دوشنبه, ۱۸ تیر, ۱۴۰۳ / 8 July, 2024
داستان نوجوان مقصر کیست؟
هفته قبل برای پر کردن اوقات فراغتمان تصمیم گرفتیم به پارک برویم. بالاخره ساعت شش فرا رسیده و ما از خانه بیرون رفتیم. وقتی به پارک رسیدیم، دنبال یک جای خوب و خوش آب و هوا که البته نزدیک به زمین بازی برای برادرم باشد می گشتیم. یک جای مناسب را انتخاب کردیم و همین که می خواستیم زیراندازمان را پهن کنیم یکی از فامیل های خیلی دور پدرم جلو آمد و گفت: «اگر مایل باشید، می توانید امشب را در کنار ما باشید و با هم صحبت کنیم. ابتدا ما او را نشناختیم ولی بعد او خودش را معرفی کرد و ما او را شناختیم. مادر و پدرم به کنار آن ها رفتند و من مخالفتم را عنوان نکردم و رفتم. ولی مخالفتم دلیل موجهی داشت چون آن ها دارای یک خانواده پرجمعیت با دامادها و دختران بزرگ تر از من بودند و واقعاً رفتن من به کنار آنها برای من ناخوشایند بود چون هیچکس در آن جمع هم سن من و مناسب صحبت کردن نبود. خلاصه من خود را، به بهانه مراقبت از برادرم از جمع دور کردم در صورتی که برادرم نیازی به مراقبت نداشت.
وقتی داشتم در کناره های پارک قدم می زدم چشمم به گل رزهای زیبا و رنگارنگ افتاد؛ واقعاً زیبا بودند. بی اختیار به کنار آن ها رفتم، داشتم از نگاه کردن به آن ها لذت می بردم که ناگهان متوجه شدم انگار، رزها در حال صحبت کردن اند. انگار از موضوعی رنج می بردند. می خواستم وارد بحث آن ها شوم، ولی انگار فقط باید گوش می کردم. رز وسطی به کناری اش می گفت: به نظر تو این همه مشکلات ما تقصیر کیست؟ رز کناری با طعنه گفت تقصیر تمام کسانی که از جلوی ما رد می شوند. از این جواب او تعجب کردم چرا که خودم یکی از مقصران بودم، ولی نمی دانستم تقصیرم چیست؟ اما چیزی نگفتم و به ادامه بحث گوش کردم. رز دیگری گفت: آخر مگر ما جرم کردیم که محیط زیستشان را زیبا می کنیم، حالا ما در حال مرگ هستیم و عین خیالشان نیست. یک رز قدیمی که گلش از همه شکفته تر بود گفت: من سال قبل هم این جا بودم، ولی هرگز به این حال نبودم صدایی از کمی آن طرف تر می آمد که نگاهم را منحرف کرد. صدای آبخوری بود، صدای برخورد آب با زمین بود که نظر مرا جلب کرد. پسرکی به طرف آب می دوید و من دوباره نظرم را مجذوب آب کردم آفتاب داشت به غروب نزدیک می شد. رزی گفت: «آنقدر در این چند ماه تشنگی کشیده ایم که غنچه هایمان آن طور که باید باز نمی شوند!» رز اولی گفت: «اگر تا چند هفته دیگر آبیاری ما همین طور ادامه داشته باشد همگی خواهیم پژمرد!» تازه فهمیدم تقصیرم چیست. هنوز صدای آب خوری می-آمد و آب همچنان باز بود. بی معطلی به سمت آبخوری رفتم. کمی شیر آب سفت بود ولی به هر حال آب را بستم و آمدم. به رزها گفتم: «کمی از تقصیر من بگذرید.» من حرف های رزها را از خاک خشک آن ها که گویی هفته ای می شود که آب نخورده و از گلبرگ های پژمرده آن ها شنیدم.
من به سمت برادرم رفتم. از آن دور مادرم را دیدم که اشاره به آمدن می کرد انگار صحبت ها پایان یافته بود.
فانوس- ۱۵ ساله- تهران
(عضو تیم ادبی و هنری مدرسه)
مسعود پزشکیان ایران انتخابات ریاست جمهوری انتخابات پزشکیان انتخابات ریاست جمهوری 1403 سعید جلیلی دولت چهاردهم رئیس جمهور انتخابات ریاست جمهوری چهاردهم انتخابات ریاست جمهوری ۱۴۰۳ انتخابات 1403
آلودگی هوا تهران استان مرکزی هواشناسی کنکور قتل شهرداری تهران سلامت آموزش و پرورش سازمان هواشناسی پلیس راهور قوه قضاییه
تورم بانک مرکزی هوش مصنوعی قیمت دلار قیمت خودرو قیمت طلا خودرو بورس بازار خودرو حقوق بازنشستگان دلار بازار سرمایه
عاشورا کربلا تلویزیون امام حسین (ع) سینمای ایران کتاب رامبد جوان سینما هنرمندان
کنکور ۱۴۰۳ طب سنتی باتری
رژیم صهیونیستی غزه فلسطین جنگ غزه اسرائیل روسیه آمریکا انگلیس جو بایدن چین فرانسه حماس
فوتبال پرسپولیس استقلال یورو 2024 خوان کارلوس گاریدو باشگاه پرسپولیس لیگ برتر علیرضا بیرانوند نقل و انتقالات لیگ برتر تیم ملی آلمان تیم ملی اسپانیا ترکیه
سامسونگ ناسا فناوری
رژیم غذایی تب دانگ ویتامین کاهش وزن آلزایمر پوکی استخوان سردرد تناسب اندام