شنبه, ۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 27 April, 2024
اندوه آفتابهای سوخته!
شب، در جشنوارۀ فانوس (در کاشان – آران) ختم میکردیم به سخن گفتن از زاون و تصویری که دست برقضا به این ختم شد از او، که به لبخندی چالافتاده در گونهها گفت: وقت ما تمام شد.نمیدانم چرا بیاختیار گفتم، همه برخیزند و یک دقیقه سکوت کنند، نه به ختم که به دعا.
صبح که به تهران آمدم، نخستین زنگ به گریه این بود که زاون رفت. نه همانا که مُرد که مرگ چنین خواجه نه کاری است خُرد. رفت، بیوقت و بیهنگام. شب هشیار بود و نامنتظر سرحال و با یونس تراکمه در باب کتابهایش، سخن داشت. و صبح این شعلۀ بلند شدۀ آخرین، یکباره تمام شد. اما نه که تمام شد که تمامش کردند.
نه که رفت، او را بردند. زاون زیادی بود، مزاحم بود برای اصفهان، آشوب میکرد برای سینمای ایران. وقتی درِ جشنوارهاش را میبندند که چرا کسی گفته «امپراتوری فرهنگی ایران» و کسی آمده با کراوات که حرفی بزند... وقتی بعد از 40 سال، بودنِفعّال و جهتدهنده در سینما، همچنان باید که خردهپا بماند و هیچکس جوابش ندهد که چرا بستید و چرا کتابش چندین سال خاک میخورد در مجوز برای زنی که هفت کفن پوسانده (لُرتا، همسر عبدالحسین نوشین) و هفت بار مرده و زندهشده تا نام شوهر دربهدرش را زنده نگه دارد و تئاتر معتبری را آبرو نگه دارد. دقکردن مگر چیست؟
اندوه ِکسی که در اعتبار هنر عمر میگذارد و با اتوبوسِ شبانه چُرتزنان، باید که بیاید تا موزۀ سینما، تاریخی شفاهی از تاریخی بهسرعت گمشده، جمع کند. کم اندوهی نمیتواند بود، با سینهای افراشته و چهرهای به لبخند آراسته، با حقوقی بخور و نمیر، بیهیچ امتیازی، بیاعتنا و مغرور به شاگردانی که پروانه شمعش بودند.
و کسی نمیدانست و نمیدید که این شمع دارد آب میشود. آب میشود و در «دربه در زدن»، حتی برای جشنوارههایی هرچه بود، حسنات و غیرحسنات، که شاید جوانی جایزهای بگیرد، جوانی فیلمکی بسازد. آبشد در اینکه اینجا نداشت که بیفاصله به بیمارستان رود و غدّه اندوهش را بیخطری درآورد. ماند تا کشوری بیگانه به خاطر یک کتاب که در آنجا درآورده بود، بیمهاش کنند تا بتوانند کاری کنند که دیگر دیر بود و کاری نشد.
و اینجا؛ این کشوری است که هیچکسانِ نامعلوم برای خرید شُرت و زیرشلوار با هواپیمای اختصاصی به مِزونهای دبی تا لندن گیج میزنند تا کدام را انتخاب کنند.
تعریضی چنین نابهجا از دردی است شاید که زاون برای من همچنان آن نوجوان بود، دونده و پروازگر، در اشتیاقهایش و آن جمع جوانی که اکنون یتیم ماندهاند در یافتن راهی که بیراهه نباشد و نسوزد این عمر در ابتذال آگهی ترحیمشدن.
خوشا زاون که در چنین ابتذالی نرفت، که او نه فقط فیلمساز، که تاریخساز فرهنگ معاصر بود، که اشتیاقش در زندهماندن تاریخ معاصر بود؛ و زندهبودن، مزاحمتی است عظیم.
کالیگولا (امپراتور روم) در وقتی به دیوانگی جملهای حکیمانه گفت. گفت: متشکر باشید از من که شما را میکُشم به جای آنکه بپوسانم. و حیرتا از زمانهای که میکُشند، به پوساندن...
والسلام
محمدرضا اصلانی
دوم اسفند هزار و سیصد و نود سه
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید میز و صندلی اداری
خرید بلیط هواپیما
گیت کنترل تردد
ایران مجلس شورای اسلامی حجاب مجلس دولت سیزدهم دولت رئیسی رئیس جمهور سیدابراهیم رئیسی گشت ارشاد پاکستان جمهوری اسلامی ایران
تهران قتل شهرداری تهران پلیس هواشناسی سیل کنکور فضای مجازی وزارت بهداشت سازمان سنجش زنان پایتخت
خودرو قیمت دلار قیمت خودرو بازار خودرو دلار بانک مرکزی قیمت طلا سایپا مسکن ارز تورم ایران خودرو
سینمای ایران سریال کیومرث پوراحمد تلویزیون سریال پایتخت قرآن کریم موسیقی سینما تئاتر ترانه علیدوستی کتاب مهران مدیری
کنکور ۱۴۰۳ اینترنت عبدالرسول پورعباس
اسرائیل رژیم صهیونیستی فلسطین غزه آمریکا جنگ غزه روسیه چین حماس اوکراین ترکیه ایالات متحده آمریکا
پرسپولیس فوتبال استقلال جام حذفی آلومینیوم اراک فوتسال بازی تیم ملی فوتسال ایران تراکتور باشگاه پرسپولیس بارسلونا لیورپول
هوش مصنوعی گوگل تبلیغات نخبگان مدیران خودرو فناوری اپل ناسا سامسونگ آیفون بنیاد ملی نخبگان
کاهش وزن روانشناسی بارداری مالاریا آلزایمر زوال عقل