سه شنبه, ۱۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 7 May, 2024
مجله ویستا

ریشه ها و منابع رادیکالیسم فکری اجتماعی در ایران


ریشه ها و منابع رادیکالیسم فکری اجتماعی در ایران

رادیکالیسم در کشوری همچون ایران همواره امکان ظهور و بروز دارد, اگرچه گاهی به نظر برسد که کشور در وضعیتی متعادل به سر می برد

رادیکالیسم در کشوری همچون ایران همواره امکان ظهور و بروز دارد، اگرچه گاهی به‌نظر برسد که کشور در وضعیتی متعادل به‌سر می‌برد. حرکت‌های اجتماعی و سیاسی در ایران به طور مستقل موجب وقوع حوادث مهم می‌شوند و در عین حال تزاحم و ارتباط بین آنها نیز حوادثی را در سطح ملی و جهانی خلق می‌کند. از آنجا که جامعه ایرانی به سمت و سوی مدرنیته می‌رود، داعیه اصلی آن نیز دستیابی به اعتدال از طریق دموکراسی است تا رادیکالیسم.

به همین دلیل شناسایی ریشه‌ها و بستر شکل‌گیری رادیکالیسم اهمیت دارد. این مساله در دو سطح قابل بحث و گفت‌وگو است. نخست می‌باید سنخ‌ها و صورت‌های متعدد رادیکالیسم فکری و اجتماعی در ایران را معرفی کرد و در وهله بعد، سیر تاریخی و تطور هر آن را مورد بررسی قرار داد. ‌

روند بروز و ظهور مسائل اجتماعی در ایران امروز تفاوت‌های گسترده‌ای با روزگاران گذشته دارد؛ در فضای مدرن ایران، مسائل اجتماعی بسیار سریع شکل می‌گیرد و به همان سرعت گسترش می‌یابد. این مسائل در ابعاد گوناگونی نیز سازمان می‌یابد و تنها مشمول یک عرصه خاص همچون خانواده یا غذا نمی‌شود بلکه بر همه عرصه‌ها تاثیر می‌گذارد، از اقتصاد گرفته تا‌ فرهنگ، ‌ سیاست، قدرت، امور نظامی، امور امنیتی، حوزه عمومی و تمام عرصه‌هایی که تجلیگاه مدرنیته هستند. ‌

در اینکه کدام یک از این عرصه‌ها از نظر تاریخی و اجتماعی مقدم بر دیگر عرصه‌ها است، مناقشه وجود دارد، زیرا اقتصاددانان بر تقدم حوزه اقتصادی بر دیگر حوزه‌ها تاکید می‌کنند، سیاستمداران حوزه سیاسی را بر دیگر حوزه‌ها مقدم می‌دانند و صاحبان اندیشه و فکر نیز از تقدم حوزه علم و دانش بر دیگر حوزه‌ها سخن می‌رانند؛ اما برای شفاف‌سازی مناقشه فوق، باید میان نگاه تاریخی با نگاه اجتماعی و جغرافیایی (محل و موقعیت مکانی وقوع مدرنیته) تمایز قائل شد.

از نظر تاریخی می‌توان حوزه نظامی و اداری را مقدم بر دیگر حوزه‌ها دانست، چرا که مدرنیته ایرانی نخست در این حوزه‌ها تجلی یافت؛ در عین حال طراحان مدرنیته ایرانی نیز بیشتر متفکران و صاحبان اندیشه و سیاستمداران و روزنامه‌نگاران هستند. به عبارتی محل وقوع مدرنیته در ایران حوزه نظامی و اداری است، در حالی که شارحان و منتقدان آن سیاستمداران و روزنامه نگاران هستند.

اما از نظر اجتماعی، می‌توان حوزه فرهنگ و حوزه عمومی اجتماع را مقدم و مسلط بر دیگر حوزه‌ها (از قبیل حوزه اقتصادی، سیاسی و نظامی) دانست و ادعا کرد که مدرنیته ایرانی در حوزه فرهنگ و جامعه تبلور یافته است. ‌ از نظر جغرافیایی (محل و مکان بروز مدرنیته) هم می‌توان از شهرها و سازمان‌های مدرن در شهرها یاد کرد. شهرهایی چون تبریز، رشت، اصفهان، شیراز، تهران، مشهد، و اهواز اصلی‌ترین شهرهای تحقق مدرنیته هستند و البته، در دوره جدید شهر قم نیز بر آنها افزوده شده است.

در این میان شهرهایی چون تبریز و رشت از نظر زمانی مقدم بر دیگر شهرها هستند در حالی که شهرهایی چون تهران، اصفهان، شیراز و قم پس از انقلا‌ب اسلا‌می بود که نقش مهم‌تری به عهده گرفتند. پس در این صورت، شهرها مکان اصلی تحقق مدرنیته ایرانی هستند و به عبارت دیگر، می‌توان مدعی شد که مدرنیته ایرانی بر اساس خاستگاه شهری شکل گرفته است و معطوف به مسائل و مشکلا‌ت شهری هم هست. ‌

در شهرهای اشاره شده، کانون‌هایی نیز برای ساماندهی مدرنیته استقرار یافته است، مانند دانشگاه‌ها، مساجد و مراکز اداری و... هر یک از این مراکز با توجه به امکانات خود توانسته‌اند در ساماندهی اندیشه مدرن ایرانی نقش‌آفرین باشند. از این میان دانشگاه‌های کشور و سازمان‌های وابسته به آن از قبیل مراکز تحقیقاتی و پژوهشی، کتابفروشی‌ها و انجمن‌های علمی در پالا‌یش اندیشه مدرن و نقد آن بسیار اثرگذار هستند.

طرح موضوعات و مباحث عمده در کلا‌س‌های درس و انجام تحقیقات و پژوهش در این مورد ضرورت ترجمه و تالیف کتب را پیش آورده است و طرح مناقشه‌های جدید فکری اجتماعی در ایران بیشتر از این طریق صورت گرفته است و بنابراین می‌توان ادعا کرد که نقش مترجمین و مولفین از نقش رسانه‌های جمعی بیشتر است. با توجه به نکات اشاره شده در فوق، اندیشه مدرن (بدون داوری ایدئولوژیک در مورد آنها) در شهرهای جدید و مرکزی ایران از طریق افراد، گروه‌ها، و سازمان‌های اجتماعی مطرح شده و در تعامل با تحولا‌ت اجتماعی و سیاسی سریع و پردامنه و متکثر ولی آرام و پنهان در فرهنگ و جامعه ایران ماندگار شده است.

درونی‌شدن این فضا و شرایط در جامعه و فرهنگ ایرانی امکان نفی و مبارزه با آن را به عنوان یک سیاست غیرقابل دفاع ساخته است. مبارزه با مدرنیته که پدیده‌ای ماندگار و درونی شده در جامعه ایرانی است، نتیجه‌ای به جز قبول خشمگینانه آن در پی ندارد. ضدیت با بنیان‌ها و عناصر و نشانه‌های مدرنیته، باعث شده است که جامعه سریع‌تر از گذشته آن را بپذیرد. شاید غرب ستیزی در ایران شرایط بهتری را برای غربزدگی ایرانی تا نقادی غرب را فراهم ساخته است. ‌

● سنخ‌شناسی رادیکالیسم ایرانی ‌

وضعیت فکری تناقض‌آمیز در جامعه ایرانی به صورت چندین سوال مطرح است: منشا تناقضات و نابسامانی‌های فکری و اجتماعی در ایران چیست؟ آیا تناقضات ریشه در تاریخ جریان مدرنیته ایرانی دارد یا اینکه امری طبیعی است؟ صورت بنیادی اصلی تناقضات در ایران با چه مفهومی قابل توضیح است؟ آیا می‌توان از الگوی مشخصی برای بیان تناقضات ایرانی استفاده کرد؟

یکی از ابزارهای اصلی تشخیص نوع، میزان و دامنه تناقضات در جامعه ایرانی بهره‌گیری از نظام مفهومی رادیکالیسم فرهنگی و اجتماعی است. در نتیجه در اولین نگاه، می‌توان از مفهومی چون رادیکالیسم فرهنگی - اجتماعی ایرانی یاد کرد. ایرانیان ضمن اینکه مردمانی مهربان، اهل تعامل و سازگار با شرایط ملی و جهانی هستند، درگیر رادیکالیسم فکری و اجتماعی نیز هستند.

رادیکالیسم ایرانی ضمن اینکه امری تاریخی است و در برهه‌های متعدد تاریخ ظهور کرده، در دوره معاصر براساس بنیان‌های نظری و فکری نظام‌مند هم شده است. رادیکالیسم در ایران مانند هر کشور دیگری در جهان مدرن در تلا‌طم مدرنیت، دارای مجموعه تناقضات بنیادی است. این تناقضات به صورت‌های متعدد بروز کرده و منشا عمل و حوادث متعدد می‌شود. سعی می‌کنم تا به یکی از صورت‌های تناقضات بنیادی در ایران که منشا شکل‌گیری بنیادگرایی فکری، اجتماعی و سیاسی شده است، اشاره کنم. آنچه که حضور این نوع تعارضات را در جامعه ایرانی بحرانی کرده و منشا بحران‌های فراگیر می‌شود، پیوستگی و ارتباط و همسویی تناقضات است. به نظر می‌آید در دوره معاصر جریان رادیکالیسم ایرانی سه نوع منبع فکری مرتبط و پیوسته با یکدیگر دارد. ‌

رادیکالیسم ایرانی درعصر گذشته ریشه در سنت دارد، در حالی که رادیکالیسم ایرانی در دوره جدید ریشه در ایدئولوژی‌های مدرن (مارکسیسم، ناسیونالیسم، و بنیادگرایی دینی) دارد. هر یک در تند کردن فضای رادیکال نقش متفاوتی دارند. در ادامه ضمن بیان جایگاه، دامنه و نحوه عمل سه عرصه، نوع رابطه بین سه رادیکالیسم و حضور معاصر آنها بیان می‌شود.

تاکید بر سه منبع (مارکسیسم، ناسیونالیسم، و بنیادگرایی) و سه بعد (مارکسیسم ایرانی، ‌ ملی‌گرایی ایرانی و بنیادگرایی ایرانی) و خودداری از طرح منابع و ابعاد مهم دیگر، به نوع فهم از شرایط و اهمیت هر یک از این سه وضعیت برمی‌گردد. مردم ایرانی هرگز ماتریالیست نبوده‌اند، میل به ملی‌گرایی افراطی هم نداشته‌اند و از بنیادگرایی رادیکال هم اجتناب کرده‌اند.

از طرف دیگر، مردم و جریان‌های فکری ایرانی اصیل بیشتر در پی دستیابی به اندیشه‌های نو و فراهم کردن شرایط مناسب برای انطباق‌پذیری با موقعیت‌های پیش آمده هستند. همچنین دفاع از آب و خاک و فرهنگ و تاریخ برای این مردم اهمیت دارد و از سویی متفکران، روشنفکران و مدعیان اندیشه نیز در بازشناسی هویت ملی و دینی‌شان تلا‌ش بسیار کرده‌اند. محور این نوع تلا‌ش‌ها <فرهنگ>، <جامعه> و <تجربه فرهنگی ایرانی> بوده است و به این خاطر متون باقیمانده برای ایرانیان از طریق شعرا و اندیشمندان ایرانی رنگ و بوی فرهنگی و اجتماعی دارد تا سیاسی.

‌ در دوره جدید با ظهور ایدئولوژی‌های جدید، در جایگاه و نوع اثرگذاری اندیشمندان ایرانی و جریان‌های اجتماعی و فکری تغییر اساسی صورت گرفته است. مارکسیسم، ملی‌گرایی و بنیادگرایی به گفتمان‌های فکری درونی جامعه ایرانی تبدیل شده و با پیوستگی ایجاد شده میان آنها، جریان فکری ایرانی که اصالت تاریخی دارند، به حاشیه رفته‌اند. در ادامه وضعیت هر یک از این سه نوع رادیکالیسم تشریح می‌شود.

● رادیکالیسم ناشی از مارکسیسم ایرانی ‌

مارکس یکی از موسسان اندیشه تضادی (تقابلی) در دنیا است. او در کنار اینگلس، وبر و زیمل در ساماندهی دیدگاه تضادی و تقابلی نقشی عمده بازی کرده است. در این اندیشه محوریت با تضاد طبقاتی است که در نهایت به تعادل اجتماعی می‌انجامد. شدت تضاد به میزان فاصله بین طبقات، شفافیت آگاهی و تضاد منافع بستگی دارد. ‌ ‌ مارکسیست‌های ایرانی برای توضیح موقعیت تضادگونه جامعه، اقدام به مفهومی‌پردازی‌های متعددی کرده‌اند.

اگر اساس بحث مارکس به وجود جامعه سرمایه داری معطوف بود که در آن تولید سرمایه و ثروت از یک طرف و نابرابری اجتماعی و اقتصادی از طرف دیگر محقق شده بود، تحلیل طبقاتی شرایط معنی‌دار بود. با تمرکز جدی بر جامعه ایرانی، اولین سوالی که پدید می‌آید این است که آیا جامعه ایرانی سرمایه‌داری است؟ به طور قطع نمی‌توان مدعی شد که جامعه ایرانی سرمایه داری نیست.

زیرا در آن کمتر تلا‌ش، برنامه، سازمان، الگو و روش‌هایی برای تولید سرمایه دیده می‌شود. ولی در همین جامعه صنعت مونتاژ، مصرف کننده، ماشین، و بانک و نظام اداری وجود دارد. پس جامعه به سمت مدرن شدن می‌رود. مدرن شدن جامعه بیشتر در ساحت سیاسی و نظامی و اداری رخ می‌دهد تا اقتصادی و صنعتی. در هر صورت جامعه ایرانی مدرن شده است و در آن دعوا بر سر کسب منافع و موقعیت‌های بیشتر و بهتر است. منافع، مدعیان منافع، روش‌های حذف رقیب و جابه‌جایی افراد و گروه‌ها در ساختار قدرت دیده می‌شود.

از این منظر مارکسیست‌های ایرانی تضادگرا امکان حضور پیدا کرده و محملی برای بحث و گفت‌وگو یافته‌اند. ‌ مارکسیسم ایرانی در طی حدود یک قرن کارهای بسیاری انجام داده است. اولین کار و تلا‌ش در مشروع‌سازی اندیشه مارکسی و سوسیالیستی بوده است. بدین لحاظ آنها با محور قرار دادن نابرابری از یک طرف و تاکید بر برابری اقتصادی از طرف دیگر، اندیشه جدید را مشروع ساخته‌اند. دومین کار، انجام تحقیقی تاریخی در مورد تحولا‌ت ایران است.

آنها با انطباق ایده‌ها و مفاهیم اصلی اندیشه مارکسی از قبیل طبقات متضاد، دولت متمرکز، نابرابری و نظام مالکیتی، ارتباط مفهومی بین واقعیت تاریخی ایران با اندیشه مارکسی فراهم ساخته‌اند. سومین گام، تولید نیروی مدافع اندیشه مارکسی است. آغازگران اندیشه مارکسی در ایران با تولید مراکز تحقیقاتی و پژوهشی، تاسیس مجلا‌ت و روزنامه‌ها، تشکیل اجتماعات ادبی، ‌ فرهنگی و اجتماعی شرایطی مناسب برای شکل‌گیری مارکسیست‌های نسل دوم ایرانی را فراهم آورده‌اند. این گروه با نفی سنت، دین و علم به دفاع همه جانبه از ایدئولوژی مارکسی پرداخته‌اند. ‌

مارکسیسمی که تحت شرایط و الزامات فوق در ایران تولید شد، ‌ بسیار متفاوت از مارکسیسم غربی شد. تفاوت به گونه‌ای بود که رابطه مارکسیست‌های ایرانی با مارکسیست‌های غربی از نوع اروپایی آن قطع شد و آنها به مارکسیست‌های شرقی و به طور خاص مارکسیسم لنینیسم و استالینیزم بیشتر نزدیک شدند. همین چرخش از مارکسیسم فلسفی، فرهنگی و تاریخی به مارکسیسم عملگرا منجر به اشاعه رادیکالیسم مارکسیستی در ایران شد.

چرخش از مارکسیسم مارکس و مارکسیسم اروپایی به مارکسیسم شرقی و روسی، به جایگزینی نظام‌های مفهومی انجامید. اولین کار در تقلیل مارکسیسم از تمرکز بر جامعه سرمایه‌داری با محوریت طبقات اجتماعی به جامعه شبه سرمایه‌داری با مرکزیت دولت قدرتمند شد. مارکسیست‌های ایرانی کمتر به فهم نظام طبقاتی ایرانی به لحاظ تاریخی اقدام کردند. آنها بیشتر سودای فروپاشی نظام سیاسی ایرانی را داشتند تا فهم عمیق و کمک به پختگی نظام اجتماعی موجود.

از این منظر است که مارکسیسم رادیکال ایرانی بر دولت استبدادی تاکید می‌کند و بنیان‌های عمل اجتماعی ایرانیان در طول تاریخ را نادیده می‌گیرد. برای فهم این معنی بهتر است تا به ادبیات تولید شده در این زمینه اشاره شود. ‌ اصلی‌ترین سوالا‌تی که مطرح می‌شود عبارتند از: مارکسیست‌های ایرانی روسگرا چه می‌گویند؟ مدافعان این اندیشه در ایران چه می‌گویند؟ آنها از فقدان عناصر و زیرساخت‌های اجتماعی و فرهنگی برای شکل‌گیری جامعه مدنی سخن می‌گویند. نتیجه عمل آنها شکل‌گیری رادیکالیسم است.‌ آنها مدعی فروپاشی نظام سیاسی به منزله فروپاشی نظام اجتماعی هستند. از نظر آنها بدون فروپاشی دولت‌های مستبد نمی‌توان کاری کرد. در این صورت با فروپاشی سیاسی هم کاری نمی‌توان انجام داد، زیرا جایگزینی برای فردای انقلا‌ب وجود ندارد. ‌

به این صورت تحلیل مارکسی در جهان با محوریت طبقات اجتماعی در جامعه سرمایه‌داری به تحلیل شبه مارکسی (مارکسیست لنینیست و استالینیست) با محوریت دولت مستبد تبدیل شد؛ دولت و نظام سیاسی استبدادی در ایران بازیگر اصلی میدان شدند و همه حیات فرهنگی و اجتماعی نیز قربانی خواست آن شناخته شد. در داوری نقش مارکسیسم در ایران می‌توان مدعی شد که این اندیشه برای رادیکال کردن فکر و رفتار و عمل کنشگران در حوزه سیاسی به قلب واقعیت‌های اجتماعی و فرهنگی پرداخته و کلیت حیات اجتماعی و فرهنگی ایرانی را در ساحت دولتی متمرکز جستوجو کرده‌است. ‌ مردمان ایرانی مرتبط با این نظام فکری متوجه نقش و سهم دولت مستبد شده‌اند.

در اولین مراحل حضور آنها در جامعه چاره‌ای به جز ارتباط و سازگاری با دولت‌های مستبد نمی‌شناختند. تنها در زمانی جدایی بین مردم و دولت‌ها پیش می‌آید که دیگر برای دولت‌ها رمقی برای اعمال حاکمیت باقی نمانده‌است. به عبارت دیگر، ‌ امر اجتماعی وقتی دارای اهمیت می‌شود که امر سیاسی و نظامی از کارایی مناسب برخوردار نباشد. این موقعیت هرگز به نفع امر اجتماعی و نظام فرهنگی و اجتماعی ایران نیست. به عبارت دیگر، می‌توان مدعی شد که مارکسیست‌های ایرانی به جای تقویت اندیشه مدنی به نفی، یا حداقل به بیمار شدن این عرصه کمک کرده‌اند. ‌

● رادیکالیسم ناشی از ملی‌گرایی افراطی ‌

ملی‌گرایی در ایران با احتمال حمله بیگانگان (که بیشتر امری فرضی و ساختگی بود) در اندیشه و فکر و رفتار ایرانیان شکل گرفته است. با بالا‌رفتن احتمال حمله بیگانگان به ایران متونی که میهن و نژاد ایرانی را تقدیس می‌کند، طرفدار می‌یابند و افرادی که با پوشیدن لباس ایرانی و به کاربردن الفاظ فارسی توانایی سلطه بر این انرژی را داشتند، به قدرت رسیده‌اند. بدین لحاظ می‌توان مدعی شد که هدف اصلی طرح و توسعه ملی‌گرایی دستیابی به قدرت مرکزی است تا ساماندهی فرهنگ و جامعه ایرانی.

برای روشن‌شدن ادعای فوق می‌توان به مفروضاتی که به شکل‌گیری ملی‌گرایی افراطی در ایران کمک کرده‌اند و نتایج مترتب بر آن اشاره کرد. یکی از مفروضات اصلی این نظام مفهومی، دفاع از زبان و فرهنگ کهن ایرانی و هویت بخشی به ایران و ایرانی در جهان است. در حالی که آنچه برای مدعیان این عرصه به ارمغان آمده، تشکیل حکومتی استبدادی است که اصلی‌ترین نتیجه آن توسعه استبداد و سرکوبگری فرهنگی و اجتماعی است.

در نتیجه سرکوب گروه‌های اجتماعی و قومی و فرهنگی از بین رفته و یکسانی جایگزین آن شده است. نمونه این رفتار را در دوره پهلوی اول می‌توان سراغ گرفت. هویت‌سازی رضاشاهی بر بنیاد سلطنت، دربار و درک افراطی از تاریخ ایران باستان و بازتعریف آن در شرایط جدید بود. ‌

همانطور که اشاره شد داعیه ملی‌گرایی در سطح فرهنگی و اجتماعی به سطح سیاسی نازل داده شد و از میان مجموعه عناصر و مفاهیم، دولت و نظام سیاسی مقتدر فردمدار محوریت یافت. در این رویکرد اصل بر بقای نظام سیاسی دولتمداری است که ریشه آن بر بنیان های تاریخی است تا ضرورتهای اجتماعی و فرهنگی. در این اندیشه نیز جایی برای استقرار جامعه مدنی وجود ندارد.

به جای اینکه جامعه با نظام طبقاتی توسعه یافته طرح شود از جامعه با دو طبقه (طبقه بالا‌ و طبقه پایین) که رابطه آنها نیز در سرانجام تضادی است، سخن گفته می‌شود. ‌ فضای شکل‌گیری حیات اجتماعی با حضور مردان و گروه‌های اجتماعی موثر وجود ندارد. طبقه متوسط به عنوان میانجیگر اجتماعی امکان حیات نمی‌یابد. ‌

● رادیکالسیم ناشی از بنیادگرایی دینی ‌

یکی از جریان‌های فکری و سیاسی که بیشتر در جهان معاصر ( در اکثر کشورها و فرهنگ‌ها) رشد کرده، بنیادگرایی است. بنیادگرایی یک قالب ثابت و مشخص ندارد. از حوزه دین تا سنت و فرهنگ و تمدن را در بر می‌گیرد. در این یادداشت ما بیشتر به بنیادگرایی دینی کار داریم زیرا این بنیادگرایی مهم ترین و تندترین آنها است؛ از یک سو با هستی اجتماعی سر و کار دارد و از سویی دیگر با نان و اعتبار و شهرت مردم و به طور خاص با دینداران گره خورده است.

بنیادگرایی به عنوان نهضتی دینی، ‌ فکری و اجتماعی نوعی نوجویی اعتراضگونه در عصر مدرن علیه سرانجام نامیمون مدرنیته است. بنیادگرایی دینی عکس العملی تند و پرانرژی در مقابل ناتوانی مدرنیته در ساماندهی حیات مجدد اجتماعی و فرهنگی است. اگر مدرنیته توانایی سرکوبگری بیشتری داشت یا اینکه توانایی آرام‌سازی شرایط با محوریت دموکراسی چند لا‌یه را داشت، بنیادگرایی سر از آستین دین‌خواهان بیرون نمی‌آورد. پس اساس و ریشه بنیادگرایی در ناتوانی مدرنیته است. ‌

از طرف دیگر، ‌ بنیادگرایی دینی به دلیل تندی و ناآرامی‌اش در معرض فروپاشی قرار می‌گیرد. فروپاشی آن به نوع آرایش نیرو و نظام مفهومی در مقابل مدرنیته بر می‌گردد. چون حاصل کار بنیادگرایی حذف مدرنیته نیست و در نهایت نهادینه شدن بنیادگرایی در درون مدرنیته می‌شود، دچار اعتراض و نفی قرار می‌گیرد. به عبارت دیگر، بنیادگرایی در نهایت یکی از نحله‌های مدرنیته می‌شود. ‌

داعیه اصلی بنیادگرایی به جای دین، فرهنگ و سنت، بر دولت و قدرت سیاسی می‌شود. زیرا فرصت و ضرورتی در مجاب‌سازی فرهنگی و دینی رقیب وجود ندارد. در عوض حذف رقیب لا‌زم است. در این صورت است که قدرت سیاسی و نظامی مقدم بر شکل‌گیری قدرت اجتماعی و فرهنگی می‌شود. در این عرصه اساس بر دین‌خواهی با محوریت فرد و شخصیت امام و رهبر است که دیگران چاره‌ای به جز اطاعت از آن ندارند. در این صورت عناصر مدنی که برای کنترل روابط اجتماعی و سیاسی لا‌زم بوده است، شکل نمی‌گیرد. بنیادگرایی از این نوع در حوزه علم و فرهنگ به جنگ و نزاع می‌انجامد تا مجاب‌سازی رقیب و دشمن. ‌

[تقی آزاد ارمکی]