جمعه, ۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 24 January, 2025
شیـطـان گاهی ازخلال تصاویرمی آید
۱) شاید وقتی «رنه دکارت» برای بالا بردن درجه شکاکیت از تعبیراتی چون «خواب» و «شیطان فریبکار» استفاده میکرد نمیدانست که بعدها نقطه اطمینان او یعنی «من» در متن «کوجیتو»، همه شکاکیت پس از وی را تغذیه میکند. او با قرار دادن «فاعل شناسا» در مرکز فلسفه خود تحول عظیمی را رقم زد. دکارت از یک سو میراثدار فلسفه کلاسیک بود که نقطه عزیمت را «بدیهیات اولیه» میگرفت آنگونه که صرفاً با تعدیل تعدادی از آنها اندیشیدن را آغاز میکرد و از این رو در جایی نوشت: «... به حکم عقل قانع شدهام که درست همانطور که از قبول امور بدهیالبطلان احتراز لازم است، همچنان هم از اعتقاد به اموری که کاملاً قطعی و تردیدناپذیر نباشد، باید به دقت اجتناب ورزید...» (۱) در نتیجه هنوز بدیهیاتی مثل امتناع جمع نقیضین (که بعدها در اعتراضات و در تاریخ فلاسفه پس از وی بارها در همین مورد بحث شده است) را حفظ کرده است؛ و از سوی دیگر «من»- فاعل شناسا- را از سوفیستها اخذ مینمود. پس میگوید: «بنابراین، بعد از امعان نظر کامل در تمام امور و بررسی دقیق آنها سرانجام باید به این نتیجه معین رسید [و تعیین کرد] که این قضیه «من هستم»، «من وجود دارم» هر بار که آن را بر زبان آورم یا در ذهن تصور کنم، بالضروره صادق است.»(۲) شک ویرانگر سوفیستی از آنجا که «من» را به عنوان محمل حواس در مرکز معرفت قرار میداد با در نظر گرفتن خلاف میان «من»ها و خطا در حواس هرگونه دانش مطلق را منتفی میدانست.
در مقابل دکارت شک را نه در جایگاه هستیشناسانه بلکه در قواره یک روش میدید. از این رو از «من» به سمت یقین میل میکرد. استفاده توأم از فاعل شناسا و بدیهیات که پیش از او غیرممکن مینمود فلسفه دکارت را تبدیل به مجموعهای از تأملات منحصر به فرد کرد که بعدها همه فلاسفه را تحت تأثیر قرار داد. در واقع دکارت ضمن فلسفه یقینی خویش در حال شکل دادن به شکاکیت در درون یقین فلسفههای بعدی نیز بود. هنگام مطالعه آثار او حتی به نیت کسب یقین، شکاکیت همچون بیماری واگیرداری متفکر را مبتلا میسازد به گونهای که همه فلاسفه پس از وی هر چند به ایقان فلسفی عشق میورزیدند از شکاکیت رها نمیشدند. کانت، قوه ادراک را محدود به عالم پدیدارها و ساحتهای قابل دسترسی برای موجود انسانی میدانست حتی زمانی که گزارههای پیشینی یقینی را تلقین مینمود و هگل، با حضور انسان در مرکز معرفت روبه رو شد؛ انسانی که آشکارا موجودی تاریخی است. در همین اندیشه بود. پس معرفت تحت تأثیر امری تاریخی بود که او آن را «روح زمانه» خواند. بعدها هوسرل برای نجات تمدن اروپا و فرگه برای تنسیخ منطق سعی کردند زبانی پاکیزه و قابل اعتماد برای فلسفه و منطق دست و پا کنند. ولی به سرعت کتابها و نامههایی که به هم میفرستادند یکدیگر را مأیوس ساختند. به زودی ویتگنشتاین از راه رسید و در سراسر آثاری که پس از مرگش به چاپ رسید- باور داشت که معرفت تحت تأثیر بازیهای زبانی- و «نحوه زندگی» است. عبارت «نحوه زندگی» چنان سهمناک بود که فلسفه هرگز از بحران مواجهه با آن خارج نشد.
۲) در حقیقت در چنین وضعیتی بود که مارشال مک لوهان متوجه رسانه شد. او تاریخ را به سه دوره تقسیم کرد. دوره کهکشان شفاهی که ارتباط میان انسانها شنیداری بود. دوره کهکشان گوتنبرگ که جهان چاپ و کتاب، ارتباطات و زندگی را سر و شکل میداد و دوره (شنیداری- دیداری خواندنی) که به ظهور تلویزیون، ماهواره و کامپیوتر و... محقق شده است. نکته اساسی نوشتههای مک لوهان توجه به این نکته بود که ابزارهای ارتباطی نه تنها محتواهایی را ارائه میکنند، بلکه حتی به واسطه شکل حضور خود و حضور شکل خود عادتهای تازهای در اندیشیدن و برداشت کردن ایجاد میکنند همه فرهنگها، سنتها و وقایع بعد از اینکه از رسانه پخش میشوند تابع رسانهای هستند که از آن پخش میشوند. از این رو بود که به نظر وی اهمیت «دستهبندی»، توزیع و مصرف عقاید، بیشتر از محتوای تولید بود. این سان رسانه خود پیام میشود.
هرچند مک لوهان در «در شناخت رسانه» گفته بود: امروزه باید هدف آموزش رهایی از تأثیر افراطی تکنولوژی بر زندگی خلاقانه آدمی باشد ولی هنوز بسیار خوشبین بود. او فکر میکرد «محیط راستین زیست، تمامی سیاره زمین شده و ما به یاری رسانههای ارتباطی جدید به همان سهولت از محیط باخبرمیشویم که یک روستایی از مسائل و مشکلات روستایش خبر مییابد: پس ما در یک «دهکده جهانی» زندگی میکنیم...» این خرسندی بسیاری از اندیشمندان پسا متجدد و ازجمله ژان بودریار را برآشوباند. زیرا او گمان میکرد در عصر رسانهها امکان هرگونه معنادار بودن منحل شده است. چه رسد به این که ارتباط ممکن شود. بودریار در «مبادله نمادین مرگ» گفت: «ارزش ارجاعی نابود شده و به بازی ساختاری، ارزش دست بالا داده است. بعد ساختاری با طرد بعد ارجاعی خودمختاری پیدا کرده و برپایه مرگ ارجاع بنیان شده است». به نظر او کالاها مفاهیم، کلمات، رفتارها و... همه و همه دیگر نه از راه ارتباط با منشأ خود و نه از راه ارتباط با غایت خود معنا نمیشوند بلکه در درون ساختار خود همچون کد، و به واسطه قیاس با دیگر کدها معنا مییابند. کار او به اینجا ختم نمیشود که خبر دهد هرچیز واقعی و معنا تمام شده است بلکه او با واکاوی حضور رسانه مفهوم «حاد واقعیت» را بنیان میکند که در عین مجازی و رسانهای بودن ازهر واقعیتی غلیظتر است.
۳) نامی که او برای یکی از مقالات برمیگزیند باردیگر دکارت را در ذهن مخاطب متبادر میکند: اهریمن شریر تصاویر، دکارت در تأملات برای آن که شکاکیت را به آخرین حد خود برساند میگوید: «فرض میکنیم... اهریمنی شریر که قدرتش از فریبکاریش کمتر نیست تمام توان خود را در فریفتن من به کار بسته است. میانگارم که آسمان، زمین، رنگها، اشکال، صداها و تمام اشیای خارجی و دیگر که میبینم، فقط اوهام و رؤیاهایی باشد که این اهریمن برای صید خوشباوری من از آنها استفاده میکند...»(۳) این شیطان که تنها مسیر یقین را هموار میکند [چنانچه ویتگنشتاین بعداً در بحث از یقین از مثال شیطان دکارت استفاده میکند] هم شکل عجیبی با مفهوم شیطان در شریعت مسیحی دارد. غالباً در مسیحیت «شیطان» ابزار قرب به خداوند محسوب میگردد. زیرا چنانچه مؤمن فریب آن را نخورد به خداوند نزدیکتر میشود.برعکس «اهریمن تصویری بودر یار» عمیقاً شرور است: «تصویر دقیقاً همان دم که در صادقانهترین و مؤمنانهترین رابطه با واقعیت قرار میگیرد و درنهایت «همسانی» با آن جلوه میکند است که بیش از همه اهریمن است.»(۴) از منظر او نه تنها انسان توان و میل خود را برای دوری از رسانه از دست داده بلکه هر رخدادی برای او فقط از راه شباهت به الگوهای رسانهای واقعی به نظر میرسد «رسانهها جز ایجاد رویدادها به واسطه نفس حضور خویش چه رؤیای دیگری در سر دارند؟ این رویدادگی را همه محکوم کرده اما درنهان همه مجذوبآن اند...»
رخدادها دیگر هیچ معنایی ندارند نه از آن رو که فینفسه بیاهمیتاند بلکه از این رو که توسط الگوهایی پس پشت نهاده شدهاند که روند رخدادها تنها میتواند که منطبق با آنها باشد.»(۵) در مکاشفه یوحنا، با مشرکان و کافرانی روبه رو هستیم که هر بار بعد از عذاب الهی و تحت تأثیر دجال بر سر نافرمانی باقی میمانند. دجال از منظر یوحنا کسی نیست جز «هر که بگوید عیسی همان مسیح نیست، دروغگوست، این همان دجال است.» (۶) در حقیقت آن که و آنچه به ماورای خود ایمان نداشته باشد، از آن دیدگاه دجال است.
دجال نماد تنها در خود نگریستن و خودشیفتگی است و رسانه هر چیز را در خود فرو میبرد. به واقعیت بیرون تکیه ندارد و دائم شیفتهوار در حال تکرار خود و حتی تبلیغ برنامههای خود است.این خود شیفتگی از یک سو ترجمان شیفتگی ما به اوست و از سوی دیگر مسبب جذب و شیفتگی ما. اکنون شیطان بییال و دم و اشکم دکارتی تبدیل به اهریمنی واقعی شده است. نه تنها «من» مرکزی در معرفت غربی، هنوز حضور دارد و به شکاکیت حیات میدهد بلکه امروز از راه جذب شدن در شیطان به صورتی اغراقآمیز درآمده است. رسانه به عنوان یک من خود شیفته فناورانه با تردستی «من»ی شبیه سازی شده از انسان را برساخته است و آدمی میان این دو من دچار شکاکیت مضاعف به رسانه و خود شده است. پس آنچه ما داریم نوعی شکاکیت مضاعف است.
(۱)- تأمل اول ص۲۹
(۲)- تأمل دوم ص۳۷
(۳) – تأملات ص۳۴
(۴) - اکران اندیشه ص۲۵۶
(۵)- اکران اندیشه ص۲۶۵
(۶)- نامه اول یوحنا – ۲/۲۲
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست