چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

کاکاسیاه نمی تواند فیلسوف باشد


کاکاسیاه نمی تواند فیلسوف باشد

در واکنش به مجموعۀ حملات کلامی ای که به تازگی و پس از نگارش مقالۀ امریکای سفیدِ عزیز در نیویورک تایمز به شما صورت گرفت, انجمن فلسفۀ امریکا بیانه ای شدیدالحن را علیه فحاشی, مزاحمت و آزار کلامی دانشگاهیان در فضای عمومی منتشر کرد

در واکنش به مجموعۀ حملات کلامی ای که به تازگی و پس از نگارش مقالۀ «امریکای سفیدِ عزیز» در نیویورک تایمز به شما صورت گرفت، انجمن فلسفۀ امریکا بیانه ای شدیدالحن را علیه فحاشی، مزاحمت و آزار کلامی دانشگاهیان در فضای عمومی منتشر کرد. اما فراتر از این واکنش، آیا نباید واقعیات انسانی وسیع تری را که با این گفتارِ تنفرآلود مرتبط است و به طور مشخص، چگونگی تأثیر این حملات کلامی بر ویژگی های زیستیِ افرادْ مورد بررسیِ دقیق تر قرار گیرد؟

جرج یانسی: نکتۀ شما دربارۀ خشونت کلامی بسیار مهم است. بلافاصله پس از انتشار مقالۀ «امریکای سفیدِ عزیز» نظرات زننده، تند و نژادپرستانه ای را دریافت کردم که به ایمیل دانشگاهی ام فرستاده شده بود و پیام هایی صوتی نیز در پیغام گیرم گذاشته شده بود. حتی نامه هایی را به صورت پستی دریافت کردم که سرشار از تنفر بود. تصور کنید که فردی زمان گذاشته، نشسته و نامه ای پر از نفرت را نوشته و در جهان آنلاین امروزی به صورت پستی ارسال کرده است.

واقعیت نگران کننده در واکنش های صورت گرفته به «امریکای سفیدِ عزیز» این است که درمی یابیم چه میزان نژادپرستی همچنان در جامعۀ کنونی و امریکای موسوم به پسانژادی ادامه دارد. پیام هایی که برای من فرستاده شدند دربارۀ مغالطات و اشتباهات نبودند؛ بلکه به هدف حمله، درهم شکستن روانی و ایجاد پریشانی جسمانی طراحی شده اند.

واژه ها آثاری واقعی دارند؛ به ویژه واژگانی چون «کاکاسیاه»، اینکه به عنوان «حیوانی که باید به افریقا برگردد» خوانده شوی یا به تو بگویند که باید «سرت را به سبک دولت اسلامی برید». یکی از پیام های نژادپرستانۀ ارسالی با این جمله تمام شده بود که «آماده باش» و دیگری با این جمله آغاز می شد که «استادِ کاکاسیاهِ عزیز».

بی رحمی و تکراری بودن این خشونت کلامی راهی است که به آسیب منتهی می شود. باتوجه به تاریخچۀ اصطلاح «کاکاسیاه»، این واژه با زمینۀ دراز و پر از خشونتی مرتبط است که در آن بالیده است. این گونه از خشونت به سادگی قابل مشاهده نیست و از طریق زمینه اعمال می شود. لینچ کردن سیاهان۱ به هدفی نمایش گونه طراحی شده بود تا اوباش سفید پوست را جذب خود کند. در این مورد، بدن سیاه به صورت عمومی هدف خشونت قرار می گرفت. اما انواع بسیار دیگری از خشونت در کار است که بنیادین تر و نادیدنی ترند؛ درحالی که رنج بسیاری تولید کرده و فوق العاده غیرانسانی نیز هستند. زمانی که مرا «کاکاسیاه» می خوانند، هدف این نوع از خشونت قرار گرفته ام. گویی بخشی از وجود من درهم شکسته است و احساس زخم خوردگی و جراحت می کنم.

تنها امروز و پس از این وقایع است که می فهمم چگونه خشونت کلامی که به هدف آسیب طراحی شده است، می تواند اثر واقعی بر جای گذارد. به

کلمات می توانند ناتوان سازند، هتک حرمت کنند و مجروح نمایند

یاد می آورم که پس از خواندن این حجم از پیام ها به معنای واقعی کلمه احساس بیماری می کردم. بنابراین کلمات می توانند ناتوان سازند، هتک حرمت کنند و مجروح نمایند. کلمات، درست مانند ضربۀ چوب یا سنگ، اثر خود را بر بدن فرد بر جای می گذارند. در این مورد، من احساس می کردم که وضعیت بدنی ام تحت فشار حملات در حال فروریختن است. فرانتس فانون از این وضعیت به عنوان «ناتوانی در حرکت آزاد و رها در جهان» یاد کرده است.

برَد اوانز: این وضعیت چگونه با تاریخ فکریِ شکنجه و آزار نژادی، سرکوب و فرودست سازی، به ویژه در زمینۀ انکار حقوق سیاهان و به طور مشخص محدودساختن حضور متفکران سیاه در فضای عمومی مرتبط است؟

جرج یانسی: من مواردی از این گفتار آسیب رسان علیه خودم را با برخی از مشهورترین متفکران سفیدپوست در میان گذاشته ام. در پی این اقدام، تبادل تجربیات میان ما آغاز شد که برای من بسیار سودمند بود. این تبادل به من در فهم این مسئله کمک کرد که در گفتن یا نوشتن شجاعانه چه مخاطراتی نهفته است. آنچه بلافاصله روشن شد این بود که حملات تند نژادی علیه متفکران سفیدپوست به کار گرفته نمی شود و البته این به هیچ عنوان از رنج آن ها نکاسته است. لذا باید به تفاوت هایی که در اینجا وجود دارد و مخاطرات فیلسوفی سیاه پوست بودن توجه داشت. من تنها کسی نیستم که به سبب گفته های شجاعانه مورد حمله قرار گرفتم؛ اما حملات صورت گرفته به من عمدتاً به عنوان مردی سیاه پوست بوده است. من همچنین به عنوان فیلسوفی سیاه پوست هدف حمله قرار گرفته ام.

مواردی از گفته های زشت و موهن وجود داشت که به هدف زیرسؤال بردن موقعیت من به عنوان فیلسوف طراحی شده بود،آن هم به این دلیل که سیاه پوست هستم. مضمونِ این پیام ها آن است که میان سیاه بودن و فیلسوف بودن نوعی ناسازگاری در کار است؛ چراکه «کاکاسیاهان» نمی توانند «فیلسوف» باشند. بنابراین من با گفتۀ شما موافقم. این گفتار بسیار مخرب تر از آنی است که به نظر می رسد. اما برای فهم این مسئله باید تاریخ خشونت سفید را در این کشور بررسی نمود که برای کنترل و ساکت کردن سیاه پوستان به کار گرفته شده است.

نگریستن به تجربۀ من به عنوان نمونه ای خاص یا نوعی ناهنجاری، درحقیقت انکار منطقی است که بر تاریخ خشونت نژادی سفیدپوستان حکم فرما بوده است. بِل هوکس به یاد می آورد که در زمان کودکی سفیدپوست بودن برای او معادل وحشت بوده است. در کشوری که سفیدپوستان از روی هوس سیاه پوستی را با قساوت به قتل می رسانند، وضعیت بسیار فراتر از رفتاری غیرعقلانی است.

در طول قرون متمادی سیاه پوستان در هراس از ترور و خشونت سفیدپوستان زیسته اند. این وحشت با ناسازگاری میان سیاه پوست و امریکایی بودن مرتبط است. سیاه پوستان نه عضو «ما»ی امریکایی، بلکه دیگریِ ترورشده بوده اند. نمادهایی مثل لباس سفید [کوکلاس کلان ها] و صلیبِ سوزان را به یاد بیاورید. به سربازان سیاه پوست جنگ دوم جهانی فکر کنید که پس از پایان جنگ به خانه بازگشتند و سفیدپوستان آن ها را کتک زدند و لینچ کردند، درحالی که هنوز یونیفرم نظامی بر تن داشتند. آن ها

به یاد می آورم که پس از خواندن این حجم از پیام ها به معنای واقعی کلمه احساس بیماری می کردم

با هیتلر جنگیدند تا به خانۀ خود، سرزمین دموکراسی، بازگردند و در آنجا هدف تروریسم سفید قرار گیرند.

یا در اینجا به تجارت برده، نهاد برده داری امریکایی، دستورالعمل های سیاهان، کار اجباری، لینچ کردن زنان و مردان سیاه و سلاخی بدن های آن ها، اخته کردن سیاه پوستان و زنده زنده سوزاندن آن ها بیندیشید. خشونت در چنین زمینه ای، گونه ای نژادی شده از پایمال کردن سیاهان از طریق ترس است، به منظورِ کنترل تحرک اجتماعی آن ها. در این خصوص هیچ چیز استثنایی و ناهنجاری در کار نیست. این شکل از خشونت سفیدها از تاریخی زمینه مند و سیستماتیک است.

کاربردِ سنگ دلانۀ خشونت سفید بسیار مؤثر بوده است. اینجا نه تنها موارد واقعی از ضرب وشتم وجود داشت، بلکه ترس از احتمال ضرب وشتم نیز در کار بود. بنابراین، تصور سیاهان، هرچند هرگز شکست نخورد، تا حدود زیادی تضعیف شد. لینچ کردن سیاه پوستان تنها نوعی نمایش نبود (باآنکه ریشۀ کلمهْ به معنای نوعی تماشاکردن است)، بلکه راهی بود برای انتقال ترس و وحشت در خلال نمایشی آشکار و توده ای از خشونت. ممکن است برای برخی سفیدپوستان، این نمایش صرفاً نوعی فعالیت ورزشی یا ملی در گذشته تلقی شود؛ درحالی که برای سیاهان همواره این تصور وجود داشت که نفر بعدی خودشان باشند. ازاین رو سیاه پوست از آنچه می توانست در هر لحظه رخ دهد، در هراس باقی می ماندند.

کُرنل وست دربارۀ «لرزش مرگ» به مثابۀ نوعی لحظه ای اگزیستانس سخن می گوید که در آن، فرد به تناهی خود پی می برد. به باور من همۀ ما در معرضِ این تجربۀ ترسناک هستیم که وجودمان رو به پایان است. اما چون حیات سیاه پوستان همواره در نوعی «وضعیت استثنایی» قرار دارد، باری اضافی بر دوش آن ها قرار گرفته است. سیاه پوستان نه تنها «لرزش مرگ»، بلکه نوع خاصی از این لرزش را تجربه می کنند که با شکنندگی زندگی آنان مرتبط است.

برای مثال، روزی پلیس سفیدپوستی قدم به مغازه ای گذاشت؛ درحالی که من مشغول خرید غذا بودم. میل درونی به فرار را به خوبی به یاد می آورم. احساس می کردم اگر قوانین و مقرراتی که برای مدیریت سفیدپوستان وضع شده است دربارۀ من اعمال نشود، چه پیش خواهد آمد. ممکن بود دستم را «بیش ازاندازه سریع» به جیب ببرم تا بهای مواد غذایی را پرداخت کنم و زندگی ام به همین سادگی خاتمه یابد. پلیس سفید نیز توضیح می داد که چگونه احساس «تهدید» کرده و سوءظن «موجهی» به من داشته است؛ درحالی که ممکن بود من مرده باشم.

برَد اوانز: ارتباط میان تداوم خشونت نژادی و وحشت روزمره بسیار اهمیت دارد؛ به ویژه برای درک عادی سازی سرکوب و تحقیر و انکار آشکار کیفیاتی که موجب احساس پیوستگی فرد با جامعه به عنوان «انسان» می شود. این وضعیت به درگیریِ فکریِ جدی تری احتیاج دارد، این موضوع که جسم سیاه به عنوان جسمی که ناتوان از تفکر و تأمل فلسفی است، [از دیگر جسم ها] متمایز دانسته می شود. آیا این نگاهْ بازگشت به متفکرانی چون امه سزر و فرانتس فانون نیست که ظاهراً با شرایط معاصر تناسب زیادی داشته اند؟

جرج یانسی: بله، خشونت نژادی گونه های بسیاری یافته و مسائل زیادی را دامن زده است؛ برای مثال، دغدغۀ جودیت باتلر دربارۀ پرسش سوگواری پذیری۲ بسیار مهم است: به این معنا که خشونت

برده داری به عنوان نهادی فاسد، خشن و مرگ آفرین درنهایت نهادی قانونی بود

نژادی با شکنندگی های ما نیز مرتبط است، ما تمایل داریم بر مرگ گروه نژادی خاصی سوگوار باشیم و دیگران را نادیده انگاریم. شمار بی تناسبی از مردمان فقیر سیاه که تحت تأثیر توفان کاترینا قرار گرفتند، احکام نابرابر دربارۀ جرائم غیرخشونت آمیز درخصوص سیاهان و شلیک از پشت به والتر اسکات توسط پلیس سفید، مایکل سلگر، جملگی نمونه هایی از این شکنندگی نژادی هستند. درواقع پیام نهفته در این وقایع این است که انسانِ سیاه ارزشی کمتر از سفید دارد یا اساساً انسان محسوب نمی شود.

فرایند نشان گذاری بدن سیاه به عنوان امری که قابلیت تأمل فلسفی ندارد، بسیار دیرپای بوده است. این یکی از مهم ترین اسطوره هایی است که در خارج از اروپا رشد کرد، حتی وقتی اومانیسم اروپایی به پیروزی جهانی رسیده بود. امه سزرِ شاعر، از خلال نقد درون ماندگار خود به خوبی می دانست که اومانیسم اروپایی نوعی مضحکه است. البته ژان پل سارتر نیز این مسئله را به خوبی می دانست. فانون نیز به خوبی می دانست که عقلانیت چطور متجسد می شود و او را از داشتنش محروم می کنند. او در پوست سیاه، ماسک سفید۳ بحثی را ارائه می کند در این باره که وقتی او حاضر است، عقلانیت غایب است و زمانی که عقلانیت حضور دارد، دیگر اثری از او نیست. پس می توان از این زاویه استدلال کرد که عقلانیت و جسم سیاه به صورت متقابل ناسازگارند. فانون در انتهای این متن می نویسد: «و دعای پایانی من این است: ای بدن من، مرا فردی ساز که می پرسد!»

فانون در طلب چیزی است که فراسوی گفتمانِ انتزاعیِ حقوق سیاسی قرار می گیرد. او در پی بدن خویش است، چیزی انضمامی و سرراست. فانون دربارۀ بدن خود می پرسد تا از این راه نگذارد که جهانی بودنْ او را بفریبد، جهانی بودنی که خشونت و انسان زدایی را عادی می سازد. شک را می توان به نقد پیوند داد. در جامعه ای که زیر بار وسوسۀ عادی سازی مانده است، نقد نامطلوب است و خطرناک تلقی می شود. در این لحظۀ معاصر، برآورده شدن دعای فانون شدیداّ مورد نیاز است.

این نمونه ها نشانه هایی از انسان ستیزی نژادی و انتخابی است. به همین دلیل است که من به وعده های دونالد ترامپ دربارۀ ساخت دیوار در مرز مکزیک، واکنش منفی و حاکی از اشمئزازی نشان دادم. این گفتار یکی از نمونه های برچسب زدن به جسمِ برخی افراد به عنوان امری «نامطلوب»، «منحرف» و «مادون بشر» است. بیان این گفته که مکزیک مشغول ارسال «تجاوزگران» به ایالات متحده است نیز یکی از گونه های توهین عمیق و نشان گذاری برخی به عنوان افرادی خشن و بیمار است. متأسفانه ترامپ می تواند بر تعصبات نژادی و هراس برخی سفیدپوستان تکیه کند. این تاکتیکی تفرقه افکن است که پیش فرض های آشکار و پنهان در بسیاری از امریکایی های سفیدپوست را به کار می گیرد. تصادفی نیست که دیوید دوک۴، که سابقاً مرشد اعظم کوکلاس کلان۵ بود از او حمایت می کند.

برَد اوانز: چنان که اشاره کردید، مفهومی سازیِ حقوقِ سیاسی باید شامل حق نقد قدرت توسط افرادِ در حاشیه نیز باشد. آیا تعمق فلسفی باید به راه هایی بپردازد که در آن ها معنای حقوق مجدداً مفهوم سازی شود؛ به ویژه باتوجه به این نکته که انکار انسانیتِ افراد،

کُرنل وست دربارۀ «لرزش مرگ» به مثابۀ نوعی لحظه ای اگزیستانس سخن می گوید که در آن، فرد به تناهی خود پی می برد

اغلب، درون چارچوب عادی و قانونی صورت می پذیرد؟

جرج یانسی: مسلماً. برده داری به عنوان نهادی فاسد، خشن و مرگ آفرین درنهایت نهادی قانونی بود. فکر می کنم گفتمان حق محور ضرورت بسیاری دارد؛ اما به همین معنی ممکن است حق ها اعطا شوند، ولی در محتوا، از دست بروند. در این زمینه، فکر می کنم امریکا نیاز به جنبشی تازه دارد که جنبش حقوق مدنی را ارتقا بخشد. عدالت عملی ممکن است مورد نیاز باشد؛ اما کافی نیست. به وضعیتی بیندیشید که عدالتْ همگانی است و حقوقِ مردم تقویت می شود. در کشوری مثل امریکا که آکنده از نژادپرستی است، حتی در چنین وضعیتی نیز ممکن است سیاهان مورد تنفر واقع شوند و مادون انسان و پست تلقی گردند. در چنین جهانی، سفیدپوستان می توانند خود را همچنان از «دیگری» دور نگاه دارند.

ما شدیداً نیاز به جنبشی داریم که مبانی تفکر دربارۀ خودمان به عنوان افراد بشری و سرنوشتمان را تکان دهد. باآنکه این کار به لحاظ فلسفی متداول نیست، می خواهم بدانم که عشق شجاعانه چگونه است. به راستی تبدیل کردن عشق به بخش جدایی ناپذیری از استدلال اخلاقی چه معنایی دارد؟ آن گونه عشقی که راه های شکنندگی متقابل را به پرسش بکشد و هیچ مرزی بر نحوه ای که همسایگانمان را می خوانیم، اعمال نکند. تحقق چنین عشقی بدین معناست که چگونگی ارتباط میان تک تک ما درحال حاضر، به طور اساسی تغییر کند. به یاد می آورم پس از آنکه اسامه بن لادن را در سال ۲۰۱۱ کشتیم، امریکایی هایی خوشحالی می کردند؛ اما هرقدر این گفته من غیروطن پرستانه به نظر برسد، نباید از یاد ببریم که بن لادن نیز فرزند کسی بود، یک پدر و شوهر.

در اینجا به مرزهای تخیل اخلاقی یک ملت می رسیم. آیا می توانید تصور کنید که رئیس جمهور اوباما در مصاحبه ای مطبوعاتی بگوید که از کشتن بن لادن متأسفیم و او را علی رغم خشونتش به عنوان انسان دوست می داریم؟ می توانید تصور کنید که فلسطینیان و اسرائیلی ها گفت وگوهای «صلح» را متوقف کنند و گفتار عشق را به نحو رادیکال مستقر سازند؟ تصور کنید افرادی که مقالۀ «امریکای سفیدِ عزیز» را خواندند، به من می گفتند: «ما عشقی را که با ما سهیم شده ای به تو بازمی گردانیم!» فکر می کنم در بحث از «عشق به دشمنان» ما ملتی فقیر و ضعیف هستیم. «خداوند امریکا را برکت دهد» تنها ژستی سیاسی شده است، اگر نگوییم خداوند «دشمنانمان» را برکت دهد.

برَد اوانز: در «امریکای سفیدِ عزیز» جنبه ای اخلاقی در کار است. به ویژه تأملات صادقانه ای که دربارۀ تعصبات و خطاپذیری خودتان در رابطه با قدرت مطرح کرده اید. هرچند نقدِ خشونت نیازمند توجه به نیروهای تاریخیِ سلطه و استثمار است، اما این قضیه را هم زیر سؤال می برد که چگونه هریک از ما غالباً برخلاف عقل سلیم، بی شرمانه با قدرت سازش می کنیم.

جرج یانسی: بله این امر مسئلۀ هم دستی را پیش روی ما قرار می دهد. چنان که در این مقاله بحث شده است، شیوه هایی در کار است که از طریق آن ها این باور در فرد شکل می گیرد که نگریستن به زنان با نگاهی سلطه جویانه یا میل به زنان صرفاً برای رابطۀ جنسی امری «عادی» است. درست همین فرایند «عادی سازی» است که به تولید ذهنیت «مردۀ متحرک» می انجامد و بسیاری از رفتارهای اجتماعی من (که میل جنسی در یک سو و انتظارات جنسیتی ثابت در سوی دیگری قرار می گیرد)

ما تمایل داریم بر مرگ گروه نژادی خاصی سوگوار باشیم و دیگران را نادیده انگاریم

را به پشتیبان سرکوب زنان بدل می سازد. فرایند عادی سازی اغلب چنان مؤثر است که در برابر وقایع، عقل سلیم فرد مقاومت اندکی می کند، به ویژه زمانی که این عقل سلیم خود توسط همین فرایند «عادی سازی» تعریف شده باشد.

در این مورد «عقل سلیم» خود به خطر افتاده و به زائده ای از قدرت عادی سازی بدل شده است. استفادۀ شما از اصطلاح شرم آور در اینجا اهمیت دارد. شرم متضمن احساسی نیرومند از رسوایی است و صرفاً به سرزنش محدود نمی شود که بیشتر شبیه به «احساس گناه» است. شرم درواقع احساس ازمیان رفتن یقین معمول اخلاقی فرد است. درنهایت ممکن است فردی دچار حس گناه شود؛ بی آنکه شرمگین باشد. پس خشونت از دید من، باید در آن سطوحی بررسی شود که به نظر نمی رسد در حالت خشونت علیه دیگران باشیم.

این واقعیت که ما صدای ناله را نمی شنویم، وظایفمان را نفی نمی کند. گفتمان اخلاقی و رفتاری باید با تلاش برای صادق ماندن همراه باشد؛ به ویژه زمانی که کاستی اخلاقیِ به وجودآمده در ما به درد و رنج دیگران انجامیده است. نقد خشونت باید شامل این درک باشد که نمی توان از بسیاری از راه های تداوم دائمی خشونت گریخت (خشونت علیه کسانی که هرگز آن ها را رودررو ندیده اید، خشونت علیه کسانی که به ما نزدیک هستند، خشونت علیه زمین و شاید خشونت علیه احساس کمال خود فرد).

خشونت همه جا پیرامون ما حضور دارد. شاید بخواهیم در خواب غفلت باقی بمانیم و نوعی مردۀ متحرک شویم. در خصوص شخص خودم، هرچه بیشتر از حجم خشونت در جهان آگاهی یافته ام، که ممکن است برخی از ما بخواهیم آن را انکار کنیم و نبینیم، بیشتر به قلمروِ «شب تاریک روح»۶ وارد شده ام، جایی که وحشت و ناامیدی بر آن سیطره دارد. باوجوداین هدف اصلی ادامۀ مسیر و بیدارماندن است، علی رغم تمام این دشواری ها. هدف ادامۀ نبرد است برای جهانی بهتر؛ حتی اگر در شب تاریک روح باشیم.

ترجمۀ: علی حاتمیان

مرجع: NYTimes

پی نوشت ها:

* این مطلب در تاریخ ۱۶ آوریل ۲۰۱۶ با عنوان The Perils of Being a Black Philosopher در وبسایت نیویورک تایمز منتشر شده است.

* براد اوانز، مدرس ارشد روابط بین الملل در دانشگاه بریستول انگلستان است. او مؤسس و مدیر پروژۀ تاریخچه های خشونت است که به نقد مسئلۀ خشونت در قرن ۲۱ اختصاص دارد. جدیدترین کتاب های او آینده های یک بارمصرف با هنری ژیرو و زندگی انعطاف پذیر با جولین رید است.

[۱] Lynching؛ اعدام غیرقانونی افراد که اغلب با شکنجه و آزار همراه بوده است.

[۲] grievability

[۳] Black Skin, White Masks

[۴] سیاست مدار، صهیونیست ستیز و یکی رهبران بلندپایه کوکلاس کلان آمریکا در گذشته بوده است. او هم چنین از مهمانان گردهمایی هولوکاست تهران در سال ۲۰۰۶ بود.

[۵] کو کلاکس کلان نام سازمان های همبسته ای در کشور ایالات متحده آمریکا در گذشته و امروز می باشد که پشتیبان برتری نژاد سفید، یهودستیزی، نژادگرایی، ضدیت با آئین کاتولیک، بومی گرایی و نفرت نژادی می باشند. آن ها برای رسیدن به اهداف خود به اعمال غیر اخلاقی ای متوسل می شوند. برای نمونه پریشان ساختن شکل خود و ترساندن سیاهان آمریکا استفاده از ابزار ترور، خشونت و ایجاد وحشت از جمله حربه های آنان جهت پیشبرد عقایدشان است (ویکی پدیا)

[۶] اصطلاحی در عرفان و الهیات مسیحی. نویسنده در اینجا کاربرد مجازی این واژه را در نظر دارد.