شنبه, ۲۰ بهمن, ۱۴۰۳ / 8 February, 2025
سیاست گذاری نوآوری ـ عوامل جغرافیایی و اقتصادی موثر بر نوآوری های تکنولوژیک ـ بخش اول
![سیاست گذاری نوآوری ـ عوامل جغرافیایی و اقتصادی موثر بر نوآوری های تکنولوژیک ـ بخش اول](/web/imgs/16/139/zwead1.jpeg)
● چکیده:
توسعهی تکنولوژیک اساسا یکی از منابع پویایی سیاسی و طبقاتی یک جامعه است. یک نوآوری تکنولوژیک می تواند طبیعت و ساختار مرزبندیهای سیاسی اجتماعی یک جامعه را تغییردهد. این امر با تحول سیستم اقتصادی و حرفهای، با خلق تقسیم کار جدید اقتصادی اجتماعی، با ایجاد طبقات و اقشار جدید، با ترمیم و اصلاح منابع قدرت، با جابهجایی قدرت از یک طبقه به طبقهی دیگر یا از یک حوزه به حوزهی دیگر و یا با جایگزینی روابط جدید قدرت تحقق میپذیرد.
دراین مقاله ابتدا تعریفی از ابتکارات ارائه میشود و مفهوم ابتکارات تدریجی افزایشی که ابتکاراتی قابل پیشبینی و قابل برنامهریزی می باشند، مبنای بحث این مقاله قرارخواهد گرفت. سپس روش تحقیق این مقاله را برای ارزیابی فرضیهها مورد بحث قرارمیدهیم، از هر تئوری مورد بحث فرضیه، فرضیههای عملیاتی، متغیرها و شاخصهایی استخراج گردیده تا آنها را در محک آزمایش تجربی قراردهیم. تئوریهای مورد بحث دراین مقاله بر متغیرهای متنوعی بهعنوان عوامل موثر برابتکارات تاکید داشتهاند. برخی ابتکارات را ناشی از ویژگیهای جغرافیایی و تسهیل ارتباطات بین موسسات میدانند و بعضی آنرا تابعی از عوامل اقتصادی و مقتضیات بازار می دانند.
● علوم سیاسی و نوآوری:
نوآوری تکنولوژیک تنها به برخی تغییرات محدود اقتصادی منحصر نمیشود؛ بلکه یک نوآوری تکنولوژیک می تواند با توسعهی خود در جامعه، نظام اقتصادی سیاسی را دستخوش تحول نماید. نوآوری نه تنها سیستم نمایندگی نزد قدرت عمومی جامعه را دچار تحول می کند، بلکه میتواند منشا تحول در درون ساختار قدرت نیز باشد.
"تحول در دانش می تواند منجربه تحول وسیعی در نظام قدرت گردد." (Toffler, ۱۹۹۰, p. ۲۶)
صاحبان دانش و تکنولوژی جدید قطبهایی را تشکیل می دهند که قدرتهای سیاسی اجتماعی در پیرامون آنان شکل میگیرد. انقلاب صنعتی قرن هفدهم مثالی روشن دراین زمینه به دست میدهد که سیستم جدید خلق ثروت، قدرتهای جدید را پایهگذاری کرد. تبعات انقلابهای تکنولوژیک عبارتند از تغییر روش زندگی، رشد سطح زندگی و ایجاد گروه های سیاسی و اقتصادی جدید که بهسان فشارهای سیاسی تخریبکنندهی نظم سیاسی حاکم عمل میکنند. (Badie, ۱۹۹۰, p. ۸۴)
بدین سان، توسعه و تغییر تکنولوژیک منبع پویایی توسعهی سیاسی و مبارزات سیاسی است. و " نقش اساسی را در توسعهی یک دولت به ویژه در دفاع از مرزها و در تولید خدمات ایفا می کند... نوآوری مقوله ای اقتصادی اجتماعی است که تاثیرات شگرفی بر صنعت و اشتغال میگذارد و از همین روست که دولتها درصدد کنترل و تعیین جهت آن هستند." (Daple, ۱۹۸۴, p. ۴۵۰) کارکرد متغیر تکنولوژی بهعنوان یکی از عوامل تبیینی رفتار سیاسی اساسیترین مقوله ای است که نوآوری تکنولوژیک را به علوم سیاسی پیوند می دهد.
طی چند دههی گذشته تلاش قدرتهای سیاسی برای افزایش نوآوری تکنولوژیک بهمنظور ایجاد تحول و توسعهی اقتصادی و سیاسی تشدید شده است. دولتها سیاستهای متفاوتی را برای تشویق فعالیتهای نوآوری درپیش گرفتهاند، تا بتوانند از طریق آنها به توسعهی صنعت ملی دست یابند. درطی سی سال گذشته، مطالعهی نوآوری تکنولوژیک بیش از پیش برای قدرتهای سیاسی اهمیت یافته است. دلیل این اهمیت را میتوان بهویژه امور ذیل دانست:
نخست، بحران نفتی سالهای دههی هفتاد و ضرورت جایگزینی منابع انرژی غیرنفتی.(Rothwell and Zegveld ۱۹۸۱).
دوم، طبیعت رقابتی فعالیتهای نوآوری و توجه به جنبه های اقتصادی نهفته در نوآوری تکنولوژیک (Smith ۱۹۹۵).
و سوم، قصد دولتها مبنی برتحقق صنعتی کردن قلمرو سیاسی خود در مقیاس وسیع در زمانهای که جهانی شدن اقتصاد، دولتها را مجبور به افزایش هزینههای پژوهشهای تکنولوژیک میکند.
تئوریهای مورد بحث دراین مقاله بر متغیرهای متنوعی به عنوان عوامل موثر بر نوآوری تاکید داشته اند. برخی ابتکارات را ناشی از ویژگی های جغرافیایی و تسهیل ارتباطات بین موسسات می دانند و بعضی آن را تابعی از عوامل اقتصادی و مقتضیات بازار می دانند.
● نوآوری چیست؟
از نظر "یانکوک" و" پل مایز" جوهرهی نوآوری و انتقال تکنولوژی به روزبودن و توان همراهی با پیشرفت تکنولوژیک است. انتقال تکنولوژی فرایندی است که تداوم و توسعهی تولید را آنگاه که شروع شد، تضمین می کند. تولید بدون هزینه و امکانات و بدون بازار مناسب، امکان پذیر نیست. این، فرآیند کامل سیکل نوآوری است. (Ian Cook & Paul Mayes, p. ۱۶)
"کوک" و" مایز" برای فهم بهتر نوآوری و انتقال تکنولوژی و فهم اینکه چه چیزی در این فرایند انتقال مییابد بین چهار مفهوم ابداع، نوآوری، طراحی و انتشار تمایز قایل می شوند. ابداع (Invention) آنگاه صورت می گیرد که یک پدیدهی بدیع کشف می شود. مثلا کشف آلومینیم یا ابداع چرخ. نوآوری (Innovation) به پدیده ای اطلاق میشود که طی آن کاربردهای گوناگون پدیده کشف شده و شناسایی میشود. مثلا فهم اینکه واقعا چگونه میتوان چرخ را به کاربرد؟ یا اینکه کاربردهای آلومینیم چیست؟ طراحی (Design) به فرآیندی اطلاق می شود که طی آن این ایدهها جامهی عمل بپوشد و این ایده با دیگر ایده ها ترکیب شود تا چرخ را به یک وسیلهی عملی تبدیل کند و در پایان برای آنکه توسعهی جدیدی رخ دهد نیاز است تا دانش مربوط به چرخ انتشار (Diffusion) یابد.
در مرحلهی آغازین بحث، شفافسازی مفهوم نوآوری و تمایز (نوآوری رادیکال) از (نوآوری تدریجی) ضروری است.
نوآوری رادیکال عبارتند از: نوآوری بنیادین و ابداعاتی اساسی دریک زمینهی خاص که منجر به پدید آمدن یک تکنولوژی جدید می گردد. این گونه نوآوریها معمولا عرصههای کاملا نو و بدیعی را فرا راه ما قرار میدهند. اما نوآوری تدریجی، نوآوریهای خرد و محدودی را شامل می شوند که در یک بخش ویژه و به صورت بطئی و تدریجی صورت میگیرند. نوآوری تدریجی حاصل یک عمل از پیشطراحی شده است. تاریخ علوم و زندگی انسان نشاندهندهی شمار محدودی از نوآوری رادیکال است. از نقش اساسی پیامبران الهی که بگذریم، تمدن بشری حاصل عقول متوسط انسانهاست که به تدریج و به فروتنی اما مداوم و همیشگی درکارند. اختراعات و نوآوری رادیکال بنا به طبیعت خود، غیرقابل پیش بینی و تصادفیاند. درحالیکه نوآوری محدود تدریجی، حاصل همکاری جمعی انسانها و در پاسخ به نیازهای شفاف و محدود آنان است. خصلت برنامهپذیری و قابل پیشبینی بودن نوآوری تدریجی میتواند آن را تحت قانونمندی علمی درآورد و از اینروست که پژوهش حاضر تکیهی خود را صرفا براین نوع از نوآوری میگذارد. بنابر آنچه که گذشت، نوآوری عبارتست از فرایند فعالیتی خلاق که از کشف علمی تا کاربردهای مختلف ناشی از آن را دربرمی گیرد. (Tournemine, ۱۹۹۱,p.۸۷) این فرایند شمار وسیعی از عناصر مفهومی را که در ادبیات این موضوع وجود دارد، دربرمی گیرد.
باید توجه داشت که دریک مطالعهی میانرشته ای ارائهی تعریف واحدی از نوآوری که قابل انطباق با رشتههای مختلف باشد، دشوار است. چرا که رشته های مختلف با یکدیگر از همگونی و پیوستگی برخوردار نیستند و حتی یک رشته در درون خود از همگونی و پیوستگی برخوردار نیست. (Freemann, ۱۹۷۷) تعریف فوق از نوآوری دربرگیرندهی نقطهنظر شومپتیر است که فرایند تغییرات تکنولوژیک را به سه مرحله تقسیم می کند: فرآیند اختراع (که دربرگیرندهی پیدایش ایدههای جدید است)، فرایند نوآوری (که به تحققبخشیدن ایدههای جدید به شکل محصولات جدید اطلاق می شود) و فرآیند انتشار و فراگیری نوآوری(Stoneman, ۱۹۹۵). از سوی دیگر، این تعریف دربرگیرندهی مفاهیمی است که از یک تمایز مشهور بهوجود آمده اند: تمایز بین علم و تکنولوژی یا تحقیقات پایهای و کاربردی (Dasgupta and David, ۱۹۹۱ in Stoneman, ۱۹۹۵) از آنجا که این پژوهش بر نوآوری تکنولوژیک متمرکز است به صورت خلاصه به تعریف منسفیلد و فریمن از تکنولوژی اکتفا میکنیم که آنرا (مجموعه ای از دانشهای علمی مرتبط با هنرهای صنعتی) درنظر گرفتهاند. ( Mansfield,۱۹۶۸,Freeman ۱۹۷۷)
● روش:
در پژوهش حاضرهریک از تئوریهای جغرافیایی و اقتصادی نوآوری، به صورت جداگانه مورد بحث قرار خواهد گرفت. مطالعهی ادبیات مربوطه با هدف کشف و استخراج متغیرهای تبیینی هر تئوری به صورت شفاف صورت خواهد گرفت و سپس شاخصهای این متغیرها را تعیین مینماییم. این شاخصها ما را قادر خواهند ساخت که هریک از تئوریها را مورد آزمایش کمی یا کیفی قرارداده و قوت و ضعف تبیینی هر نظریه را ارزیابی کنیم. از این رو، این پژوهش به ترکیب متغیرهایی مختلف از رشته های متفاوتی چون جغرافیا و اقتصاد پرداخته است و ازاین رشتهها فرضیههایی از نظریههای نسبتا مشهور را جهت ارزیابی انتخاب کرده است.
۱) فرضیهی جغرافیای صنعتی:
نظریهی جغرافیایی، نوآوری تکنولوژیک انتشار آن ویژگیهای مکانی جغرافیایی و ارتباطات درونی آن میداند.
۲) فرضیهی سیکل زندگی یک محصول:
براساس این فرضیه، نوآوری تکنولوژیک متاثر از سیکل بازارهای (داخلی و خارجی) مصرفکنندگان و تبحر تکنولوژیک می باشد.
۳) فرضیهی شومپیتر:
نوآوری تکنولوژیک تابعی است از بزرگی بنگاه اقتصادی، دانش علمی و انحصار بازار.
۴) فرضیهی تقسیم کار اجتماعی:
نوآوری تکنولوژیک تابعی از تقسیم کار «تولیدی و جغرافیایی است».
برای ارزیابی آماری مفاهیم تئوریک این مقاله هریک از این مفاهیم را در قالب متغیرها و شاخصهایی بررسی خواهیم کرد که از طریق پرسشنامهای که خلاصهی آن در تابلوی شمارهی یک همین مقاله آمده است، بهدست آوردهایم. جهت بررسی فرضیهها از روش آماری آنالیز رگرسیون استفاده شده است.
معیارهای قضاوت در ارزیابی هر تئوری و فرضیهی آن عبارتست از:
۱) آزمون F نشان میدهد که تا چه اندازه آنالیز رگرسیون در کلیت خود معنا دار است.
۲) ضریب همبستگی R۲ نشاندهندهی درصد تغییرات متغیر وابستهی ناشی از متغیرهای مستقل میباشد، هر ضریب نشاندهندهی آن است که به ازای هر واحد تغییرمتغیرمستقل چهقدر متغیر وابسته تغییر میکند.
برای مقایسهی تئوریها در اشکال مختلف، ارزیابی تئوریها در سطوح گوناگون و از طریق شاخصهای متعدد صورت خواهد گرفت. بدینسان، نخست ارزیابی فرضیهها از طریق آنالیز رگرسیون در کل بنگاهها و سپس در بخشهای مختلف صنعتی و در پایان در ایالتهای کبک و انتاریو صورت خواهد گرفت. توجیه دیگر این روش آن است که تئوریهای مورد بحث دراین مقاله از شاخههای مختلف علمی و شرایط گوناگونی نشات گرفتهاند. هم از اینروست که سعی شده تا آنالیز آماری، شاخصهای متعددی را دربرگیرد تا بدین طریق امکان بیشتری برای تئوریها فراهم آید، تا قدرت تبیینی خود را به نمایش بگذارند.
● متغیرها و شاخصها:
برای عملیاتی کردن پژوهش، مفاهیم تئوری های نوآوری تبدیل به متغیرها و سپس شاخصهایی شدهاند. مشکل اساسی دراین راه عبارتست از یافتن شاخصهایی که به ما اجازه دهد تا یک مجموعهی همگون از متغیرهای دو رشتهی مختلف علمی (اقتصاد، جغرافیا) را بنا نهیم. همگونی شاخصها ازاین رو ضروری است که هررشتهی علمی زبان خاص خود و در نتیجه شاخصهای آشنای خود را دارد که ضرورتا قابل قیاس با شاخهی دیگرعلمی نیست. از اینرو ضروری است که متغیرها و شاخصهایی را برگزید که در زبان شاخههای مختلف علمی فهم مشترکی از آن وجود داشته باشد. استدلال توجیهی برای انتخاب متغیر وابستهای که بتواند مخرج مشترک همهی تئوریها (و بلکه همهی شاخههای علمی متفاوت) این پژوهش باشد، شاید مهمترین مسالهی متدلوژیک یک پژوهش بین رشتهای باشد. ازاینرو اصل همگونی، پیوستگی یا همسنخی متغیرها در پژوهشهای چند رشتهای ما را برآن می دارد که به تحلیل مختصر متغیرها و شاخصها بپردازیم.
● متغیر وابسته (نوآوری):
ادبیات مربوط به مبحث سیاستهای تکنولوژیک شاهد بهکارگیری گسترده «هزینه های تحقیق و توسعه» بهعنوان شاخص نوآوری می باشد. انتخاب این شاخص برای ابتکار، از اینرو صورت گرفته است که همبستگی بالایی بین نوآوری و میزان هزینههای تحقیق و توسعه کشف شده است. (Kamien, ۱۹۸۲,p.۵۷)
چنین به نظر میآید که این هزینهها یکی از عوامل اساسی کشف عرصهها و پتانسیلهای جدید تکنولوژیک هستند. براین اساس بنگاه های اقتصادی پروژههای علمی و حرفهای ویژهای را درچارچوب واحدهای تحقیق و توسعهی خود برای دستیابی به تولیدات جدید و فرایندها و رویههای جدید به جریان انداختهاند. اما آنچه که انتخاب این شاخص را بیشازپیش توجیه مینماید توان این شاخص برای مخرج مشترک قرارگرفتن در تئوریهای پژوهش حاضر میباشد.
شاخصهایی که در ادبیات موجود برای متغیر نوآوری درنظر گرفته شده عبارتند از: اشتغال (Pred/۱۹۷۶)، شبکههای انتشار (Gilmour ۱۹۷۴,Britton۱۹۷۴)، ثبت نوآوری صنایع (Schmookler et Griliches ۱۹۶۳, ۱۹۶۶)، تولیدات جدید (Rosenberg, ۱۹۷۴)، محصولات تجاری شده (Layton et al. ۱۹۷۲, Aathaide ۱۹۹۶)، رشد فروش (Boolingeret al. ۱۹۸۳)، صادرات(Vernon ۱۹۶۶ Hirash ۱۹۶۷/۱۹۶۵)، سود (Mukhopadhyay ۱۹۸۵) و... .
اما به سختی میتوان پذیرفت که مثلا افزایش درآمد یک بنگاه ضرورتا ناشی از نوآوری بوده باشد یا اینکه افزایش درآمد میتواند به صورت نسبتا معقولی مقولهی نوآوری ناشی از انحصار (فرضیهی شومپتیر) را نشان دهد، ولی مشکل بتوان نوآوری ناشی از نزدیکی بنگاهها به یکدیگر را با شاخص درآمد نشان داد؛ چراکه این نزدیکی می تواند به کاهش درآمد نیز منجر شود. این مسئله دربارهی دیگر شاخصها (غیراز هزینههای تحقیق و توسعه) صادق است که بهجهت جلوگیری از اطالهی کلام دراین مقاله از بیان آن صرفنظر میشود.
● تئوریها:
ادبیات ابتکارات تکنولوژیک در سهی دهه اخیر، شاهد بحث و گفتگو از متغیر ارتباطات بین واحدهای صنعتی بوده است. فرض براین است که هرچه تعامل و همکاریهای رسمی بین موسسات اقتصادی بیشتر باشد، به افزایش توان نوآوری منجر میشود. تجربههایی همچون منطقهی صنعتی شمال ایتالیا ،که به ایتالیای سوم مشهور شده است، صحت این ادعاها را کم و بیش تایید کرده است. (Ratti, ۱۹۹۲) هرچند که این مشاهدات بهسادگی قابل بسط و تعمیم نیستند.
تعامل موسسات و بنگاههای اقتصادی صنعتی که مورد تاکید این مقاله است بایستی تعریف شده و هدفمند باشد که البته این هدفمندی به مدد تحلیلهای کیفی و کمی به دست آمده است. چنین بهنظر میآید که تعامل معطوف به افزایش نوآوری در آموزش های مشخص کوتاه مدت کارکنان تجلی مییابد. یعنی هرگونه تعامل و همکاری مدنظر و قابل پذیرش نیست. بدینسان فعالیتهایی که اصطلاحا (تحت لیسانس) خوانده میشود هرچند نوعی تعامل و همکاری است، اما سقف آن از کپیسازی تکنولوژیک فراتر نمی رود و به نوآوری منجر نخواهد شد. بستر اقتصاد رانتی تعامل و همکاری بین موسسات را به سوی افزایش واسطهگری و نه افزایش نوآوری می کشاند. از اینرو نقش ساختها می تواند همکاری و تعامل موسسات را تعیین جهت نماید.
● تئوری جغرافیایی نوآوری:
جغرافیای صنعتی از آنرو به مقولهی نوآوری میپردازد که مفاهیم اساسی مسافت، تغییر و تحولات مکانی و فضایی انتشار ایده ها در فضاهای مختلف جغرافیایی در آن وجود دارد. پیش از این جغرافیای فرهنگی به دنبال شناسایی ویژگیهای محیطی و جغرافیایی یک فرهنگ خاص و نقش افعال و اعمال انسانی در خلق و حفظ ویژگیهای جغرافیایی یک محدودهی خاص بود.(Wagner and Mikesell,۱۹۶۲in Brown ۱۹۸۱p.۱۶)
هدف پژوهشگران این رشته از متمرکز شدن بر ویژگیهای جغرافیایی، شناخت تاثیری بود که این ویژگیها میتوانستند بر فرهنگ پذیرش نوآوری دیگران داشته باشند. بدینسان تمرکز پژوهشها بر انتشار نوآوری بود و پژوهشگران یا به توزیع مکانی و جغرافیایی یک پدیده در زمانهای متفاوت میپرداختند و یا به فراوانی یک پدیده دریک زمان و مکان خاص. این تلاشها به فهم ریشه ها، ابزارها و فرایندهای انتشار نوآوری و درعین حال به ویژگیهای فرهنگی و جغرافیایی آنان منتهی میشد.
● میراث هگراستراند:
هگراستراند، یکی از نویسندگان و پیشگامان مباحث نوآوری در رشتهی جغرافیا بوده است. به نظر او نوآوری نتیجهی فرآیندهای یادگیری و آموزش (Training-Apprantissage) و یا ارتباطات (Communication) است. عوامل موثر در کارایی جریان اطلاعات و گام اساسی در انتشار نوآوری عبارتنداز: نخست، شناسایی ویژگیهای مکانی جریان اطلاعات و دوم، عوامل بازدارنده و مقاومت کننده در مقابل پذیرش نوآوری و اطلاعات. (Haegerstrand, ۱۹۶۷ ,pp.۱۳۸-۱۴۱) با درنظر گرفتن عواملیکه بر جریان اطلاعات تاثیر میگذارند، مکان (فضا) و ویژگیهای مکانی بهعنوان پایههای جغرافیای فرهنگی اهمیت مییابند. ازاینرو شبکهی ارتباطات اجتماعی و جریان اطلاعات تکنولوژیک توسط موانع اجتماعی و سرزمینی جهت مییابد. براساس این مدل انتشار (Diffusion) و پذیرش (Adoption) یک ابتکار اساسا بستگی به در دسترس بودن اطلاعات و ارتباطات دارد: «وجود توافق در همکاریهای پژوهشی بین شرکتهایی که در یک محیط محلی قراردارند، می تواند نوآوری را افزایش دهد» (Coppelin and Nijkam ۱۹۹۰, p.۳) اما چشماندازی که مبتنی بر تاکید بسیار برمفاهیم جغرافیایی در مطالعهی نوآوری باشد، منجربه نادیده گرفتن جنبههای فرهنگی میشود و موانع سرزمینی همچون دریاچهها، جنگلها و فواصل مکانی بین واحدهایی که میتوانند باهم مرتبط باشند مورد توجهی ویژه قرارمی گیرند.
هگراستراند به بازشناسی و تفکیک سه نظم تجربی در انتشار نوآوری میپردازد.
اولین قانونمندی در نموداری به شکل "S" تجلی مینماید و بیانگر آن است که پذیرش یک نوآوری به آرامی شروع شود و سپس به زودی به شدت میگراید و در پایان مجددا به مسیر آرامی بازمیگردد.
دومین قانونمندی نوآوری عبارتست از آنکه انتشار بهصورت سلسله مراتبی است و معمولا از واحدهای بزرگتر به سوی واحدهای کوچکتر جریان مییابد.
آخرین قانونمندیی که توسط هگراستراند مطرح شده است عبارت است از اینکه انتشار از طریق همسایگی از واحدی به واحد دیگر سرایت میکند. (.Brown, ۱۹۸۱, pp.۲۰-۲۱)
نظریههای هگراستراند، توسط شماری از پژوهشگران مورد نقد قرارگرفته است که به اجمال میتوان اهم آنرا ذکر کرد. مدل هگراستراند پاسخگوی مسائل تصمیمگیری و یا سیستمهای توسعهی شهری نیست، چراکه در آن فرآیندهای سازمانی و تصمیمگیری در بخش دولتی یا خصوصی تعیین کنندهی پذیرش یا عدم پذیرش نوآوری و انتشار آن هستند. علاوه براین انتشار نوآوری صرفا ناشی از فرآیند ارتباط نیست، بلکه وجود منابع مادی از نیروی انسانی گرفته تا منابع طبیعی و مالی در فرآیند نوآوری و توانایی پذیرش آن بسیار موثرند. (Carlstein, ۱۹۷۸,p.۱۴۹) در پایان، مدل هگراستراند ناقص است؛ چراکه همواره به درنظرنگرفتن عوامل دیگری چون زیربناهای اقتصادی، حمل و نقل و... منجر میشود.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست