه بازی که در آن سکنی میگیرد، اشاره دارد. انسان از طبیعت آن چیزی را که به ذات انسان منسوب است، جائز میشمارد و مقارن میسازد و به یمن این مقارنت آشکار میسازد. به تفسیر هیدگر، عبارت هراکلیتوس چنین معنی میدهد: «انسان تا بدانجا که انسان است، در تقرب الهی سکنی میگزیند». هیدگر درباره داستان آنها که به نقل از ارسطو به دیدار هراکلیتوس آمده بودند، بسیار تفصیل و اطناب میدهد. آنها در حیرت افتادند که حکیم بزرگ چرا در تنور که محل پختن نان است، خویشتن را گرم میسازد. حکیم در پاسخ حیرت آنها می گوید: «اینجا [ضمیر اشاره به مکان، تأکید از ماست] هم خدایان حضور دارند» (Einai garkei entautha theous) این عبارت منزل (?thos) متفکر و کار او را در ضوء دیگری قرار میدهد و داستان فضای محیط بر اندیشمند را توصیف میکند Kai entautha یعنی «حتی اینجا» در تنور نیز تواند که خدایان تشریف حضور داشته باشند. هیدگر چنان ماهرانه به توصیف شاعرانه ماجرای تنور هراکلیتوس میپردازد که کمتر کسی دقت میکند که چرا او به آرامی مکان «اینجا» را با «آنجا» تغییر میدهد و درحقیقت در مکانی بودن «اینجا» تصرف میکند و آن را غیر مکانی میسازد.
«Kai entauta» حتی اینجا در تنور، در یک جای معمولی که هر چیز و هر شرطی، هر عمل و اندیشهای محل خصوصی و عمومی است، یعنی آشنا (geheuer) است، حتی آنجا [تأکید از من] در فضای آشنا einai theous، موردی است که خدایان تشریف حضور دارند.
هیدگر اصل وجود را در تقابل با مکان تفسیر میکند.۱ رخدادگی (es gibt) برای او معنی آن، در اجتناب از مکانیت (locution) وجود بنهفته است؛ زیرا به چیزی موجود گفته میشود که آن چیز را موجود بنامیم؛ اما وجود دقیقا یک موجود نیست. با تدقیق در عبارت درمییابیم که ظاهرا «مکانیت» را امری مرئی تلقی میکند و چون «وجود» امری مرئی نیست، پس نه تنها وجود در مکان نیست، [بلکه مکان نیز وجودی نیست].
بهرغم آنکه لازم منطقی «سکنی گرفت»، سکنی گرفتن در مکان است، به این معنی که بدون مفهوم مکان نمیتوان تصوری از سکنی گرفتن داشت، باز فیلسوف آلمانی گمان میکند که انتزاع مکانی سکنی گرفتن امکانپذیر است. او با تأکید بر اینکه در تعیّن انسانی انسان، آنچه ذاتا تقرر مییابد هستی صرف است و نه انسان، هستی از حیث ظهور تقرر ظهوری یک چیز فضایی به معنی آشنای آن نیست. شیئی فضایی و همه مکان ـ زمان ذاتا در ساحتی که هستی خود هست، رخ میدهد.
بحران مکانی و جغرافیایی در علوم انسانی
هوسرل در کتاب «بحران علوم اروپایی و پدیدارشناسی استعلایی» و همچنین در کتاب «پدیدارشناسی و بحران فلسفه» به تبیین وضع اندیشه اروپایی در بحران عصر حاضر میپردازد و توجهش به جوهره بحران موجود آنچنان که در این آثار منعکس شده، برای ما بسیار درسآموز است. بحران وجود اروپایی را هنگامی میتوان دریافت که زمینههای فلسفی غایتشناسی تاریخ اروپایی کشف گردد. برای اینکه قادر به درک آشفتگی و بینظمی بحران موجود باشیم، میباید به مفهوم اروپا به عنوان غایتشناسی تاریخی مقاصد نامحدود عقل بیندیشیم. از نظر هوسرل در این کتاب، اروپا ورای یک محدوده جغرافیایی زمینی با مردمان و نژادهای گوناگون اروپایی یک وحدت حیات روحی فعالیت و خلاقیت با همه مقاصد، منافع، و نگرانیها و مساعی آن با فعالیت زاینده توأم با قصد، نهادها و سازمانهای آن است. ما باید نشان دهیم چگونه جهان اروپایی از ایدههای عقلی و به عبارت دیگر روح فلسفه سر بر آورده است. فلذا «بحران» را میتوان به عنوان شکست ظاهری مکتب اصالت عقل تمییز داد. در هر حال به بیان هوسرل، دلیل شکست فرهنگ عقلمحور نه در ذات خود مکتب اصالت عقل، بلکه تنها در عرضهٔ قشری و سطحی آن در محدودساختن آن به ناتورالیسم و ابژکتیویسم است.
هیچ نشانهای وجود ندارد که خطر آن بیماری اروپایی که هوسرل تشخیص داده بود و در کتاب بحران خود به تفصیل در این باره سخن گفته بود، برطرف شده باشد. آن بیماری عصری در فقدان عقل مبتنی بر حقیقت ریشه دوانیده است که در سالهای اندیشه کلاسیکی فلسفه حداقل میتوانستیم از آن عقل سهیم باشیم. توجه به عقلانیت روشنفکری سطحی به جای آن تفکرهای ناب فلسفی، هنوز هم وجود دارد و کمتر نشانهای از بازگشت فلسفه کلاسیک و منابع عقل نجاتدهنده به چشم میخورد. هنوز بشر آن انگیزه جامع را برای فلسفیدن صحیح نیافته است.
علیالظاهر به نظر میآید طرح علوم انسانی اسلامی نسبت به مفهوم تمدن ـ اروپایی یا غیراروپایی ـ بیتفاوت یا لابشرط است. در برابر علوم انسانی اروپایی این چنین نیست که تحقیق و پرسش از علوم انسانی اسلامی، ضرورتا با تعریف و نوع خاصی از تمدن قرینه باشد. آنها که فلسفه بنیادی دین را با تمدن خاصی یکی میپندارند، پیشاپیش این پیشفرض دنیامدارانه و سکولاریستیک غربی را که دین همچون تمدن تاریخی است، پذیرفتهاند. از دیدگاه فیلسوف مؤمن و موحد، دین ابراهیمی متعالی از تاریخی بودن است و منشأ آن در اصل، چیزی جز اراده تکوینی و تشریعی حق تعالی نیست.
یک پرسش اصیل این است که: آیا یک جهان متعالی و منزه از دوگانگی و تقابل غیرقابل انکار غربی شرقی ممکن خواهد بود؟ مفهوم غربی و مفهوم شرقی در محدوده عمل سیاسی امروز جهان نباید مورد غفلت واقع شود؛ اما واقعیت این است که تمسک به این تقابل غربی و شرقی بیشتر برای تحقق اهداف سیاسی مؤثر خواهد بود تا تبیین اهداف و مقاصد علمی محض. به همین جهت پیدایش اقسام علوم و معارف شرقی و غربی آن، چنانچه شرقشناسان و آسیاشناسان به لحاظ تاریخی آن را طبقهبندی کردهاند، نمیتواند مرجع انحصاری و بیچون و چرای مفهوم علوم انسانی اسلامی ملاحظه شود. بنابراین شرافت و مرتبت علوم را نمیتوان تنها با مقیاسهای شرقشناسی و اسلامشناسی مرسوم و رایج کشف و بیان نمود.
اینکه معرفت و دانش از طریق پرسش مداوم حاصل میشود، خود یک پیشفرض انسانشناختی از دانش است که باید آن را پیش از هر چیز دیگر مورد تأمل قرار دهیم. و هوسرل که پدیدارشناسی را مبتنی بر چنین صورت جدی از پرسیدن میداند، باید پاسخ دهد راه صیانت پدیدارشناسی از معیت پیش فرض استفهامی یاد شده چیست.
آیا با فرضیات قبلی دانش به پیروی از دکارت، از طریق پرسیدن از شهودات طبیعی درباره طبیعت فرایند ذهنی یا جهان عینی کفایت میکند تا به دانشِ بدون پیش فرض پدیدارشناسی نایل شویم. این پرسیدن مذکور خود پیش فرض دیگری بر پدیدارشناسی تحمیل میکند و بنابر این پدیدارشناسی باید در پی تعریف جدیدی از انکشاف باشد که به نحو مطلق و بدون قید استفهامی و پرسشی مطرح شود.
پدیدارشناسی دانش برخاسته از ارجاع به پدیدارهاست. «پدیدار» در نظر هوسرل یعنی آنچه پدیدار کماهی است. این تعریف فینفسه محدود به اشیای جهان مادی نیست، بلکه مشتمل بر هر آن چیزی است که در اندیشیدن بر ذهن آشکار میشود و مشتمل بر چگونگی این آشکارگی است؛ اما نظریه پدیدارشناسی مطلوب و متناسب علوم انسانی ما باید باز همچنان در این مفهوم پدیدار توسعه و گسترش دهد، به نحوی که گویی پدیدار مشتمل بر همهٔ آن چیزی است که در مراتب و حالات گوناگون روح انسانی ـ اعم از وحی، اندیشه و خواب و جز آن ـ متجلی و آشکار میشود.
در تعریف هیدگر، «پدیدارشناسی» آن دانشی است که به انکشاف پدیدار بازمیگردد. رخصت دادن به آنچه انکشاف شئ فینفسه از لنفسه بودن آن به طریقی که آن خود را از خویش آشکار سازد؛ اما آیا این رخصت است یا تقدیر؟ آیا مشروط به اراده انسانی است یا به اراده تقدیری؟ اینجاست که بین تعریف پدیدارشناسی در مفهوم علوم انسانی اسلامی با تعریف فیلسوف آلمانی از پدیدارشناسی تمایز به وجود آید.
مخفی نماند که چنانچه بخواهیم پدیدارشناسی در علوم انسانی اسلامی را به مثابه روششناختی به رسمیت بشناسیم، از فرصت تأمل درباره امکان محض پدیدارشناسی نوع دیگر بازماندهایم. در ضمن نباید از مفهوم «علوم انسانی اسلامی»، یک مفهوم از پدیدارشناسی را مد نظر داشت، حتی چنانچه آن پدیدارشناسی ورای روش شناسی باشد، تا به تبع این مفهوم پدیدارشناسی مصادیق خاص از علوم انسانی اسلامی به مجال تحقیق و معاینه درآید. چنین ملاحظه پدیدارشناختی از علوم انسانی که عنوان اسلامی یافته و ارزشگذاری شده، هنوز از طریق تأسیس مفهوم پایهای پدیدارشناسی کشف و مطابقت نیافته است.
حداقل اینکه کاربرد شیوه پدیدارشناسی در علوم انسانی به مفهوم تحتالشعاع فلسفه پدیدارشناسی قراردادن علوم انسانی نیست. فیلسوف متأله میتواند شیوه پدیدارشناسی را در تحقیق علمی خویش به کار گیرد، اما حتی در این صورت نمیتوان این کار را وحدت مطالب دینی و تحلیل پدیدارشناسی تلقی کرد. عناصر ضروری دینی میتواند که موضوع عمل تحقیق پدیدارشناسی واقع شود؛ اما آیا آن را نمیتوان در مباحث فلسفی غیر پدیدارشناختی جستجو نمود؟ پاسخ این است که این کار همان گونه که تاریخ فلسفه پرده برمیدارد، امکانپذیر است.
ما در تعریف نوین از علوم انسانی پیش از هر چیز به امکان پدیدارشناسی محضی که صرفا مبتنی بر بنیادهای هوسرلیر هیدگری آن نباشد، میاندیشیم. این به معنی نفی وجوه ایجابی و دستاوردهای عظیم تعلیم پدیدارشناسی نیست، بلکه صرفا دعوت به کوششی است تا مفهوم پدیدارشناسی را به سان مفهومی لابشرط از تفسیر غربی هیدگری ملاحظه نمود.
ما فلسفه اسلامی را واقعگرا بهحساب نمیآوریم و این مطلقا بدین معنا نیست که فلسفه اسلامی غیرواقعگراست. مسئله این است که عنوان «واقعگرایی» آن قابلیت تام را ندارد که محتوا و غایت و مقصد فلسفه اسلامی را بازگو کند. اینگونه عناوین بیشتر بازدارنده هستند و در راه شناخت حقیقی فلسفه اسلامی متناسب علوم انسانی انحراف بهوجود میآورند. هوسرل اصل پدیدارشناسی بازگشت به شئ را برای همین مطرح ساخت تا پدیدارشناسی از واقعگرایی مورد ادعای فلسفه تجربی در امان بماند. شاید این اصل پدیدارشناسی بتواند شویه برنامه مناسب فلسفه علوم انسانی مطلوب را سازمان دهد.
در مفهوم علوم انسانی اسلامی این نیست که صرفا اشیای تازهای به عنوان موضوعات تحقیق شناخته میشود. مهم اذعان به تحمیق شناخت حدی از شئ است. یک توجیه عقلی در علم کلام این است که خداوند که خالق اشیاست، در کلام خود به واقعیت اشیا معترف است. براین اساس عقل هرچه مؤمن باشد، از «وهم» فاصله میگیرد و به واقعیت شئ اعتراف میکند تا بدان حد که انکشاف از وجود عینی اشیا مهمتر و محتملتر شده و کشف یکباره شئ قریب و نزدیک میشود.
وجوه غیبیه یا وجوه کشف ناشده و نامرئی مربوط به شئ که در علوم انسانی اسلامی به معنای عام پذیرفته و مفروض است، در شیوه تقلیل پدیدارشناسی تحولی بهوجود میآورد بدین معنی که بازگشت به شئ فینفسه به معنی بازگشت به شئی است که نه تنها همه وجوهش در ظاهر پدیداری آشکار نشده، بلکه آن فینفسه وجوهی احاطهناپذیر و غیرقابل دسترس دارد و از طریق کوشش علمی، انسان تنها میتواند به وجوهی از اشیا دست یابد که وجود آن را در دسترس او قرار داده است که به هنگام مواجهه با این شئون انسان نخست در حیرت میافتد؛ زیرا نسبت بدان بیگانه بوده است. با این نگاه تقلیل پدیدارشناختی علم مطلق را ممکن میداند؛ اما انتساب این علم را به انسان از آن جهت که انسان موجودی محدود است، در دسترس نمیداند و انسان بدان علم نمیتواند احاطه یابد. تقلیل بیپایان و بیانتها نیاز به منبعی بیپایان و بیانتها دارد که مطلقا مشروط به وجود «دازاین» یعنی انسان نیست.
پدیدارشناسی علوم انسانی مطلوب معرفت ما را به نحوی از پدیدارها امکانپذیر میسازد که سرانجام به ذوات یا نومنها و شناسایی اعتراف آنها تمام میشود. اشیای جهان اشباح نیست؛ زیرا آنچه در جهان هست، حقیقت دارد و خداوند جهان را به دروغ بر ما پدیدار نمیسازد. اما این اشیا و ذوات بهرغم، به راستی موجودبودن خود، در وجود مستقل نیستند. رؤیت شئ فینفسه نمیتواند با ادعای متوهم بودن انسان آشتی داشته باشد. پدیدارشناسی بازگشت به شئ فینفسه را ضرورتا رویت شئ فینفسه نمیپندارد.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست