شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

بررسی متغیرهای خانوادگی و فردی در افراد در معرض خطر سوء مصرف مواد


بررسی متغیرهای خانوادگی و فردی در افراد در معرض خطر سوء مصرف مواد

بنابر پژوهشهای انجام شده در زمینه علل گرایش افراد به مصرف و سوءمصرف مواد مخدر, این پژوهش بر آن است تا افراد در معرض خطر سوء مصرف مواد مخدر را با توجه به متغیرهای خانوادگی و فردی مورد بررسی قرار دهد

▪ هدف:

بنابر پژوهشهای انجام شده در زمینه علل گرایش افراد به مصرف و سوءمصرف مواد مخدر، این پژوهش بر آن است تا افراد در معرض خطر سوء مصرف مواد مخدر را با توجه به متغیرهای خانوادگی و فردی مورد بررسی قرار دهد.

▪ روش بررسی:

این مطالعه بر روی ۷۱۶ نفر از افراد در معرض خطر سوء مصرف مواد مخدر در ۱۱ شهرستان استان فارس انجام شد. ابزارهای پژوهش عبارت بودند از: ۱- آزمون کانون کنترل راتر۲- پرسشنامه سبکهای دلبستگی۳-پرسشنامه پیوند والدینی۴-مقیاس تاب‌آوری کونور و دیویدسون۵-پرسشنامه مهارتهای مقابله‌ای وینتراب ۶-پرسشنامه عزت نفس کوپر اسمیت

یافته ها: تمامی متغیرها بین گروه سالم و گروههای مصرف کننده و سوء مصرف کننده تفاوت معنی دار داشتند. بدین صورت که در متغیرهای تاب آوری، اعتماد به نفس، مهارتهای مسئله مدار، مراقبت و سبک دلبستگی ایمن، نمرات گروه سالم بالاتر از نمرات گروههای مصرف کننده و سوء مصرف کننده بود. اما در متغیر محافظت بیش ازحد، سبک دلبستگی دوسوگرا، کانون کنترل (نمره بالا به معنی کانون کنترل بیرونی)، تطابق هیجان مدار و تطابق کمتر مفید و غیر موثر نمرات گروه سالم کمتر از گروههای مصرف کننده و سوء مصرف کننده بود. مقایسه گروههای مصرف کننده و سوء مصرف کننده نشان داد که در متغیرهای تاب آوری، دوسوگرایی، مهارتهای مشکل مدار، و کمتر مفید و غیر موثر گروههای مصرف کننده و سوء مصرف کننده با یکدیگر تفاوت معنی دار داشتند. اما در متغیرهای مراقبت، محافظت بیش ازحد و سبک دلبستگی ایمن، اعتماد به نفس، کانون کنترل، و تطابق هیجان مدار تفاوت بین دو گروه معنی دار نبود.

▪ نتیجه گیری:

بر اساس یافته‌های پژوهش حاضر، جهت افزایش تاب آوری در برابر سوء مصرف مواد مخدر، لازم است تا مداخلات پیشگیرانه در سالهای اولیه عمر کودک از طریق آموزش والدین در زمینه مراقبت و محافظت کافی، و تلاش برای شکل دهی سبک دلبستگی ایمن، راهبردهای ایجاد اعتماد به نفس، کانون کنترل درونی و بکارگیری مهارت تطابقی مشکل مدار متمرکز باشند. این یافته ها همچنین تلویحاتی را برای مداخلات روانشناختی ارائه می‌دهد.

● مقدمه

از نظر تاریخی عمده پژوهشهای پیشگیرانه و تدوین مداخلات معطوف به رفتارهای مشکل‌زا، بر شناسائی «عوامل خطرزا» و جمعیت‌های پرخطر متمرکز بوده‌اند. بدین معنا که بهترین شیوة پیشگیری از بروز یک مشکل تمرکز بر علل پدید‌آئی آن و افرادی است که بیشترین ویژگیهای خطرزا را دارند(کمپفر، ۲۰۰۲).

با این حال پژوهشهای بسیاری نشان دادند که تمرکز صرف بر عوامل خطرزا رویکردی مناسب نیست. این پژوهشها نشان دادند که بسیاری از کودکان در معرض خطر‏، رفتارهای مشکل‌زای پیش‌بینی شده را نشان نمی‌دهند. برای مثال بسیاری از نوجوانان پرخطر از نظر مصرف مواد،‏ سوء مصرف کننده مواد نمی‌شوند. این نتایج نشان دادند که باید چیزی بیشتر از عوامل خطرزا وجود داشته باشند )زمیرمن و آرونکمار، ۱۹۹۴).

موضوعی که این تصویر را پیچیده‌تر می‌کند، این است که به نظر نمی‌رسد که عوامل خطرزا به پیامدهایی اختصاصی منجر شوند، بلکه با پیامدهای تحولی وسیع‌تری ارتباط دارند. در واقع عوامل خطرزایی که برای رفتار مشکل‌زای خاصی در نوجوانان شناسائی شده‌اند، شباهت‌ زیادی به عوامل خطرزایی دارند که برای سایر رفتارهای مشکل‌زا شناسایی شده‌اند (لشنر، ۲۰۰۲)(۱).

در طول چند دهه گذشته فعالیتهای مرتبط با کاهش سوء مصرف مواد مخدر، از نگاه صرف به عوامل خطرزا به سوی عوامل محافظت‌کننده تغییر جهت داده است. از سوی دیگردر طول دو دهه گذشته مفهوم تاب‌آوری(Resiliency) در حوزه روانشناسی تحولی، توجه‌ای روزافزون کسب کرده است(۲). این امر موجب شده‌است تا برای مطالعه تحول از یک مدل توانمندسازانه استفاده شود تا مدلهای متمرکز بر کمبود و مشکل. راتر و گارمزی نشان دادند که بیش از پنجاه درصد کودکانی که در شرایط نامساعد زندگی میکنند، هنگام بزرگسالی مشکل عمده‌ای را تجربه نمی‌کنند(۳، ۲). از سوی دیگر پژوهشهای متعددی بر نقش متغیرهای خانوادگی ( مانند پیوند با والدین، سبک دلبستگی ایمن)، و فردی (مانند اعتماد به نفس، کانون کنترل درونی، و مهارتهای مشکل مدار) به عنوان عوامل محافظ در برابر مصرف و سوء مصرف مواد مخدر، تاکید داشته اند ( نقل از هاوکینز و کاتالانو، ۱۹۹۲). بنابراین پژوهش حاضر بر آن است تا تفاوت افراد سالم ( عدم مصرف یا سوء مصرف مواد) را با افراد مصرف و سوء مصرف کننده مواد مخدر در متغیرهای خانوادگی و فردی مورد بررسی قرار دهد.

● روش بررسی

جامعه پژوهش را افراد ۱۸ تا ۲۵ ساله و در معرض خطر سوء مصرف مواد محله های پرخطر استان فارس تشکیل می‌دهند، که معیارهای شمول را دارا هستند. نمونه شامل سه گروه سوء مصرف کننده, مصرف کننده, و سالم بود. به منظور انتخاب نمونه در ابتدا محله های دارای شرایط فقر و دسترسی آسان به مواد یازده شهرستان استان فارس شناسایی و نمونه گیری به روش قضاوتی (با توجه به معیارهای شمول) انجام و افراد مایل به شرکت در پژوهش مورد پرسشگری قرار می گرفتند.

با توجه به روش آماری و تعداد متغیرهای مورد مطالعه ۷۵۰ نفر مورد پرسشگری قرار گرفتند که ۷۱۶ پرسشنامه شرایط تحلیل را احراز کردند(گروههای سوء مصرف کننده، مصرف کننده و سالم به ترتیب ۲۳۹، ۲۴۰ و ۲۳۷ نفر). هر سه گروه از میان افرادی انتخاب شدند که سه عامل خطرزای ۱- وجود یک فرد وابسته یا سوء مصرف کننده مواد از قبیل والدین, خواهر یا برادر و پدر بزرگ و مادر بزرگ در صورتی که در یک خانوار زندگی می‌کنند،۲- زندگی در محله با دسترسی آسان به مواد مخدر. ۳- وجود مشکلات اقتصادی که منجر به عدم ارضاء نیازهای اولیه شده باشد را دارا باشند. در مرحله مطالعه مقدماتی یک گروه سالم که شرایط خطرزا را نداشتند نیز مورد بررسی قرار گرفتند.

ابزار تحقیق:۱- آزمون کانون کنترل راتر۲- پرسشنامه سبکهای دلبستگی(هازن و شیور، ۱۹۸۷)۳- پرسشنامه پیوند والدینی (پارکر، ۱۹۷۹)۴- مقیاس تاب‌آوری کونور و دیویدسون )۲۰۰۳) Connor-Davidson Resilience Scale، ۵- پرسشنامه مهارتهای مقابله‌ای وینتراب(۱۹۸۹) ۶- پرسشنامه عزت نفس کوپر اسمیت.

بجز پرسشنامه های پیوند والدینی و تاب آوری که برای اولین بار در ایران ترجمه و مورد استفاده قرار می گیرند، پایایی و روایی پرسشنامه‌های سبکهای دلبستگی، عزت نفس، کانون کنترل و مهارتهای تطابقی در پژوهشهای پیشین مورد تائید قرار گرفته است. اما به لحاظ افزایش دقت پژوهش، پایایی و روایی کلیه پرسشنامه های مورد استفاده در پژوهش با روش های تحلیل عاملی، همسانی درونی و آلفای کرونباخ بر روی ۲۴۸ نفراز افراد در معرض خطر مورد بررسی قرار گرفت که نتایج آن در جدول شماره ۱ ارائه شده است.

● یافته‌ها

همانگونه که پیش بینی می‌شد، نتایج آزمون تعقیبی توکی (HSD) Tukey نشان داد که در تمامی متغیرها بین گروه سالم و گروههای مصرف کننده و سوء مصرف کننده تفاوت معنی دار وجود داشت. بدین صورت که در متغیرهای مراقبت و سبک دلبستگی ایمن، نمرات گروه سالم بالاتر از نمرات گروههای مصرف کننده و سوء مصرف کننده بود. اما در متغیر محافظت بیش ازحد، سبک دلبستگی دوسوگرا، نمرات گروه سالم کمتر از گروههای مصرف کننده و سوء مصرف کننده بود. مقایسه گروههای مصرف کننده و سوء مصرف کننده نشان داد که در متغیر دوسوگرایی گروههای مصرف کننده و سوء مصرف کننده با یکدیگر تفاوت معنی دار داشتند بدین صورت که در این متغیر گروه مصرف کننده نمرات بالاتری نسبت به گروه سوء مصرف کننده مواد داشت. اما در متغیرهای مراقبت، محافظت بیش ازحد و سبک دلبستگی ایمن تفاوت بین دو گروه معنی دار نبود.

نتایج آزمون تعقیبی توکی (HSD) Tukey نشان داد که در تمامی متغیرهای فردی بین گروه سالم و گروههای مصرف کننده و سوء مصرف کننده تفاوت معنی دار وجود داشت. بدین صورت که در متغیرهای تاب آوری، اعتماد به نفس و مهارتهای مسئله مدار نمرات گروه سالم بالاتر از نمرات گروههای مصرف کننده و سوء مصرف کننده بود. اما در متغیر کانون کنترل، (نمره بالا به معنی کانون کنترل بیرونی)، تطابق هیجان مدار و تطابق کمتر مفید و غیر موثر نمرات گروه سالم کمتر از گروههای مصرف کننده و سوء مصرف کننده بود. مقایسه گروههای مصرف کننده و سوء مصرف کننده نشان داد که در متغیرهای تاب آوری، تطابق مسئله مدار، و تطابق کمتر مفید و غیر موثر گروههای اول و دوم با یکدیگر تفاوت معنی دار داشتند بدین صورت که در متغیرهای ذکرشده گروه دوم نمرات بالاتری نسبت به گروه اول داشت. اما در متغیرهای اعتماد به نفس، کانون کنترل، و تطابق هیجان مدار تفاوتی بین گروههای مصرف کننده و سوء مصرف کننده مشاهده نشد.

● بحث

همان گونه که جداول ۱و۲ نشان می‌دهند، تفاوت گروهها در اکثر متغیرهای مورد مطالعه معنی دار است. این معنی داری در بیشتر موارد در جهت مورد انتظار بود. درمتغیرتاب آوری گروهها به خوبی از یکدیگر تفکیک شده بودند (این نتیجه نشانگر توانمندی آزمونها در تفکیک گروهها بود) بدین معنی که گروه سالم نسبت به گروه مصرف کننده و گروه مصرف کننده نسبت به سوء مصرف کننده امتیاز بالاتری درمقیاس تاب آوری به دست آوردند. این نتیجه از اینرو قابل تبیین است که مصرف و بخصوص سوء مصرف مواد پیامد ناتوانی در سازگاری، چاره اندیشی، از دست دادن جهت درست فکری (با علم به پیامدهای مصرف مواد)، و ناتوانی در کنترل هیجانات ناخوشایند می‌باشد. اگرچه تفاوت بین گروههای سوء مصرف کننده و مصرف کننده معنی دار است، اما با توجه به مقدار تفاوت بین این دو گروه (۸/۳ نمره) و بین گروههای مصرف کننده و سالم (۵/۱۱ نمره)، می‌توان چنین نتیجه گیری کرد که از مصرف تا سوء مصرف فاصله چندانی نیست (آینده خوبی برای گروه مصرف کننده پیش بینی نمی‌شود)، و از نظر تاب آوری در خطر هستند. اگر چه در حال حاضر نسبت به گروه سوء مصرف کننده وضعیت بهتری دارند، اما ممکن است زود تر از آنچه تصور می‌شود (به دلیل مشکلات آتی) به سوی سوء مصرف پیش بروند.

در مورد مراقبت می‌توان گفت که این متغیر توانسته است که در فاصله سلامت تا مصرف نقشی محافظ ایفاء کند، اما نتوانسته است که از تبدیل مصرف به سوء مصرف جلوگیری کند. تبیین دیگر می‌تواند چنین باشد که با شروع مصرف و تنظیم هیجانات توسط مواد، اطرافیان کمتر برای این هدف موضوعیت می یابند. پژوهش های تجربی شدلر و بلاک(۴) نیزاز فرضیه درونی سازی ناکافی کارکردهای مراقبتی به عنوان علتی برای سوء مصرف مواد حمایت می‌کند. این پژوهشگران دریافتند که تفاوتهای روان شناختی بین مصرف کننده گان دائم، مصرف کنندگان آزمایشی و پرهیز کنندگان در یک گروه نوجوان، از شیوه مراقبتی والدینشان بودند ناشی می‌شد. مادران مصرف کنندگان دائم به عنوان نسبتا سرد، غیر پاسخگو و غیر محافظت کننده توصیف می‌شدند.

از سوی دیگر آنچه در این گروه از افراد مشهود است ناتوانی در مراقبت از خود است، که نتیجه شکست در درونی کردن این کارکردها از والدینی است که ممکن است در مراحل اول مراقب بوده اند ولی به دلیل درونی نشدن این مراقبت در فرزندان، دست از آن کشیده اند. آنچه مسلم است بسیاری از مشکلات مرتبط با مراقبت از خود در تاریخچه سوء مصرف کنندگان مواد یافت می‌شود.

نتایج تحلیل واریانس در مورد متغیر محافظت بیش ازحد نشان می‌دهد که تفاوت میزان این متغیر بین گروه سالم با گروههای مصرف کننده و سوء مصرف کننده معنی دار است. اما این تفاوت در بین گروههای مصرف کننده و سوء مصرف کننده معنی دار نیست. در تبیین این نتیجه می‌توان گفت که در فاصله سلامت تا مصرف، این محافظت به موجب وجود خطر فعال شده است. در واقع این عامل اثرش را به محض مصرف از دست داده است. اما با توجه به این که بر اساس خود گزارش دهی آزمودنیها، این متغیر به عنوان یک «ویژگی» والدین مورد ارزیابی قرار گرفته، این امکان وجود دارد که تداوم (وبالطبع عدم افزایش تاثیر گذاری) آن، نتوانسته از مرحله مصرف به سوء مصرف نقشی محافظتی ایفاء کند. محافظت بیش ازحد از جمله ویژگیهای والدین است که به عنوان عاملی خطرزا (و منفی) مطرح است، مگر زمانی که خطری فرد را تهدید کند.

با توجه به میزان تفاوت گروه سالم با گروههای مصرف و سوء مصرف کننده در متغیر سبک دلبستگی ایمن نیز می‌توان چنین پنداشت که سبک دلبستگی ایمن در مسیر سلامت، مصرف و سوء مصرف، فاصله سلامت تا مصرف را محافظت می‌کند، و در فاصله مصرف تا سوء مصرف خاصیت محافظتی خود را حفظ نمی‌کند. ناتاب آوری گروه سوء مصرف کننده و هم چنین تفاوت معنی دار آنها در سبک دلبستگی ایمن نسبت به گروه سالم این احتمال را نیز مطرح می‌کند که به دلیل عدم ارضای نیازهای اولیه (ایجاد پایگاه ایمن) در این افراد، نقائصی در خود تنظیمی؛ شامل نقائصی در مراقبت از خود، اعتماد نفس، روابط موضوعی و عواطف ایجاد می‌شود. این نقائص حرکت در جهت تخریب کارکرد فرد را تسهیل می‌کند.

نتایج مقایسه گروهها در متغیر دوسوگرایی نشان می‌دهد که میزان آن در افراد سالم نسبت به دو گروه دیگر کمتر است، که نتیجه ای قابل انتظار بود. اما موضوع قابل توجه میانگین بالاتر گروه مصرف کننده نسبت به گروه سوء مصرف کننده است. در تبیین این نتیجه می‌توان گفت که در اوایلی که فرد با مواد آشنا می‌شود و مصرف گاهگاهی آن را تجربه می‌کند، بیشتر به ارزیابی خود می پردازد و متعاقبا دوسوگرایی نیز بیشتر می‌گردد. مشاهده پیامدهای مصرف، ودر همین حین وجود عواملی که فرد را در معرض مصرف گاهگاهی قرار می‌دهد (مانند تنظیم عواطف، فشار همسالان و...) موجب تقویت دو سوگرایی می‌شود. اما زمانی که فرد از مصرف به سوی سوء مصرف یا وابستگی بیشتر حرکت می‌کند، عوامل درونی (افکاری مانند این تنها چیزی است که از آن لذت می برم، با مصرف مواد کمتر آشفته می شوم، با مصرف عملکرد بهتری خواهم داشت و...) کنترل بیشتری پیدا می کنند.

با توجه به تفاوت گروهها در متغیر اعتماد به نفس می‌توان گفت که این متغیر در مسیر سلامت به مصرف نقشی محافظتی را ایفا می‌کند، اما با حرکت از مصرف به سوی سوء مصرف، این نقش کم رنگ می‌شود. این احتمال وجود دارد که مصرف گاهگاهی اگر چه به بروز مشکلاتی در زندگی فرد منجر نشده باشد، به دلیل ناتوانی فرد در تنظیم عواطف و حل مشکلات، به اندازه کافی موجب کاهش اعتماد به نفس می‌گردد که حتی می‌تواند یک فرد مصرف کننده را به سوء مصرف کننده تبدیل کند. طبق نظر راتر(۳) اعتماد به نفس از حس فرد نسبت به ارزشمندی و شایستگی اش ناشی می‌شود. از سوی دیگرطبق نظر یتس و ماستن(۵) شایستگی که نتیجه اعتماد به نفس است، به عنوان استفاده سازگارانه از منابع درونی و بیرونی ارگانیسم جهت از عهده چالشهای زندگی برآمدن (حل مشکل) و دستیابی به پیامدهای مثبت مفهوم سازی شده است. حال سوال این است، کسی که با مصرف گاهگاهی ارزشمندی و شایستگی‌ای برای از عهده مشکلات برآمدن و دستیابی به پیامدهای مثبت زیر سوال رفته، چگونه می‌تواند در جهت تخریب کارکرد حرکت نکند. به عبارتی تخریب یا بازداری ارزشمندی و شایستگی ای که ازکمبود اعتماد به نفس نشات می‌گیرد و به دنبال مصرف رخ داده، فرد را آماده می‌کند تا وضعیت بدتری را نیز درآینده تجربه کند.

درمورد متغیر کانون کنترل نیز همین رابطه حکمفرما است. آنچه که تحلیل واریانس نشان می‌دهد، این است که افراد گروه سالم کانون کنترل درونی تری را نسبت به گروه مصرف و سوء مصرف کننده نشان می‌دهند. مطالعات کوون و همکاران(۶)، ریجارد سون و وایت(۷)، گارمزی (۲)، مگناس و همکاران (۸)، یافته‌های فوق را تأیید می‌کنند. با این حال، این متغیر نیز تنها در فاصله سلامت به مصرف نقش محافظتی دارد، و در یک فرد مصرف کننده کانون کنترل درونی نمی‌تواند مانع از سوء مصرف کننده شدن گردد. در این ارتباط می‌توان گفت که چنانچه مواد را به عنوان کنترل کننده خارجی در صورت نبود کنترل درونی در نظر بگیریم، این یافته قابل توجیه است. در واقع تقویت مثبت (افزایش کارکرد اجتماعی، معاشرت، نشئگی) و تقویت منفی (کاهش اضطراب، افسردگی و...) که مواد ایجاد می کنند به عنوان یک کنترل کننده خارجی مطرح هستند. که این کنترل کننده های خارجی در صورت نبود یا مورد استفاده قرار نگرفتن کنترل های درونی فعال می‌شوند. وقتی که فرد با مصرف مواد به دنبال تقویت منفی یا مثبت است، در واقع فعال شدن یا ادامه فعالیت کنترل های درونی را بازداری می‌کند، که تداوم این روند می‌تواند پیش آگهی بدتری (سوء مصرف) را برای فرد رقم بزند.

نگاهی به تفاوت گروهها درمتغیر مهارتهای مشکل مدار نشان می‌دهد که تفاوتها در بین هر سه گروه معنی دار است. بدین نحو که میزان استفاده از این مهارت با حرکت از جهت سلامت به سوء مصرف کاهش می‌یابد. اگر چه یافته‌های پیشین موید یافته فوق هستند، اما توجه به مفهوم مهارت تطابقی مشکل مدار تبیین کننده این نتیجه است. طی این نوع تطابق فرد برای دور کردن استرس یا خطر و یا تغییر عوارض واثرات آن به صورتی فعال گام بر می دارد. این نوع تطابق اقدام به عمل مستقیم است، و افزایش تلاش فردی به صورت گام به گام را شامل می‌شود. تفاوت گروه سالم با مصرف کننده وسوء مصرف کننده نشان از وجود چنین روندی در افراد سالم است. به عبارتی افراد سالم علیرغم تجربه شرایط ناگوار به اقداماتی دست زده اند که مشکلی مانند سوء مصرف مواد را به مشکلات آنها نیافزوده، و تا حدودی از عهده مشکلات قبلی برآمده اند. اما در مورد افراد مصرف کننده این چنین روندی مشاهده نمی‌شود، این گروه نسبت به گروه سالم، نه تنها برای رفع مشکل به طور مستقیم وارد عمل نشده، بلکه گزینه هایی را انتخاب کرده که بر مشکلات افزوده است.

با این حال تفاوت معنی دار گروه مصرف کننده وسوء مصرف کننده نشانگر این است که شاید استفاده از این مهارت توسط گروه مصرف کننده باعث پیشگیری از سوء مصرف کننده شدن آنها گردد(گرچه نسبت به گروه سالم، ناقصتر). در واقع این متغیر هم در فاصله سلامت تا مصرف هم و در فاصله مصرف تا سوء مصرف نقش محافظتی خود را حفظ کرده است.

در رابطه با مهارتهای تطابقی هیجان مدار نیز نتایج نشان می‌دهند که استفاده کمتر ازاین مهارت بیشتر درمسیر سلامت به مصرف نقش محافظتی دارد، تا در مسیر مصرف به سوء مصرف (با توجه به عدم معنی داری تفاوتها). اگر چه درمنابع پژوهشی کمتر به این مهارت پرداخته شده است اما نگاهی دقیق به مفهوم مهارت هیجان مودار روشنگر خواهد بود. لازاروس و فولکمن (۱۹۸۴) بر این باورند که هدف این نوع تطابق کنترل هیجانات ناراحت کننده است تا سروکار داشتن با عامل فشارزا. این نوع تطابق در واقع به دست آوردن حمایت عاطفی و همدردی است و گفته شده که ممکن است همیشه سودمند نباشد (که به نظر می‌رسد سودمند نبوده است). استفاده کمتر از این مهارت در گروه سالم نسبت به استفاده بیشتر از مهارت تطابقی مشکل مدار نشانگر این است که این گروه گزینه های مؤثرتری برای سروکار داشتن با مشکلات و استرس زاها به کار برده است. اما وقتی که مصرفی رخ می‌دهد، نشان مید هد که مواد برای فرد به عنوان یک منبع تنظیم هیجانات منفی اهمیت یافته‌اند. هم چنین توجه به تفاوت ناچیز و غیر معنی دار گروه مصرف کننده و گروه مصرف کننده نشان می‌دهند که اهمیت یافتن مواد ادامه یافته و فرد همچنان برای تنظیم عواطف ناخوشایند از مواد استفاده می‌کند. بنابراین کاهش موقت هیجانات منفی جزء اهدف هر دو گروه قرار می گیرد که پیش آگهی گروه مصرف کننده (به سوء مصرف کننده) و گروه سوء مصرف کننده (به وابسته) را بدتر می‌کند. : شاید تطابق هیجان مدار – که در فرد سالم او را مستعد مصرف می‌کند – در مصرف کننده اساسا موضوعیت خود را از دست می‌دهد، چون با مصرف مواد مشکلات هیجانی موقتا تسکین می یابند. در نتیجه تفاوت افراد در این مهارتها حرکت آنها به سمت سوءمصرف را کندتر یا تندتر نمی‌کند.

نگاهی به نتایج پژوهشی در مورد استفاده از مهارتهای تطابقی کمتر مفید و غیر مؤثر نشان مید هد که روند استفاده از این مهارت در افراد سالم، مصرف کننده و سوء مصرف کننده تزایدی بوده است. در واقع استفاده بیشتر از این مهارت فرد را در معرض بیشتر خطر و تعمیق مشکلات قرار داده است.

از سوی دیگر استفاده کمتر از این مهارت در مسیرهای سلامت به مصرف و مصرف به سوء مصرف نقش محافظتی داشته است. اما روند روبه رشد استفاده از این مهارت (از عدم مصرف به سوء مصرف) موجب می‌گردد تا نگاهی مجدد به مفهوم این مهارت داشته باشیم. مهارتهای تطابقی کمتر مفید و غیر مؤثر شامل مجموعه ای از شیوه های تطابقی هستند که مطابق با ادبیات پژوهشی به عنوان روشهای ناکارآمد برای تغییر منبع فشار یا بهبود احساسات ناشی از موقعیت فشار زا در نظر گرفته شده، که اغلب به وخیم تر شدن موقعیت یا بدتر شدن شرایط عاطفی منجر می‌شود(۹). این نوع تطابق شامل عدم درگیری ذهنی و رفتاری و استفاده از دارو و مواد است. گرچه استفاده بیشتر گروه مصرف کننده نسبت به گروه سالم ازاین نوع تطابق آنها را در وضعیت بدتری قرار داده است (با توجه به متغیرهایی که قبلا بحث شد) اما بیشترین استفاده از آن توسط گروه سوء مصرف کننده نشان از وخیم تر شدن موقعیت و بدتر شدن شرایط عاطفی دارد، که تحمل این وضعیت مصرف بیشتر مواد را طلب می‌کند.

● نتیجه‌گیری

از یافته‌های فوق چنین نتیجه می‌شود که گروه سالم نسبت به گروه مصرف کننده و گروه مصرف کننده نسبت به گروه سوء مصرف کننده دارای تاب آوری بالاتر، سبک و بستگی ایمن بیشتر، مراقبت والدینی بیشتر، محافظت بیش از حد کمتر و استفاده بیشتر از مهارتهای مشکل مدار می‌باشند.

این نتایج جهتهایی را برای مداخلات پیشگیرانه و درمانی ارئه میدهد. به نحوی که جهت افزایش تاب آوری در برابر سوءمصرف مواد، لازم است تا تمرکز مداخلات پیشگیرانه برای سالهای اولیه عمر بر آموزش والدین جهت ارائه مراقبت و محافظت کافی، آگاهی از سبکهای رفتاری شکل دهنده سبک دلبستگی ایمن، راهبردهای ایجاد اعتماد به نفس و کانون کنترل درونی و بکارگیری مهارتهای تطابقی مشکل مدار، قرار گیرد. از سوی دیگر این نتایج رهنمون گر درمانگر جهت کار بر روی حوزه هایی است که به مداخله نیاز دارند. بدین صورت که از طریق درمانهای پویشی موانع هیجانی مراقبت ناکافی، محافظت بیش از حد و سبکهای دلبستگی ناایمن برداشته شود تا فرد در جهت گیری‌های آتی خود کارآمدتر عمل نماید. تلویح دیگر نتایج می‌تواند چنین باشد که کانون کنترل، اعتماد به نفس و مهارتهای تطابقی نیز کانون های قابل توجه‌ای برای افزایش تاب آوری در برابر سوءمصرف مواد مخدر هستند، که می‌تواند هدف درمانهای پویشی و شناختی رفتاری قرار گیرد.

* مسعود محمدی

دانشجوی دکتری روانشناسی بالینی دانشگاه علوم بهزیستی و توانبخشی

دکتر علیرضا جزایری

دانشیار روانشناسی بالینی دانشگاه علوم بهزیستی و توانبخشی

دکتر امیرحسن رفیعی

استادیار دانشگاه علوم بهزیستی و توانبخشی

بهرام جوکار

استادیار روانشناسی تربیتی دانشگاه شیراز

عباس پورشهباز

استادیار دانشگاه علوم بهزیستی و توانبخشی

منابع:

۱- محمدخانی پروانه (۱۳۷۱). بررسی راهبرهای مقابله با استرس و علائم در مبتلایان به اختلال وسواس اجبار. پایان نامه کارشناسی ارشد. انستیتو روانپزشکی تهران

۲- محمدی مسعود؛ دهگانپور محمد (۱۳۸۳). آسیب شناسی روانی سوء مصرف مواد. تهران .

Glantz, M.D.G and Johnson, LJ. (۲۰۰۲). Resilience and Development: positive life adaptation. Kluwer Academic Publishers. New York

Garmezy, N. (۱۹۸۳). Stressors of childhood. In N. Garmezy & M. Rutter (Eds.), Stress, coping, and development in children (pp. ۴۳-۸۴). New York: McGraw-Hill.

Rutter, M. (۱۹۹۳). Resilience: Some conceptual considerations. Journal of Adolescent Health, ۱۴, ۶۲۶–۶۳۱.

Yates, TM., Masten. As(۲۰۰۴). Fostering the future: Resilience Theory and the practice of postitive Psychology: in positive psychology in practice (Eds),(linley PA; Joseph, S.New Jersey; John willy & sons.

Cowen EL, Wyman PA, Work WC. (۱۹۹۶). Resilience in highly stressed urban children: concepts and findings. Bull N Y Acad Med. ۱۹۹۶ Winter;۷۳(۲):۲۶۷-۸۴.

Richardson GE, Waite PJ. (۲۰۰۲ ). Mental Health Promotion through Resilience and Resiliency Education. International Journal of Emergency Mental Health.

Magnus, KB., Wyman, C, PA., Fagen, D.B., and. Work. WC. (۱۹۹۹). CORRELATES OF RESILIENT OUTCOMES AMONG HIGHLYSTRESSED AFRICAN-AMERICAN AND WHITE URBAN CHILDREN. JOURNAL OF COMMUNITY PSYCHOLOGY, Vol. ۲۷, No. ۴, ۴۷۳–۴۸۸

Family and individual factors in the at risk population

Abstract

Introduction: Based o­n the past studies in the filed of substance abuse, this study is to compare at risk populations regarding to familial and individual factors.

Material& Method: this study have been done o­n ۷۱۶ at risk individual in ۱۱ city of Fars province. Research tools includes:۱- locus of control inventory ۲- Attachment styles scale ۳- Parental Bonding Instrument ۴- Resilience Scale ۵- Coping Skills Inventory ۶- Self Esteem scale.

Finding: there was a significant difference between normal and user and abuser groups. In resiliency, self esteem, problem oriented coping skills, caring and secure attachment normal group had a higher scores. But in ambivalent attachment style, external locus of control, emotion oriented and less benefit coping skills, normal group had a lower scores. In resiliency, ambivalent attachment style, problem oriented coping skills, and less benefit coping skills there was significant differences between user and abuser groups. But this was not true for caring, overprotection, secure attachment, locus of control, self esteem, and emotion oriented coping skills

Conclusion: according to these finding and in order to development and promotion of resiliency for substance abuse, preventive intervention should focus o­n educating parents and caregivers in the field of caring, enough protection, developing secure attachment, strategies for development and maintenance of self esteem, internal locus of control, and use of problem oriented coping skills. Psychological interventions also can use these finding in order to focus their therapy goals.

Key words: substance abuse/ at risk population