چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

ملغمه ای برای تخطئه باورها


ملغمه ای برای تخطئه باورها

این همسایه اصلا معلوم نیست چه کسی است چون نه ریشه دارد نه شجره, صرفا علم شده برای کلاه گذاشتن سر مردم عامی برای به جیب زدن نذر و نذورات شان, این آقا آنقدر بی دست و پاست که حتی نمی تواند هویت خود را ثابت کند

همسایه آقا یعنی همسایه کسی که نه تنها شفا نمی‌دهد بلکه کور هم می‌کند. همسایه آقا یعنی همسایه کسی که باورهای غلط در تو ایجاد کرده و بر اثر همین باورها خانواده‌ای را به نابودی کشانده. این همسایه همان کسی است که فرزندانت به لحاظ همجواری با او همه خلاف‌کار بار آمده‌اند.

این همسایه اصلا معلوم نیست چه کسی است چون نه ریشه دارد نه شجره، صرفا علم شده برای کلاه گذاشتن سر مردم عامی برای به جیب زدن نذر و نذورات‌شان، این آقا آنقدر بی دست و پاست که حتی نمی‌تواند هویت خود را ثابت کند.

این آقا همان کسی است که خلافکاران در جوار او پرورش یافته‌اند، آدم‌هایی که هیچ اعتقادی ندارند و دست به هر خلافی می‌زنند. تنها مادر عامی و متعصب آنهاست که آن هم از ترس در جهنم سوختن، سنگ دین را به سینه می‌زند. تنها کسی که از روی خلوص به امامزاده اعتقاد دارد. دختر به ظاهر شیرین عقل و خل و چل این خانواده هردم بیل است.

در واقع به زعم نویسنده و کارگردان یک چنین امامزاده‌ای که همه چیز را به تباهی کشیده باید هم یک دختر چل دوستدارش باشد. این امامزاده حتی به دعاهای مادر که می‌خواسته بچه‌هایش شهید شوند، هیچ توجهی ننموده و حاجت زن را برآورده نکرده است. این همجواری با امامزاده برای خانواده‌ای که پدرشان خود را خادم او می‌داند چیزی جز بدبختی، فلاکت، تباهی و ... به ارمغان نیاورده. امامزاده‌ای که در جوار آن هر اتفاقی می‌افتد، هر حرکتی انجام می‌شود، هر حرفی گفته می‌شود و ... آب هم از آب تکان نمی‌خورد.

شاید این همه خصایلی که از آقا ذکر شده، ترجمان این ایده پوسیده باشد که «دین افیون جوامع است» این همه برآیند نمایش همسایه آقا است و عجب برآیندی! نمی‌دانم نویسنده این امامزاده را کجا دیده و یا نمونه‌اش را کجا سراغ داشته است و یا کلا این باور ایشان است که اصولا امامزاده‌ها اینگونه‌اند و اعتقاد مردم به آنان بی‌پایه و اساس و پوچ و توخالی است؟! حداقل اگر به امامزاده‌ها نگاهی عمیق‌تر می‌کردند‌درمی‌یافتند که اولا همجواری با امامزاده بدین صورتی که ایشان به صحنه کشیده‌اند، نیست. ثانیا در بین مردم عادی، موارد بسیار زیادی از برآورده شدن حاجات توسط همین امامزاده‌ها به وفور یافت می‌شود.

اگر چنین نباشد، مطمئن باشید که مردم آنقدر نذر نمی‌کردند. مردم حتی از غذاهای نذری برای سیدالشهدا حاجت گرفته‌اند چه برسد به امامزاده‌ها. به زعم نویسنده که از زبان یکی از پسرها گفته می‌شود؛ «مگر نمی‌دونی اینها نظر کرده‌اند، ولش کن اینها نظرهاشون را کردند) این یعنی چه؟! آیا منظور این بوده که امامزاده‌ها و اولاد آنها که سادات امروزی هستند، چشم چرانند؟! واقعا این چه تعابیر کودکانه‌ای است که شاهد آن هستیم.

نویسنده روی موضوعاتی دست گذاشته که اطلاع کافی و وافی در خصوص آن ندارد. اصلا او اشرافی بر موضوع ندارد. نمایشنامه بدون انسجام و منطق دراماتیک یک عده آدم را بدون شخصیت‌پردازی‌های موضوعی، موضعی و پرداخت در کل متن وارد می‌کند. می‌خواهد از هر دری سخن بگوید؛ از سیاست، از شهدایی که متعلق به قشر مذهبی پولدار بودند که الان هم قدرت را در دست دارند.

از دین و دین زدگی از اعتقادات و تعصبات مذهبی که حالا تبدیل به خرافات شده، از نام مادر که قافله است و منظور اینکه اگر قافله سالار آدمها کسی با خصوصیات «قافله خانم» باشد کار همه زار است، چنانکه به عنوان نمونه خانواده او را می‌بینم. اصلا معلوم نیست چرا بچه‌ها خلافکار بار آمده‌اند. به یکباره ما با خانواده‌ای روبرو می‌شویم که کلا خلافکارند آن هم از هر نوعی که دلت بخواهد. البته به زعم نویسنده، همجواری با امامزاده تعصبات خشک و پوچ مادر که به آنها تحمیل کرده، با وضو شیر دادن و ... موجب این خلاف با آمدن پسرها شده است.

باید گفت با وضو شیر دادن جزو باورهای مادران ایرانی است و اصولا به لحاظ تحلیلی و فلسفی در حد آقای کیانی نیست که در خصوص آن نظر بدهند. همین بس که مادر دانشمندانی چون سیدرضی و سیدمرتضی با وضو به آنان شیر داده. در همین چند سال پیش پسر بچه‌ای که حافظ قرآن بود و در ۸ یا ۱۰ سالگی درجه دکترا گرفت و کرسی تدریس در یکی از دانشگاه‌های معتبر اروپایی به او پیشنهاد شد و خلاصه جز یکی از نوابغ سالهای اخیر شناخته شد، مادرش حتی یک بار هم بدون وضو به او شیر نداده بود و ...

پس تاثیر وضو را می‌توان به وضوح دید. چطور می‌شود که مادری با وضو به بچه‌اش آن هم در جوار امامزاده شیر بدهد و بزرگشان بکند و آنها اینطوری از آب دربیایند. این نقض غرض است و عدم اطلاع کافی نویسنده را می‌رساند. حتی اگر فرض کنیم که امامزاده هم صوری است، باز هم خداوند جل و اعلی به لحاظ صداقت در اعتقاد و نفس دعا و ... حاجت حاجتمند را برآورده خواهد کرد (ادعونی استجب لکم ـ بخوانید مرا تا اجابت کنم شما را) این مبحث در این مقال نمی‌گنجد و زمان دیگری را می‌طلبد. کدام مادر با توپ و تشر و داد و بیداد و آب جوش بچه‌های خود را برای نماز بیدار می‌کند؟ غلو هم باید به درستی گرفته شود. یکی از پسرها می‌گوید تو کی از رحمانیت و رحیمیت خدا گفتی؟

چه کسی از مهربانی او گفته تنها از جهنم و دوزخ مار نمایشه و ... صحبت کرده‌اید. باید گفت چطور ممکن است بچه‌هایی که در صحنه آخر لباس تعزیه به تن می‌کنند و در واقع هر ساله نذر تعزیه دارند، در طی این همه سال از مهربانی خدا، از رحمانیت او، از رحیمیت چیزی نشنیده باشند. پرواضح است که نویسنده این دستاویز را برای خالی نبودن عریضه آورده است. جای دیگر به ظاهر نویسنده می‌خواهد به این جمله حضرت زینب (س) بپردازد که «من در عاشورا هیچ چیز به غیر از زیبایی ندیدم.»

اما این هم در حد شعارهای دیگر نمایش باقی می‌ماند و فقط گفته می‌شود آن هم به خاطر اینکه پوششی باشد برای یک ساعت و اندی مخالفت با دین و باور و اعتقاد مردم، تا وسیله‌ای شود برای دریافت تائیدیه متن و در نهایت اجرا. تمام صحنه‌ها و دیالوگ‌هایی که به گونه‌ای اشاره به مذهب، دین و اعتقاد اشاره دارند،‌ طوری بیان می‌شوند و چیده می‌گردند که در نهایت مضحک به نظر آیند و تماشاکنان را به خنده سوق دهند. توجه کنید به صحنه چیدن تعزیه و به دیالوگ‌هایی که در خصوص کربلا گفته می‌شود. به زمانی که مادر، بچه‌ها را برای رفتن به کربلا از زیر قرآن رد می‌کند. «لی لی» کردن مادر و خنده تماشاکنان.

توجه کنید به برخوردهای برادران با سید، توجه کنید به آنجا که مادر دستمالی را که از کربلاست نشان می‌دهد و ... از این دست بسیار است.

در این میان تحول یکی از برادران آنقدر آبکی و بدون منطق صورت می‌گیرد که اصلا قابل باور نیست، دم دستی است و باز برای خالی نبودن عریضه، پدر که خود را خادم امامزاده می‌داند، به ظاهر از همه بدتر است. آدمی پول دوست، کلک، هفت خط و ... او تنها به این دلیل خادم امامزاده شده که اموراتش بگذرد. پرواضح است طوری بازی می‌کند که مشخص است خودش اعتقادی به این چیزها ندارد و در نهایت در آخر کار تنها در وسط امامزاده لم می‌دهد و می‌گوید «خیر سرم جلو آقا قسم خوردیم نکشیم» به زعم نویسنده و کارگردان این گونه معلوم است که این چیزها محلی از اعراب ندارند. قسم خوردن،‌امامزاده، آقا و ... همه در واقع دوز و کلکی است برای گذراندن امورات دنیایی ...

همسایه آقا نمایشی است برای به تخطئه کشیدن اعتقادات و باورهای مردم، به تمسخر گرفتن هر آن چیزی که طی سالیان دراز با این مردم عجین شده، آیا تمام اعتقادات و باورهای مردم بیهوده است؟ بهتر است سری به مردم کوچه و بازار بزنید و تنها به قاضی نروید. ببینید که چگونه مردم با همین باورها و اعتقادات سالهاست که زندگی می‌کنند و آن را سینه به سینه به فرزندان خود انتقال داده‌اند.

می‌توانی شاهد کرامات،‌معجزات و برآوردن حاجات باشی اما به شرطی که چشم دل داشته باشی و با جانت بنگری، ابتدا باید دیده پاک کنی تا بتوانی بر آن پاک نظر اندازی.

نمایش به لحاظ بازی‌ها در سطح متوسطی بود و متن به لحاظ زبانی دچار نقصان. طراحی صحنه تازگی خاصی نداشت. در جشنواره رضوی چندین بار شاهد چنین دکوری بودیم. کارگردانی نیز چون دیگر کارهای کیانی بود در حد متوسط. در جاهایی نیز حرکات رو به تکرار می‌رفت و کارگردان با زیرکی سعی کرده بود مطالب مدنظر متن را به گونه‌ای دوباره گوشزد کند. بخصوص در چیدمان صحنه‌ای آن بخش‌هایی که حول و حوش باور اعتقاد و دین بحث می‌شد. خانم فریده سپاه منصور نیز با غلو بیش از حد سعی داشتند که به این منظور کارگردان نزدیک شوند. هر چند که این غلو در جاهایی نچسب می‌نمود. زمان نمایش می‌توانست کمتر از این باشد حتی تا حدود ۷۰ دقیقه پیدا کند چون موضوع بیشتر از اینها کشش ندارد.

خیلی چیزها تکرار می‌شد که لزومی نداشت. حتی بعضی از تک گویی‌ها را هم می‌شد کوتاه‌تر کرد. در هر حال نمایش همسایه آقا مضحکه‌ای است بر باورها و اعتقادات مضحکه‌ای که در پی رهایی از شر این همسایه‌هاست. همسایه‌هایی که در هر کوی و برزنی، هر روستایی، هر شهری با مردم همسایه‌اند و در بیشتر مواقع تنها ملجا و مشکل گشای آنها.در نهایت باید به شورای انتخاب متن، شورای نظارت و مسئولین تئاتر برای چنین اجراهایی دست مریزاد گفت ...! واقعا دست مریزاد!

سید علی تدین صدوقی

عضو کانون ملی منتقدان تئاتر ایران



همچنین مشاهده کنید