سه شنبه, ۹ بهمن, ۱۴۰۳ / 28 January, 2025
نشسته بر برج عاج خیره به برهوت
«فرض کنید چیزی از دل چیزی دیگر بیرون آید ... گذشته را هرگاه لازم باشد تکهتکه میکنم ... خانم دالاوی گفت گلها را خودش میخرد.» (ویرجینیا ولف) دریایی مواج
۲۰ ژوئن ۱۹۲۳، یک روز آفتابی در لندن، بعد از جنگ. وقتی همه چیز آرام شده، کلاریسا دالووی ۵۲ ساله میخواهد میهمانی بدهد. صبح که از خانه بیرون میآید میگوید گلها را خودم میخرم و رمان از همین جمله شروع میشود و بلافاصله شیرجه میزنی در عمق گردابی از تصویرها، خاطرهها، جملهها و اندوه.
«خانوم دالووی» از نظر خیلیها مهمترین متن نوشته شده به دست خانوم ولف است. حتی اگر بخواهیم نظر آن دسته را که میگویند «به سوی فانوس دریایی» شاهکار است را قبول کنیم، حداقل میتوانیم بگوییم این رمان، مشهورترین نوشته ولف است. «خانوم دالووی» (چگونه خجستهکیهان آن را دالاوی خوانده؟) داستان یک روز است.
یک روز که ساده از خرید کلاریسا در خیابان باند شروع میشود و مثل موجهای دریایی که میروند و میآیند و هر بار تصویری تازه میآفرینند؛ رمان لبریز از قطعات فکرها، تخیلها، رنجها، خوشیها، خوبیها، بدیها و در کل گذشته، حال و آیندهای میشود که از دل هم بیرون میآیند و رمان را میسازند. بیشتر حجم رمان به بازگویی «گفتوگوهای درونی» شخصیتها با هم اختصاص دارد و در این میان گاه به گاهی، دیالوگهایی کوتاه و خیلی کم، گفتوگوهای موردی بلند (مثل اولین دیدار کلاریسا با پیتر والش بعد از سالها) در رمان سر بلند میکنند. کتاب، درست شبیه به یک دریا است، مواج در یک روز گرم با آفتابی در آسمان و ابرهایی که شاید با خود یک توفان به همراه بیاورند. کلاریسا دالووی میخواهد در این روز یک میهمانی بدهد.
● برج عاج
رمان در ستایش کسی است که نام خود را به کتاب بخشیده. خانوم ولف میگذارد تا خوب در ذهن شخصیتها کنکاش کنیم و ببینیم چگونه به این زن چشم دوختهاند. چگونه به کلاریسا دالووی احترام میگذارند، نسبت به او حسادت دارند، از او میترسند: از قدرتاش، متانتاش، و اشرافمنشی بیپایاناش.
او همسر یک سیاستمدار معروف است، که نخستوزیر به میهمانیاش میآید. ریچارد، مردی آرام، تودار، با یک ماسک رمی بر چهره در درون خسته و آزرده و اوج پریشانیاش درآوردن دسته گل رزی برای کلاریسا است، بی هیچ مقدمهای، بدون آن که بتواند به او بگوید: دوستت دارم. مرد سکوتها است، با نگاه حرف میزند و همه چیز را دروناش میریزد. کلاریسا و آدمهای نزدیکاش (به جز دوشیزه کیلمن، پیردختری که میتواند خوب کلاریسا را تا درون آتش بزند بر دخترش، الیزابت نفوذ دارد یکی از عجیبترین و در عینحال سادهترین آدمهای کتاب) همگی متعلق به طبقه ثروتمند هستند: طبقه غنی که آنچنان کاری ندارد انجام بدهد به جز سیاست و مدیریت و وقت تلف کردن. در مقابل او یک اندوه هست: جنگ و اثرات آن در زندگی آن لحظه.
● برهوت
وارن اسمیت، سرباز جنگ جهانی اول، شاهد مرگ نزدیکترین دوستاش (تمام ظرافتهای نثری که عمق این رابطه بین او و آن مرد مرده در جنگ را نشان میدهد، در ترجمه رمان نابود شدهاند) وقتی صلح اعلام میشود، در ایتالیاست و با کوچکترین دختر مردی میهمان خانهدار ازدواج میکند، اما احساس ندارد. لذت را درک نمیکند. مزهها را نمیتواند حس کند.
هیچ چیزی را حس نمیکند و این دردناک است. رسیدن رمان، از درون ذهن کلاریسا به درون دنیای سرد و آشفته سپتیموس، یکی از سنگینترین و زیباترین صحنههای نوشته شده در ادبیات جهان است. روایت از این دست به آن دست میچرخد و یک لحظه مرد سرباز سابق و همسرش را نشان میدهد و بیتوجه عبور میکند.
بعد، سر فرصت، دوباره بر میگردد و روی او ثابت میماند. وقتی دیگر به اوج خلاء میرسد، دست از کار کشیده و در خانه مانده، سروصدا آزارش میدهد، خاطرات جنگ مرتب برمیگردند و همسرش، هر کاری میکند تا او را آرامتر کند نتیجهای معکوس میگذارد. سپتیموس خودش را از پنجره به پایین پرتاب میکند، نقطه اوج رمان، «اما تا آخرین لحظه صبر کرد.
نمیخواست بمیرد. زندگی خوب و آفتاب گرم بود. فقط آدمها؟ پیرمردی که از پلههای روبهرو پایین میآمد، ایستاد و به او خیره شد.» (صفحه ۱۸۸ کتاب.) و بعد انگار زمان به سکون میرسد. میهمانی کلاریسا برگزار میشود و همه شخصیتهای مهم رمان (به جز همسر وارن اسمیت و دوشیزه کیلمن، بازندههای رمان) در میهمانی دور هم جمع میشوند. همه چیز مثل یک بالماسکه ساکن است. هیچکسی، هیچکسی، حتی کلاریسا لذتی از این میهمانی نمیبرد. نمایش با شنیدن خبر مرگ وارن اسمیت، به اوج خود میرسد: کلاریسا، خود در سکون غرق میشود. از شلوغی میهمانی به میان یک اتاق خالی میرود. تا تنهایی خودش را ببیند و آیندهاش را. پیرزنی که در خانه روبهرویی برای خواب آماده میشود، چراغ را خاموش میکند و در تاریکی غرقه میماند.
● در ستایش غرور
کتاب با بازگشت کلاریسا به میهمانی (عبور از مرز خودکشی؟) و رفتن او به میان دوستانش پایان میپذیرد. باز هم کتاب به ستایش کلاریسا ادامه میدهد، غرورش را باز هم نشان میدهد و ابایی از گفتن این ندارد که انگار همه چیز برای اوست و در خدمت او. دریا دوباره آرام میشود و کتاب پایان میپذیرد.
«خانوم دالووی» از مهمترین و تاثیرگذارترین متنهای نوشته شده در ادبیات کل جهان است. رمان، هم چنین از برترین متنهای عصر مدرنیسم انگلستان بوده و منبعی الهام بخش برای هزاران پروژه تحقیقاتی، مقالات، دهها کتاب و چندین فیلم بوده است.
● خانوم دالووی در ایران
اولین بار پرویز داریوش، حوالی سی سال پیش دست به ترجمه این رمان زد. نسخهای که از سرنوشت آن خبر درستی در دست نیست. ترجمه جدید خجسته کیهان، میتوانست خوب و واقعا خوب باشد؛ اگر کتاب این قدر عجولانه حروفچینی نشده بود: لبریز از غلطهای نشانهگذاری و فاصلهگذاری، که واقعا به خواندن کتاب لطمه میزنند. با این حال، کار خانم کیهان، خسته نباشید گفتن دارد. رساندن یک متن فارسی نسبتا روان، که توانسته باشد کمی به متن انگلیسی سنگین رمان نزدیک شود، واقعا کار سختی است. کار سختی که انجام شده و حالا مقابل چشمان ماست. تا بر آن قضاوت کنیم.
▪ خانم دالاوی. ویرجینیا ولف.
▪ ترجمه خجسته کیهان.
▪ تهران: انتشارات نگاه.
▪ چاپ اول: ۱۳۸۶.
▪ ۲۰۰۰ نسخه.
▪ ۲۴۰ صفحه.
▪ ۳۰۰۰ تومان.
سید مصطفی رضیئی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست