پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

نقش استعاره در دو جنگ عليه عراق



      نقش استعاره در دو جنگ عليه عراق
جورج لاکوف، برگردان عليرضا محمّدي

استعاره از انواع آرائه‌هاي ادبي شمرده ميشود که در آن يک واژه يا عبارت به جاي واژه يا عبارت يا مفهومي ديگر به کار برده ميشود که البته اين امر به واسطه نوعي شباهت بين آن دو واژه يا عبارت است. ارسطو استعاره را به عنوان نوعي تشبيه مطرح کرد و برخي متفکران اسلامي نيز استعاره را تشبيهي دانستند که ادات تشبيه در آن حذف شده است. استعاره نزد متفکران قرن بيستم اهميتي خاص مي‌يابد؛ چرا که در اين قرن زبان به عنوان مساله محوري در مباحث فلسفي، فلسفه سياسي و جامعه شناختي مطرح ميشود. اين متفکران به پيچيدگيهاي زبان واقف ميشوند و مرزهاي استعاره را فراتر از تلقيهاي پيشين از زبان و استعاره ميبرند.

به اين شکل استعاره تنها مفهومي کمکي براي انتقال مفاهيم دشوار و پيچيده از جهان و هستي نيست، بلکه استعاره در زبان ريشه دارد و در مکالمات روزمره و کاربرد هر روزه زبان موجود است.در اين ميان شعارها و سخنرانيهاي سياسيون جهان در مواقع متفاوت از اين امر مستثنا نيست و البته در زمان جنگ اين امر مشهودتر است. استفاده از استعاره‌ها و تشبيه‌هاي مختلف از سوي رهبران کشورهاي مختلف جهان به ابزاري جهت تهييج، اقناع و مشروعيت جنگ‌‌طلبي تبديل مي‌شود.

مطلبي که اکنون ميخوانيد ترجمه مقاله‌اي است از جورج لاکوف (George Lakoff) ، استاد دپارتمان زبانشناسي دانشگاه برکلي که در آن به بررسي رابطه استعاره‌هاي به کار برده شده از سوي جورج بوش اول در جنگ اول خليج فارس و جورج بوش دوم و رسانه‌هاي امريکايي که در جهت اقناع افکار عمومي در حمله به عراق به کار برده شدند، پرداخته است.

يکي از مهمترين استعاره‌هاي اصلي در سياست خارجي ايالات متحده اين است که ملت A برابر و مساوي با شخص A است. در روز صدها بار از اين مطلب استفاده ميشود و هر لحظه ملت عراق با صفات مربوط به شخص صدام حسين تصوير شده‌اند. جنگي که از سوي ما گفته شد عليه ملت عراق نبود، بلکه عليه شخص صدام حسين بوده است.

شهروندان عادي آمريکايي اين استعاره را مورد استفاده قرار ميدهند. وقتي آنها ميگويند: صدام ستمگر و ظالم است. او (صدام حسين) بايد متوقف شود.

استعاره به کار برده شده باعث استتار شدن 3000 بمب ميشودکه در دو روز اول جنگ روي مردم ريخته شد و نه روي يک شخص. آنها هزاران نفر از مردم را که از طريق استعاره پنهان شده‌اند، ميکشند. مردمي که مطابق استعاره موردنظر به جنگ آنها نميرويم. ملت به عنوان استعاره‌اي از يک شخص، بسيار نافذ، قدرتمند و قسمتي از يک سيستم ماهرانه استعماري است. اين قسمتي از يک استعاره بينالمللي است که القاء ميکند تعدادي ملل دوست، دشمن و دولتهاي حيلهگر وجود دارند. اين استعاره با برخي علايق ملي همراه است. به همان صورت که سلامتي و قدرت يک شخص مهم است، همانطور نيز منافع و علايق اقتصادي و نظامي يک ملت مورد علاقه است.در جوامع بين‌المللي که به وسيله اشخاص ملت بازسازي شده‌اند، بزرگسالان ملت و ملت کودک با بلوغ استعماري مانند صنعتي شدن فهميده ميشوند.

ملت کودکها به ملل در حال رشد جهان سوم گفته ميشود که در فرآيند صنعتي شدن به اين که چگونه به يک رشد شايسته و منظم دست يابند به نسخه‌هاي صندوق بينالمللي پول محتاج هستند.ملل روبه عقب مللي هستند که کمتر توسعه يافته‌اند. عراق بر خلاف آن که گهواره تمدن بوده است، به نظر ميرسد از طريق اين استعاره يک موجود لاابالي، اوباش و جداشده از جامعه جهاني به نظر برسد که از قوانين بين‌المللي امتناع ميکند و بايد به عنوان يک درس عبرت مورد توجه باشد.

در جنگ خليج فارس اول، استعاره به صورت دارايي و ثروت يک کشور به کار گرفته ميشد. هنگامي که ايالات متحده مقداري از دارايي خود را در جنگ اول خليج فارس از دست داد، جنگ به صورت يک داد و ستد و معامله گزارش ميشد.در حالي که زماني که شهروندان عراقي جزو دارايي ما نيستند، آنها نبايد جزو از دست رفته‌ها و خسارات محسوب شوند و هيچ وقت محاسباتي از زندگيهاي از دست رفته وجود نداشت. مردم معلول شده بودند و 5 تا يک ميليون نفر بچه‌ها گرسنه بودند يا به طور جدي از بيماري ناشي از جنگ رنج ميبردند. برآوردها حدود [در اين وضعيت] را نشان ميداد.

کشورها در حالت طبيعي مطابق علايق و منافع خود رفتار ميکنند. از داراييهاي خود محافظت مي‌کنند که شامل جمعيت زيرساختها، ثروت و قدرت نظامي آنها است. اين چيزي است که ايالات متحده در جنگ اول خليج فارس انجام ميداد و آنچه الان انجام ميدهد، نيز همين است. ولي صدام حسين در جنگ اول خليج فارس آنچه را مطابق منافع کشورش بود انجام نداد.

او اهدافي مثل حفظ قدرت خود در عراق و همچنين قهرمان عربي بودن را بر منافع عراق ترجيح داد. هرچند برخي اهداف عقلانيت دارند، ولي اين اهداف يکي از بزرگترين استفاده‌ها از ملت به عنوان استعاره شخص در جهت محقق کردن جنگ در استعارهاي با عنوان جنگ عادلانه به کار گرفته ميشود.عقيده اصلي جنگ، ملت را به مثابه شخص استفاده ميکند و بعلاوه دو روايت ديگر را که داراي ساختارهاي ترسناک هستند نيز اضافه ميکند؛ يعني: قصه دفاع از خود و قصه نجاتبخش بودن.

در هر تئوري، يک قهرمان، يک آدم شرور و يک انسان پيروز و فاتح وجود دارد. در قصه دفاع از خود، قهرمان و آدم فاتح مثل هم هستند. در هر دو داستان، آدم شرور به طور ذاتي غيرعقلي و مصيبت بار است. قهرمان نميتواند با آدم شرور استدلال کند. او مجبور است با آدم شرور بجنگد و او را شکست دهد يا بکشد.در هر دو مورد، پيروزي بايد بي‌ضرر جلوه داده شود و مورد سرزنش قرار نگيرد و در هر دو مورد يک جنايت ابتدايي به وسيله آدم شرور وجود دارد و قهرمان باعث توازن ميشود که اين توازن از طريق شکست دادن آدم شرور صورت ميگيرد.

در جنگ اول خليج، بوش اول سعي در دادن يک قصه خوددفاعي داشت. صدام تهديدي عليه خطوط نفتي است. مردم آمريکا آن را مورد توجه قرار ندادند بنابراين، او يک داستان دلکش را پيدا کرد، يک داستان نجاتبخش تجاوز عراق با زور به کويت که خوب بيان شد و هنوز هم مهمترين تحليل مردم از جنگ است.در جنگ دوم، بوش دوم حرفهاي مختلفي را از همان 2 نوع قصه بيان ميکند و بسياري از مسائلي را که بوش و پاول در سخنرانيها و روزنامه‌ها بيان کردند، شامل ميشود. اگر آنها ميتوانستند نشان دهند که صدام مساوي است با القاعده يعني او به القاعده کمک ميکند يا پناه ميدهد، آن گاه ميتوانستند موردي براي سناريوي خود بسازند و همچنين براي جنگ توصيه مناسبي بيابند.

بعلاوه، برخلاف کمبود شواهد مثبت و اين حقيقت که صدام حسين سکولار و بنلادن بنيادگرا مخالف يکديگر هستند، سازماندهي بوش توانست فقط به وسيله ادعا کردن نظر حدود 40 درصد آمريکاييها را به خود جلب کند. اين سازماندهي اين گونه توجيه کرد که سربازان آمريکايي براي دفاع از وطن خود به جنگ با صدام و عراق ميروند.

در سناريوي نجاتبخش ادعا ميشود که به واسطه جنگ، پيروزيهايي اولا براي مردم عراق و در ثاني براي همسايگان عراق به دست آمده است. به همين دليل بود که بوش و پاول به فهرست کردن جنايات صدام عليه مردم عراق ادامه دادند و همچنين اسلحه‌هايي که او ميتوانست عليه همسايگان خود به کار برد را مورد نظر قرار دادند. بيشتر مردم آمريکا عقيده راجع به جنگ دوم خليج فارس را پذيرفتند که اين جنگ، نجاتبخش ملت عراق است و به عنوان يک سپر براي همسايگان کشورها محسوب ميشود.

اين چيزي است که چگونگي شروع جنگ و قالبگيري و فرمدهي آن را براي مردم آمريکا بهوسيله سازماندهي و رسانه توجيه ميکند. ميليونها نفر از مردم در حول و حوش دنيا شاهد بودند که استعاره و قصه‌هاي دوستانه توانستند موقعيت مناسبي را ايجاد کنند که جنگ دوم خليج به عنوان يک جنگ لازم و ضروري برآورد شود. مردم آمريکا بر اثر سازماندهي بوش، رسانه‌ها و روزنامه‌ها و فقدان يک اپوزيسيون مخالف، جنگ را به عنوان يک جنگ عادلانه پذيرفتند.

ولي به طور قطع بيشتر آمريکاييها از اين حقايق يعني ارتباط نداشتن صدام و القاعده و اينکه کثيري از شهروندان بيگناه عراق حدود 500 هزار نفر به وسيله بمبهاي ما کشته خواهند شد مطلع شده‌اند.

يکي از يافته‌هاي اساسي علوم شناختي اين است که مردم در قالب و استعاره فکر ميکنند، ساختارهاي مفهومي مثل آنهايي که ما توضيح داديم. در سيناپسهاي مغزي ما صورت ميگيرد. وقتي حقايق، قالبها و طرحها را درست جايگيري نميکنند، قالبها نگه داشته ميشوند و حقايق رد و ناديده انگاشته ميشوند.

يک فرضيه عمومي وجود دارد که «حقايق تو را آزاد خواهند گذاشت». اگر شما بتوانيد تمام حقايق را در پيش چشم مردم قرار دهيد، آنگاه بسياري اشخاص خردمند به نتيجه درست خواهند رسيد. اين يک اميد واهي است؛ چرا که مغزهاي آدميان در آن راه کار نميکند.

جنگ يک تجارت است و سياست بهوسيله ديگر موارد انجام ميشود. ملتها چهطور طبيعي علايق خود را جستجو ميکنند و هنگام لزوم آنها از نيروي قهريه خود در جهت رسيدن به علايق خود از آن استفاده مي‌کنند. اين مساله هم طبيعي و هم مشروع است. بوش در اين جنگ بيشتر علايق خود را در نظر گرفت.

کنترل جريان نفت دومين توليد کننده [نفت جهان] و همچنين تحت کنترل داشتن جريان نفت از آسياي مرکزي. اينها به عنوان ضمانت انرژي براي بخش مهمي از دنيا خواهند بود. ايالات متحده [به واسطه اين جنگ به اين هدف نزديک شد که] فروش نفت را در دنيا کنترل کند و از اين طريق سياست و اقتصاد دنيا را تحت کنترل خود درآورد.

جنگ به مثابه جنايت بزرگ

جهت فهميدن اينکه چه چيزي در استعاره کلازويت مستقر است، ما به يک استعاره جايگزين توجه ميکنيم که نه توسط استراتژيستهاي حرفهاي و نه به وسيله عموم مردم استفاده ميشود.

جنگ يک جنايت بزرگ است: کشتار، حمله، غارت، آتش و تجاوز.

در اينجا جنگ فقط در بعد اخلاقي آن و نه به صورت بعد اقتصادي يا سياسي فهميده ميشود. اين استعاره آن جنبه‌هايي از جنگ را برجسته ميکند که به صورت جنايات عمده و بزرگ ديده ميشود.

- يک عدم تقارني بين استفاده از استعاره کلازويت و استعاره جنگ به مثابه جنايت وجود دارد. تهاجم عراق به کويت با اصطلاحاتي چون کشتار، دزدي و تجاوز تفسير ميشد و تهاجم آمريکا هرگز با اين اصلاحات تعبير نشد.

به علاوه، برنامه‌هاي آمريکا براي جنگ، تحت پوشش اصطلاحات کلازويت به عنوان يک حساب و کتاب عقلاني ديده ميشود ولي تهاجم عراق نه تنها به عنوان برنامهاي عقلاني و حساب شده توسط صدام بيان نميشد که به عنوان کار يک ديوانه تعبير ميشد. اين استعاره آمريکا را عقلايي، دلير و عقلاني ترسيم ميکند در حالي که آنها را ديوانه و جاني.

جنگ به عنوان يک بازي رقابتي

مدت مديدي است که ما جنگ را مانند يک بازي رقابتي مثل شطرنج يا يک ورزش مثل فوتبال يا بوکس ميفهميم. استعارهاي که وجود دارد آن است که بوضوح يک برنده و يک بازنده و يک پايان روشن و واضح وجود دارد. استعاره، فکر استراتژيک، کارگروهي، آمادگي، تماشاگرهاي ميدان مبارزه، شکوه و جلال پيروزي و برنده شدن و شرمندگي ناشي از بازنده بودن را برجسته ميکند.

جنگ به عنوان دارو

يک استعاره عمومي وجود دارد که نيروي نظامي به وسيله کنترل دشمن که مانند سرطان است از پيشرفت آن جلوگيري ميکند. در اين استعاره، عمل جراحي نيروي نظامي به صورت يک کار بهداشتي براي از بين بردن استحکامات دشمن است.

بمباران کردن مانند يک عمل جراحي طراحي و ترسيم شده است تا نيروي نظامي به اهداف خود نايل شود.