سه شنبه, ۱۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 7 May, 2024
مجله ویستا

آلزایمر شک یا ایمان


آلزایمر شک یا ایمان

اگر آلزایمر که نوعی زوال تدریجی مرکز دستگاه عصبی است را به فراموشی ترجمه کنیم, عنوان فیلم آلزایمر ساخته احمد رضا معتمدی فراموشی است و به معنی پاک شدن کوتاه مدت یا همیشگی قسمت کوچک یا تمام حافظه ی انسان است

اگر آلزایمر که نوعی زوال تدریجی مرکز دستگاه عصبی است را به فراموشی ترجمه کنیم، عنوان فیلم "آلزایمر" ساخته احمد رضا معتمدی فراموشی است و به معنی پاک شدن کوتاه مدت یا همیشگی قسمت کوچک یا تمام حافظه ی انسان است. اما حافظه چیست؟ تا آنجا که دانسته های نگارنده یاری می کند ثبت رویداد های درونی (شخصی) یا پیرامونی که به وسیله حواس درک می شوند، در مرکز دستگاه عصبی (مغز)، حافظه نامیده می شود.

از زمان جنینی و نوزادی، مغز پیوسته به ثبت وقایع می پردازد با تکرار شنیدن آواهای مادر، پدر و دیگران زبان و نحوه ارتباط را فرا می گیرد و با تکرار تجربه های شخصی به باورهایی می رسد، برای مثال در سایه پدر و مادر می تواند گرسنگی را برطرف کند و امنیت داشته باشد، آتش دست را می سوزاند، اگر جسمی از بلندی رها شود بسوی زمین سقوط می کند و.بدین ترتیب رفته رفته انبان حافظه افزون می شود و باورهای بیشتری شکل می گیرد و ابزاری برای تفسیر (کشف روابط علی و معلولی) و تاویل (فهم) جهان پیرامون خود می شود. برخی از باورها نتیجه تجربه شخصی نیست از سنت ها، مناسبات و ساختارهای اجتماعی، فرهنگی، سیاسی و اقتصادی گذشته و حال به دست آمده و برخی دیگر، از رسانه های دیداری و شنیداری حتی خارج از ساختار درون مرزی می آید و دامنه تفسیر و تاویل ها، کنش ها و واکنش ها را دچار تغییرات می نماید. به علاوه بسیاری از باورها، مطلق و همیشگی نیستند.

عشق و علاقه با درک جدیدی خلاف باورها، ممکن است به نفرت و انزجار تبدیل شود. کارکرد دیگر حافظه هویت بخشی است. خاطراتی که از اقوام، خویشان، دوستان و همه اشیاء و رویدادها در حافظه است، همان هویت یا شخصیت است و اگر به هر دلیلی از دست رود بخشی یا تمام هویت او نیز از دست خواهد رفت (ای برادر تو همه اندیشه ای / ما بقی خود استخوان و ریشه ای). بدین ترتیب همان طور که دیگران جزئی از حافظه و خاطرات شخص هستند، او نیز جزئی از خاطرات و حافظه دیگران است و بدین سان نوعی حافظه جمعی شکل می گیرد به گونه ای که حتی اگر شخصی از میان برود در حافظه جمعی باقی خواهد ماند و در مرحله های بعد حافظه جمعی می تواند حافظه ی تاریخی را شکل دهد و اینچنین حافظه که همان ثبت تجربیات و باورهاست می تواند به روشهای گوناگون، ( شفاهی، نوشتاری، تصویری، حجمی و دیگر موارد) به یک جریان تاریخی تبدیل شود.

"آلزایمر" با یک داستان ساده و روان، سعی دارد با مخاطب عام ارتباط برقرار نماید. فیلمساز، این داستان ساده را در قالب یک ساختار ساده خطی و کلاسیک به تصویر کشیده است.

افتتاحیه قصد دارد فیلم رایک مستند گونه ی واقعگرا معرفی کند و به همین دلیل با نمایش فیلمی که بصورت سیاه سفید، گزارشی و غیر حرفه ای است مخاطب را در جریان رویدادی که موضوع فیلم است، قرارمی دهد. "آلزایمر" با وجود تمام این مزایا در پایان بندی دچار مشکل است. فیلمی که برای مخاطب عام طراحی شده حتی اگر پایان بازی برای آن در نظر گرفته شود، آن پایان باید ساده و قابل درک باشد. این بار نیز فیلمساز محترم برای گریز از این واقعیت اشاره به لایه های زیرین فیلم دارد و بر این باور است که این پایان چالشی برای توجه مخاطب به طرح سوالات و دغدغه های وی می باشد. به نظر می رسد ذهن فیلمساز متوجه جهان بی باور و بی ایمان به حقیقت دنیای امروز بوده است و "آلزایمر" را دستمایه ای برای توجه به باور، ایمان و حقیقت کرده است. بنابراین بازگشت به دنیای متن فیلم می تواند دلایل یا نشانه گذاری هایی را در همین راستا بازنمون کند

محور اصلی داستان باور یا انکار مرگ شخصی به نام امیر قاسم است. آسیه (مهتاب کرامتی) مرگ شوهرش را انکار می کند زیرا از مدارک شناسایی و جنازه ی سوخته ی فردی را که به او نشان می دهند، بوی امیر قاسم را حس نمی کند. نعیم (فرامرز قریبیان) مرگ برادرش را پذیرفته و همچنین. محمود (مهران احمدی) برادر آسیه زنده بودن امیر قاسم را انکار می کند و در تلاش قبولاندن مرگ امیر قاسم به آسیه است. این باورها و انکارها تا پایان فیلم ادامه دارد.

حتی با ورود فردی فراموشکار (مهدی هاشمی) به فیلم که شباهت زیادی به امیر قاسم دارد و بر همین اساس ادعا می کند که همان شخص است، هیچ گونه شکی در باور نعیم و محمود ایجاد نمی شود و همچنین مدارک پزشکی نیز بر باور آسیه تاثیر ندارد. جالب اینجاست که هدف فیلمساز از این پا فشاری طرفین بر باورهای خود، تکثر، چندگانگی یا نسبی بودن حقیقت نیست، بلکه اصرار بر وجود حقیقت یکه و مطلق یا همان ایمان است که درست مقابل تمامی نشانه گذاری های فیلم است. هدف دیگر این دو گانگی برتری علم حضوری آسیه بر علم حصولی نعیم، محمود و نیروی انتظامی که همان تکیه بر مدارک و مستندات است، می باشد.

فیلمساز محترم، چگونه از باور بدون شک آسیه برداشت ایمان نموده اید، اما از باور بدون شک دیگران برداشت باطل دارید؟ آیا بوی امیر قاسم علم حضوری است اما مدارک شناسایی و جسد، علم حصولی به حساب می آید؟ آیا دیدن فردی که شباهتی به امیر قاسم دارد علم حضوری و مدارک پزشکی علم حصولی است؟ اگر چنین است لطفا علم حضوری و حصولی را تعریفی دوباره نمایید. بر فرض این که باور کنیم دغدغه های جهان امروز نسبی بودن همین علوم دقیقه و تجربی می باشد،.آیا دغدغه فعلی شما و جامعه ی اکنون ما هم همین است؟ آیا آنقدر در اومانیسم از نوع خردگرایی و علم گرایی و دستاوردهای علمی پیش رفته ایم که مشکل اساسی ما اکنون علم زدگی است؟ آیا این همه جهل و باورهای خرافی را که بیداد می کند و روز به روز بر میزان آن افزوده می شود را ملاحظه نمی کنید وشامل دغدغه های شما نمی باشد؟.

با این وجود "آلزایمر" خواسته یا ناخواسته یک پرسش بزرگ را با طرح شخصیت افسانه دختر آسیه پیش روی ما گذاشته است.افسانه دختر جوانی است از نسل آینده که هیچ خاطره و تجربه ی شخصی از پدرش ندارد و در میان باورها و انکارهای مادر، دایی، عمو و همچنین پلیس بی طرفی که نماینده ساختار اجتماعی است و در نهایت تسلیم مدارک و شواهد وقانون می شود، گرفتار است. شک او در مورد وجود و هویت پدرش شک جوان امروز است. باورهای امروز است که ایمان نسل آینده را می سازد. آیا بر اندیشمندان، هنرمندان و فرهیختگان نیست تا با پالایش امروزمان فردایی بهتر را برای آیندگان بسازیم؟

چاپ شده در روزنامه اسرار ۲۶/۰۶/۱۳۹۰ شماره ۱۸۱۷

با تشکر زهره نبی زاده - کارشناس ارشد سینما