سه شنبه, ۱ خرداد, ۱۴۰۳ / 21 May, 2024
مجله ویستا

آن سوی اصل لذت (بخش اول)



      آن سوی اصل لذت (بخش اول)
هرایر دانلیان نماگردی

 مطلبی که پیش روی است ، ترجمه ی  مقاله ی "آن سوی اصل لذت " از کتاب "فروید خوانی" (2004) نوشته ژان میشل کویینودوز می باشد. در این کتاب وی آثار فروید را بصورت فشرده ولی دقیق و عمیق بررسی کرده و به زبانی روشن و ساده نکته های برجسته و متمایز آنها را شرح داده است...

 

 

 

 

 

 

مطلبی که پیش روی است ، ترجمه ی  مقاله ی "آن سوی اصل لذت[1] " از کتاب "فروید خوانی[2]" (2004) نوشته ژان میشل کویینودوز[3] می باشد. در این کتاب وی آثار فروید را بصورت فشرده ولی دقیق و عمیق بررسی کرده و به زبانی روشن و ساده نکته های برجسته و متمایز آنها را شرح داده است.

ژان میشل کوییندوزعضو انجمن روانکاوی سویس و عضو افتخاری انجمن روانکاوی انگلستان   می باشد که هر دو از انجمن های تشکیل دهنده انجمن بین المللی روان کاوی می باشند که درسال 1910 توسط فروید تأسیس گردید. وی به مدت 10 سال سردبیر مجله بین المللی روانکاوی[4] در اروپا و در هنگام انتشار این کتاب، سر دبیر ارشد "اخبار سالانه [5]" بوده است که به زبان های مختلف توسط همین مجله منتشر می شود و نویسنده کتاب های "رام کردن تنهایی [6]"(1993) و "رویاهایی که آغاز گر مرحله ی جدید هستند[7]" (2002)  می باشد.   

 

آن سوی اصل لذت -

1920 : نقطه ی عطفی در تفکر فروید

سال 1920 نقطه ی  عطف سرنوشت سازی در دگرگونی برداشتی بود که فروید از چگونگی عملکردهای روان به تصویر کشیده بود. تا آن هنگام، الگویی که وی اتخاذ کرده بود بر اساس اصل لذت/نالذتی بود، همانگونه که ما آنرا در کار با روان نژندها مشاهده می کنیم: روان نژندها از نشانه هایشان رنج می برند، و جهت اجتناب ازنالذتی از روان کاو تقاضا می کنند تا در ناپدید کردن نشانه ها به آنها کمک کند که بتوانند بار دیگر لذت را در زندگی شان احساس کنند. باید بپذیریم،به هر حال، کار بالینی اغلب مواقع اصل لذت را نقض می کند؛ چگونه باید این حقیقت را تبیین کنیم که ، برای مثال، برخی بیماران نمی توانند رها شدن از نشانه هایشان را تحمل کنند و درست در هنگامی که باید احساس کنند بهتر شده اند حالشان دوباره بد می شود؟ چرا بیماران بطور اجباری[8] تجربه های جراحت زا و رنجی را که همراه آنها است، بازآفرینی می کنند؟ چگونه می خواهیم خودآزاری[9] و دگرآزاری[10] ، به معنای دیگر لذت بردن از درد کشیدن یا تحمیل کردن درد به دیگری و تخریب گسترده ای که برخی مواقع در بیماران افسرده، معتادان به مواد مخدر، منحرفان[11] و بیماران روان گسیخته به طرز نامعقولی اتفاق می افتد را شرح دهیم؟ – این ها از کجا ناشی        می شوند؟

در  آن سوی اصل لذت فروید یک نظریه جدیدی را مطرح کرد که مطابق با آن کارکردهای ذهن توسط یک تعارض اساسی تر نسبت به اصل لذت/نالذتی[12] تعیین می شوند: تعارض بنیادین بین غریزه         (یا رانه[13]) زندگی و غریزه (یا رانه) مرگ. فروید اظهار می کند رانه مرگ از نیازهای زیست- شناختی هر جانداری جهت بازگشت به حالت غیرآلی اولیه خودش ناشی می شود. این رانه مرگ یا غریزه تخریب گر با رانه زندگی – اروس- که لیبیدو بخشی از آن است در تضاد می باشد. اصل لذت/نالذتی معتبر باقی مانده است، ولی اگر قابلیت های خود را نشان می دهد بدین معنی است که رانه زندگی موفق شده است بر رانه مرگ مسلط شود، حداقل تا حدی. در سال 1920 فروید این نظریه را به مثابه یک حدس و گمان صرف از سوی خودش ارائه کرد، ولی بلافاصله اهمیت آن بطور روزافزون برایش بیشتر شد و به بسط دادن معانی و تلویحات دیگری که این نظریه آنها را در برمی گرفت، پرداخت. برای مثال، در سال 1923، او شرح داد هنگامی که در این تعارض رانه مرگ غلبه می یابد، عنصر تخریب گر ذهن مسلط می شد، همانگونه که در خودآزاری و دگرآزاری اتفاق می افتد؛ از سوی دیگر هنگامی که رانه زندگی قدرتمند تر می باشد، عنصر تخریب گر خنثی می شود و پرخاشگری در خدمت من قرار می گیرد.

سال 1920 نقطه عطف سرنوشت سازی بود.این نقطه عطف تنها ارجاعی ساده به سالی که فروید برای اولین بار تعارض بنیادین بین رانه زندگی و تخریب گر را ارائه کرد نیست؛ بلکه ارجاع به مجموعه ای ازاندیشه های مبتکرانه ی دیگری نیز دارد که قرار بود در سال های آتی به بار بنشینند.از جمله این اندیشه ها، می توانیم به اهمیتی که وی پس از آن برای عواطف عشق و نفرت، برای دوسوگرایی، برای روابط موضوعی و فرآیندهایی که به هویت یابی کمک می کنند، همچنین احساس گناه ناآگاه، اضطراب و فرآیندهای سوگواری قائل بود اشاره کنیم. به علاوه، در سال 1923، هنگامی که او بخش های جدیدی از ذهن را که شامل آن من، نهاد، فرامن می شد را مطرح کرد  – " نظریه ساختاری دوم[14]" خودش را – فروید نظریه جدیدش در مورد رانه های غریزی را نیز در نظر گرفت، و بدین ترتیب "اولین نظریه مکان نگر[15]" را کامل کرد؛ یعنی بخش بندی ذهن به نظام های ضمیر ناآگاه، پیش آگاه و آگاه. برخی اندیشه های مبتکرانه ای که فروید پس از 1920 ارائه کرد توسط بخش اعظمی از روان کاوان پذیرفته شده است، با وجودیکه تقسیم کردن رانه ها به دو گروه یکی از بحث انگیزترین موضوع هایی بوده که وی به رشته تحریر در آورده است.  

شرح حال ها و تاریخ

سایه مرگ بر فراز سر فروید آویخته است

فروید خطوط کلی "آن سوی اصل لذت" را در 16 ژوئن 1920 به انجمن وین ارائه کرد و کتاب  در دسامبر همان سال چاپ شد. طبیعت بی اندازه نظری این مقاله که برای فهم بسیار دشوارمی باشد، علاوه بر شک هایی که فروید خودش در باره اعتبار نظریه اش  مطرح کرد، دال بر این بود که این عقاید از تردیدهای عمیق و بنیادینی برآمده بودند.ذهن افرادی که اعتبار نظریه های وی را به چالش می کشیدند به شدت توسط این فکر که نظریه های فروید صرفأ ناشی از اضطراب خود وی در ارتباط با مرگ می باشد برانگیخته شده بود؛ این بطور اخص نظر پزشک مخصوص خود فروید ماکس شور[16] (1972) نیز بود.

 در بین حوادثی که این برهه از تاریخ را برجسته می کنند، جنگ دوم جهانی به واسطه سختی های روزمره ای که ایجاد می کرد و حضور دائمی مرگ ناشی از آن، هنوز حضور بسیار پر رنگی در اذهان مردم داشت. در سال 1919،فروید مجبور بود با خودکشی ویکتور تاوسک[17] کنار بیاید، اگر چه او چنین وانمود می کرد که به راحتی آنرا پذیرفته است (گه ی [18]1988)، از سوی دیگر هنگامی که آنتون فون فرآند به بیماری سرطان مبتلا شد فروید بسیار متأثر شد؛ فون فرآد یک مجاری ثروتمند بود که از کار مخاطره آمیز روان کاوی حمایت مالی قابل ملاحظه ای می کرد، و فروید در طول بیماری اش هر روز عیادت وی        می رفت. در سال1920، سوفی[19] دختر فروید نیز فوت کرد : او مبتلا به آنفولانزای اسپانیایی شد و تقریبا" 5 سال بعد فوت کرد : او در هنگام مرگ باردار بود که در صورت وضع حمل می توانست سومین بچه ی او باشد. فروید افکار سیاه دیگری نیز داشت که در آن زمان ذهن او را متلاطم کرده بودند – از جمله اضطراب در مورد مرگ خودش. با گرایش به خرافه ها به عنوان پایه و اساس پیش بینی هایش– تکرار عدد 62 در دوره های زمانی مختلف – برای مدت زمان بسیار طولانی متقاعد شده بود، که او در سال  1918 یا 1919، هنگامی که به سن 62 سالگی برسد خواهد مرد.

دومین نظریه رانه های غریزی : فروید از اعتبار نظریه اش بیشتر و بیشتر مطمئن می شود

با وجودیکه به دنبال جنگ جهانی اول سایه ی مرگ بر دوش فروید بسیار سنگینی می کرد، باید اذعان کردکه با توجه به تمام این جوانب، این رشد و تکامل تفکر خود وی بود که او را به سوی معرفی کردن این نظریه ی جدید که تا اندازه ای جسورانه نیز بود، رهنمون ساخت. با اینکه ممکن است در سال 1920 او  تردیدهایی در مورد این نظریه ابراز کرده باشد ولی تا انتهای زندگیش او با صراحت کامل اظهار می کرد که تعارض بین رانه های زندگی و مرگ را همیشه باید به حساب آورد. با وجود تمام کسانی که اصرار می کردند اشتغال ذهنی وی با مرگ و حوداث غم انگیزآن دوره، به خصوص مرگ سوفی،علت ارائه کردن اندیشه   رانه ی مرگ بوده است فروید قاطعانه از پذیرفتن استدلال های آنان امتناع می کرد.به عنوان یک روان کاو او ارتباط تفسیرها را پذیرفت ولی آنرا به عنوان موضوعی که متمرکز بر خودش باشد، در این مورد خاص، نپذیرفت. به عنوان مثال ، برای اینکه از این گونه اعتراض ها ممانعت کند از مکس ایتینگون[20] درخواست کرد که بر این واقعیت شهادت دهد که او نوشتن حدودا" نیمی از کتاب را تا 1919 تمام کرده بود، یک سال قبل از مرگ سوفی، گرچه آنرا تا  مدتها بعد منتشر نکرد.

دریافتن معنای مقاله

شماره صفحات مربوط به نسخه استاندارد آثار روانشناختی کامل زیگموند فروید: شماره 18، 64-1.

اصل لذت و محدودیت های آن

فروید برای خوانندگان مقاله را با یادآوری دلایلی که او را به سوی ارایه ی اندیشه اصل لذت/نالذتی رهنمون کرد آغاز می کند،دلایلی که وی پس از آن در سال 1915 در مقاله هایش در مورد مابعد روانشناسی[21] بسط داد. برای مثال، فرآیندهایی مانند گرسنگی یا نیاز جنسی در ذهن انسان   مجموعه ای از تنش های فزاینده ای بوجود می آورند که پس از آن تخلیه ی هیجانی اتفاق می افتاد: افزایش تنش با نالذتی همراه است، در حالیکه تخلیه ی هیجانی به لذت منجر می شود. در نتیجه ممکن است ما کاملا" به نحو قابل قبولی این فرآیند ذهنی را بر اساس تغییری که در مقداری انرژی بوجود می آید توضیح دهیم، و همچنین ممکن است این فرضیه را مطرح کنیم که جایی در ذهن یک اصل نظم دهنده ای[22] وجود دارد، کارکردی که با این تغییرها هنگام تنش سر و کار دارد – این چیزی است که فروید "اصل لذت" می نامد. هدف نهایی این اصل "اجتناب از نالذتی یا تولید لذت" می باشد (7 : g 1920). تمایل به ثبات که بر فرآیندهای روانی حکم رانی می کند از اصل دیگری به نام " اصل ثبات[23]" ناشی شده است: که هدف آن ثابت نگاه داشتن مقدار هیجان موجود در روان انسان در پائین ترین حد ممکن است (ه.م.:9)[24].

        

آیا واقعا" تمامی فرآیندهای روانی در مهار اصل لذت می باشند؟ نه، فروید پاسخ می دهد. استدلال وی این است، که اگر قضیه بر این منوال بود، غالب فرآیندهای روانی ما باید به لذت منجر شود – ولی تجربه نشان می دهد که این گونه نیست.

" در نتیجه حداکثر چیزی که می توان گفت این است که  در ذهن یک گرایش قوی به اصل لذت وجود دارد،ولی از سوی دیگر این گرایش با نیروها یا موقعیت های معین دیگری که در ذهن وجود دارند در تضاد قرار می گیرد به طوری که نتیجه ی نهایی نمی تواند همیشه باگرایش به لذت هماهنگ باشد. (ه.م.:9)

 

نیروهایی که با ارضا رانه لذت مقابله می کنند کدام می باشند؟ فروید می گوید آنها دو تا هستند. اولین "اصل واقعیت[25]" است که فرد را قادر می سازد تا ارضا شدن را به تأخیر بیندازد و نالذتی را " به منزله گامی در جاده طولانی غیر مستقیم به سوی لذت" تحمل کند (ه.م.:10) و دوم "آن من" می باشد، که آن هم می تواند با کسب لذت مقابله کند: ممکن است نالذتی از این امر ناشی شود که برخی رانه های خاص، در مسیر رشدشان، ناسازگار با آن من تجربه شوند، برای مثال، نالذتی روان رنجورانه از همچنین موردی ناشی می شود ، " لذتی که به معنای دقیق کلمه فرد نمی تواند آن را احساس کند" (ه.م.:11). در هر دوی این رویدادهای محتمل، نالذتی از ادراک فشارهای درونی یا بیرونی که باعث احساس "خطر" می شوند،منتج   می گردد. هنگامی که ساز و برگ های روانی در مواجهه با ادراک خطر بیرونی یا درونی بطور مناسب عکس العمل نشان می دهند می توان این گونه استدلال کرد که از هر دو اصل، یعنی اصل لذت و اصل واقعیت، تمکین شده است. با وجود این موقعیت هایی وجود دارند که اصل لذت نمی تواند بطورمناسب با آنها مواجه شود: اینها موردی[26] هستند که تجارب جراحت روانی داشته است، مبحثی که فروید در بخش بعدی آنرا مطرح می کند.

روان نژندی جراحت روانی[27] و بازی کودکان : دو منبع تکرار

فروید در ادامه دو موقعیتی را تشریح کرد که در آنها تکرار به عنوان تلاشی قلمداد می شود که از طریق آن می توان تجربه دردآور را تحت مهار در آورد. نخستین موقعیت، " روان نژندی جراحت روانی" می باشد، که در نتیجه ی رویدادی غیر قابل پیش بینی رخ می دهد و قادر است زندگی فرد را به مخاطره بیندازد: بروز آن به صورت اضطراب ، انواع گوناگون نشانه ها، و رویاهای تکرار شونده می باشد. خصوصیت برجسته رویاهای این بیماران بازآفرینی مکرر موقعیت ضربه زننده است که با نظریه متداول و سنتی که رویاها را برآورد آرزوها می دانند در تناقض می باشد : " کارکرد رویا {...}در این وضعیت وارونه است و از اهدافش منحرف شده است" (ه.م.:13).

 

موقعیت دومی که در آن می توانیم پدیده تکرار را مشاهده کنیم مربوط به بازی کودکان است. فروید، مشاهده ای را گزارش می دهد که او در ارتباط با نوه اش که یک سال و نیم داشت، انجام داد: پسر کوچک هنگامی که مادرش او را برای چند ساعت ترک می کرد، هیچ وقت گریه نمی کرد. وی یک قرقره چوبی داشت که قطعه ریسمانی به آن چسبیده بود، و فروید متوجه شد  که کودک مرتبا" قرقره را به محلی که خارج از دیدش بود پرتاب می کرد و دوباره توسط ریسمان آن را به سمت خودش باز می کشید. برای فروید معنی این عمل، ناپدید کردن مادر و دوباره ظاهر کردن وی بود: این بازی جانشینی بود برای گریه ها و اعتراض هایی که نوه وی هیچ وقت ابراز نمی کرد ." به عبارتی دیگر ناپدید کردن و برگرداندن اشیایی که در دسترس بودند، توسط خودش، نقش یک عمل جبران کننده را برای وی بازی می کرد" (ه.م.:15). فروید متوجه شد که این تکرارها پی آمدهای متعددی داشتند. آن ها کودک را قادر می ساختند تا یک موقعیت بدون لذت انفعالی را به موقعیتی تبدیل کند که وی می تواند در آن نقش فعالانه ای بازی کند؛ و با  پرتاب کردن شی به مکانی دور کودک  می توانست یک تکانه ی واپس رانده را ارضا کند، به عبارت دیگر خشمش از دور شدن مادر از خودش را تلافی کند. فروید این گونه استدلال کرد، که  بازی کردن به کودکان اجازه می دهد تا با شیوه ای که تکرار در آن وجود دارد تجاربی را که تأثیر فراوانی بر آنان گذاشته بود باز آفرینی کنند، و به موجب آن امکان تسلط یافتن بر موقعیت را بدست آورند. از این دیدگاه بازی قرقره چوبی نشان می دهد که تکرار ممکن است باعث حل و فصل شود هرچند که هنوز سوژه اصل لذت باقی مانده است ." حتی زیر سیطره اصل لذت به اندازه کافی شیوه هایی وجود دارند تا آنچه که بالذات نامطبوع است را به موضوعی تبدیل کرد که بتوان آنرا به یاد آورد ودوباره آن را در ذهن بررسی کرد." (ه.م.:17)

اجبار تکرار و انتقال

فروید سپس به دگرگون شدن و تحول آنچه در هنگام انتقال روان کاوانه تکرار می شود توجه کرد. او نشان داد که انتقال بر بازتولید بخش های واپس زده ای که متعلق به تجارب دوران کودکی است مبتنی    می باشد، و اذعان داشت آنچه به این طریق  تکرار می گردد باید حل و فصل شود، همان گونه که او در "یادآوری، تکرار و حل و فصل " در مورد آن توضیح می دهد (فروید g1941). با وجود این معلوم شد فرآیند حل و فصل برای برخی بیماران بی نتیجه بوده است، به گونه ای که آن چه تکراری ساده قلمداد می شد به     " اجبار تکرار" تبدیل شده بود. این نکته آنقدر مهم است که نمی توان آن را نادیده گرفت و حتی ممکن است به نتیجه موفقیت آمیز درمان لطمه زند. به عقیده فروید مقاومت هایی که در شکل دادن به اجبار تکرار نقش دارند از تعارض بین ضمیر ناآگاه و ضمیر آگاه حاصل  نمی شوند، بدین معنی که ضمیر ناآگاه برای تخلیه شدن در ضمیر آگاه فشار وارد نمی کند-این گونه تبیین ها بر اساس الگوی سنتی روان نژندی است که فروید آن را در متن اولین نظریه ی مکان نگرانه شرح داد- بلکه اجبار تکرار با تعارض " بین آن من منسجم و واپس رانده [28]"، مرتبط است (19g: 1920)، تعارضی که به گفته فروید به مداخله ی ضمیر ناآگاه و آن چه واپس رانده شده اشاره دارد.

پس در این صورت چه رابطه ای بین اجبار تکرار و اصل لذت وجود دارد؟ هنگامی که ما این رابطه را بررسی می نماییم مشاهده می کنیم که اجبار تکرار باعث به خاطرآوردن تجاربی از گذشته می شود، که هیچ گونه امکانی وجود ندارد که لذت بخش بوده باشند، چه از دیدگاه روان کاوی و چه بر مبنای زندگی عادی. در جریان درمان روان کاوی این بیماران، تحت تأثیر اجبار تکرار، بطور اجتناب ناپذیر موقعیت هایی را که در آنها نالذتی وجود دارد در انتقال بازآفرینی می کنند.

بیماران تمام این موقعیت های ناخواسته و هیجان های دردناک را در انتقال تکرار کرده ، آنها را با بالاترین ابتکار احیا می کنند. آنان تلاش می نمایند تا درمان را در حالی که هنوز به اتمام نرسیده است متوقف کنند: آنان زمینه را طوری آماده می کنند که بار دیگر خودشان را تحقیر شده احساس نمایند، درمانگر را وادار کنند تا با خشونت با آنان صحبت کند و رفتار سردی داشته باشد.  (ه.م.:21)

 

به همین گونه، در زندگی برخی مردم عادی، ممکن است ما با پدیده ای که اجبار تکرار را در خودش دارد مواجه شویم که مشابه با تکرارهایی می باشند که در انتقال بیماران روان نژند مشاهده می شوند. " آنان مانند کسانی که سرنوشتی شرارت بار و وخیم در تعقیبشان می باشد یا توسط نوعی نیروهای اهریمنی تسخیر شده اند به نظر می رسند" (ه.م.:21). در نگاه نخست، به نظر می رسد چنین افرادی با منشی انفعالی " عود ابدی اتفاقی واحد" را تجربه می کنند (ه.م.:22)، ولی تحلیل نشان می دهد که رفتار این افراد در حقیقت فعال است، ولی به گونه ای ناآگاه.

در خاتمه ی این بخش فروید اظهار می کند که هر دو موقعیت ،چه پدیده ی انتقال و چه سرنوشت برخی افراد، به ما ثابت می کند که " به راستی در ذهن اجبار تکراری وجود دارد که اصل لذت را باطل    می کند" (ه.م.:22). نوعی پدیده ی مشابه را می توان در رویاهای تکرار شونده، در افرادی که دچار روان نژندی جراحت روانی هستند و همچنین بازی کودکان مشاهده کرد. به نظر می رسد در آشکارسازی هایی که با این پدیده ها همراه هستند، اصل لذت و اجبار تکرار رابطه ی نزدیکی با یکدیگر دارند. اما فروید اظهار  می کند تمیز نقش اصل لذت از اجبار تکرار آسان تر  می باشد، زیرا به ندرت ما می توانیم تأثیرهای محض و خالص دومی را شناسایی کنیم. با وجودی که اصل لذت در این فرآیند ایفای نقش می کند، به خودی خود     نمی تواند برای پدیده ای این گونه توضیح کافی باشد " به اندازه ی کافی مطلب مجهول باقی مانده است که مانع از موجه جلوه دادن نظریه ی اجبار تکرار شود – نادانسته هایی پایه ای تر، مقدماتی تر، غریزی تر از اصل لذت که آنرا باطل  می کنند "(ه.م.:23).

 

 

[1] إBeyond The Pleasure Principle

[2] Reading freud

[3] Jean-Michel Quinodoz

[4] International Journal of Psychoanalysis

[5] News Annual

[6] Taming of Solitude

[7] Dreams That Turn Over a Page

[8] compulsively

[9] masochism

[10] sadism

[11] perverts

[12] pleasure/unpleasure

[13] drive

[14] second structural theory

[15] first topographical theory

[16]  Max Schur

[17] Victor Tausk

[18] Gay

[19] Sophie

[20] Max Eitingon

[21] metapsychology

[22] Regulatory principle

[23] Principle of constancy

[24] همان منبع

[25] reality principle

[26] case

[27] Traumatic neuroses

[28] coherent ego and repressed