شنبه, ۶ بهمن, ۱۴۰۳ / 25 January, 2025
مجله ویستا

نقدی بر کتاب "ژن سازی،جریان سازی"



      نقدی بر کتاب "ژن سازی،جریان سازی"
علی مهدوی

بشر تا به امروز شاهد انقلاب های علمی و تکنولوژیک بسیاری بوده است ،مانند انقلاب صنعتی با اختراع چاپ، انقلاب اطلاعاتی با گسترش کامپیوتر و علوم مربوطه و دیگر فن آوریها، که  می توان گفت تعداد این دگرگونی ها و تحولات که بتوان نام انقلاب (علمی) را بر آنها نهاد زیاد نیست. از این تعداد محدود و از این دستاوردهای فوق العاده بدون تردید یکی از مهمترین و البته بحث برانگیزترین آنها انقلاب ژنتیکی است. انقلابی که یکی از نقاط عطف آنرا می توان سال 1953 و کشف ساختار DNA دانست که به واسطه آن دو دانشمند بریتانیایی و آمریکایی یعنی فرانسیس کریک و جیمز واستون موفق به دریافت جایزه نوبل شدند. شاید بتوان گفت جمله ای که واستون در هنگام دریافت این جایزه ادا می کند به روشنی بازگو کننده اهمیت این دستاورد علمی و همچنین از منظری دیگر نشان دهده زوایای تاریک و مخاطره آمیز آن است. واتسون می گوید: "تا قبل از این ( کشف مولکول DNA) انسان در آسمانها به دنبال تقدیر خود   می گشت، از این پس او به جستجوی تقدیر خود در ژنهایش می رود".
 این جمله از یک طرف اغوا کننده، رهایی بخش و همگام با جریان رو به جلویی است که جامعه آن ایام پیش روی خود می دید، اما اگر امروز به معنا و مفهوم دست کم ضمنی این عبارت نگاه کنیم می بینیم که این مولفه های رهایی بخش و به اصطلاح امیدوار کننده از طرفی به اهرمهایی بدل گشته اند که بیش از پیش می-توانند زندگی انسانی را در توّهم، تخیل و شاید از همه بدتر سوء استفاده و فریبکاری به اسارت خود درآورند. البته این بدان معنی نیست که به علم ژنتیک و دستاوردهای آن تنها می توان از این زاویه تیره و تار نگریست اما به هر حال این حداقل به زعم تعدادی از افراد واقعیت شومی است که پا به پای نتایج مثبت و موثر علم ژنتیک به طور خاص و به طور کلی بیوتکنولوژی به پیش می رود. از این روست که بسیاری از صاحب نظران در فلسفه، علوم اجتماعی و دیگر علوم به نقد و بررسی پیامدهای مخرب و ویران گر علم ژنتیک و تکنولوژیهای مربوط به آن پرداخته اند. در این مورد می توان به یورگن هابرماس، فیلسوف و جامعه شناس سرشناس آلمانی و فرانسیس فوکویاما1 دانشمند آمریکایی اشاره کرد که در نوشته های خود شاید بتوان گفت بیش از دیگران به این مهم پرداخته اند. هابرماس به عنوان نمونه در کتاب "جهانی شدن و آینده دموکراسی" و فوکویاما  در کتابی با عنوان  " آینده پسا انسانی ما"2 به پیامدهای شبیه سازی انسانی و نگرانیهای افراد و جامعه در مواجهه با این مسئله پرداخته اند.
 علم ژنتیک و در واقع پتانسیل ها و توانایی های بالقوه موجود در آن نه تنها توسط دانشمندان علوم اجتماعی و فلاسفه مورد نقد و بررسی قرار گرفته و در حقیقت به مبارزه با آن پرداخته شده است بلکه افرادی  از درون  حوزه ژنتیک و بیولوژی که شاید بیش از هرکس دیگری در مسائل و موضوعات آن دخیل بوده-اند نیز به مبارزه ای درونی با این زوایای تاریک  برخاسته اند که البته باید گفت تعداد افراد متخصصی که در این زمینه  نیروهای بالقوه تخصص خود را به چالش کشیده اند زیاد نیست. یکی از افرادی که در این زمینه بسیار شناخته شده است جاناتان بک ویث3 استاد میکروبیولوژی و ژنتیک مولکولی در دانشگاه هاروارد است. درواقع او یکی از متخصصین ژنتیک است که شاید بتوان او را بیشتر یک فعال اجتماعی دانست و با نگاهی به روی جلد کتاب "ژن سازی، جریان سازی:یک فعال اجتماعی در علم"4 که موضوع نقد این مقاله است و او در آنجا خود را یک فعال اجتماعی در علم معرفی میکند این مسئله به روشنی منعکس شده است. جان بک ویث، متولد 1935 است و دکترای خود را در دانشگاه هاروارد و در بیوشیمی اخذ کرده و در سال 1964 برای ادامه تحصیل در فوق دکترا به انستیتو پاستور در فرانسه رفته و در آنجا با استادانی مانند آرتور پاردی و فرانسیس ژاکوب موفق به دریافت فوق دکترای خود گردید. از دستاوردهای علمی بک ویث می توان به گروه تحت رهبری او در سال 1969 اشاره کرد که موفق شدند تکنیکی را برای جداکردن یک ژن از یک باکتری ابداع کنند و در واقع اولین گروهی بودند که توانستند یک ژن را از دیگر ژنها جدا کرده و پیش بینی کردند که این عمل در مورد انسان نیز امکان پذیر است. جاناتان بک ویث در سال 2002 کتاب خود را تحت عنوان " ژن سازی، جریان-سازی:یک فعال اجتماعی در علم"توسط انتشارات دانشگاه هاروارد منتشر کرد. بک ویث در ابتدا مخاطبش را با عنوان کتاب وارد یک بازی زبانی می کند که همانطور که گفته شد به همراه عنوانی دیگر بر روی جلد کتاب یعنی "یک فعال اجتماعی در علم" خواننده آشنا با موضوع به طور ضمنی با مطالب پیش روی خود پیشاپیش مواجهه می شود، بطوریکه عنوان اصلی ذهن خواننده را به طور همزمان به یکی انگاشتن و همسو بودن  پرداختن به ژنهااز یک طرف  واز طرف دیگر به راه افتادن جریان هایی برخاسته از آن سوق می دهد. در حقیقت نویسنده کتاب با این معادل سازی سعی دارد تا اقدامات پشت پرده علم ژنتیک را برملا سازد و این موضوع را به ذهن خواننده القا کند که دست کم برخی از ژنها در این علم و جریانهای دنباله دار آنها ساختگی و به دور از واقعیت هستند. این کتاب که در 242 صفحه و عمدتا به صورت یک اتو بیوگرافی نگاشته شده به مسائلی می پردازد که در دنیای علم و به خصوص علم ژنتیک می گذرد و فرهنگ عامه در مواجهه با آن می تواند دچار سوء تعبیر و فهم نادرست شده که البته نکته حائز اهمیت در این کتاب که از عنوان آن نیز می توان آنرا دریافت این است که این سوء تعبیرها می توانند آگاهانه و از سوی متخصصین حوزه مربوطه اعمال و به ذهن عموم القا شود. به غیر از کتاب " مارپیچ دولبه" که توسط انتشارات دانشگاه جانز هاپکینز منتشر شده و جان بک ویث ویراستاری آنرا به عهده داشته است، کتاب "  ژن سازی،  جریان سازی" تنها کتابی است که بک ویث آنرا به عنوان نویسنده به چاپ رسانده است.  این کتاب جدا از کتابنامه، قسمت تقدیر و تشکر و نمایه شامل سیزده فصل است که عبارتند از: "پرورش دهنده  بلدرچین و یک دانشمند "، " تبدیل شدن به دانشمند "، "تبدیل شدن به یک فعال اجتماعی"، "موضع فرشتگان چیست؟"، "ترنتلای زندگی"5، "آیا علم تصمیمات را به سیاست واگذار می کند؟"، "تاریخ اتمی آنها"، "افسانه کروموزوم بزهکاری"،"این شیطان است که در DNA شماست"، "من دیگر نمی ترسم"، "داستان سرایی در علم"، "متخصصین ژنتیک و دو فرهنگ" و آخرین فصل کتاب نیز با یک جابجایی واژگانی در عنوان فصل اول " دانشمند و پرورش دهنده بلدرچین" نام دارد. فصل اول کتاب با شرح ملاقات نویسنده با یکی از هم کلاسی های قدیمی خود در دانشگاه هاروارد که پس از رها کردن علم به پرورش بلدرچین در یک مزرعه روی آورده آغاز می شود. در این بخش بک ویث در واقع درصدد است تا نشان دهد که دیدگاههای او و این دانشمند به اصطلاح دست کشیده از علم تا حد بسیار زیادی شبیه به یکدیگر است. همکار سابق او در جایی از این فصل می گوید:" علم برای مردم به مراتب مخرب تر است تا سودآور و از این پس من در پیامدهای زیان بار اجتماعی آن سهیم نیستم". در واقع می توان گفت فصل ابتدایی کتاب مقدمه ای است برای فصول بعدی که در آنها بک ویث به دنبال نمایاندن رابطه دنیای علمی و غیرعلمی و نشان دادن نقش متخصصین ژنتیک در جامعه است. فصل دوم و سوم کتاب بک ویث در حقیقت یک اتوبیوگرافی در مورد پیمودن سلسسله مراتب علمی نویسنده است و در لابلای جملات آن می توان ردپای علاقه او را به حوزه علوم اجتماعی و در واقع توجه او به پیوند علم، سیاست و جامعه را دنبال نمود. در فصل دوم او اشاراتی به همانند سازی ژنها، ژن درمانی و غیره دارد و شاید دراینجاست که او برای نخستین بار با مسائلی چون دستکاری ژنتیکی برای تغییر خصوصیات شخصیتی و موضوعاتی از این دست روبرو می شود و فعالیت خود را به عنوان یک فعال اجتماعی آغاز می کند. جاناتان بک ویث در فصل سوم کتاب است که با اشاره به اعتراض فیزیکدانها به دولت آمریکا در نوامبر سال 1969 در مورد استفاده از علم فیزیک برای ساختن بمب در جنگ ویتنام وهمچنین مقاله ای از یک روان کاو به نام آرتور ینسن6 مبنی بر کم هوش بودن ژنتیکی سیاه پوستان نسبت به سفیدپوستان نشان می دهد که  چگونه پس از حدود پانزده سال فعالیت های علمی و سیاسی به طور موازی و عدم مداخله با یکدیگر این دو گرایش  بهم هم پیوسته و ملاحظات اجتماعی و سیاسی او وارد کارهای علمی او می شوند. او در کنفرانسی به همین منظور می گوید: " دانشمندان باید مردم را نسبت به آنچه در حوزه های مطالعاتی و تحقیقاتی آنها اتفاق می افتد آگاه کنند تا اینکه مردم بتوانند تصمیماتی را که بر زندگی شان بسیار تاثیرگذار است را کنترل و مدیریت کنند". در حقیقت می توان گفت این سخنرانی آغاز فعالیت های گستردهبک ویث است که در فصل بعدی یعنی فصل چهارم با عنوان " موضع فرشتگان چیست؟" به آنها می پردازد. در این بخش از کتاب، بک ویث به شکافی عمیق میان دانشمدان و مردم اشاره می کند به طوریکه او در محافل علمی به عنوان یک خائن  جلوه گر شده و به سبب ایراد سخنرانی ها و برگزاری کنفرانسهایی در باره پیامدهای اجتماعی علم و سود و منفعت آن برای طبقات مرفه و زیان آن برای محرومان و همچنین سوء استفاده از علم در دولت و صنعت همانطور که خود به آن اشاره می کند حتی مورد تهدید از سوی این مجامع نیز قرار گرفته و به مدت چهارده سال از دریافت جوائز علمی بی نصیب می ماند. در فصل پنج و شش این کتاب بک ویث به دو رویداد علمی  به ظاهر پر اهمیت اشاره می کند و در این قسمتهای کتاب و با اشاره به این نمونه هاست که اوسعی دارد پیوند بیمارگونه و آلوده علم و دولت و سوء استفاده دولت از علم را به سود خود و به ضرر افراد جامعه نشان دهد. در فصل پنج او به محققین در یک موسسه علمی در ایتالیا اشاره می کند که با توجه به نگرشهای مارکسیستی خود مدعی شده اند که ژن سرمایه طلبی در انسان را کشف کرده اند و مدعی اند برای مبارزه با سرمایه داری متخصصین باید برای از بین بردن و خارج کردن این ژن از بدن افراد وارد عمل شوند. بک ویث می گوید حتی در کشورهای کمونیستی مانند کوبا این مسئله به عنوان یک حقیقت علمی به دانشجویان تدریس می شده است. در فصل شش نیز بک ویث با اشاره به چاپ مقاله ای در مجله علم در سال 1993 مبنی بر کشف یک ژن بر روی کروموزوم ایکس مردان که نشان دهنده تمایلات همجنس گرایانه است باز هم و البته به نوعی دیگر بر فهم و درک نادرست دانشمندان از علم و وارد شدن این به اصطلاح حقایق علمی که مردم محکوم به پیروی از آنها هستند انگشت می نهد. به طور کلی در این دو فصل او تلاش می کند تا نشان دهد که تا چه حد اقتباسهای نادرست علمی حداقل به صورت ناخودآگاه و ناخواسته می تواند اذهان عمومی را به سمتی سوق دهد که در واقع هیچ حقیقتی از جنس علمی در آن یافت نمی شود. البته بک ویث به این نکته نیزاشاره می کند که بر اثر مبارزه با چنین نگرشهای است که از سال 1970 به این سو بودجه او و همکارانش از سوی موسسه بهداشت آمریکا کاهش می یابد که این خود تلویحا بازگو کننده مطالب این فصل و بخشهای قبلی کتاب است. در فصل هفتم این کتاب نویسنده به یکی از  پیامدهای تراژیک علم ژنتیک به طور خاص یعنی جنبش های بهسازی نژادی7 می پردازد. در این فصل بک ویث از نقطه آغاز این جنبش در آمریکا، سوء استفاده فاشیسم و ارتش نازی از آن و در نهایت افول و فراموش شدن آن در ذهنیت جامعه صحبت می کند. او به دو دلیل گسترش این جنبش در آمریکا اشاره می کند که به درستی نشان دهنده پیوند کج فهمی علمی از یک طرف و از سویی سوء استفاده دولت ها از این کژ فهمی ها و یا به قول خود نویسنده تبدیل شدن ایده های علمی به سیاست های اجتماعی است. بک ویث در این فصل نشان می دهد که چگونه تعمیم دهی وراثت (تک ژنی) مندلی8 به تمامی خصوصیات فیزیکی و رفتاری از یک سو و از طرف دیگر افزایش مشکلات اجتماعی و مهاجرت به آمریکا و تمایل دولتمردان آن زمان به یافتن و در نهایت از بین بردن ژنهای ناقص افراد طبقات پایین جامعه باعث شد که بهسازی نژادی نه تنها به عنوان توضیح علت مشکلات جامعه بلکه به عنوان راه حل آن نیز مطرح شده و گسترش یابد. او در آخر این فصل پس از اشاره به الهام گرفتن هیلتر از این نهضت ها و عقیم سازی در آمریکا نشان می دهد که چگونه چیزی که زمانی به عنوان یک مشخصه تثبیت شده علمی و به قول خود نویسنده با ژستی علمی ارائه شده بود در نهایت فراموش شده و چگونه جامعه ای که با افزایش جرم،جنایت و خشونت در برهه ای از زمان روبرو است می تواند زمینه ساز رشد سریع این گونه باورها و عقاید به ظاهر علمی باشد . در فصل هشت نیز این داستان به گونه ای دیگر و همانگونه که از نام آن پیداست یعنی "ژن بزهکاری" توسط نویسنده مطرح می شود. در این فصل بک ویث نشان می دهد که چگونه همان مشکل اجتماعی  یعنی افزایش و گسترش جرم و جنایت و نگرانی مردم از آن، همراه با آزمایشها و برداشت های نادرست ژنتیکی در مورد مردانی که دارای یک کرومزوم Y بیشتر هستند موجب پدید آمدن نقطه تیره دیگری در روابط  علم، دولت و جامعه  می شود. نویسنده با اشاره به کار روانشناسی به نام گودارد9 و همچنین انتشار مقالاتی در مجلات معتبر علمی مانند طبیعت، نیویورک تایمز، علم، روان شناسی امروز و نیوزویک نشان می دهد که پیامدهای اجتماعی و مخرب این نوع سوء تفاهمات حتی در سریال ها، فیلمها و حتی در کتاب های درسی نیز رسوخ کرده و به راه حلی ساده برای مشکلی پیچیده و دشوارمثل گسترش جرم در جامعه تبدیل می شود و نکته دیگری که تنها در این فصل به آن اشاره می شود نقش این مجلات علمی معتبر و درواقع سوگیریها و عدم خلوص علمی آنهاست. مثلا بک ویث می گوید زمانیکه اریک انگل 10در سال 1972 در مورد قاتلی زنجیره ای آمریکایی به نام ریچارد اسپک11 اظهار داشت که او XYY نیست و یک انسان معمولی یعنی دارای  XYاست مقاله او در مجله ای بی نام و نشان به چاپ رسید و مورد توجه قرار نگرفت. حمله به این قبیل جبرگرایی های بیولوژیک و ژنتیکی در فصول بعدی یعنی در فصول نه و ده کتاب " ژن سازی، جریان سازی" توسط نویسنده دنبال می شود. به عنوان نمونه بک ویث به کتابی از ای. او . ویلسون تحت عنوان "زیست شناسی اجتماعی، سنتز جدید"12 اشاره می کند که در آن تلاش شده تا مبنای ژنتیکی رفتارهای اجتماعی و خصوصیات افراد کشف شده و درواقع به ذهنیت غالب موجود در جامعه تزریق شود. اگر نگاهی به عنوان فصل نهم بیاندازیم یعنی " این شیطان است که در DNA شماست" منظور بک ویث از شیطان در اینجا ژن خیانت در مردان است که نویسنده مانند بخشهای پیشین کتاب سعی می کند نشان دهد که چگونه این حقایق به ظاهر علمی ابزاری در دست دولتها برای پیشبرد اهداف سیاسی و نظارت بر جامعه است. مثلا بک ویث با اشاره به مطرح شدن ارثی بودن هوش خاطر نشان می کند که در کشورهایی مانند انگلستان و فرانسه برای محدود کردن مهاجرت و د رآمریکا در جهت مبارزه با جنبش های حقوق زنان این مسئله مورد ( سوء) استفاده این دولتها قرار گرفته بود. به طور کلی موضوعی که بک ویث در فصول چهارتا ده این کتاب دنبال می کند تکرار نظریه ها و فرضیه های جبرگرایی بیولوژیک و عمدتا ژنتیکی با اسامی و اشکال و از مجراهای مختلف و البته با اهداف مشترک است که نه تنها پایه و اساس علمی را  نمی توان برای آنها متصور بود بلکه نویسنده درصدد است مخاطب خود را نسبت به دخالت تمامی عناصر قدرت در جامعه اعم از دولت،رسانه ها، مجلات علمی معتبر و غیره آگاه سازد که در آخر این مبحث به نقد و بررسی موشکافانه مسائل مطرح شده در این فصول و در نهایت کل کتاب پرداخته خواهدشد اما پیش از آن باید مروری بر فصول آخر کتاب بک ویث داشته باشیم.
فصل یازدهم کتاب با نقل قولی از رابرت ادگار13 که یک متخصص ژنتیک است آغاز می شود. او می گوید مقالات و انتشارات علمی تصنعی هستند و برای بدست دادن و در واقع پرداخت داستانهای خوشایند و جذاب قطعات آن در کنار یکدیگر قرار می گیرند و منعکس کننده مصائب و مشکلاتی که دانشمندان در آزمایشگاهها و در حین کار با آنها روبرویند نیستند. در واقع بک ویث در این فصل به همراه توضیح مفصل یک آزمایش ژنتیکی نشان می دهد که به چه طریق یک فرایند علمی در کتب درسی مدارس و دانشگاهها و همچنین در رسانه ها و مطبوعات به صورتی بی نقص و آرمانی به تصویر کشیده شده و اینکه چگونه این شکل از ارائه مقالات افسانه عینی و حقیقی بودن محض و خالص علم را تقویت می کند و این تصویر ایده آل گونه از علم در ذهن خواننده شکل می گیرد. در اینجا انتقاد بک ویث این است که اینطور ارائه مطالب ،عناصر انسانی، اشتباهات، تعجب و شگفتی وحتی شوق و ذوق بوجود آمده در حین کار را نادیده گرفته و سعی میشود انگیزه های شخصی، اجتماعی و جانبداریهای شخص در آن منعکس نشود. این ایده در فصل یازدهم کتاب نیز دنبال می شود که از عنوان آن نیز پیدایست. در این فصل بک ویث به شکاف بین دانشمندان و عموم مردم به علت همین تصنع اشاره می کند. البته در اینجا نویسنده پارافراتر نهاده و با اشاره به عضویت خود در گروه بررسی مسائل اخلاقی، حقوقی و اجتماعی پروژه ژنوم انسان به این شکاف در میان خود متخصصین نیز می پردازد بطوریکه می گوید قرار گرفتن این گروه در مقابل بازوی علمی پروژه و دشمنی بین آنها بیان کننده تنش میان علوم اجتماعی و علوم دیگر است و آنرا مانند کلیسا در برابر گالیله می داند. در واقع مقصود نویسنده در این فصل از دو فرهنگ نگاه عینی خود دانشمندان علم ژنتیک به علم به عنوان تنها منبع موثق قابل اعتماد از یک سو و از سوی دیگر نگاه دیگر علوم از بیرون مانند علوم اجتماعی به ماهیت علم و اعتبار آن است که نویسنده در اینجا این دو را به طور آشتی ناپذیری روبروی یکدیگر قرار می دهد. در فصل آخر کتاب بک ویث با جمع بندی مطالبی که در فصول قبلی به آنها پرخته بود به عنوان نتیجه گیری موضع کلی خود نسبت به علم را نشان می دهد بطوریکه نه تنها خواهان توقف پژوهشهای علمی نیست بلکه با تاکید بر شوق و تعهد خود نسبت به علم به دنبال شکستن تصویر پاک و منزه و مطلق آن است و در نهایت آنرا به عنوان وسیله ای نه به طور کامل بلکه نسبی برای پاسخگویی به مسائل جامعه قلمداد می کند.
 در مجموع و با نگاهی کلی به کتاب " ژن سازی،  جریان سازی" می توان گفت که رویکرد بک ویث رویکرد یست انتقادی به حوزه علم به طور کلی و علم ژنتیک به طور خاص که او خود به عنوان یک متخصص به سازوکارهایی می-پردازد که عمدتا از چشم عموم پنهان بوده و کتاب نیز با هدف آگاهی بخشیدن به مخاطب در مورد این فرایندها نگاشته شده است. در واقع نقطه قوت کتاب همین جسارت و صداقت نویسنده در افشاگری و بازگو کردن مسائلی است که به طور کلی در دنیای علم مشاهده شان به چشمانی تیزبین احتیاج دارد که این امر قابل توجه است و همچنین نمونه هایی که در کتاب به آنها پرداخته شده به خصوص در مورد جبرگرایی ژنتیکی در فصول چهارم تا ده کتاب نمونه هایی مستند و ملموس هستند. اما در بستر زیرین این روند انتقادی مثبت محور دیگری که پررنگ جلوه می کند و توجه خواننده را به خود جلب می کند رنگ و بوی پنهان و شاید هم آشکار نگرش تیره و افراط گرایانه نویسنده است که به شکلی از تئوری توطئه14 خود را نمایان می کند. تئوری توطئه از این جهت که نویسنده در تلاش برای نشان دادن صرفا برداشت های نادرست علمی و در نتیجه آن، استفاده قدرتهای سیاسی از این نتایج یک جهان علمی هیولا مانند را ترسیم می کند که گویی همه ابعاد و مولفه های آن تماما در جهت تحمیق عمومی و سوء استفاده به صورت سیستماتیک، از پیش تعیین شده و طرح ریزی شده اند. درواقع بک ویث را می-توان جزء گروهی از صاحب نظران دانست که با کشیدن خطوط قرمز میان جامعه و قدرتهای سیاسی و علمی ناخواسته به قول بودریار واقعیت را به مثابه فرا واقعیت و البته هولناک و دانشمندان را به طور خاص به شکل موجوداتی بی رحم و دلهره آور مانند رمان فرنکشتاین15 ترسیم می کنند. در واقع بک ویث نیز در جبهه کسانی چون هابرماس وفوکویاما قرار می گیرد که در بحث های خود در مورد ژنتیک نو، شبیه سازی، مهندسی ژنتیک، وغیره که عمدتا در آنها نوع نگرش به سرشت و ماهیت انسانی مطرح است نوع تصویری که از جامعه علمی و دانشمندان ارائه می کنند همان دانشمندان بی رحم و دلهره آوریست که در واقع کنترل زندگی مردمانی را به دست گرفته اند که عموما نسبت به این جریانات ناآگاه و بی اطلاع هستند( میلر و ویلسون ، 2006). نمونه دیگری از این دست مقاله ای تحت عنوان "مسائل اخلاقی، حقوقی و اجتماعی تحقیقات ژنتیکی"نوشته هنری. تی. گریلی است که در آن در مورد پروژه تنوع ژنوم انسان از تلفیق دو واژه توطئه و بیولوژی، واژه توطئه زیستی16 مطرح شده است (گریلی،297:1998). این رویکرد در کار بک ویث نیز البته به طور غیر مستقیم دیده می شود به طوریکه به ذهن خواننده القا می شود که دانشمندان و دولتمردان با همدستی یکدیگر در جهتی صرفا انحرافی در حرکت هستند که البته باید گفت این موضوع در مورد جنبشهای بهسازی نژادی که نویسنده در فصل هفت به آنها پرداخته تا حدودی صادق است اما به نظر نگارنده بخشیدن قدرت مطلق به دانشمندان و دولتها در چارچوب نقشه ها و طرحهایی از پیش نوشته شده و به طور کلی ترسیم دستهای آهنین پشت پرده خود به نوعی دیگر از جبرگرایی می انجامد. در واقع باید گفت کتاب مورد بحث بی شک اثری برجسته در زمینه انسان شناسی علم ژنتیک است اما تصویر بی رحمانه ارائه شده در کتاب، در مورد رابطه دانشمندان و قدرت های سیاسی حاکم بر جامعه شاید به تفکر و تعمق بیشتری نیاز دارد. به عنوان نتیجه گیری آخر اینکه ژنتیک و دستاوردهای آن و به خصوص ژنتیک نو و مهندسی ژنتیک دیدگاهای متفاوتی را در طیفی گسترده از نگرشهای بسیار بدبینانه تا بسیار خوشبینانه به چالش کشیده است و به نظر نمی رسد در آینده ای نزدیک شاهد آشتی میان این رویکردها باشیم.

پانویس ها:
1-Francis Fukuyama:استاد اقتصاد سیاسی دانشگاه جانز هاپکینز
2-Our Posthuman Future:Consequences Of The Biotechnology Revolution,(2002),New York.
3-Jon Beckwith
4-Making Genes, Making Waves: A Social Activist In Science
5-Tarantella: یک نوع رقص تند ایتالیایی
6-Arthur Jensenاستاد روان شناسی دانشگاه کالیفرنیا،برکلی :
7-Eugenic Movements:جنبش های به سازی نژادی در آمریکا و برخی کشورهای اروپایی مانند آلمان،سوئد وغیره در اوائل قرن بیستم
8-Mendelian Inheritance:قوانین مندل نظریه هایی هستند که طبق آنها می توان نتایج حاصل از آمیزش های تجربی جانداران را پیشگویی کرد
9-H.H.Goddard: روان شناس وبه نژاد گرای آمریکایی در اوائل قرن بیستم
10-Eric Engel
11-Richard Speck
12-Sociobiology: The New Synthesis(1975),Harvard University Press
13-Robert Edgar
14-Conspiracy Theoryتئوری که رویدادی کنونی یا تاریخی را نتیجه نقشه مخفیانه گروهی: دسیسه گر(عموما قدرتمند) می داند
15-Frankensteinرمانی از مری شِلی:
16-Biopiracy

منابع انگلیسی:
-    Beckwith, Jon,(2002),Making  Genes, Making  Waves, Harvard University Press
-    Greely, Henry T.,(1998),Legal, Ethical and Social Issues In Human Genome Research, Annual Review of Anthropology,vol.27, pp.473-502
-    Miller, Paul;  Wilsdon, James,(2006),Better Humans? The Politics Of Human Enhancement  And  Life  Extension,Demos,London,pp-86-95  



منابع فارسی:

-    هابرماس،یورگن(1380)،جهانی شدن و آینده دموکراسی:منظومه پساملی،ترجمه کمال پولادی،تهران،نشرمرکز.