چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

نگاهی به فیلم «ســـونات پاییزی» اینگمار برگمان: درغیاب مادر



      نگاهی به فیلم «ســـونات پاییزی» اینگمار برگمان:  درغیاب مادر
مرضيه برومند

"ایوا" که با همسرش، ویکتور در خانه دورافتاده یک کشیش در نروژ زندگی می‌کند و به‌تازگی پسر چهارساله‌اش را از دست داده، وقتی در می‌یابد مادرش، «شارلوت» پیانیست نامدار، عزادار محبوبش است، او را برای مدتی نزد خود دعوت می‌کند. «شارلوت» می‌آید و می‌بیند که ایوا خواهر معلولش «هلنا» را که «شارلوت» او را به یک پانسیون سپرده بود – نزد خود آورده و از او پرستاری می‌کند. شب هنگام، شارلوت براثر کابوسی از خواب می‌پرد و ایوا نزدش می‌آید. مادر و دختر شروع به صحبت می‌کنند و ایوا نفرتش از مادر را به تدریج آشکار می‌کند. ایوا معتقد است که او خانواده‌اش را فدای هنر خود کرده و از بچه‌هایش غافل بوده است. روز بعد، شارلوت می‌رود و ایوا که به برخورد نادرست خود پی‌برده، بار دیگر برای او نامه می‌نویسد...
***
سونات پاییزی نشان می دهد که چگونه خانواده و رشد فرزندان در غیبت مادر به نحو جبران ناپذیری آسیب می بیند. شارلوت، مادر فعالی است که رضایت خود را جایی خارج از خانواده می جوید و برعکس ایوا دختر شارلوت رضایت خود را در خدمت خانواده و کهن الگوی مادری بازنمایی می کند. ایوا همان چیزی که مادر از او دریغ کرده را به خانواده می دهد.
سونات پاییزی، داستانِ رابطه آسیب دیده دختر و مادر است. دختری که زیر سایه سنگین نامِ مادر و بی میلی او نتوانسته لابلای دال ها بخزد و جایگاه یک سوژه را کسب کند. برای اینکه سوژه موجودیت یابد باید او برای خودش جایگاهی بتراشد. می بایست ما بین دال هایی که از جانب دیگری او را تعیین می کنند ولی با این همه او را به طور کامل نمی پوشانند فضایی بگشاید. طبیعتا او باید توسط دیگری تعریف شود یعنی او باید حامل یک میل(desire)   باشد.
شارلوت هیچ احساس و ارتباطی با نقش مادربودنِ خود ندارد. بچه های او حاصل میل(desire)  او نیستند بلکه برای مادر بودن و صاحب بچه شدن این حکمِ بزرگ دیگری است که در تعقیب اوست. بچه خواستن شارلوت از روی میل نبوده که از روی یک ضرورت بوده است. ضرورت خانواده، ضرورت قانون جامعه، ضرورت دیگران، ضرورتی که مطلق است که نه می تواند از آن سرپیچی کند و نه اینکه کار دیگری انجام دهد.
ایوا در واقعیت با بچه ذهنی مادر همخوانی ندارد و برای همین در جایگاه ژوئیسانس قرار گرفته است. ژوئیسانسی که می تواند به ابعاد هولناکی برسد. سوژه کودک برای اینکه بتواند از ژوئیسانس مادر دور بماند دخالت پدر سمبولیک ضروری است. این دخالت حتی برای مادر هم ضروری است تا او را از ژوئیسانس خود مصون بدارد.
اگر پدر در سطح ایجاد پدری سمبولیک بی کفایت باشد در نتیجه سوژه نمی تواند جایگاه خود را باور کند. بیشتر از عدم حضور مادر و نشان دادن سطح عشق مادری این پدر است که علیرغم بودن در کنار بچه ها نتوانسته جایگاه خود را به عنوان یک پدر سمبولیک نشان دهد و بچه ها با نبودن مادر، پدر را هم احساس نمی کنند.
رابطه دوسویه مادر و کودک، برای مستقل شدن کودک و کسب جایگاه یک سوبژکتیویته و  ورود به نظم و تمدن کافی نیست. این رابطه دو سویه باید عنصر سومی را به درون راه دهد و ساختار ثنوی را به ساختار تثلیثی تبدیل کند. همسر شارلوت و پدر ایوا و هلنا هیچ حضور محکم و برجسته ای در خانه ندارد. ما حتی یکبار هم شاهد صحبت کردن او نبودیم و حضور او را بعنوان همسر شارلوت و پدر دخترها احساس نمی کنیم.
شارلوت وقتی برای ایوا اعتراف می کند و می-گوید او هم در کودکی بی پناه بزرگ شده و همیشه در زندگی اش احساس تنهایی داشته است و در وضعیت مشترکی با دخترش بسر می برده است، با این تفاوت که شارلوت این کمبود و خلاء را در حوزۀ دیگریِ (هنر و پیانو) که همان ارباب دال است جبران می کند و تا حدی ژوئیسانس را کنترل می کند و ایوا به کمک کلیسا و مذهب و خداپرستی می تواند خود را در ارتباط با دیگران تا حدی کنترل بکند. با این همه، هنر و کلیسا برای توسعه ارتباط و زندگی عاطفی محدوده تنگی دارد. ژوئیسانس مهار می شود اما توسط بعد سمبولیک احاطه نمی شود.
بیماری و ناتوانی و افلیجی هلنا دختر دیگر شارلوت ناشی از احساسِ ( رها شدگی توسط بزرگ دیگری) است. نه حضور مسلط و قانونمند پدر وجود دارد و نه اشتیاق مادر. هلنا این تنهایی و رهاشدگی را نه با کلیسا و نه با پیانو و با هیچ چیز دیگری پر نمی کند. او مطلقا رها شده است.
شارلوت استعداد عجیبی در پیانو دارد و شناخت او از پیانو فوق العاده است. خود را در هنر پیانو معنا و احساس می کند. شارلوت و ایوا هر دو آهنگی از شوپن را می نوازند ولی ایوا که در کلیسا پیانو می زند تجربه و شناخت شارلوت را ندارد. شارلوت وقتی پیانو می نوازد به ایوا می گوید؛ شوپن احساسی نیست, پرلود از درد خبر می‌دهند نه از خیال.  باید آرام و واضح اما خشن بنوازی. پیانو آزارش می دهد اما دردش را نشان نمیده. موسیقی شوپن مغرور و طعنه زن است .
شارلوت این توضیحات را وقتی آهنگی از شوپن را می نوازد به ایوا می آموزد. شارلوت نشان می دهد جایگاه سوبژکتیویته خود را تماما در موسیقی و هنر یافته است. تعاریفی که از موسیقی شوپن می کند نمودی از روحیه و اخلاق خود را بازگو می کند همچنان که زندگی می کند.
هنر موسیقی بجای نام پدر و اشتیاق مادر نشسته است. موسیقی، بزرگ دیگری اوست، یک بزرگ دیگری مصنوعی و کامل. موسیقی برای او دیگری کامل است. هیچ جای خالی در این بزرگ دیگری نیست که او بتواند میل خود در آن جا بدهد. در برابر خلاء و ناکامی شارلوت، هنر بصورت ارباب دال پدیدار می گردد که هیچ جایی برای نقشهای دیگر او باقی نمی گذارد و او نمی تواند بپذیرد که میل از کاستی و فقدان می آید نه از کامل بودگی. و اضطراب کامل بودگی؛ همان که شارلوت گرفتارش است و نمی-گذارد دخترش را همانطور که هست دوست بدارد و عزیزش کند. میل سوژه منوط به فقدان در دیگری است و پذیرفتن آن.
شارلوت می خواهد دخترش ایوا را بر طبق دنیای مجازی کامل بودگی خود بسازد و خلق کند. چون او از دنیای بزرگ دیگریِ کامل و مصنوعی می-آید. بزرگ دیگری او که رفتار و روحیه و اخلاقیات شارلوت را ساخته جایی برای نقص و خلاء نمی گذارد. همه چیز کامل و مطلق است. شارلوت با نامِ پدر و اشتیاق مادر همذات پنداری نکرده است تا بتواند با ناکامل بودن و نقص کنار بیاید و بپذیرد. او با مطلقیت و کامل بودگی همان که از جهان سوبژکتویته خارج است همذات پنداری کرده است.
ویکتور همسر ایوا مردی مهربان و همچون پدری برای اوست که هیچوقت در زندگی آن سه زن ( شارلوت، ایوا و هلنا ) وجود نداشته است. وقتی هلنا و ایوا و شارلوت بعد از مدتها در کنار هم حضور پیدا می کنند ویکتور تنها مردی است که در زندگی آنها حضور و نظر خود را اعلام می کند. پدری که نماینده کلیسا و خداست. فیلم به گونه ای کاستی های مردسالاری را نشان می دهد که حضور جدی ندارد و در پایان کلیسا و مذهب جای خالی همه پدرها را پُر می کند.