شنبه, ۱۶ تیر, ۱۴۰۳ / 6 July, 2024
داستان آدم هایی که به ظاهر خوشبخت هستند اما
![داستان آدم هایی که به ظاهر خوشبخت هستند اما](/web/imgs/16/143/yst0z1.jpeg)
● وقتی زوجها نمیتوانند با هم حرف بزنند
این فیلم مشکلات جامعه امروز را خیلی خوب به تصویر کشیده بود، مثلا اکنون در جامعه ما دروغ و خیانت زیاد شده و کسانی که میخواهند اینطور نباشند جزو استثناها هستند و در زندگی اذیت میشوند. اسم فیلم، «سعادتآباد» است یعنی یک ظاهر قشنگ را میبینیم که درونش اصلا با ظاهر آن همخوانی ندارد.
هر زوجی میخواهد به سعادت و خوشبختی برسد و میخواهد یک آبادی درست کند که آن سعادت آرمانی آنجا باشد اما برای رسیدن به این آرزو باید منش ورفتار خوبی داشته باشد تا به آن سعادت برسد. اما در این راه مشکلات زیادی وجود دارد مثلا بسیاری از زوجهایی که پیش مشاور میآیند یکی از مشکلاتی که از همان اول با آن درگیر بودهاند این است که مسایلشان را نمیتوانند برای هم مطرح کنند تا رفع شود و آنقدر این مشکل را نگه میدارند که ریشهدار و پیچیده میشود و یکجاهایی خستهکننده و فرسایشی میشود، بهطوریکه دیگر حال بیان کردن آن را ندارند و این در نهایت باعث طلاق عاطفی آنها میشود. این گفتوگو نکردن بسیار آسیبزننده است. البته ایجاد تغییر برای آدمها اصولا کار سختی است چون همه دوست دارند در وضعیت کنونی خود بمانند و در دایرههای امن زندگی کنند یا شاید آن انگیزه لازم وجود ندارد که آن تغییرات بهوجود بیاید.
گاهی این گفتوگو نکردنها از گفتوگوهای قبلی که داشتند به وجود میآید، مثلا وقتی من به یکنفر چندبار میگویم فلان کار را انجام نده و آن فرد آن کار را میکند دیگر ترجیح میدهم چیزی نگویم و همینها باعث میشود که سکوت ادامه پیدا کند، یعنی نبودن این دیالوگ از اول وجود نداشته بلکه بهدلیل حرفهایی که ردوبدل شده و به نتیجه نرسیده، بهوجود آمده است. ما به این میگوییم درماندگی آموختهشده، یعنی من یک کار را انجام میدهم و ناکام میشوم و پاسخ نمیگیرم در نتیجه کمکم احساس درماندگی میکنم و میگویم ولش کن.
● در زندگی این زوجها واژه ما بیمعناست
تمام مشکلاتی که در این فیلم وجود داشت بهنظر من از اول در این زندگیها وجود نداشته است. برخی مواقع یکی از زوجین برای رسیدن به هدف شخصیاش ممکن است که به زندگی مشترکش آسیب برساند، مثلا علی (امیر آقایی) در این فیلم در نظر ما -که از بیرون به ماجرا نگاه میکنیم- ممکن است کارهایش زشت و ناپسند باشد اما نمیدانیم اگر خودمان در آن موقعیت قرار بگیریم چه واکنشی نشان میدهیم. آدمها وقتی در موقعیتهای سخت قرار میگیرند دیگر آن رفتارهای همیشگیشان را ندارند و براساس استرسهایشان رفتار آنها تغییر میکند. علی هم در این فیلم در شرایطی قرار گرفته بود که به باورهایش در زندگی مشترک لطمه خورده بود و فکر میکنم لاله (مهناز افشار) به علت اهداف شخصیاش به زندگیاش لطمه میزد که البته این کار را خیلی از زوجین انجام میدهند. علی هم به علت اهداف شخصیاش به لاله اجازه نمیداد که به سفر برود. غریزهاش نمیگذارد که این اجازه را بدهد، پس علی هم مقصر است، چون ازدواجکردن به این معنا نیست که دو نفر به هم دستبند بزنند تا فاصلهشان بیشتر از یک حدی نشود، حتی یک زمانهایی موقعیتهایی پیش میآید که دو نفر باید از هم دور شوند تا به موقعیت برسند و نباید مانع هم شوند. شخصیت علی از اول شکاک بوده، کسی که وقتی میخواهد خانه جدیدی بخرد از همان اول به فکر زدن پردهای ضخیم است که داخل خانه اصلا پیدا نباشد این فرد ذهنش بیمار است.
ارتباطهای این فیلم بین والد و کودک است، این رابطه در زندگی مشترک میتواند به دو طرف صدمه زیادی وارد کند. اگر غالب رفتارهای یک زوج به سمتی برود که یک نفر بخواهد بهطور مرتب حاکم و طرف دیگر محکوم باشد حتما آسیب میخورند. رفتار علی و لاله هر دو اشتباه بود. علی میخواست مالکیت و حاکمیت داشته باشد و کسی که میخواهد حاکم باشد، سوءظنهای زیادی دارد، یعنی پشتسر سوءظن و پارانویید معمولا حس مالکیت وجود دارد و طرف همه چیز را برای خودش میخواهد. در زندگی این دو نفر «ما» وجود ندارد، لاله هم میخواهد به هدفش برسد و به زندگی مشترکش فکر نمیکند و بدون اینکه علی را در جریان بگذارد کار خودش را میکند.
● بررسی روابط زوجبهزوج رابطه لاله و علی
دروغ، نخستین چیزی بود که در این رابطه وجود داشت. در این نوع ارتباط لاله نمیتوانست حقیقت را بگوید، به این علت که بهشدت با مقاومت علی روبهرو میشد (شاید علت دروغ گفتن یک نفر به دلیل این باشد که طرف مقابل گوش شنوا نداشته باشد).
پنهانکاری از ترسیدن شروع میشود. از دوران کودکی، پدرومادر ما سیستمی را برای ما اجرا میکنند که بتوانند باورهایشان را به ما انتقال دهند. بچهها ابتدا هیچ ذهنیتی ندارند و ذهنشان کاملا پاک است. آنها با حواسشان زندگی را تجربه کرده و دوست دارند همه چیز را لمس کنند، خیلی خوب گوش میدهند، خیلی خوب نگاه میکنند و بعد کلمات را یاد میگیرند و میفهمند از این به بعد، زندگی را باید با این کلمات بشناسند. کمکم این کلمات کنار هم قرار میگیرند و تبدیل به جمله میشوند و میتوانند باورهایشان را با این جملات انتقال بدهند. به مرور وقتی بچهها با انجام کاری تشویق یا تنبیه میشوند یاد میگیرند که نباید خودشان باشند و باید چهرهای را به بیرون نشان بدهند که مورد تشویق قرار بگیرند.
در این موارد ناخودآگاه، ترسی از طردشدن بهوجود میآید و برای اینکه طرد نشوند روی چهرهشان نقاب میزنند و چیزی را نشان میدهند که واقعیت ندارد. لاله دقیقا همین کار را میکند و چهرهای را به علی نشان میدهد که خودش نیست او با خودش هم دچار مشکل است و از زندگیاش احساس رضایت نمیکند.
لاله و علی دو نوع فضای فکری کاملا متفاوتی دارند. علی دارای رگههای مذهبی است و به بسیاری از مسایل سنتی نگاه میکند. جهانبینی او با لاله کاملا متفاوت است و اوج تنش او با لاله از همین نوع نگاه ایجاد میشود. علی با آدمهای دیگر فیلم کاملا غریبه است و نقطه اشتراکی ندارد. آن آدمها مسخرهاش میکنند و او هم میفهمد اما با این قضیه کنار آمده است.
آدمها به میزانی همدیگر را دوست دارند که به هم اعتماد دارند. در مورد زوجین این مساله کاملا صادق است. وقتی ما رابطه زوجها را بررسی میکنیم، میبینیم زندگیشان از جایی به هم ریخته که اعتماد از بین رفته است. شما اگر به رابطه خودتان فکر کنید میبینید زمانی حاضر شدهاید دریچههای احساستان را باز کنید که توانستهاید به طرف مقابل اعتماد کرده و پاسخ بعضی از سوالهایتان را پیدا کنید، مثلا آیا این همان آدمی است که میتواند من را خوشبخت کند؟ بعد از اعتمادکردن است که اجازه میدهید احساستان شکل بگیرد و بروز پیدا کند.
شاید علی هم از همین چیزها نگران است. معمولا مردهایی که سوءظن دارند نگران هستند. مردهای ایرانی این نگرش را دارند که زن وقتی استقلال پیدا میکند پررو میشود و دیگر حرف مرد را نمیخواند؛ این همان حس مالکیت است که گفته شد. ما همیشه میگوییم فلان مرد، زن گرفته است. این یعنی چه؟! این نگاه کالایی به زنها، مردها را هم دچار مشکل کرده است، بهعلت اینکه مردها فکر میکنند زنها مال آنها هستند و هرچه بگویند باید اجرا شود. همین باعث شده که زنها ناراحت و خشمگین باشند و درصدد جبران آن برآمدهاند؛ بههمین علت غر میزنند. علی احساس میکند لاله که فردی مستقل است ممکن است جایی از دستش برود و به عشق خودش اعتماد ندارد. علی فردی است که از درون خیلی لطیف است اما قالب خشکی را از خودش نشان میدهد که در واقع خودش نیست. علی همه جا چشمش بهدنبال زنش است و همهجا مراقبت اوست. اسم این کارها کنترل است نه عشق، به علت همین، لاله همیشه میخواهد از این کنترل فرار کند.
یک نکته خیلی مهم است و آن اینکه عشق هیچوقت با مالکیتطلبی یکجا درنمیآید. هر موقع ما بخواهیم یک جا عشق را محدود کنیم دیگر عشق نمیماند و شاید بوی نیاز پیدا کند. عشق باید کاملا در یک فضای باز باشد و هر دو طرف تصمیم بگیرند که همدیگر را آگاهانه انتخاب کنند. جبرانخلیلجبران میگوید: «عشق مثل دو ستون یک خانه است، اگر این دو ستون زیاد به هم نزدیک شوند یا زیاد از هم دور شوند آن خانه فرو میریزد.»
فکر میکنم داستان لاله و علی داستان تعقیبوگریز است. علی همیشه میخواهد لاله را نگه دارد و لاله هم میخواهد فرار کند. امثال علی در جامعه ما زیاد هستند. اگر این افراد کمی طرف مقابلشان را رها کنند آنطرف جذب آنها میشود، چون تا قبل از آزادی آن طرف درگیر ذهنیات خودش بوده و نمیتواند عشق طرف مقابل خود را ببیند.
در هر اتفاقی زوجین اگر به مشکل توجه کنند و هر کسی خودش به نوبه خودش سعی کند مشکل را حل کند و منتظر طرف مقابل نباشد، خیلی از مشکلات حل میشود و حتی خوب است به این نکته توجه شود که اصلا قرار نیست کسی در زندگی سالار باشد و زندگی خوب، زندگیای است که در تعادل باشد. به نظر من خیلی از زوجهای ایرانی همین شخصیت را دارند و با هم زندگی میکنند. مرد قلدر و کنترلکننده و زن دایما در حال پنهانکاری است. آنها ادامه میدهند ولی رابطهشان نابود میشود. این زوج میتوانند ادامه دهند اما با مشکلات زیادی روبهرو میشوند حتی در تربیت بچهیشان هم با یکدیگر اختلافنظر شدیدی پیدا میکنند.
● تهمینه و بهرام
بهرام (حسین یاری) به یاسی (لیلا حاتمی) علاقه دارد اما جایی از زندگیاش نشسته و فکر کرده که بین ثروت و عشق کدام را انتخاب کند چون او عاشق یاسی بوده اما به چه دلیل این دو با هم ازدواج نمیکنند در فیلم مشخص نمیشود، معلوم هم نیست کدام یک از این دو نفر اول ازدواج کرده و دلیلش چه بوده؟ به نظر من بدبختترین آدم این جمع بهرام است. چرا که در رابطه آنها تهمینه (هنگامه قاضیانی) نقش والد را دارد.
البته بهرام مظلوم نیست چون خیلی راحت یک روز کامل تلفنش را جواب نمیدهد و در جواب سوالهای تهمینه کار را بهانه میکند. این دو با هم یک تعامل دارند و هرکدام در مقابل رسیدن به خواستهیشان آن نوع زندگی را قبول کردهاند و تنش نداشتهاند.
آن دو قبول میکنند که مدتی دور از هم زندگی کنند که این اتفاق خوبی نیست. متاسفانه گاهی زوجین به این سمت میروند که هر کسی میتواند یک آزادی داشته باشد و در آن آزادی هر کاری دوست دارد انجام بدهد و این مطمئنا به خانواده آسیب میزند. تهمینه درون خود بسیار شکسته و آزاردیده بود اما ظاهرش را حفظ کرده و آن را نشان نمیدهد. تهمینه آدم رمانتیکی است چون پیگیر شوهرش است و دوست دارد با او در جمع حاضر شود ولی بهرام چنین آدمی نیست و به خاطر پول او را میخواهد پس رابطه آنها ناسالم است. تمام حسهای زنانه تهمینه سرکوب شده است اما شخصیت او رهبر بود و همه را به شکلی رهبری میکرد. این ازدواج دوم تهمینه است و دوباره به جدایی کشیده شده پس معلوم است که از ازدواج اولش درس نگرفته، نکته اینجاست که او برای چه باید یک زندگی بدون عشق را شروع کند و ادامه دهد؟ او به بهرام به عنوان یک قرص آرامبخش نگاه کرده چون از یک رابطه آسیب دیده و فرار کرده و به بهرام رسیده است. اما او باید ارزشهای خود را حفظ میکرد و به دنبال آدمی میگشت که به خاطر خودش او را بخواهد نه به خاطر پول، حتی تنها ماندن او برایش خیلی بهتر از بودن با بهرام است.
اما رابطه مالی این دو، آنقدر پیچیده است که شاید نگذارد از هم جدا شوند؛ ممکن است رابطهشان به همین شکل باقی بماند اما جداییشان عاطفی است.
● یاسی و محسن
این دو نفر از زوجهایی هستند که ما در اطرافمان زیاد میبینیم. زندگیهایی که ما از بیرون احساس میکنیم خیلی خوب است اما از درون خراب است. محسن (حامد بهداد) در ظاهر به زندگی و زنش رسیدگی میکند ولی اصلا حواسش به او نیست و فقط زبانبازی میکند.
به نظر من او حواسش به همه چیز بود مثلا متوجه تمام اتفاقاتی شده که در میهمانی برای یاسی افتاده بود اما ترجیح داد بیخیال زندگی کند، شاید راه پیشرفت خودش را اینطوری میدید اما خودش را این شکلی بالا کشیده و دارد این کار را ادامه میدهد. یاسی آدم عمیقی است، موسیقیای که او گوش میدهد موسیقی کوچهبازاری نیست اما محسن شخصیت مقابل اوست؛ او دایم میگوید ول کنید، بخورید، صفا کنید و... او کاملا آدمی سطحی است.
اگر بخواهیم نگاه روانکاوانه به این داستان داشته باشیم معمولا آدمهایی که عمیق و زیبا هستند اما ارزشهای خودشان را نمیدانند، تهمایههایی از خودآزاری در وجودشان هست و انتخابهایی که میکنند انتخابهایی خودآزارنده است. معمولا این آدمها در گذشته توسط خانواده زیاد محدود و اذیت شدهاند و ارزشهایشان دیده نشده به همین علت یک جایی کسی را انتخاب میکنند که کمارزش است. در واقع محسن اصلا به فضای یاسی نمیخورد. محسن خیلی سریع تغییر شکل میداد، این نشان میدهد این آدم هیچ وقت خود واقعیاش را زندگی نمیکند و احتمال جدایی این زوج هم زیاد است. تداوم این زندگی ربط پیدا میکند به پذیرش یاسی، این دو نفر باید نقطه اشتراکشان را پیدا کنند.
به نظر من این دو با هم زندگی میکنند و زندگیشان هم خوب میشود. بچه دومشان به دنیا میآید و محسن یک جایی سرش به سنگ میخورد و در آخر پدر خوب خانواده میشود و خیلی راحت گذشتهاش را انکار میکند. در کل در این رابطه یا این دو باید همدیگر را همانطور که هستند بپذیرند یا اگر نپذیرند یاسی افسردگیاش ادامه پیدا میکند و اوضاعش بدتر میشود.
نسیم چراغلو
انتخابات ریاست جمهوری انتخابات انتخابات ریاست جمهوری چهاردهم انتخابات ریاست جمهوری 1403 مسعود پزشکیان انتخابات 1403 سعید جلیلی انتخابات ریاست جمهوری ۱۴۰۳ ایران پزشکیان ستاد انتخابات کشور جلیلی
هواشناسی ترافیک جاده چالوس ماه محرم قوه قضاییه پلیس شهرداری تهران اربعین گرما قتل سلامت سازمان هواشناسی
حقوق بازنشستگان خودرو بانک مرکزی قیمت طلا قیمت خودرو بازنشستگان قیمت دلار دولت سیزدهم سهام عدالت مسکن قیمت سکه بازار خودرو
تالار وحدت بهاره رهنما هنرمندان رامبد جوان ازدواج تخت جمشید محرم تلویزیون الناز شاکردوست بازیگر سینما سینمای ایران
دانش بنیان آیفون
انگلیس اسرائیل جو بایدن فلسطین رژیم صهیونیستی جنگ غزه غزه آمریکا روسیه ترکیه دونالد ترامپ ولادیمیر پوتین
یورو 2024 فوتبال پرسپولیس استقلال تیم ملی آلمان علیرضا بیرانوند باشگاه پرسپولیس تیم ملی اسپانیا لیگ برتر سپاهان کریستیانو رونالدو نقل و انتقالات
هوش مصنوعی سامسونگ اینترنت ایلان ماسک ناسا پهپاد گوگل هواپیما نمایشگاه الکامپ
آلزایمر تب دنگی دیابت سرطان خواب کاهش وزن اضطراب