جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

نجار عاشق


نجار عاشق

اوستا جواد نجار، ما را خوب می‌شناخت... با بچه‌ها، سراغش رفتیم تا از او بخواهیم چوب پرچم هیأتمان را برای ما درست کنه. آدم خیلی خوبی بود... خودش هم جزو هیأت حضرت ابوالفضل‌(ع) محله‌مان …

اوستا جواد نجار، ما را خوب می‌شناخت... با بچه‌ها، سراغش رفتیم تا از او بخواهیم چوب پرچم هیأتمان را برای ما درست کنه. آدم خیلی خوبی بود... خودش هم جزو هیأت حضرت ابوالفضل‌(ع) محله‌مان بود؛ کلاً آدم مهربانی بود و می‌دانستیم که نه نمی‌گوید.

- سلام اوستا جواد نجار!

- علیکم‌السلام بچه‌های گلم!

- اوستا جواد! می‌خواهیم هیأت کودکان درست کنیم... پرچم نیاز داریم و پرچم هم چوب می‌خواهد تا بتوانیم پارچه مشکی عزای امام حسین‌(ع) رو به اون بدوزیم.

- چشم! همین الان

رفت گوشه مغازه نجاری‌اش و چند تا چوب دو سه متری آورد و گذاشت روی میز کارش... گفت انتخاب کنید... گفتیم: فرقی نمی‌کنه؛ چوبی باشد که ما پرچم هیأت را به اون وصل کنیم، بقیه‌اش زیاد فرقی نمی‌کند چه جنسی باشه و چه شکلی!

اوستا جواد یکی از چوبها رو برداشت و شروع کرد به صیقل دادن...

ما هم ایستاده بودیم و نگاه می‌کردیم... با آن دستگاهی که روی میز کارش بود، خراشه‌های چوب را از کناره‌های آن گرفت؛ بالا و پائین چوب را یک شکل خاصی بهش داد... هی وسط کار، می‌گفت یاحسین‌(ع)! و چند قطره اشک هم به همراه این ذکر عاشقی بر روی میز کارش، می‌ریخت. اشک هاش به ما می‌گفت: اوستا جواد نجار، یه عاشق امام حسینه...