سه شنبه, ۱۴ اسفند, ۱۴۰۳ / 4 March, 2025
اندیشه ساخت

ساختگرایی (Structuralism) به مثابه یکی از بارزترین جنبشهای تاریخ اندیشه آدمی، در فاصله میان دو جنگ جهانی متولد شد و در حال حاضر نیز در نوع خود نگرشی پویا و رو به رشد است. به همین دلیل نمیتوان به نوعی ارزیابی نهایی و کامل در این باره دست یافت. اندیشه«ساخت» (structure) از قدمتی به مراتب طولانی تری برخوردار است. این اصطلاح در قرن هفدهم میلادی به واژگان زیست شناسی افزوده شد ودر قرن نوزدهم در مطالعه زبان، ادبیات، و نیز فلسفه به کار گرفته شد. مسلماً اصطلاح «نظام» (system) که امروزه نزدیکترین اصطلاح به مفهوم «ساخت» به شمار میرود، نسبت به این همراه کنونیاش به مراتب قدیمیتر است. بنابراین پیش از هر سخن باید در همین گام نخست رابطه میان این دو مفهوم را روشن کنیم. بهترین راه برای این کار استفاده از اصطلاح سومی است که در کنار این دو کاربرد مییابد، یعنی «نقش» (function). براساس دیدگاه معیار ساختگرا، «ساخت» در اصل ساخت یک نظام است و نظام از نقش برخوردار است. ساختها فی نفسه نقشی ندارند، اما نظامها نقش دارند، آن هم به این دلیل که از ساخت برخوردارند. برای نمونه نظام چراغ های راهنمایی و رانندگی نقش کنترل ترافیک را بر عهده دارند. ساخت این نظام از دو چراغ قرمز و سبز تشکیل شده که در تقابل با یکدیگرند. در نظام مختلف یعنی دو نظامی که نقش های متفاوتی دارند، می توانند از صورت (form) واحدی برخوردار باشند. ساخت را نباید با صورت اشتباه کرد. صورت از محتوا جداست در حالی که ساخت در مفهوم ساختگرایانهاش محتوای دلالی نظام است. بنابر آنچه گفته شد، می توان تعریفی از «ساختگرایی» به دست داد و مدعی شد ساختگرایی نگرشی است که در آن ساخت موضوعات موردمطالعه نسبت به سازههای مادی این موضوعات منشأ ژنتیکی شان، تحول تاریخی شان، نقش یا منظورشان و غیره از ویژگی به مراتب بنیادیتر برخوردار است.
اصل و دیدگاه ساختگرایی را در سطح جوهرین و نه سطح روش شناختیاش میتوان به این شکل خلاصه کرد که آنچه چیزی را برای انسان قابل درک میکند، مطابقت ساخت میان انسان و آن چیز است. در این میان حتی طبیعت نیز زمانی برای ما قابل درک خواهد بود که ما بتوانیم عملکرد آن را در قالب نظریه های ساخته و پرداخته خود تدوین کنیم. به اعتقاد چ.س. پیرس اگر ما این کار را به سادگی انجام می دهیم، به این دلیل است که ما تابع و محصول همان قواعد حاکم بر طبیعتایم. ساختگرایی بیشتر در حوزههای فرهنگی اعمال شده است، یعنی جایی که همه چیز به شکلی مستقیم یا غیرمستقیم محصول ذهن است و تطابق ساخت چندان شگفت انگیز نمی نماید. اما این تطابق در نگاه نخست قابل درک نیست. یا دست کم به طور کامل قابل درک نمینماید و برای تشخیصاش نیاز به پژوهش است. این تطابق به نوبه خود تنها از طریق نوعی تطابق ساختی ثانوی قابل درک خواهد بود و این مسیر به همین ترتیب ادامه خواهد داشت: یعنی هر ساخت از طریق ساختی دیگر امکان درک می یابد و به همین دلیل است که نمی تواند مدعی درک یک ساخت بود، بلکه صرفاً میتوان چنین درکی را معرفی کرد و به نمایش گذاشت.
مسلماً زبان بنیادیترین و جهانیترین محصول فرهنگی است و مطالعه ساخت آن در حوزه زبانشناسی قرار میگیرد. اما زبانشناسی حتی در سطحی که به مطالعه گفتار (parle) میپردازد، با زبان در سطحی جهانی سروکار دارد. زبان درکاربرد واقعی و فیزیکی اش، شماری از انواع مصنوعات و ساختههای بشر را معرفی میکنند که بسیاری از آنها در تحلیل های زبانی به چشم نمیآیند؛ این در حالی است که دو عامل اصلی از این میان مورد توجه ساختگرایان بوده و هست. نخست اینکه چه چیزی از طریق زبان حادث می شود و دوم اینکه چه چیزی از طریق زبان بیان می شود. پرسش اول ما را به ادبیات می رساند و «نقد ادبی» را به پیش میکشد، و پرسش دوم ما را به موضوع (subject) یا بهتر بگوییم سوژه میرساند و «روانکاوی» را در پی می آورد.
یکی از نمونه های بارز نقد ادبی ساختگرا، تحلیلی است که در L Homme مجله ویژه مطالعات مردمشناسی درباره شعر «گربه ها» (Les Chats)ی شارل بودلر به سال ۱۹۶۲ منتشر شد. این مقاله نیز با نام لوی اشتراوس به چاپ رسید، ولی نه با همکاری یک منتقد ادبی بلکه زبان شناسی به نام رومن یاکوبسن. به اعتقاد لوی اشتراوس، ادبیات حلقه پیوند میان زبان شناسی و قوم شناسی به حساب میآمد و به گفته وی «زبانشناس در آثار ادبی و بویژه شعر به ساختهایی دست مییابد که بیشباهت به ساختهای اسطورههای مکشوفه قوم شناس نیست. قوم شناسان به نوبه خود نمیتوانند کمکی به درک این مسئله کنند که اسطورهها صرفاً حامل مفاهیم نیستند، بلکه اثری هنری به حساب میآیند.» هنر محصولی فرهنگی است و ادبیات هنری است که در زبان جاری میشد. تحلیل این شعر بودلر صرفاً به استخراج تقابل های موجود در سطوح واجی، آوایی، نحوی، عروضی، معنایی و جز آن محدود میشد و از آنچه تا آن ایام «نقد» نامیده میشد و قرار بود که مسائل بیرون از اثر رخنه کند و سخن از سبک به میان آورد، خبری نبود. اما همین تحلیل مسائلی را برای مخاطب روشن می ساخت که در لابهلای اثر ادبی نهفته بود و از چشم دور میماند.
این نوشته از آنچه در میان منتقدان ادبی حرفهای مرسوم بود، فاصله داشت ولی روشی را معرفی می کرد که از بطن ساختگرایی ظهور یافته بود و دستاوردهای جدیدی به همراه داشت. به اعتقاد نویسندگان این مقاله، آثار ادبی بر ساخته زباناند ولی همچون اسطورهها از محتوایی مفهومی و نیز وجوه موضوعی، اجتماعی، روانی و نیز هنری برخوردارند. ساختگرایی به دنبال چگونگی درک است و در ادبیات اهمیت این وجوه و جنبههای مختلف را نیز نادیده نمیگیرد. به این ترتیب، نقد ادبی ساختگرا در فرانسه بر حسب نوع رهیافت، منتقد به حوزههایی چون نقد روانکاوانه، نقد مارکسیستی، نقد اگزیستانسیالیستی و جز آن تقسیم شد و «نقد جدید» یا «نقد عقیدتی» (ideological criticism) نام گرفت؛ آن هم به این دلیل که از ابزارهای نقد سنتی بهره نمیبرد و متن ادبی را محصول «نوشتن» میدانست که ردی از انسان یا جامعه بشری را همچون اسطوره به همراه دارد و صرفاً هنرآفرینیهای یک هنرمند نیست. لوییاشتراوس به این نکته اشاره دارد که «اسطورهها خالق ندارند». اگر این سخن لویی اشتراوس را درباره نویسندگان بزرگ گذشته نیز صادق بدانیم، آن گاه خشم منتقدان سنتی را به خود خریدهایم.
بارت را باید رهبر جنبش ساختگرایی در نقد ادبی دانست. وی در کتاب مبانی نشانهشناسی خود که به سال ۱۹۶۴ انتشار یافت، سعی بر آن داشت تا به اجمال مشخص سازد درباره نظام نشانهها به طور کلی چه میتوان گفت. بارت برای دست یازیدن به این مهم، به آرای سوسور و لویی اشتراوس درباره زبان توجه داشت ولی از آن فراتر رفت و مدعی شد که زبان صرفاً یکی از نظامهای دلالیای است که در اختیار ما قرار دارند. مسلماً در این میان دور از انتظار هم نبود که بارت ابزارهای اصلی بحث و بررسی های خود را از زبانشناسی وام بگیرد و زبان را به حق به مثابه نظام اصلی و ساختمندترین نظام تلقی کند.
از زمان چ.س.پیرس تاکنون، در هر بحثی که درباره دلالت صورت پذیرفته، همواره این پرسش مطرح بوده است که «نشانهها برای چه کسی دلالت می کنند؟» شاید بتوان پاسخ این پرسش را «انسان» دانست و ادعا کرد که نشانهها برای انسان خودآگاه به چیزی دلالت میکنند. این پاسخ اگرچه مناسب مقبول مینماید ولی مسئلهای را حل نمی کند. لازم به ذکر است که انسان دلالت را نمیپذیرد، بلکه به آن پاسخ میدهد؛ این کار اغلب با عمل همراه نیست، بلکه خود را در قالب سخن می نمایاند. دلالت به نوبه خود، دلالت دیگری را پدید میآورد. بارت در مقاله «درباره راسین» به سکوت سخنگو و سخن شنونده اشاره دارد. این نکته در اصل طرح این فرضیه است که ذهن فینفسه نظامی برخوردار از ساخت گفتمانی است. در چنین فرضیهای اعتقاد بر این است که به جای استنتاج ساخت ذهن از ساخت پیامدهای سببیاش نظیر زبان، مصنوعات فرهنگی و جز آن، می توان به استنتاج و استنباط ساخت ذهنیتهای ویژه پرداخت، یعنی همانا شخصیتهای فردی آن هم از طریق پیامدهای سببی بلافصلاش که چیزی جز زنجیره واحدهای همنشین شده در کلام یک فرد نیست. به عبارت سادهتر ما میتوانیم از نوع واحدهایی که سخنگو انتخاب میکند و برای سخن گفتن در کنار هم قرار میدهد، به نوعی شخصیت ذهنی او دست یابیم. به این ترتیب، ساختگرایی پیوندی ناگسستنی با روانکاوی دارد واین ارتباط و پیوند را میتوان در آثار ژاک لاکان، از روانشناسان پیرو دیدگاه فروید، به خوبی مشاهده کرد.
لاکان در مطالعه روابط خویشاوندی، اسطورهها، آثار هنری و نیز کلام سخنگوی زبان که در پژوهشهای او بیماران روانی را تشکیل میدادند به دو سطح تحقیق توجه داشت. او بر این اعتقاد بود که سخنگوی زبان به شکلی خودآگاه زبان را به کار می برد تا آنچه را می خواهد، بگوید؛ و به طور همزمان به شکلی ناخودآگاه مطلبی کاملاً متفاوت را نیز بیان میدارد که باید مورد تعبیر قرارگیرد و تحلیل شود. براساس دیدگاه دکارت که «خود» را اندیشه تعیین می کند، این دو پیام مختلف و حتی ضدونقیض باید از سوی دو «خود» مختلف یا بهتر بگوییم از سوی دو انسان خودآگاه متفاوت به دست داده شوند. حال پرسش لاکان این است که اگر انسان خودآگاه، همان «خود» دکارتی باشد، آن فرد دیگر کیست؟ پاسخ لاکان به این پرسش این است که آن فرد دیگر انسان ناخودآگاه است که ساخت زبان را داراست و این زبان، زبان همان فرد دیگری است که در «جای دیگر» (other place) فرویدی سکنی گزیده است. این فرد دیگر به لحاظ ژنتیکی بر «خود» مقدم است. این «خود»، یعنی همان انسان خودآگاه، با ورود به فضای روابطش با جهان و خود و از طریق زبان و اندام هایش شکل می گیرد. ناخودآگاه، طی مجموعه ای از مراحل کاملاً مشخص، به خودآگاه مبدل میشود. مهمترین مرحله در این میان همانی است که لاکان «مرحله بازتاب» (mirror stage) مینامد. این مرحله در کودکان نخستین درک از خودمختاری و استقلال فیزیکی را می نمایاند.
تشخیص و تجسم آشکار این فرد دیگر اهمیت چنین کشفی را در هالهای از ابهام فرومیبرد. این در حالی است که می توان برای کشف این ناخودآگاه، دو اهمیت عمده قائل شد. نخست اینکه ساخت این ضمیر ناخودآگاه احتمالاً باید در میان تمامی انسانها مشترک باشد و طرزفکر افراد مختلف به دلیل تفاوتهایی ظهور یابد که به رشد زیستی و شناختی شان مربوط است. دوم اینکه چنین ساختی قاعدتاً باید چیزی شبیه به همان ساخت زیربنایی زبان، نظامهای خویشاوندی، اسطورهها و ادبیات باشد. همین ساخت است که به اعتقاد لاکان، مینویسد، رقم می زند، تعیین می کند، و الی آخر؛ آن هم در شرایطی که انسان تصور میکند خودش به چنین کاری مبادرت می ورزد.
پیتر کاوس در مقالهای با عنوان «ساختگرایی چیست؟» به طور مفصل و جامع به توصیف زمینهها و بسترهای شکلگیری جنبش فکری ساختگرایی میپردازد و ریشههای پیدایش آن را مورد تحلیل و تدقیق قرار میدهد.
ساختگرایی (structuralism) به مثابه یکی از بارزترین جنبشهای تاریخ اندیشه، در فاصله میان دو جنگ جهانی متولد شد و متفکرانی چون فردینان دو سوسور، لوی اشتراس، رادکلیف، رومن یاکوبسن، کارچفسکی، نیکولای تروتبسکوی، رولان بارت، میشل فوکو و ... از پیشگامان و شارحان اصلی این مکتب فکری محسوب میشوند. رشته و دانش اصلی ساختگرایی که تمامی محققانش به این مکتب پیوستند، دانش زبانشناسی است و برخی از بنیادیترین مفاهیم مکتب ساختگرایی معاصر مستقیماً از آرای سوسور و اصول زبانشناسی وام گرفته شدهاند و به تدریج مبادی این تفکر در دیگر رشتهها، چون مردمشناسی، جامعهشناسی، نقد ادبی و فلسفه و .. دامن گستر شد. در تعریفی اجمالی از ساختگرایی چنین میتوان گفت که ساختگرایی نگرشی است که در آن «ساخت» موضوعات مورد مطالعه نسبت به سازههای مادی این موضوعات منشأ ژنتیکیشان، نقش یا منظورشان و غیره از ویژگی به مراتب بنیادیتری برخوردار است.
در مکتوب حاضر که گزیدهای است از مقاله «ساختگرایی چیست؟» نویسنده به خاستگاه «فلسفی» جنبش فکری ساختگرایی میپردازد.
مشکل انسان پنداری ضمیر ناخودآگاه را می توان به دو شکل برطرف کرد. راه نخست این است که آن را بپذیریم و به مافوق تجربه و تعالیم متوسل شویم؛ و راه دوم اینکه مفهوم «انسان» را به چالش بگیریم. این راه دوم همانی است که میشل فوکو برای دیدگاهش تحت عنوان «پایان انسان» در کتاب «واژهها و چیزها» که به سال ۱۹۶۶ انتشار یافت، انتخاب کرد و به همان شکلی که بارت واکنش منفی و مخالفت منقدان سنتی را به جان خرید، فوکو نیز در برابر اعتراض و مخالفت پیروان اومانیسم پایداری کرد. فوکو که در کتاب پیشین اش، یعنی تاریخ جنون نابهنجاری را مختصهای منفی برای انسان در نظر می گیرد، در این کتاب جدید خود نشان میدهد، مفهوم «انسان» آن گونه که اومانیسم معاصر مطرح میکند، برساخته تازه علوم انسانی است و به تدریج با درک روزافزون این نکته که این علوم تنها به پدیدههای روساختی میپردازند، رفتهرفته محو خواهد شد.
به این ترتیب بار دیگر «ناخودآگاه ژرف ساختی» به موضوع بحث و بررسی های جدید مبدل شد و این بار در این قالب که پژوهش و کندوکاو درباره انسان به مثابه نوعی موضوع ممکن برای درک دانش و شناخت به کشف ساختهای زبان ضمیر ناخودآگاه و جز آن منتهی شد، ولی هرگز نتوانست به کشف مفهومی از انسان دست یابد که برای اومانیسم تا این حد ارزشمند تلقی میشد؛ زیرا اومانیسم مفهومی از انسان را ایجاب میکرد که به هرچیزی معنی دهد، آن هم نه فقط در زمان حال بلکه حتی در آینده، این در حالی است که شرایط آنان به گونهای دیگر است. شرایط او به گونهای است که معانیاش نه از درونش، بلکه از بیرون از وجودش پدید می آیند، یعنی از جایی دیگر، از فردی دیگر، یا بهتر بگوییم از نظامی گفتمانی. تنها در این نظام است که انسان به امکان وجود معنی آگاه میشود. به این ترتیب اگر بخواهیم دیدگاه فوکو را با جملهای از ژاک دریدا به پایان ببریم، باید بگوییم هیچ کلیتی در هیچ شرایطی معنیدار نیست، مگر به تمامیت خود رسیده باشد و چنین چیزی تنها بخشی از کلیت کنونی ما را تشکیل میدهد که الزاماً از ساختی بسته برخوردار است؛ این در حالی است که «ساختمندی» (sturcturality) موقعیت ما همواره باز است.
دریدا در مجموعهای از نوشتههای پیچیده و غامض خود، سعی بر آن داشت تا فلسفه ساختگرا را در پیوند با تاریخ معاصر تفکر غرب بویژه اندیشه های نیچه و ادموند هوسرل قرار دهد. وی تقابل میان آپولو و دیونوسیوس را به آن گونه که نیچه موردنظر داشته است، الگوی خود قرار می دهد تا از این طریق به تقابل میان تحلیل معطوف به گذشته در قالب difference از یک سو، و از سوی دیگر، حضور جاری و پویا در جهان در قالب difference اشاره کند که برحسب نوعی کنایه ریشه شناختی، مفهوم زمانمندی (temporality) و نیز عمل تمایزگذاری را، آن هم به شکلی عملی و نه نظری، القا میکند. این بازی با واژه defferer به این خاطر امکان پذیر است که یکی از معانی آن می تواند «به تعویق انداختن» باشد. تحلیل فلسفی این رابطه بیواسطه و مستقیم، پدیدارشناسی است که به نوبه خود مبتنی بر دو ساخت دوشقی اندیشگی/ اندیشه یاب (noema/noesis) و صوری/ مادی (formal/material) قرار دارد. به اعتقاد دریدا، امکان جایگزینی اصل «می اندیشم» (cogito)، خواه از نوع دکارتی و خواه از نوع هوسرلیاش، با ساخت وجود ندارد، ولی هدفی به مراتب مشکلتر که باید موردنظر قرار گیرد، آشتی دادن این دو با هم است. مسئله اصلی در اینجا پیوندی دیگر با سوابق فلسفی که مطرح شد و دست کم در سطح اصطلاحات به کار رفته از سوی لوی اشتراوس معرفی گردید، در پژوهشهای لویی آلتوسر درباره مارکس و آرای وی، قابل رؤیت است. آلتوسر برای مفهوم ایدئولوژی نقشی بنیادین و محوری قائل است. به اعتقاد وی، ایدئولوژی نظامی ساختمند و ناخودآگاه است که انسان از طریق آن به جهان اش پیوند می یابد و در آن به چنین پیوندی آگاه میگردد. آلتوسر از روشی ساختگرا در مطالعه رابطه میان دیالکتیک های مارکسی و هگلی بهره گرفته است. به باور وی دیالکتیک از منظر مارکس، نوعی گشتار ساختاری از دیالکتیک هگلی است و نه وارونه کردن ساده، به آن شکلی که در کتابهای درسی عنوان میشود. اما آلتوسر نیز همانند فوکو، لاکان و دیگران تأکیدی بر ساختگرا بودن خود ندارد و ما را بر سر این دو راهی قرار می دهد که آیا به واقع میتوان آرای اینان را در زیر چتر یک مکتب فکری قرار داد یا نه.
مسلماً معرفی چنین مجموعهای وسیع از متفکران مختلف در مقام پیشگامان «ساختگرایی» اعتراضهای متنوعی را به دنبال خواهد داشت که می توانند در سه نکته عمده خلاصه شوند. نخست این باور که ساختگرایی مکتب یا ایدئولوژی بی در و پیکر است و شامل آرا و مفاهیمی است که همگان را در بر میگیرد، خواه آنان به این مفاهیم پایبند باشند و خواه نباشند. دوم اینکه با توجه به خاستگاه این جنبش، ساختگرایی انگار به نوعی مد روز مبدل شده است و در مکتوبات فرانسوی، هر مطلبی که به صراحت با ساختگرایی به مخالفت نپرداخته و هر مطلبی نیز که دقیقاً قابل درک نبوده است، عنوان «ساختگرا» به خود گرفته است و طبیعی است که با چنین عنوان و برچسب بیدر و پیکری مخالفت شود. سوم اینکه مفهوم «ساخت» اصطلاحی تخصصی است، بویژه در ریاضیات و به تبع آن در زبانشناسی و مردمشناسی؛ به همین دلیل افراد نکته سنج با بسط این اصطلاح به حوزه هایی نظیر ادبیات و فلسفه مخالفاند. برای نمونه، لوی اشتراوس شخصاً با کاربرد این اصطلاح در حوزهای غیر از زبانشناسی ساختگرا مخالف بود.
دو مخالفت اول و دوم را میتوان به شکلی کاملاً مستدل و منطقی پاسخ داد. ساختگرایی در مقایسه با جنبش هایی که رنگ و بویی ایدئولوژیک یا مدرسی دارند، جنبشی از این دست تلقی نمی شود؛ اما از آنجا که هنوز مجموعه منسجم و تدوین شدهای از قضایای اولیه برای طرح «رسمی» ساختگرایی به دست داده نشده است، و تنها رشتهای از پژوهشهای تجربی توانسته اند مؤید صحت چنین نگرشی در برخی از شاخههای علوم مختلف باشند، آرای بسیاری از متفکران میتواند با چنین قالب و اندیشهای سازگاری یابد.
ایراد سوم را مشکلتر بتوان پاسخگو بود، هرچند باید به این نکته توجه داشت که زبانشناسی و مردم شناسی، به مثابه دو دانشی که بیش از هر علم دیگری با نگرش ساختگرا عجین شده اند، تنها صورتهای بسیار ساده ای از ریاضیات را به وام گرفتهاند و مسلماً آنچه در این دو دانش از اصطلاح «ساخت» موردنظر است، با مفهوم ساخت در ریاضیات، تنها به لحاظ جوهرین یکی است و نیازی هم نیست که اصطلاح مذکور در ریاضیات دقیقاً همانی باشد که در نگرش ساختگرا در علوم انسانی موردنظر است.
پیتر کاوس
ترجمه دکتر کورش صفوی
پی نوشت:
* مکتوب حاضر گزیدهای از مقاله جامع و مفصل پیتر کاوس با عنوان «ساختگرایی چیست؟» است که به قلم استاد کورش صفوی ترجمه شده است.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست