جمعه, ۱۲ بهمن, ۱۴۰۳ / 31 January, 2025
مجله ویستا

شمایل نگاری امریکای مصرفی



      شمایل نگاری امریکای مصرفی
ترجمه محمدرضا فرزاد

فیلم " 66 صحنه از امریکا " ( 1981 )ساخته یورگن لث به عنوان اثری پیشرو و بنیادین در تاریخ سینمای مستند مورد ستایش منتقدان جهان است. یک دهه بعد، او و دان هولمبرگ فیلمبردار فیلم های آن روزگار خود تصمیم گرفتند تا فیلمی در ادامه همان تجربه و با همان استانداردهای کیفی بسازند ؛ مستندی خلاق به معنای واقعی کلمه. در پی پاره ای از  نامه های ارسالی لث به آلن برگ نی یلسن مشاور موسسه فیلم دانمارک را می خوانیم:
... دوست داریم فیلمی بسازیم که مثل نسخه " مبدا " خود در عرصه بین الملل خوش بدرخشد ، نسخه جدیدی  که روزگارمان را مد نظر قرار دهد ، نوعی نسخه بروز ، فیلمی که ایده توصیف غرب را دستمایه کار خود کند. می خواهیم دستمایه سینمایی جدیدی از امریکا را فراهم و سازماندهی کنیم که به لحاظ بصری الهام بخش کارمان باشد. ما عاشق تعمق ، شمایل نگاری سینمایی ، و آرایش بدیع ساختار هستیم. بر آنیم تا با بهره گیری از حداقل تمهیدات ، روش های مان را خلاصه تر و پخته تر کنیم.  شیوه تولید ما کاملا سیال و به شکل خارق العاده ای  ساده  و موجز خواهد بود. در " 66 صحنه از آمریکا " بازیگوشانه  به غنای شمایل های موجود در یک نقطه جغرافیایی پرداختیم؛ و با اشکال قاب بندی فرهنگ غرب بازی و شوخی کردیم.
تصاویر ما همه ، به نوعی شابلون اند. عکس های رابرت فرانک و نقاشی های ادوارد هاپر سرچشمه های بی واسطه الهام ما بوده اند. ما " آمریکا" یی را که به لطف هنرمندان امریکایی به خوبی می شناسیم اش ، ترسیم کردیم؛  نگاه خاص آن ها را به دشت های پهناور ، جاده های بی پایان و رویای آزادی . مثلا به تفصیل به جذبه  اسطوره ای پمپ بنزین ها و اغذیه فروشی های محو در چشم اندازها پرداختیم. بدون در نظر گرفتن کار "هاپر" هرگز نمی توانستیم پا به این بازی بگذاریم. اندی وارهول را به اتاقی در شهر نیویورک بردیم و از او خواستیم که پیش روی ما همبرگر بخورد ، و البته او هم این کار را با آگاهی خاصی  انجام داد.  شمایلی  چون او ، کنشی ملموس و در عین حال عمیقا اسطوره ای شده را انجام می دهد و در توالی و پی رفت تصاویر ناگهان خود به بخشی از مکان ، به خود مکان ، به بنایی یادمانی بدل می شود.
می خواهیم با تجربه و حسی که داریم پیش تر برویم ، در سن و سالی که هستیم،  و حس می کنیم  با نرم خویی آمیخته به متانت می توانیم از تصاویر بی شماری که می دانیم در انتظار مایند نهایت بهره را ببریم.
خودمان پیش بینی می کنیم فیلمی بازیگوش و چشمگیر بسازیم. آدم نباید از تکرار خود بترسد. بر عکس ، هنرمندان بزرگ اغلب مضامین مشابهی را دستمایه کار خود قرار می دهند. بی آن که دلمان بخواهد خودمان را با آن ها مقایسه کنیم  ، ما هم همان الگوی کاری را به کار خواهیم بست. شگردهای ساده. فیلم سیاه و سفید. بزرگراه ها ، هتل ها ، فرانک ، هاپر و آخر سر هم لث و هولمبرگ. امروز در آستانه قرن جدید ، حالا که ما به دنبال شابلون های تصویری عمیقا اکسپرسیو می گردیم ، آمریکا چه هیاتی دارد ؟ مشاهداتی و یادداشت هایی.
مهم ترین تلخیص و ساده سازی روش در کار ما ، این بار چنین خواهد بود که ما سهم قابل ملاحظه ای از تصاویرمان را به تصاویر ( اشیای ) ثابت اختصاص خواهیم داد. دان هولمبرگ حسابی مشغول کار روی قابلیت های عکس اشیای ثابت و طبیعت بی جان است. ما در چندین فیلم خود به تجربه هایی خاص در همنشینی و تلاقی تصاویر متحرک و ثابت دست زده ایم ، که جدیدترین آن ها فیلم پرتره ما از " سورن اولریک تومسن " با نام " من زنده ام " است. در " تصاویر بدیعی از امریکا " ما رویکردی رادیکال تر نسبت به امکانات و قابلیت های نهفته در این  شکل کولاژ اتخاذ کرده ایم. اکثر این فیلم به شکل تصاویر ثابت فیلمبرداری خواهند شد و تصاویر متحرک نیز  جنبش و تحرک خود را در لحظاتی استراتژیک عیان می سازند ، به علاوه تابلوهای سینمایی ساده که کاراکترهایی اسطوره ای را به تصویر می کشند.
این پروژه رویای یک عمر ما است. بعضی وقت ها با هم از آن حرف می زدیم. اما شور و شوقی عظیم ما را واداشت تا طرحی چنین را تعریف کنیم به این امید که بالاخره کسی را قانع کنیم که چنین فیلمی را  باید ساخت.
و چندی بعد آلن برگ نی یلسن  مشاور موسسه فیلم دانمارک بی درنگ دعوت آن ها را لبیک گفت.
دو سال بعد لث نوشت :

25 سپتامبر 2001
آلن عزیز
این نامه را از لوس آنجلس برایت می نویسم. داریم آخرین پلان های " تصاویر بدیعی از امریکا " را می گیریم. عنوان فیلم قطعا دلالت ژرف تری  به خود گرفته است.  ما درست سه روز قبل از این که در نیویورک جهنمی به پا شود فیلمبرداری این شهر را تمام کرده بودیم.  دان هولمبرگ و من دوشنبه درست قبل از آن سه شنبه مخوف  به دالاس پرواز کرده بودیم و ماجرا را صبح آن روز در متل فرودگاه دالاس توی سی ان ان دیدیم.
ماریانه کریستن سن ، کلاوس ویلادسن و پسرم آسگر هنوز در نیویورک بودند. و ماریانه مرتب مرا از اوضاع شان با خبر می کرد. خب برای همه شان اتفاق وحشتناکی بود. آسگر در آپارتمانی در ترایبکا درست نه ساختمان آن طرف تر از مرکز تجارت جهانی بوده و از آن جا خیلی چیزها را دیده : دومین هواپیما را که با سر می رود توی برج دوم ، و بدتر از همه ، آدم ها را که از پنجره ها خودشان را پرت می کرده اند بیرون ، بعضی هاشان که انگار سعی می کرده اند پرواز کنند ، بعضی هاهم  دست در دست هم ، و بعضی ها هم درحالی که بال بال می زده اند. صحنه هایی که تمام کانال های تلویزیونی باهم قرار گذاشتند پخش شان نکنند. اما آسگر و دوست دخترش آن ها را با چشم خودشان دیده اند.
منظره هولناکی بوده که به سختی می شود فراموشش کرد.
ماریانه و کلاوس هم در آپارتمانی در وسط منهتن بوده اند. دوبار به خاطر این که ساختمان های کرایسلر و ایمپایر استیت ، در خطر تخریب بوده اند ، آن ها را از آپارتمانشان بیرون می برند. کابوس هولناکی بوده و تاثیر روانی بدی رویشان گذاشته. خوبی ش آن بوده که لااقل با هم بوده اند.
خوشبختانه من و دان روبراه بودیم. بعد از یک فلج ذهنی اولیه ، من و او با خونسردی کامل کار فیلم را در عبور از تگزاس ، نیومکزیکو ، کلرادو ، یوتا ، آریزونا و کالیفرنیا ادامه دادیم. کلی تصویر زیبا فیلمبرداری کردیم و به همان سبک ظریف و بی ادعای فیلم های قدیمی رسیدیم ، اما با برداشت ها و ادراکاتی جدید ، با کشف های  جدیدی از موتیف های شخصی. 
فیلم ها توی کیف است. فردا صحنه ای را با حضور دنیس هاپر و شاید یکی را هم با جینا رولندز و فرانک گری معمار بگیریم. باید ماه نوامبر که غبارها فروکش کرد دوباره برگردیم نیویورک و از فراز جرسی تصویر جدیدی از افق آسمان پایین منهتن برای نمای پایانی فیلم بگیریم. خیلی سر این تصمیم فکر کرده ام. اول فکر کردم خیلی اذیت می کند. ولی حالا با خودم کنار آمده ام که باید آن را بگیرم. دلیلش خیلی ساده است.
فکر نمی کنم اگر این کار را نکنم ، خودم را ببخشم. معتقدم این فیلم با اضافه شدن چنین تصویری ارزش خاص تر و قاطع تری پیدا می کند. این فیلم همان طور که از همان آغاز در ذهن ما نطفه بست ساخته شد. ما به این که چه اتفاقی افتاد اشاره ای نمی کنیم. در فیلم هیچ کس یک کلمه هم درباره اش حرفی نزده. با این حال ما فیلمی درباره امریکا در یک چارچوب زمانی مشخص ساخته ایم. این فیلم یک لحظه تاثیرگذار در خود دارد صحنه ای که در آن یک آتش نشان شهر نیویورک خود را چنین معرفی می کند : " من یک آتش نشان نیورک هستم . من در شهر نیویورک زندگی می کنم و آتش خاموش می کنم " . البته ما این صحنه را چهار روز قبل از آن حمله تروریستی فیلمبرداری کرده بودیم.
به هر حال ، سوژه کار ما ، خود زندگی است. ما تصویری از چهره واقعی امریکا ارائه می دهیم.
ارادتمند تو
یورگن


Published in FILM #Leth, September 2002  , Danish Film Institute