یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
سفرنامه تاجیکستان (هشتم و پایانی): آرامگاه غریب رودکی
بـــــرای رفتن به روستای پنجرود که آرامگاه رودکی همانجا است، باید صبح خیلی زود بروی به ترمینال پنجیکت که ماشینهایش میرود. من اولین مسافر بودم. ماشینش ون بود و میگفت 50 سامانی (30 هزار تومان) میگیرد تا دربست مرا ببرد. نپذیرفتم و گفتم منتظر میمانم. تعداد بسیار زیادی نان گرد و کلفت عقب ماشین بار زده بود. بدون اینکه درون پارچه یا پلاستیک بپیچد. قطعاً تا آنجا خشک میشدند. من جلو نشسته بودم و سه-چهار مسافر دیگر هم آمدند و راه افتادیم. کرایه پنجیکت تا پنجرود 4 سامانی است، اما آنقدر توی گوش من خواند تا پذیرفتم 15 سامانی بدهم و زودتر راه بیفتد؛ غافل از آنکه توی جاده کلی مسافر دیگر بود و همهشان را سوار کرد. فقط هوای مرا داشت که جلو نشسته بودم و سعی میکرد تا آنجا که میتواند، کسی کنار دست من ننشیند و اذیت نشوم. جاده بسیار پر دستانداز بود. بخشی از راه، همانی بود که از خجند آمده بودم. یعنی به سمت سهراهی عینی رفتیم که یک طرفش به خجند میرفت و یک طرفش به دوشنبه. نیمه راه، به یک دوراهی دیگر رسیدیم به نام «شورجه» که به پنجرود میرفت. چند روستای دیگر را باید پشت سر میگذاشتیم. در راه تابلوهای بزرگی با تصویر رودکی و اشعاری از او نصب کرده بودند. جاده خاکی بینهایت ویرانی دارد. بالاخره به روستا رسیدیم و جلوی محوطه آرامگاه پیاده شدم.
(برای دیدن تصاویر این بخش از سفرنامه، فایل پیوست را دانلود کنید)
آرامگاه رودکی در میان محوطه زیبا و سرسبزی قرار دارد. در طرف دیگر جاده و در نزدییک آرامگاه، رودخانه قرار داشت. وارد محوطه آرامگاه شدم. مردی که آنجا بود پرسید که برای زیارت آمدهام؟ همان یک کلمه بلی گفتن کافی بود که بفهمد ایرانیام. میگفت بیشتر کسانی که برای زیارت «حضرت رودکی» میآیند، ایرانی اند. جزو معدود مواردی بود که نسبت به رفتارهای فرهنگی ایرانیان خوشحال و مفتخر بودم. اینکه رنج چنین راه دور و دراز و پر دستاندازی را به خود هموار میکنند و میآیند. البته درباره دانشجویان و دانشآموختگان ایرانی تاجیکستان سخن بسیار است برای گفتن که به یادداشتی جداگانه واگذار میکنم. بههرحال همین که رودکی را حضرت خطاب کرده و رفتن به آرامگاهش را زیارت میدانند، نشان از اهمیت این شخصیت در فرهنگشان دارد. آن مرد که کارمند آنجا بود، کت و شلوار به تن، اما کلاه تاجیکی به سر داشت. روستائیان تاجیکستان عموماً با لباس محلی هستند و حتی بسیاری از شهرنشینانش هم با همان پوشاک محلی بیرون میآیند. آنرا جامه مینامند که ردایی است بلند، اما رنگارنگ. معمولاً بهصورت راهراه عمودی است. رنگ سبز در بین این جامهها بسیار دیده میشود. برای زمستان، جامههای کلفت به تن میکنند. کلاهشان هم آنجا که روی سر قرار میگیرد دایره است و بالایش چهارسو که شبیه مربع میشود.
بگذریم. همراهش رفتم تا بنای اصلی آرامگاه که در شمال محوطه و بر روی سکویی قرار گرفته است. بنایی است آجری و هشتضلعی که گنبد کاشیکاری شدهای بر روی خود دارد. کاشیهای این گنبد آبی یکدست است؛ گویا به این دلیل که خودشان کار کردهاند. ابتدا کاشیکاران ایرانی برایشان گنبد را کاشی کرده بودند؛ اما در نخستین بارشهای برف و باران، آب نفوذ کرد به گنبد و به بنای آرامگاه آسیب رساند. واقعاً آدم شگفتزده میشود چطور استادکاران ایرانی که کاشیکاریهایی مانند مسجد شیخ لطفالله آفریدهاند، اینجا کارشان را به خوبی و دقت انجام ندادند. بههرحال درب چوبی و منبتکاری شده آرامگاه را باز کرد. البته دو درب چوبی در دو ضلع روبروی هم دارد که یکیاش بسته است. کف آرامگاه سنگفرش است. با سنگ سفید مرمر. قبر رودکی که در وسط قرار گرفته، بهصورت پلکان دوطبقه با مرمر سیاه درست شده و به سادگی هرچه تمامتر. همین سادگی زیبایی و جلوه خاصی به آن بخشیده. دیوارها و سقف به زیبایی با گچبری تزئین شده است. هشت ستون هم در میان صحن آرامگاه زدهاند. البته بنای آرامگاه رودکی ناشناخته بود. صدرالدین عینی که یکی از اندیشمندان معاصر تاجیکستان بود، در سال 1940 بر اساس شواهدی که از تذکرهها به جای مانده، به دنبال آرامگاه وی گشت و آنرا در قبرستانی قدیمی در پنجرود یافت. در سال 1965 گروهی باستانشناس روسی این قبر را شکافته و اسکلت وی را بیرون آورده و مورد آزمایش و بررسی قرار دادند. نتایج نشان میداد که صورت وی را پیش از مرگ، بر هُرم آتش نگاه داشته بودند و تعدادی از استخوانهایش هم شکسته بود. بر اساس اسکلت وی توانستند چهرهاش را ترسیم کنند. تصاویری از اسکلت و شیوه ترسیم چهره او در آثارخانه (موزه) اش همانجا نگاهداری میشود.
یکی دو بار بنای آرامگاه وی عوض شده؛ یعنی بنای قدیمی را ویران کرده و بنایی تازه به جای آن ساختهاند.
رودکی را نخستین شاعر پارسیگو میدانند. او در سال 244 ه.ق در همین روستای پنجرود به دنیا آمد و بزرگترین شاعر دوره سامانیان بود. اگرچه بیشتر تذکرهنویسان بر این باورند که او بیش از یک میلیون بیت شعر سروده است، اما چیز زیادی از اشعار او باقی نمانده. مهمترین شعر شناخته شدهاش، همان است که برای امیر نصر سامانی سرود تا بالاخره او از هرات دل کند و بدون کفش بر زین اسب نشست و به بخارا روی آورد: «بوی جوی مولیان آید همی/ یاد یار مهربان آید همی» و بدین واسطه پنچاه هزار درهم از لشکریانی که چهار سال بود دلتنگ بخارا بودند، ستاند. او گویا با موسیقی هم آشنایی داشته و چنگ هم مینواخته. هرچند میگویند نابینا بوده. کلیله و دمنه را نیز همو به نظم و شعر در آورد. اشعار او عمدتاً در زمینه خوشباشی و اصطلاحاً دم غنیمت شمری است. بهویژه در زمینه شراب که به خمریات شناخته میشود.
بیرون از آرامگاه و در محوطه فضای سبز، آثارخانه و کتابخانهای قرار دارد که در کتابخانه، چندین چاپ از دیوان وی و نیز کتابها و پژوهشهایی که درباره او انجام گرفته نگهداری میشود و روبروی این کتابخانه کوچک، آثارخانهای به همان اندازه قرار دارد که در آن چند تصویر و کاشیکاری از رودکی، تعدادی شیئ کشف شده از این منطقه، تصویری از مراحل تصویرسازی رودکی از روی اسکلتش و... در آنجا نگهداری میشود. دفتر خاطراتی هم آنجا نهاده که وقتی نگاهی به آن انداختم متوجه شدم بیشتر بازدیدکنندگان، ایرانی بودهاند.
از آثارخانه بیرون آمده و از باغبان آنجا نشانی یک رستوران را گرفتم. همراهم آمد بیرون از محوطه و مرا برد به یک چایخانه در نزدیکی آرامگاه. خودش هم همانجا نشست تا صبحانهام را خوردم. بعد هم اجازه نداد پول بپردازم. میگفت نمیخواهد؛ مهمانی. خودش هم نپرداخت. فکر کنم مهمان صاحب چایخانه بودم. قدری آنجا منتظر بودم تا بتوانم با یک تاکسی یا خودرو به دوراهی شورجه بروم. برخی اهالی، بهویژه دختران میآمدند و از رودخانه آب برمیداشتند برای مصارفشان. لولهکشی ندارد اینجا. بالاخره یک ون آمد و سوارش شدم تا دوراهی شورجه. آنجا هم چند دقیقهای منتظر ماندم تا یک هیوندا که سه مسافر داشت، آمد و مرا هم سوار کرد و حرکت کردیم به سوی دوشنبه. من جلو نشستم و سه نفر هم عقب. راننده جوانی بود که ژورنالیسم خوانده و اکنون هم در روزنامه دولتی «شام دوشنبه» فعالیت میکرد. ناهار را در یک رستوران بین راهی خوردیم. بعد هم دوباره به تونل نیمهکاره ورزاب رسیدیم و سخن از ایرانیان به میان آمد که چرا این کار را تمام نمیکنند. راننده ببشتر درباره آزادیها و روابط در ایران میپرسید. اما یکی از سرنشینان که گویا پزشکی میخواند، درباره سازمان هلالاحمر و ادامه تحصیل پزشکی در ایران پرس و جو میکرد. یکبار هم به دلیل سرعت زیاد، خودرو را پلیس نگه داشت که با پرداخت سه سامانی رشوه، قضیه حل شد!
ساعت 5 عصر به دوشنبه رسیدیم. 120 سامانی کرایه ازم گرفت. راه افتادم به طرف هتلی که چند روز آنجا بودم. اما گویا اتاق خالی نداشت. رفتم به هتل استقلال در همان نزدیکی. اتاقهایش شبی 130 دلار بود. میخواستم بروم به دنبال هتل ارزانقیمت دیگری بگردم که محمد مسعودی (همان مرد اهل مزارشریف که از مرز تا دوشنبه با هم آمده بودیم) زنگ زد و دعوت کرد که شب بروم مهمانسرایی که او هست. از این خوششانسی به وجد آمده بودم. نزدیک مهمانسرا که رسیدم، تعداد زیادی مأمور پلیس آنجا ایستاده بودند. کولهپشتیام را خواستند بازرسی کنند و وقتی فهمیدند ایرانیام، گذرنامهام را خواستند. عکس روی گذرنامهام با ریش پروفسوری بودم. اما حالا ریش نداشتم. گیر داده بودند که چرا حالا ریش نداری؟ یعنی از این بهانه بهتری گیرشان نیامد. میدانستم میخواهند رشوه بگیرند. من هم پایم را کردم توی یک کفش که این گیرتان الکی است و اگر مشکلی داشت، نه سفارتخانه تاجیکستان در ایران به من ویزا میداد و نه ماموران مرزی، اجازه ورود به کشور را. چند دقیقهای با هم جر و بحث کردیم تا بالاخره بیخیال شده و رهایم کردند. شب را با آقای مسعودی در مهمانسرای شرکت حاج متین (همان سرمایهدار افغانستانی ساکن دوشنبه) بودیم. البته پیش از آن شام را با هم رفتیم یک رستوران افغانی. بعد هم که برگشتیم، یک دوش آب داغ گرفتم و خزیدم زیر پتو.
صبح روز بعد، با آقای مسعودی رفتیم به بازار «کاروان» که بزرگترین بازار این کشور است و از شیر مرغ دارد تا جان آدمیزاد. آقای مسعودی چند کیلو خشکبار (مغز گردو، بادام، پسته، کشمش و...) خرید تا من که به ایران میآیم، برای خانوادهاش که ساکن تهران هستم ببرم. خودش چند روزی دیگر باید میماند تاجیکستان. خشکبار تاجیکستان معروف است. همچنین خشکبار سمرقند و بخارا که در نزدیکی مرز این کشورند. من هم سه تا بسته نیمکیلویی کشمش خریدم. کشمشها و مویزهای بسیار بزرگی بودند و برایم جالب بود. اما آقای مسعودی پول آنها را هم حساب کرد و اجازه نداد خودم حساب کنم. یک ظرف شش کیلویی عسل خجند هم خریده بود که باید اینها را با خودم میآوردم ایران (معمولاً با کولهای کوچک به سفر میروم و سوغاتی هم نمیخرم، چون حوصله جابجایی وسیله ندارم. حالا کلی بار داشتم که باید میبردم؛ اما آنقدر در این چند روز برایم مرام گذاشته بود که نمیتوانستم لحظهای تردید کنم در انجام این کمترین کار). دوباره برگشتیم به مهمانسرا و صبحانه خوردیم. با آقای مسعودی که باید میرفت پیگیر کارهایش میشد خداحافظی کرده و من هم رفتم به پارک رودکی تا از آثارخانه اصلی تاجیکستان دیدن کنم. نگو روز دوشنبه آثارخانه تعطیل است. بنابراین برگشتم به مهمانسرا وسایلم را برداشته و به لطف حاج متین، یکی از خودروهای شرکت مرا رساند تا فرودگاه. توی فرودگاه هم مأموران دو بار الکی بهم گیر دادند. یک بار میگفتند چرا برای همه شبهای اقامتم در تاجیکستان، از هتل نامه ندارم. یکی دیگرشان هم گیر داده بود به ظرف عسل و میگفت نمیشود ببری. گفتم میروم پیش مسئول پرواز. یکیشان به صراحت گفت: «به قول خودتان ایرانیها، یک شیرینی بده و برو». اما وقتی دیدند نمیدهم، رهایم کردند.
بههرحال ساعت 2 بعدازظهر سوار هواپیما شده و ساعت 4:30 به وقت دوشنبه که میشد 3 به وقت ایران، به فرودگاه امام خمینی رسیدم.
امید دارم در سفر بعدی به آسیای میانه، به جز شهرهایی از تاجیکستان که تاکنون ندیدهام، بتوانم از دیگر شهرهای خراسان بزرگ (همچون سمرقند، بخارا، تاشکند، مرو و...) نیز دیدن کنم.
پایان
بخش نخست این سفرنامه: ورودی شوکهآور
بخش ششم: ایرانگرایی در کورشکده یا استروشن
بخش هشتم و پایانی: آرامگاه غریب رودکی
پروندهی «امیر هاشمی مقدم» در انسانشناسی و فرهنگ
رایانامه: moghaddames@gmail.com
پیوست | اندازه |
---|---|
23379.pdf | 635.73 KB |
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
شورای نگهبان آمریکا مجلس شورای اسلامی انتخابات دولت حجاب حسین امیرعبداللهیان جنگ دولت سیزدهم حسن روحانی انتخابات مجلس دوازدهم عراق
تهران شهرداری تهران قتل سیل هواشناسی فضای مجازی سامانه بارشی شهرداری باران آموزش و پرورش یسنا سلامت
خودرو قیمت طلا بازار خودرو قیمت دلار قیمت خودرو یارانه بانک مرکزی دلار مسکن ایران خودرو حقوق بازنشستگان تورم
تلویزیون نمایشگاه کتاب سینمای ایران دفاع مقدس صدا و سیما سینما مسعود اسکویی صداوسیما کتاب موسیقی مهران غفوریان سریال
دانش بنیان
رژیم صهیونیستی اسرائیل غزه فلسطین حماس جنگ غزه روسیه اوکراین امیرعبداللهیان عربستان نوار غزه انگلیس
فوتبال پرسپولیس استقلال لیگ برتر مهدی طارمی جواد نکونام سپاهان رئال مادرید بارسلونا بازی باشگاه استقلال لیگ برتر انگلیس
باتری اپل اینستاگرام آیفون گوگل عکاسی ناسا مایکروسافت
خواب بیمارستان کاهش وزن فشار خون چای توت فرنگی آلرژی کبد چرب