دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
نصرت الله مسلمیان
● نصرتالله مسلمیان
▪ متولد ۱۳۳۰ سلماس
▪ لیسانس نقاشی از دانشكده هنرهای زیبا ـ دانشگاه تهران ۱۳۵۶
▪ ۱۸ نمایشگاه انفرادی در ایران و آلمان
▪ ۳۳ نمایشگاه گروهی در ایران، فرانسه، انگلستان، آلمان، سویس، ازبكستان، هلند، كویت، آمریكا، ارمنستان
▪ مدرس دانشگاه
▪ جایزه اول نمایشگاه نخستین دوسالانه بینالمللی نقاشی جهان اسلام ـ ۱۳۷۹
▪ جایزه اول نخستین بیینال بینالمللی نقاشی پكن ۲۰۰۳ در سال ۱۳۸۲ در كشور چین
لغتنامه دهخدا بهطور مختصر درباره شهر سلماس اینگونه توضیح داده است: شهری است در آذربایجان در میان تبریز و ارومیه و نزدیك به خوی، هوایش به سردی مایل است و...
نصرتالله در محله و خانهای قدیمی از این شهر متولد شد و دوره كوتاهی از سالهای كودكی خود را آنجا سپری كرد. ورود به خانه از دالان كوتاهی شروع میشد كه انتهای آن حیاط بود. حیاطی چهارگوش با چند درخت كه در دو سوی آن اتاقها قرار میگرفت.
در این خانه زندگی سادهای جریان داشت. پدر در یكی از اتاقها، اغلب تا دیر وقت شب، كفش میدوخت. فروش كفش و گاهی نیز تعمیر آن وسیله برای امرار معاش و گرداندن چرخ زندگی بود. چرخی كه كند، سخت و با تلاش فراوان به حركت در میآمد. چرخی كه حق ایستادن نداشت.حیاط خانه، بهترین مامن و محل بازیهای كودكانه بچهها است، ولی سرمای زودرس و طولانی سلماس، بچهها را به كنج خانهها میكشاند و فرصت حضور كمتری را در بیرون از اتاق یا خانه به آنها میداد. سرگرم شدن در این روزها و شبهای طولانی كار طاقت فرسایی است. لحظهای مكث كنید.
پنجاه سال به عقب برگشته تا به اوایل سالهای سی برسید. باز بروید به جایی دور ـ دور و سرد ـ به سلماس كه رسیدید، چند خیابان و كوچه را باید طی كنید تا به خانه نصرتالله برسید. به داخل دالان رفته و وارد حیاط شوید. كاری به آدمها و بچههایی كه ممكن است دیده شوند، نداشته باشید. به سمت اتاقی بروید كه دو مرد و یك كودك سخت سرگرم كار هستند.
كاری به مردان كه با مغار، سوزن، چرم، سندان و... به دوختن كفش مشغولند، نداشته باشید. به كودك نگاه كنید، نصرتالله را ببینید كه چگونه و با چه علاقهای غرق در ورق زدن و نگاه كردن مجلات و روزنامههای باطله است تا هر عكس كه نظرش را جلب میكرد با حوصله آنرا قیچی كند. اگر از پدرش درباره او بپرسید، حتماً به شما خواهد گفت كه چگونه روزها و ساعتها با حوصله مجلهها را ورق زده و عكسها را نگاه میكند و حتماً انبوهی از عكسهای قیچی شده را كه اغلب تصاویر كارتونی هستند به شما نشان خواهد داد.
«یادم میآید كه پدر من برای گذاشتن لایههای درون كفش، روزنامه باطله میخرید. آنها را روی هم میگذاشت و با سیریشم میچسباند و به صورت مقوا در میآورد. خیلی از آن نشریات و مجلات خارجی بودند و بعضی از آنها مجلات تصویری، دارای تصاویری زنده و گویا كه برای من جذابیت خاصی داشتند.(۱)»
«نمیدانم به چه مناسبت و چه كسی برای من یك جعبه رنگ خریده بود، ولی میدانم كه از گرفتنش خیلی خوشحال شدم. شكل آن جعبه و رنگ آجری آن هنوز در خاطرم زنده است. با رنگهایش برای خودم تصاویری خلق میكردم. هنوز وقتی یادش میافتم خیلی هیجانانگیز است.(۲)» پدر مردی روشناندیش و آیندهنگر و با كوره سوادی در حد خواندن و نوشتن بود.
زندگی او از كودكی در كار خلاصه شده و نمیخواست فرزندانش كه رفته رفته تعدادشان هم زیاد میشد (چهار برادر و سه خواهر) به سرنوشت مشابه او دچار شوند. سلماس جایی برای رشد نداشت. شهری بود كوچك و فقیر و مردمی كه در هر صورت در آن شرایط پرورش پیدا كرده بودند. پس باید كاری میكرد و مهاجرت كرد. (۱۳۳۶) كاری سخت و جسورانه و تصمیم درستی كه تابع شرایط اجتماعی آن سالها بود. پدر هر چه داشت فروخت تا سرمایهای برای كار و شروع دوباره فراهم شود. تهران بهترین گزینه برای مهاجرت است.
شهر بزرگ و پر جمعیتی كه به سرعت در حال رشد معیوب و گسترش است و پذیرای سیل مهاجران شده بود. به تهران كه آمدند، خانهای در دل بافت قدیم شهر و نزدیك بازار اجاره كردند. خانهای بزرگ ، قدیمی و تا حدی مخروبه و با اتاقهای متعدد كه هم محل زندگیشان شد و هم انبار اجناس پدر بود. سه سال در آن خانه ماندند. اجاره نشینی بود و دردسر و اجبار جابهجا شدن . پدر سخت در حال تلاش بود و مادر مشغول جمع و جور كردن بچهها و نصرتالله دریافت كه باید به تنهایی خود را با شرایط تازه سازگار كند. فارسی بلد نیست.
كلاس اول دبستان را در سلماس درس خوانده بود و مدتی بعد برای ادامه تحصیل در دبستان حافظ ثبت نامش كردند.دبستان حافظ را گویا فرانسویها ساخته بودند. با معماری خاص و زیبا. مدرسهای بزرگ با كلاسهای متعدد و بافت متنوع و عجیبی از دانشآموزان. عجیب و متنوع هم به لحاظ طبقاتی كه تركیبی از فرزندان بازاریها، كارگرها، باربرها و مهاجران بود، هم از جهت سنی . «یادم هست كه برخی از همكلاسیهایم حداقل ده سال بزرگتر از من بودند. فكر میكنم در كلاس سوم بود كه یكی دو تا از دانشآموزان ازدواج كرده بودند ولی توی شناسنامهشان هم سن من بودند.»
ندانستن زبان فارسی هم مشكل بزرگی در كلاس، كه درس معلم را متوجه نمیشد، بود و هم وقتی نمیتوانست با بچههایی كه او را اذیت میكردند، رابطه برقرار كند. «اما با این همه از خودم دفاع میكردم و عواقب درگیری را هم میپذیرفتم. آنقدر درگیر شدم و كتك خوردم و غلط حرف زدم تا بالاخره فارسی را یادگرفتم.(۳)»
شرایط جدید و كاملاً متفاوت با گذشته به تدریج از او بچهای پرخاشگر ساخت. غرور جریحهدارش به دیگران اجازه نمیداد بیش از حد وارد حریمش شوند. همچنین دریافت كه جز خودش كس دیگری مدافع حق و حقوق او نیست و برای بهدست آوردن آنچه حق خود میداند، خودش باید تلاش كند. اگرچه سرش به سنگ بخورد «روز اولی كه به مدرسه رفتم، دوست داشتم كه روی صندلی اول بنشینم. همین كار را هم كردم.
وقتی معلم به كلاس آمد به من گفت در ردیف سوم بنشینم. چارهای جز اطلاعت نداشتم، اما به محض اینكه او از كلاس بیرون رفت، بلافاصله در صندلی اول نشستم، معلم برای بار دوم با تحكم بیشتری مرا بر سرجای موردنظرش برگرداند، اما باز هم وقتی از كلاس بیرون رفت، برگشتم و همان جا نشستم. این بار كشیده بسیار محكمی به صورتم نواخته شد به طوری كه ابرویم به گوشه میز خورد و ناچار شدم با یك چشم بسته وابرویی متورم و خونآلود به خانه برگردم كه هنوز اثر زخم آن بر ابرویم به جا مانده است؟(۴)
دوران دبستان سالهای انطباق با شرایط جدید بود. اگرچه اصلا نخواست و نمیتوانست نسبت به توهینی كه به لهجه او میشد، ساكت بماند. در كلاس سوم به لطف معلمی كه متوجه مهارت و تخیل او در نقاشی شد، یكی از كارهای او را در مسابقهای كه هرساله بین دانشآموزان برگزار میشد، شركت دادند. «در منطقه، اول و در صف مدرسه تشویق شدم، اما خیلی زود این اتفاق از یادم رفت.»
دوران دبیرستان را در دبیرستان «هدف» خیابان كارگر گذراند. جو مدرسه كاملاً متفاوت با مدرسه قبل و بچهها نسبتاً یكدستتر است. ولی او به نوجوانی پرخاشجو تبدیل شده بود. در سال چهارم رشته طبیعی را انتخاب كرد. به درس چندان علاقهای نداشت و اهل شیطنت بود. ولی خوب دریافت كه باید هر طور شده سالهای مدرسه را به خوبی و خوشی به پایان برساند. در كلاس چندان دل و گوشی به درس معلم نمیسپرد.
برخلاف دوران دبستان كه دوست داشت ردیف اول بنشیند، حالا ردیفهای آخر كلاس را ترجیح میداد. اغلب سرش پایین بود و دفتر و كتابش را سیاه میكرد. هر چه به ذهنش میرسید، میكشید. ولی هیچگاه این كار را جدی نگرفت. فقط میدانست كه به این كار علاقه دارد. زمانی رسید كه با رنگ روغن هم آشنا شد و چندتایی هم نقاشی كپی كرد، حتی دوبار بعد از شركت در مسابقات و كسب عنوانی كه به دست آورد، به اردوی رامسر فرستاده شد، ولی كماكان نقاشی برای او اصلاً امری جدی نبود. بهخصوص اینكه در درس ضعیف بود و خانواده نقاشی كردن را علاّفی و وسیلهای برای گریز از درس و خراب كردن دفتر و كتاب میپنداشتند.
یك اتفاق ساده، ابتدا او را با نقاشی آشنا و سپس شیفته آن كرد و ناگریز در جریانی قرار داد كه چون رود او را با خود برد. همچنانكه هنوز هم میبرد. «كلاس یازدهم كه بودم، پدر میخواست به سفر حج برود.به اتفاق خانواده برای مشایعت او به فرودگاه رفتیم. تا لحظه پرواز فرصتی بود تا گشتی در سالن پرواز بزنم.
در میان غرفهها به یك كتاب فروشی رسیدم. كتابها را كه نگاه میكردم چشمم به كتاب هنر مدرن (ترجمه و تالیف احسان یارشاطر در دو جلد) افتاد. كتاب را برداشته و ورق زدم. پر از تصاویر نقاشی بود. دیدن این همه تصاویر مرا به وجد آورد. به سرعت برگشتم و هرجور كه بود عمویم را راضی كردم تا كتاب را برایم خرید و بعد از آن با ولع عجیبی شروع به خواندن آن كردم.
هنوز بعد از سالها احساس میكنم كه جمله به جمله و سطر به سطر این كتاب را میدانم.»
دیپلم كه گرفت به تشویق و اصرار خانواده رفت تا در كنكور ثبت نام كند. پدر آرزوهای زیادی برای او داشت . «برای ثبت نام كنكور كه رفتم، در میان رشتههای تحصیلی، چشمم به رشته نقاشی خورد. باورم نمیشد كه میشود نقاشی هم خواند.» به هر صورت و علیرغم میل خانواده در كنكور ثبت نام كرد، و در دانشكده هنرهای زیبا دانشگاه تهران پذیرفته شد.(۱۳۵۰)
سالهای دهه پنجاه با شكلگیری بحرانهای اجتماعی و آغاز جنگهای مسلحانه و اوج گیریهای فعالیتهای زیرزمینی آغاز میشود.
چنین تحولی محدود به ایران نبوده و این سالها مصادف با شورشها، درگیریها، مبارزات و انقلابهای متعدد در نقاط مختلف دنیا است. در اروپا، آمریكای لاتین، آسیا و آفریقا. اتفاقاتی نظیر جنبشهای دانشجویی در اروپا، نبردها و جنبشهایی در كوبا، شیلی، الجزایر، ویتنام و... به هر حال دامنه تاثیر این اتفاقات خیلی زود به ایران كشیده شد و با توجه به زمینههای فراوانی كه از قبل فراهم شده بود، تبدیل به حركت و جنبش گستردهای شد و دانشگاهها (بهخصوص دانشگاه تهران) به مهمترین كانون چنین جریانی تبدیل شدند. فضای دانشگاهها اغلب بستری آماده برای جذب دانشجویان به یكی از دو شكل گرایش به چپ و یا مذهبی بود كه بیشترین پایگاه اجتماعی را در دانشگاهها پیدا كرده بودند.
پی نوشت:
۱ـ ناصر حریری. درباره هنر و ادبیات گفت و شنودی با جلیل ضیاپور و نصرتالله مسلمیان نشر آویشن ۱۳۸۷ / صفحه: ۷۹
۲ـ پیشین. صفحه: ۷۹
۳ـ پیشین. صفحه: ۸۲
۴ـ پیشین. صفحه: ۸۲
۵ـ فرح نوتاش. دوران رخوت هنر نقاشی ایران به سر میآید. كیهان، شماره ۱۰۳۲۷، ۱۳۵۶، صفحه:۱۶
۶- نگاه نقاشی سختترین كارها است. گفتگوی فائزه شاملو با مسلیمان. ضمیمه اطلاعات. شماره ۲۲۷۵۸ اردیبهشت ۱۳۸۲ ص ۴
۷- پیشین
۸- پیشین
۹- فیروزه مهاجر ماهنامه مفیدشماره سوم دوره جدید شماره مسلسل ۱۴- ۱۳۶۹- ص ۴۵
۱۰- احمدرضا دالوند. بیانی مستقل و غنی. آدینه شماره ۴۷. تیرماه ۱۳۶۹. ص ۳۳
۱۱- تعلیق و فضای چندساحتی نقاشی معاصر. پیشین. ص ۱۱۳-۱۱۲
۱۲- تعلیق در نشانهها- داریوش خادمی. تندیس. شماره۶ - اردیبهشت۱۳۸۲ ص ۸
نویسنده : حسن موریزی نژاد
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
غزه ایران آمریکا شورای نگهبان مجلس شورای اسلامی انتخابات دولت حسین امیرعبداللهیان حجاب جنگ دولت سیزدهم حسن روحانی
سلامت هواشناسی اصفهان شهرداری تهران تهران قتل فضای مجازی سیلاب سامانه بارشی سازمان هواشناسی آموزش و پرورش باران
بانک مرکزی خودرو بنزین بازار خودرو قیمت دلار قیمت طلا قیمت خودرو دلار یارانه مسکن ایران خودرو حقوق بازنشستگان
تلویزیون نمایشگاه کتاب سینمای ایران صدا و سیما دفاع مقدس مسعود اسکویی موسیقی سریال مهران غفوریان
معماری
اسرائیل رژیم صهیونیستی حماس فلسطین جنگ غزه روسیه اوکراین امیرعبداللهیان طوفان الاقصی ایالات متحده آمریکا نوار غزه جنگ اوکراین
فوتبال پرسپولیس استقلال لیگ برتر جواد نکونام رئال مادرید سپاهان بارسلونا بازی لیگ برتر انگلیس باشگاه استقلال باشگاه پرسپولیس
باتری اپل گوگل اینستاگرام آیفون مایکروسافت ناسا عکاسی سامسونگ
کاهش وزن دیابت توت فرنگی سیگار فشار خون کبد چرب