جمعه, ۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 24 January, 2025
نگاهی به فیلم «بیوتیفول» سا خته آلخاندرو گونزالس ایناریتو درخت بلوط زیبای پیر
مردم همیشه میگویند این طرف فقط همین یک مدل را بلد است. اما چیزی هست که فقط به سبک ربط ندارد. به نظر من هر قصهای فقط یک روش برای تعریف دارد و داستانهای آن سه فیلم با آن روش بهتر تعریف شدند. پس مسئولیت من یافتن بهترین شیوه برای ارائهی داستان است. اما شاید فیلم بعدیام مونولوگ باشد. سرراست و ساده» شاید «بیوتیفول» که با یک وقفهی زمانی 4ساله ساخته شد برای «ایناریتو» دستاورد بزرگی بهشمار نرود و به اندازهی سهگانهی معروفش غافلگیرکننده نباشد اما دستکم دایرهی مضامین موردعلاقهاش را در ابعاد وسیعتری به نتیجه میرساند. «بیوتیفول» فیلمی است که خواسته یا ناخواسته ازسیطرهی مقایسه با آثار پیشین فیلمساز ومسئلهی روایتهای موازی در امان نماند و این مقایسه -حداقل- در سطح نوشتههای انتقادی بهنفع فیلمهای قبلی تمام شد. اتمام رابطهی او وهمکار فیلمنامه نویسش به مدتها قبل و در واقع به پیش از اتمام «بابل»باز میگشت. در این حدفاصل «آریاگا» «دشت سوزان» را نوشت و ساخت که میتوانست در کنار همان سه فیلم قرار بگیرد. با همان دغدغههای مشترک:خانواده، مرگ و تقدیر. اما کمی ضعیفتر از هر سه فیلم. نکتهی دیگراینکه «بیوتیفول» دقیقا اولین تجربهی ایناریتو در ساخت فیلمی در زمانیخطی با داستانی سرراست نیست. او پیشتر با «آریاگا» در فیلم تبلیغات کوتاهی که به سفارش کمپانی بیامو ساخته بود چنین شیوهای را آزمایش کرده بود.
ایناریتو نقطهی صفر جهان مضمونیاش را -احتمالا- همان افسانهی «برج بابل» قرار داده. فرزندان خدا همراه با درد و رنج در سراسر زمین پراکنده شدهاند. «بیوتیفول» آمیزهای است از همهی تمهای مورد علاقهی ایناریتوکه یکبار در «بابل» نمود آشکارتری یافتند: خانواده، مهاجرت، مرگ، پدر،تقدیر. «اوکسبال» مردی است که در افقهایی دورتر قرار است اندک تطبیقی باشخصیت مسیح هم داشتهباشد. زندگی او با مشکلات عالم محاصره شده. او همانفرزند خداست که با تمام آلام بشری در خیابانهای بارسلون رها شده. کورسوی امیدی نیست و درها بسته و بستهتر میشوند. اما این حجم زیاد فلاکت ارتباطی با «سیاهنمایی» ندارد. فیلم ایناریتو با همین سروشکل فعلیاش وبا تمام تلخی که همراه خود دارد -تلخی که از سوی مخالفین فیلم تحمیلی ومصنوعی تعبیر شده- باز از واقعیت دنیای بیرون عقبتر است. همان «بیرون» و«دنیایی» که احتمالا ملاک و معیار سنجشِ سطح واقعگرایی یا سیاهنمایی است. اما چیزی که اخلال قابل توجهی در کار ایناریتو ایجاد کرده استراتژی فیلمنامهنویسان برای واردکردن انبوهی از مشکلات متنوع در زندگی اوکسبال است. مشکلاتی که از حیث تنوع قاعدتا برای پوششدادن جنبههای مختلف مضمون فیلم بهکارگرفتهشده اما چنان گستردگی مییابد که برای یک فیلمسینمایی دو ساعته بسیار زیاد است و طبیعی است که در مواردی در سطح بماند. هرچند خود مفهوم سطح هم نسبی است. چیزی که برای ایناریتو -در تناسب با خودش- سطحی بهنظر میرسد برای بسیاری از کارگردانان میتواند یک جهش ودستآورد محسوب شود. تبحر اکسبال در احضار روح یکی از همان ایدههای کلانی است که به شخصیت او اضافه شده تا مضمونهای مورد نظر را وسیعترکند اما عملا به ضد خود تبدیل شده. هرچند نمیتوان بهراحتی از این موضوععبور کرد که این قبیل مسائل در دلِ فرهنگ مردم لاتین- صاحبان رئالیسمجادویی- چندان هم عجیب یا خلقالساعه نیست و کارگردانی ایناریتو همموقعیتهای بهظاهر معقولی را خلق کردهاست. مضمونی که بهراحتی اینقابلیت را داشت که تبدیل به کمدی ناخواسته شود.ایناریتو برای چنین صحنهای از همان روش همیشگیاش استفاده میکند. از طریق صدا حاکمیت تصویررا تعدیل میکند. صدا ببیننده را هدایت میکند تا تجربهی احضار روح رادر سکوت تجربه کند( مشابهاش در 21گرم و لحظاتی قبل از شلیک شان پن به قلبش) داشتن چنین پرسپکتیوی از شخصیت ابزار قدرتمندی است برای نزدیکترشدن به حالت ذهنی او.
اما این مفهوم پدر است که سراسر فیلم را فراگرفته است. «بیوتیفول» داستان پدری است که به تعبیر زن فالگیر «باید برای رفتن و مرگ آماده شود». پدری که در اینجا هم غیبتش و هم حضورش مسئلهساز است. اوکسبال پدرش را از دست داده. او پیش از تولدش مرده و هرگز پدر را ندیده است. تصویر پدر راتنها از روی عکسهای بهجا مانده در ذهناش میسازد. همان پدری کهبهخاطر درگیری با «فرانکو» از اسپانیا مجبور شده که بگریزد(با همهیپیوندی که میان فرانکو و مفهوم پدر در فرهنگ اسپانیای معاصر هست). برای پول درآوردن مجبور است رضایت بدهد که جسد پدر را بسوزانند. کمی قبل ازسوزاندن فرصت میکند جسد مومیایی شدهی پدر را ببیند. تصوری بهغایت تکاندهنده. پسری که پدر را هرگز ندیده و حالا فرصت مییابد چهرهی پدر را که آشکارا کمتر از نصف او عمر دارد ببیند. و باز بدیهی بهنظر میرسدکه فیلمساز کاتولیکی مثل ایناریتو تا این حد به مفهوم پدر وابستگی وچالش داشتهباشد. او بدون پدر بزرگ شده و امروز پیش از ترک بارسلون تنهادغدغهاش همین است که بچههایش چگونه قرار است بدون خانواده و بدون پدربزرگ شوند یا چه کسی قرار است آنها را تربیتکند.(در پلانی مشابه سر میز غذا نسبت به شکلِ غذاخوردن پسرش واکنش نشان میدهد. شبیه به رفتار جک جردن در «21گرم» سر میز غذا نسبت به فرزندانش برای آمزش یک آموزهی مسیحی) کمی آنطرفتر پسری است که مرده و معلوم میشود یک روز قبل بر سرگمشدن یا دزدیدهشدن ساعت با پدرش مشاجرهای کردهاست. آنسوتر ساموئل(همنام اتوئو مهاجم بارسلونا) است که پدرش را در همین کودکی از دست میدهدو قرار است بیپدر بزرگ شود. «های» هم سرانجام مجبور است رها کند و برودو دخترش را به اکسبال بسپارد. که او هم بی پدر بزرگ خواهد شد. این تقدیر همهی آنهاست. همان چیزی که پدرانشان برای تنزدن از آن جنگیده بودند.
از اکسبال که مشاغل خلاف داشت تا مهاجران سنگالی و چینی. فرزندان آنهامثل اکسبال بدون پدر بزرگ خواهند شد. این پدر همیشه غایب. آنها فرزند هیچکس نیستند
در «بیوتیفول» و احتمالا در این «زیبایی مخدوش» اینبار کمتر مسئلهی تلاقی سرنوشتها مؤکد شده است. اما دیدگاه تقدیرگرایانهی او –محصول طبیعی الاهیات کاتولیکی- بهمراتب تیرهتر هم شدهاست. جای روایتهای
موازی و سرنوشتهای درهمگره خورده را تمرکز بر روی تصویر «بارسلون» گرفته است. شهری با تصویر دودکشها که دودِ انبوهِ سیاه تولید میکنند-چیزی شبیه به قطار ابتدای «سایهی یک شک»- با قاچاقچیها، خلافکارانی مهاجر، پلیس فاسد و مردمی که از جنازهها هم پول درمیآورند. شهری که درآن «برف و باران» نمیبارد. چترهایی که چینیها در آن کارگاه نمور میسازند هرگز بهکاری نخواهدآمد.(میشود برای تقریب بهذهن مقایسه کردتصویر بارسلون در این فیلم را با تصویر بارسلون در فیلم «وودی آلن» و ازخود سوال کرد-بدون هیچگونه ارزشگذاری- که کدامیک از این دو به جهان ما شبیهتر است؟) برخلاف تصویر نهایی «21گرم» که اندک برفی بر کف آن استخر خالی سراسر فیلم نشستهبود این بار تا آخر هم اتفاقی نمیافتد. و این تنها سرنوشت شخصیتهای فیلم نیست. «آینههای» سراسر فیلم که تصویر همهیکاراکترهای فیلم دستکم یکبار در آنها منعکس میشود خبر از تکثیر این تقدیر میدهند.
اوکسبال میفهمد که حریف سرنوشتاش نخواهد شد. دکتر خبر مرگ قریبالوقوعش را میدهد( با میزانسن و دیالوگهایی دقیقا مشابه با گفتوگوی شان پن با دکتر در 21 گرم و آگاهی از مرگ زودهنگاماش) همهی کارهایش نتیجهی برعکس میدهند. دوبار روزنهی امیدی گشوده میشود(اسبابکشی به خانهی همسرش و
اعتماد به زن سیاهپوست) اما هردوبار نقش برآب میشود. او مجبور است که به پدرش بپیوندد و در بیرون دستهی کلاغها( این عنصر ثابت فیلمهای ایناریتو) مشغول پروازند. ایناریتو «عشقسگی» را به همسرش و« بابل» را به فرزندانش تقدیم کردهبود. بدیهی است که «بیوتیفول» با چنین عبارتی تمام شود: تقدیم به درخت بلوط زیبا و پیر... به پدرم.
این مطلب نخست در ماهنامه تجربه شماره 3 به چاپ رسیده است و برای بازنشر به انسان شناسی و فرهنگ اراوه شده است.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست