یکشنبه, ۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 28 April, 2024
مجله ویستا

هنرمندی خودساخته با كوله بار یك قرن عشق و تجربه


آوای گرمش كه از ژرفای دلی سوخته زبانه می كشید, با زیر و بم روح نوازش تار و پود دلها را به لرزه می افكند, با جویباری از زلال اشك, غبار اندوه زمان را از چهره سوته دلان می زدود و بار اندوهی را كه در سینه های بی كینه تلنبار شده بود, سبك می كرد

دل اسیر زلف جانان گشت، چون دیوانه بود

كی به زنجیر اوفتادی دل، اگر فرزانه بود

منت از پیمانه دارم، زآنكه از غمهای دهر

آنكه بی‌خود كرد یك‌ساعت مرا، پیمانه بود

تا سحر، شمع و من و پروانه با هم سوختیم

آنكه بر مقصود نایل شد سحر، پروانه بود

هنر با جان و روانش درهم تنیده و از كودكی عشق به ترنم سراپای وجودش را به تسخیر كشیده، نوا سر دادن آن هم با چنان سوز و ساز، یگانه دارویی بود كه می‌توانست غم سنگین و جانكاهش را آرامش بخشد.تسلیم و رضایی كه تا پایان عمر به گوشه‌گیری وی موجودیتی ملموس می‌بخشید، چیزی جز تحمل تازیانه‌های روزگار بی‌رحم و یادبودهای دردناك دوران كودكی نبود. نه سال بیش نداشت كه از آغوش پرمهر و عطوفت مادر و دوازده ساله بود كه از سایه نوازشگر پدر هنرمند محروم شد.مگر جز ستیزه‌ای یك‌تنه با ناملایمات زندگی و نامردیهای زندگان چاره دیگری هم بود؟ شالیزارهای گیلان و بی‌كران دریای زندگی‌بخش مازندران دو همدم بی‌آزاری بودند كه می‌توانستند سنگ صبور نوجوانی باشند كه اراده كرده بود ناهمواریهای بار زندگی را بر شانه‌های ناتوانش هموار كند و از جوهر لایزال كار، چرخهای زندگی را به گردش درآورد.و او دلخوش بود كه در این نبرد پیگیر و درازمدت تنها از صدایش كه بهره‌ای ایزدی است نیرو می‌گیرد، دل را جلا می‌دهد، روان را به آرامش می‌كشاند و جان را در برابر تیرهای زهرآگینی كه از هر گوشه كنار حیات لرزان كودكی حساس و نازك‌دل را تهدید می‌كنند، سپر می‌سازد.هنرمند فقید رجبعلی امیری فلاح حدود سالهای (۱۲۷۸ ـ ۱۲۷۰) خورشیدی در «سنگاچین» روستای حومه بندر انزلی آن سرزمین دانش‌پرور و هنرآفرین كرانه خزر گام به جهان هستی نهاد. پدرش صدای خوشی داشت و او نیز قدرت صوتی پدر را به میراث برده بود. سالهای نخستین كودكی در مكتب مرحوم (ملاعبدالله طالقانی) به فرا گرفتن مقدمات فارسی و عربی و علوم متداول زمان، سپری شد اما از دست دادن مادر و پدر، كودك ۱۲ ساله را از مكتب استاد به كار در شالیزارها كشاند. بهار و تابستان را با بوی سرمست‌كننده برنج و پاییز و زمستان را در قایقهای ماهی‌گیری عنان جان به امواج سركش خزر می‌سپرد تا با تلاشی نه در حد توان با غول معاش مماشات كند. شاید خود نیز آن زمان نمی‌دانست همین دو محیط سرشار از لطف و احساس، دامن سرسبز دشت با چشم‌اندازهای بدیع و فراخنای كران ناپیدای آبهای نیلگون، بهترین و مناسب‌ترین بستری است كه می‌تواند به حنجره‌اش میدان خودنمایی دهد و در پرورش آوایی داودی كاری را به انجام رساند كه در چهار دیواری بسته هیچ كلاس و مكتبی امكان‌پذیر نمی‌نماید.نخستین برنامه آوازش را چنان كه گویند در ۷ سالگی به خواست معلمان و در یك گردهمایی رسمی در حضور مظفرالدین شاه قاجار (گویا در راه آخرین مسافرتش به اروپا) به اجرا درآورد و آن تلاوت آوای ملكوتی اذان بود.تلاوتی كه سبب شد تا راه تكیه‌ها و مجالس تعزیه را به رویش بگشاید و چنان خوش درخشد كه اگر گاهی در یكی از این مراسم حضور نمی‌یافت مجلس شور و هیجان همیشگی را نداشت. اوقات فراغتش در قهوه‌خانه‌ها می‌گذشت، به‌ویژه قهوه‌خانه معروف «زهتابی» واقع در چهار‌سوق پیشین بندر انزلی كه گرامافون و صفحات آواز آن بزرگ‌ترین دلبستگی وی شمرده می‌شد. در این اوقات سراپا گوش بود و چنان از خودبی‌خود می‌شد كه زمان و مكان را از یاد می‌برد و در عوالم دیگری سیر می‌كرد.كم‌كم به سالهای نوجوانی و جوانی رسید و به خواندن ترانه‌های محلی روی آورد، ترانه‌های دلنشینی مانند (بیجار كتامی ـ كراشیم بابا ـ هی یار هی یار ـ می‌ یار الله ـ جار‌و جارو ـ و ترانه‌های سنگین معروف به «شرفشاهی») كه اجرای درست آنها كار هر كس نمی‌توانست باشد و از چنین مرد خودساخته‌ای برمی‌آمد.او عاشق موسیقی، عاشق سرزمین مادری و دیار زادگاهش بود در یك مسافرت كوتاه‌زمان كه برای فروش ماهی به «آمل» رفته بود سببی پیش آمد تا با استاد «محمد بلبل‌خوان» پدر استاد «طاطایی» آشنا شود و چنان كه خود بارها می‌گفت، او نخستین استاد و مربی آواز وی شمرده می‌شود، توشه‌ای برگرفت و بخشهایی از گوشه‌های موسیقی ایرانی را آموخت اما عمر این كلاس كوتاه و بیش از یك ماه نپایید، چرا كه ناچار بود به زادگاهش بازگردد و كار در شالیزار را از سر گیرد.

چند سال گذشت... روزی كه بر قایق نشسته با امواج خروشان دریا كلنجار می‌رفت تا از سفره گستره طبیعت قوتی به كف آرد و بنا به عادت سرگرم خواندن بود، گردش روزگار هنرمند دیگری را بر سر راه وی قرار داد. او استاد فقید «ابوالحسن صبا» بود، استادی كه با پنجه سحرآمیزش چند ساز متفاوت را به نغمه‌سرایی وامی‌داشت و در عصر خود هنرمندی كم‌مانند به‌شمار می‌آمد.«صبا» كه چند تن از دوستانش را همراه داشت آن‌قدر كنار دریا ایستاد تا قایقران به ساحل بازگشت. پس از آن هیچ یك ندانستند كه روز چگونه به شب پیوست. دو هنرمند چنان در عالم شور و جذبه عشق گم شدند كه اطرافیان را از یاد بردند. ساز صبا و آوای امیری چنان غوغایی به پا كرده بود كه پرندگان كرانه خزر نیز در بزرگداشت این بزم عارفانه خاموشی گزیده و به گوش نشسته بودند. در همین نشست «صبا» او را برای شركت در یك كنسرت بزرگ به تهران دعوت كرد. در تهران با هنرمندان دیگری آشنا شد، همه از اینكه او تا آن زمان در پرده‌ای از گمنامی مانده متأسف بودند، اصرار داشتند بازگشت را فراموش كند. اما امیری كه از كودكی با تكیه بر بازوی توانای خود بار زندگی را به دوش كشیده و خم به ابرو نیاورده بود، می‌گفت: «من نمی‌خواهم هنر را در ترازوی كسب مادیات زندگی بی‌اعتبار كنم، شالیزارهای گیلان چشم به راهند.»

سرانجام با پادرمیانی استادان موسیقی و پشتیبانی «دكتر مشحون» كه خود اهل هنر و از شیفتگان آوای امیری شده بود او را در بانك صنعتی تهران استخدام كردند تا درآمدی برای تأمین زندگی داشته باشد. دومین دوران زندگی هنری استاد از این زمان آغاز می‌شود، به محافل هنری راه می‌یابد، با استادان نام‌آوری مانند:

مرتضی حنانه‌ ـ ابراهیم خان منصوری‌ ـ علی‌اكبر خان شهنازی ـ نورعلی‌خان برومند ـ سعید هرمزی ـ اسماعیل مهرتاش ـ علی‌اصغر بهاری ـ سلیمان امیرقاسمی... و بسیاری دیگر از استادان مسلم، به‌حق و شایسته موسیقی اصیل و سنتی ایران، نشست و برخاستهای گرم و پربار دارد.او، راهی از پیش برگزیده داشت، هنر برای هنر. پس در یكی از دورافتاده‌ترین نواحی جنوب تهران زندگی درویشی خود را كه از كودكی بر مبنای فقر و استغنا بنیان نهاده بود ادامه داد و بود و نبود خویش را در طبق اخلاص به عالم هنر ارزانی داشت.

سال ۱۳۲۴ به پیشنهاد استاد روح‌الله خالقی به همكاری با رادیو فراخوانده شد و كارش را با اجرای ترانه‌های محلی آغاز كرد و با آنكه دیر به صحنه آمده بود به بركت عمر دراز كه زاییده محیط سالم زایش و پرورش و پرهیز از هر گونه آلودگیهای مادی (حتی سیگار) بود تا سال ۱۳۷۳ (۵۰ سال) در خدمت موسیقی ایران ماند.مدت كوتاهی پس از آغاز كار استاد مرتضی حنانه كه به اصالت آوای وی پی‌برده بود و می‌دانست حیف است این صدا در چهارچوب ترانه‌های محلی درجا بزند او را به خواندن آواز تشویق كرد. نخستین تجربه رسمی امیری در رشته آواز اجرای گوشه «دیلمان» یكی از نغمه‌های فراموش‌شده در آوای «دشتی» است كه تا اعماق جان شنونده را می‌كاود و شور و حالی می‌آفریند كه قلم از به تصویر كشیدنش ناتوان است. این آوای «زندگی دوباره» یافته را پس از آن با صدای هنرمندان دیگری در اجراهای متفاوتی شنوده‌ایم كه از آن میان اجرای استاد فقید «غلامحسین بنان» و استاد موسیقیدان معاصر «محمدرضا شجریان» گیرایی ویژه‌ای دارند.یكی از خدمات ارزشمند استاد امیری كه بدون چشمداشت مادی و با هدف گسترش موسیقی ایران بر آن همت گماشت، شركت در كلاس آموزش ساز و آواز ایرانی به سرپرستی استادان: اسماعیل مهرتاش ـ سلیمان امیرقاسمی ـ نورعلی برومند و سعید هرمزی است كه هنرجویان بسیاری از این خوان گسترده بهره گرفتند و هر یك از افتخارآفرینان موسیقی ما به‌شمار می‌روند. او همانند دیگر پیش‌كسوتان موسیقی بر این باور بود كه یك آواز‌خوان باید شعرشناس هم باشد تا بتواند با نمایاندن پیوند ناگسستنی شعر و موسیقی، رسالت خود را چنان كه باید به انجام رساند. او نه تنها شیفته اشعار بلندپایگان كهن مانند: سعدی، حافظ، خیام، مولوی، باباطاهر، فروغی بسطامی و... بود، به سروده‌های استوار شاعران معاصر نیز توجه داشت و می‌گفت‌ «سروده‌های هر شاعر رنگ و لعاب زمان را دارد و به هنر موسیقی امكان می‌دهد تا نه فقط فرزند خلف گذشته، بلكه فرزند زمان و زمانه‌ای نیز كه در آن زیست می‌كند باشد»«شیون فومنی سراینده گران‌قدر معاصر یكی از شاعران مورد‌ پسند او بود و غزلهایش را همواره ورد زبان داشت. خانم «ایران امیری فلاح» فرزند هنرمند، هنردوست و تنها همدم سالهای پایانی زندگی استاد می‌گوید:«... پدرم از وارثان مسلم یك قرن موسیقی ماست كه در زمان حیاتشان هنرمندان و جوانان بی‌شماری از هنرشان بهره‌ها بردند. پدر سالهای متمادی عمر خود را در گوشه‌ای از جنوب تهران دور از هر گونه تظاهر و تجمل روزگار گذراند. اما در این میان هرگز از لطف و محبتهای هنر‌دوستان و هنرمندان بی‌نصیب نبود. به راستی مایه مباهات است كه موسیقی ایران هنوز هم در سرزمین دیرپای ما صدرنشین است. آقایان رامین جزایری و غلام میرهاشمی دو تن از دوستداران پدر چونان فرزندی یك لحظه از وی غافل نشدند. از دیگر هنرمندانی كه در اندیشه پدر بودند و هرگز او را به حال خود رها نكردند اجازه می‌خواهم از آقایان محمد عرفانیان و علیرضا شجریان یاد كنم. در سالهای آخر بیماری پدر، سوای پزشك وارسته دكتر علی‌اكبر جلالی و همسر هنردوست ایشان، آقایان مذكور بارها به این خانه دورافتاده آمدند، اوقات تنهایی او را صفا بخشیدند و چون احساس كردند نبود امكانات رفاهی در زندگی به‌راستی تحمل‌پذیر نیست، تا آنجا كه ممكن بود در تأمین آسایش وی كوتاهی نكردند. از آن جمله خانه پدر به لوله‌كشی گاز و پاره‌ای ضروریات دیگر مجهز شد. البته می‌دانم استاد محمدرضا شجریان نیز از بانیان این امور خیر بوده و سهم ارزنده‌ای داشتند اما نخواستند من، پدر، یا دیگران از موضوع آگاه شویم.»

شمع وجود استاد ذوب می‌شد و هر روز كه می‌گذشت توان زیستن و شعله‌های امید به تلاش در راه گسترش موسیقی و آواز ایرانی فروكش می‌كرد. بار دیگر یاران و عاشقان هنر گرد آمدند، دستها را به هم گره زدند مجلس بزرگداشت آبرومندانه‌ای در خانه شخصی آقای مهندس موسوی برای وی ترتیب دادند. استاد خودساخته «رجبعلی امیری فلاح» سرانجام پس از چند سال بیماری و به‌دنبال ۲۲ روز بستری شدن در بیماستان، روز ۱۴ آذرماه ۱۳۷۳ پس از حدود صد سال سخت‌كوشی در راه زندگی شرافتمندانه و خدماتی صادقانه به موسیقی زندگی را بدرود گفت. پیكر آن روانشاد با مراسم ویژه‌ای به پایمردی آقای دكتر جلالی و هنرمند گرانمایه استاد محمدرضا شجریان و تلاش مستمر آقای محمدرئوف قنبری در امامزاده طاهر «كرج» به خاك سپرده شد. روانش شاد باد كه سالیان دراز شادی‌بخش دلها و روانهای خسته بود.خانم ایران امیری دختر هنرمند استاد می‌گوید: «... پدرم همیشه از اینكه نامش شهره آفاق شود، ابا داشت و تا آخرین روزهای زندگی خود دور از هیاهو و تبلیغاتی كه متأسفانه این اواخر دامن هنر اصیل ما را كوتاه‌زمانی آلوده كرده بود، گوشه‌گیری اختیار كرد. تنها برای دل خود و دوستان یك‌رنگ می‌خواند. سپندوار از آتشی كه در سینه داشت به وجدی روحانی و توصیف‌ناپذیر می‌آمد و گاه‌گاه این بیت از یك غزل «شیون فومنی» را زیر لب زمزمه می‌كرد:

چكاوك، ناله‌ام، از من نمی‌آید رجز‌خوانی

كه غم‌‌انگیزتر از، داد بیداد همایونم

در یادنامه‌ای نگارش آقای رضا مهدوی به مناسبت درگذشت زنده‌یاد «استاد علی‌اصغر بهاری» اشاره‌ای به استاد امیری رفته بود كه به اعتقاد نگارنده می‌تواند گویاترین پایان‌بخش این زندگینامه باشد:

«... بدانیم: با رفتن استاد بهاری كه بعد از استاد آواز (رجبعلی امیری فلاح) كه در سن ۹۶ سالگی در سال گذشته بدرود حیات گفت، حقیقتا‌ً ارتباط ما با اساتید نسل گذشته موسیقی ایران فلج شد و آنچه داشتیم دیگر نداریم. می‌باید به جامعه هنری دنیا تسلیت گفت»

سرگذشت شب هجران تو گفتم با شمع

آن‌قدر سوخت، كه از گفته پشیمانم كرد



همچنین مشاهده کنید