چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

مردم نگاری علم: گفتگویی با نویسندگان و منقدین ـ بخش سوم



        مردم نگاری علم:  گفتگویی با نویسندگان و منقدین ـ   بخش سوم
کدووف - برگردان: عاطفه اولیایی

 

 ۲) مردمنگاری  علم / کار میدانی

   پاسخ اندیشمندان علوم به مورد مطالعه  قرار گرفتن  به  عنوان گروهی فرهنگی چیست؟  روش های مردم نگاری چه نقشی در مطالعه ی علمی  دارند یا می توانند  داشته باشند؟

هیوارد:  توضیح  موضوعی به این پیچیدگی در این خلاصه نمی گنجد. در آزمایشگاه،  به طور کلی و در زمینه ی” FingeryEyes “ بازی پیچیده ی  همخوانی و ناخوانی جریان دارد. در ابتدا الیسن کنگ و کریس ون  دلیلم را برای بررسی آزمایشگاه شان درک نمی کردند. برایشان روشن نبود  که در آزمایشگاه به غیر از بررسی نظریه های بیولوژیک چه می توان کرد: «مگر مرجان ها در محیط های متفاوت استراتژی جنسی شانرا تغییر می دهند؟»  البته اغراق می کنم ولی از آن جا که فهرست پرسش های اضطراری مام  یکسان نبود، یافتن نکات مشترک   اهمیت بسیار داشت. از آن جا که در درس «جانورشناسی بی مهرگان» دانشجوی کنگ بودم، و با  آرمایش های DNA و شناسایی تصویری نهنگ خاکستری در مرکز پژوهش مین، آشنایی داشتم، ون می خواست به عنوان  پژٰوهشگر داوطلب کار کنم.  با وجودی که موارد پژوهشمان متفاوت بود،  کارمشترکمان در آزمایشگاه،  رابطه مان   را در کار مشترک معنا داد.   پژوهش هردویمان بر مرجان ها متمرکز بود لیکن من روشی مخالف جهت  پراتیک علمی  با  تمرکز بر تأثیرات غیر مترقبه ی  تعامل  بین انواع مختلف  اتخاذ کردم.

 

هلمریک

انسان شناسی فرهنگی،  علمی اجتماعی  است که با استفاده از روشی که اگر چه همیشه قابل تکرار نیست لااقل قابل تشریح و شناختن است،  در پی یافتن نظم دنیای اطرافمان است.  البته انسان شناسی زیست شناسی از مدت ها پیش متعلق به حیطه ی علوم طبیعی بوده است.  با همکارانی که از نزدیکی انسان شناسی فرهنگی و زیست شناسی  افسوس می خورند توافقی ندارم.  به نظرم می آید که مبارزه ی انسان شناسی علیه نژاد پرستی در آمریکا، محتاج انسان شناسی زیست شناسی بوده است. برخلاف ادعای جاناتان مارکس که در  ۲۰۰۹  بر «دانشمند علوم» نبودنش، ( و من فکر می کنم  که هست) تأکید داشت،‌ محتاج ارتباط با هر دو علوم اجتماعی و علوم انسانی هستیم.

 و اما پاسخ دانشمندان علوم به مورد مطالعه قرار گرفتن، متفاوت است و من فقط در مورد تجربه ی خود می توانم صحبت کنم.  کارهای اولیه ام نقدی بر طبیعی نمایاندن تسلط جنسی، نژادی و نظم اقتصادی در شیوه های علمی بود و بدین دلیل مورد توجه قرار گرفت که برخی  آن را  کمکی برای خود ـ اصلاحی علم می شمردند و دیگران  نظریه ام را که حیات مصنوعی  امری  « فرهنگی» است،  برای بی اعتبار ساختن دشمنان دوست نمایشان، ستودند.  در کار های تازه ترم، موضعی کمتر انتقادی اخذ کرده و بر چنان میدان علمی ( زیست شناسی دریایی) کار کرده ام  که بری از مشکلات مشروعیت داشتن  بود  ( که در دهه ی۱۹۹۰ بر علوم همگون سازی  سنگینی می کرد). در گذشته متوجه ضعف شدید  ایده ی حیات مصنوعی به عنوان سازه ای علمی  نبودم.   همیشه سیاست نهاد های علمی و تولید کنندگان دانش را دنبال کرده ام، به مباحثات بین آکادمیا و صنایع در باره ی  اشیاد زیست شناسی به مثابه مالکیت فکری توجه داشته ام،  چگونگی همسویی و یا عدم همسویی دیدهای علمی جدید در مورد اقیانوس  را با  دلواپسی بومیان در باره ی  حیات آبی،  در نظر داشته ام.  اغلب افرادی که در کتاب     Alien Ocean از آن ها نام برده ام با کنجکاوی نوشته ام را دنبال کرده اند و حتی  مرا به سخنرانی در کلاس ها و یا گردهمایی هایشان دعوت کرده اند. مجله ی  Nature and Microbe  نقدی در باره ی کتابم چاپ کرد. تعداد بسیار معدودی از خوانندگان  فکر کردند که به  این یا آن جانب بسیار بها داده ام؛ البته  سیاست های محلی و بومی همیشه از  اخبار داغند. روش مردم شناسی عدم ثبات و متغیر بودن روابط بین دانش، سیاست و نمایندگی را آشکار می کنند.

در حین کارم با زیست شناسان دریایی متوجه شدم که آن ها  نیز به تبدیلی در «میدان» و «کار میدانی»  برخورده اند.  اقیانوس نگاری مانند مردم نگاری به طور روز افزون چند وجهی، چند شیوه ای و چند رسانه ای می شود.

 

لاکف:

 پاسخی واحد  به این  پرسش  که  برخورد دانشمندان علوم  در قبال مورد مطالعه ی انسان شناسان قرار گرفتن  چیست، وجود ندارد.  در  بسیاری موارد،  دانشمندان علوم از این که کار،  امکانات و چالش هایشان مورد توجه منقدین خارج از میدان علمیشان قرار گیرد به هیجان می آیند. معدودند نقد هایی که بتوان جدیشان گرفت. ممانعت  در ایجاد  چنین روابطی کم نیستند:  به عنوان مثال  نگرانی  یک کوپانی زیست ـ فناور و یا یک داروساز در باره ی  مالکیت فکری،‌  تعطیلی  یک مرکز مهم علوم فضایی به دلایل امنیتی، و یا فرصت نداشتن دانشمندان  برای گفتگو با یکدیگر.  به علاوه انسان شناس ممکن است  آزمایشگاه، میدان و یا کلینیک را دور بزند زیرا أن ها را راهی مناسب برای درک زمینه ی شکل دهنده ی  تولید دانش و یا تأثیرات وسیع تر  نوآوری ها نداند. در این صورت ممکن است به  کنفرانس ها، دوره های آموشی، مباحثات همگانی،  و یا مطالعه ی  تاریخ رشته رو بیاورد. در صورت خوش شانس بودن انسان شناس، احتمال برخورد وی به  بداهه گرایی هایی،   به  درکی از پراتیک علم، به  منش دانشمندان علوم ، و/یا  به شرایط امکان تولید انواعی از حقایق وجود دارد.

 

 

مونتویا  

 

با همه ی کوشش مصرانه مان برای درک درست علم، و قابل درک ساختنش برای دیگران، انسان شناسان  به روشنی نشان داده اند که علم تافته ای جدا بافته نیست  و من اضافه می کنم که مطالعه ی علم  آنچنان هم سخت تر از  هر فرم فرهنگی دیگری نیست.  البته باید زبان آموخت، نهاد ها را در رابطه با یکدیگر تحلیل کرد، نیرو های تاریخی را شناخت،  اشیا، روند ها و پراتیک ها را تفسیر  کرد و توضیح داد. به عنوان  یک استنتاج گرای استقرایی افراطی،  زیاد در پی مقایسه ی نظام مند داده ها و اکتشافات به منظور ارایه ی نظری کلی نیستم.  با این حال کاملا مخالف چنین برخوردی هم نیستم.

 به نظرم برخورد یک استنتاج گرای استفرایی افراطی به اکتشافاتی می انجامد که بسیار از داده سازی هایی که برخی «علم»‌می خوانند، جالب تر است. این نه تنها دید یک شاگرد کلاس هفتمی از علم است[ زیرا که در عمل انسان بسیار جالب تر، خلاق تر،و  متناقض تر از اسطوره ی عینی گرایی ( زیمان ۲۰۰۰) است] ‌، بلکه  دانش و درکمان کاملا به قوه ی تحلیل مان وابسته است و این خود وابسته  به توجه و دقتمان به موارد مورد پژوهمان.   فکر می کنم نظر هاراوی و دیگران در باره ی نظری بدون دیدگاه، ‌  یعنی  پیش نهادن ادعایی ‌ بدون در نظر گرفتن  زمینه، شرایط و یا نتایج آن،  فخر فروشی را جایگرین  دقت و نازک بینی کردن است . یک تحلیل خوب به همه ی این نکات توجه دارد.   معیار سنجش می تواند  بینش و ژرف اندیشی ادعایی باشد که در پی توضیح  زیست ـ دنیاها  به همان گونه که هستند باشد و نه آن گونه که باید متصور شوند..  نقطه ی مقابل  دانش موقیتی علم گرایی است  که در واقع ایمانیست مبنی بر ناآگاهی فرهنگی.  به نظر من انسان شناسی در غلبه بر این مشگل در حیطه های علم، جهانی شدن، امور مالی و اشکال دیگر فرهنگی کمکی شایان توجه  ارایه می کند.  و اما در مورد واکنش دانشمندان علم به مورد مطالعه قرار گرفتن، باید بگویم که علم موقعیتی خاص دارد زیرا که مخاطبان  مردم شناسان علم می توانند واکنش نشان داده،‌ با ما  گقتگو کنند  یا ما را از دنیای خود طرد  کنند و در نتیجه  نا آگاهی های بیشماری رفع می شود.  منظورم آن نیست که این امر در  طرح های میدانی اتفاق نمی افتند. علیرغم این،   دانشمندان علوملااقل برمردم نگاران  امتیازی خاص دارند  زیرا که  نظرات مقبولشان در باره ی ساز و کار جهان، در عرصه ی همگانی مورد مداقه قرار می گیرد. به علاوه، از آن جا که بسیاری  به بیوشیمی رو دارند ( و البته هر چه بیشتر در این زمینه  فرا می گیرند، بیشتر به  توهم دانا بودنشان دامن زده می شود)‌ احتمال نا دیده گرفتن  مردم نگاران  بیشتر است.   به همین جهت، مرجع مطالعه ی  قدرت باید مردم شناسان علوم فناوروی باشند،‌ همچنان که  گرامشی  ( ۱۹۷۱)‌ در مطالعات نظریات سیاسی،  مرجع بود.  اما در مورد واکنش دانشمندان علوم،‌  بنا بر تجربیات من،  چهارچوب های  شناخت شناسی مان با آن ها هم پوشی ندارد  و بنا بر این مردم نگاران مورد بی توجهی فرار می گیرند؛ و یا همانطور که هلمریک و من در نوشته هایمان متذکر شده ایم، مورد تمسخر قرار می گیریم.

 

 سوندسن

رابطه ی من بامداواگران بالینی و دانشمندان علوم  مرجعم بر اساس هم سنجی است.   از یک طرف همکاریم (با تعلقات  سازمانی ی مشایه : دانشگاه کپنهاک و یا گروه هایی که برای پژوهش های گوناگون بودجه های قابل ملاحظه ای دریافت کرده اند) و نتایج پژوهش هایمان را دریک گردهمآیی   ارايه می دهیم. در چنین فضای بین رشته ای  علوم اجتماعی و روش شناسی کمیتی  معمولا در پایین ترین رده ی سلسله مراتب قرار دارد.  صراحتا بگویم که  تجربه ای است متناقض است زیرا از یک جانب همکار و از جانب دیگر  زیر دست و بازنده  شمرده می شویم. از طرف دیگر، دانشمندان ومداواگران بالینی منابع اطلاعاتی منند و این بازتآکیدی است بر رابطه ی نامتقارنمان، که در عین حال روش شناسی کمیتی و کیفیتی را نیز به مقاسیه می کشد. به خصوص تفاوت های  سوژه و ابژه بروز کرده و به تنش هایی جدید می انجامد.   دانشمندان ومداواگران بالینی که  به شیئ سازی عادت دارند،  از شیئ  شدنشان  در مطالعات انسان شناسان خشنود نخواهند بود.  رابطه ی بین قدرت و شناخت شناسی را نه «درگیریی»  که محتاج به «حل شدن» باشد،‌ بلکه موضوعی می دانم  که باید با آن  از طریق  ارايه ی کارم، به پرسش کشیدن کار آن ها و یا حاشیه نوشتن شان بر کارمن،  مداوما و به طور سازنده  برخورد شود.   با به چالش کشیدن توصیف ها یا نتایج کارم،  اجبارا  روال داده سازی، و تفاوت های شناخت شناسی مان  را ( که خود بخشی از حیطه ی بزرگ تر سیاست های دانش است ) بازبینی می کنم.

دانشمندان علوم اغلب در سه مورد  به کارم توجه دارند: ۱)  آگاهی از و توجه به  تمام روابط اجتماعی  و کار های نامرعی ضروری  در پراتیک علم که نه  در پروتکل،  نه در وظایف کاری و نه در آیین نامه ی اخلاقی منعکس است.  ۲) درک از روندهایی که  گروه بندی ها را داده ای طبیعی می داند، به عنوان مثال  گروه  بندی یک جنین  در روند های  اجتماعی ـ مادی ؛ و ۳)   توجه و دقت به اخلاق  به عنوان  پراتیک و  روابط  و نه  به عنوان آیین نامه ای  رسمی که باید به مورد اجراگذاشته شود.  این آخرین نکته در کارم در مورد اهدای جنین مرکزیت داشته است.  در حالی که مداواگران بالینی  به لزوم یاری رساندن به  ذوج برای حصول رضایتی آگاهانه بسیار  واقف اند،  انچه به عنوان اخلاق مطرح می کنم نه در سند رضایت نامه  بلکه در امکانات تعامل با کلینیک و نیز  بین  مداواگر بالینی و  اهداکنندگان انعکاس داشت.  معمولا توجه دانشمندان علوم به کارم  باعث دلگرمی است.  در واقع قبول  کار انسان شناسانه، خود  نشانه ی بلند پایگی علم در جامعه است.  اغلب اوقات،  تساوی  تلویحی  با همکاران، پوششی است بر  تفاوت های ملموس بین قدرت و جایگاه،‌ که همواره  شکل دهنده ی  همکاری و اهمیت کارمان است.

 

 

 


صفحه ی عاطفه اولیایی در انسان شناسی و فرهنگ: 

http://anthropology.ir/oliaiatefe

 

********************

 

این مطلب بخشی از کتابی است که  به زودی از طرف انتشارات انسان شناسی و فرهنگ منتشر خواهد شد. نقل قول و هر گونه  انتشار این مطلب بدون اجازه  کتبی و رسمی موسسه انسان شسی و فرهنگ ممنوع و قابل پیگرد قانونی است. متن منتشر شده برای جلوگیری از تقلب هاین احتمالی فاقد  منابع 
درونی بوده و بخش هایی از متن اصلی در آن خذف شده است یا بدون آنکه به اثر خدشه ای وارد شود تغییر کرده اند. متن نهایی و کامل در  شکل  کتاب منتشر  خواهد شد.

 
 *********************
 

 



همچنین مشاهده کنید