سه شنبه, ۱ خرداد, ۱۴۰۳ / 21 May, 2024
مجله ویستا

تهران به‌مثابه متن



      تهران به‌مثابه متن
آرش اخوت

  روایت تهران در واقع جُنگی‌ست از 25 مطلب و بیش از 40 تصویر (عکس و نقاشی) که در پنج فصل دسته‌بندی شده است. این دسته‌بندی هم البته به کلِ مجموعه ساختاری منسجم و متشکل داده؛ آن‌گونه که کلِ مجموعه، در عینِ تشخص و استقلالِ اجزای آن، خوانشی‌ست از تهران: تهران به‌مثابه «متن». موضوعِ کلیِ «فضاهای عمومی»، این مجموعه را انسجامی مضاعف بخشیده و برخلافِ پُرگوییِ رایجِ مطالعاتِ تاریخی/شهری‌، تهران را از زاویه یا در قابِ یک پروفایل یا برشِ مشخص بررسیده است

روایت تهران (فضاهای عمومی). جمال کامیاب و دیگران . تهران: سازمان زیباسازی شهر تهران و هنر معماری قرن، 1392. 282ص. مصور.

روایت تهران را می‌توان، به‌دنبال «تجربة تهران»[1]، حلقة دیگری از زنجیر تازه‌بافِ مطالعاتِ شهریِ معاصر شمرد. درحالی که «تجربة تهران» بیشتر بر مدیاهای هنرهای تجسمی و هنرهای مفهومی در خوانشِ تهران متمرکز بود، روایت تهران، خوانشی عمدتاً ادبیات‌محور است؛ هرچند از آثارِ تجسمی‌ای چون عکس و نقاشی هم بی‌بهره نیست.

     روایت تهران در واقع جُنگی‌ست از 25 مطلب و بیش از 40 تصویر (عکس و نقاشی) که در پنج فصل دسته‌بندی شده است. این دسته‌بندی هم البته به کلِ مجموعه ساختاری منسجم و متشکل داده؛ آن‌گونه که کلِ مجموعه، در عینِ تشخص و استقلالِ اجزای آن، خوانشی‌ست از تهران: تهران به‌مثابه «متن». موضوعِ کلیِ «فضاهای عمومی»، این مجموعه را انسجامی مضاعف بخشیده و برخلافِ پُرگوییِ رایجِ مطالعاتِ تاریخی/شهری‌، تهران را از زاویه یا در قابِ یک پروفایل یا برشِ مشخص بررسیده است؛ و این از مهم‌ترین ویژگی‌های این مجموعه و رویکردِ معاصرِ آن در مقولة مطالعاتِ شهری‌ست؛ به‌خصوص که این پروفایل («فضای عمومی»)، هم از ضرورت‌های روزگارِ معاصرِ ما ایرانی‌هاست که سال‌هاست سخت مغفول مانده؛ و هم اشاره‌ای دارد به نقشِ پراهمیت و کلیدیِ فضاهای عمومی در شکل‌گیریِ شهرِ ایرانی؛ شهرِ ارگانیکِ ایرانی.

     من هم در معرفیِ روایت تهران می‌کوشم از پُرگویی و معرفیِ کلِ مطالب کتاب بپرهیزم و جز پرداختن به ساختارِ کلیِ مجموعه، فقط به مطالبی خاص بپردازم؛ مطالبی که به ‌نظرم ایدة مجموعه و این شیوه از مطالعاتِ شهری را بهتر بیان می‌کنند.

     روایتِ تهران، بعد از مقدمة کوتاهِ جمال کامیاب (مدیر مسئول) آغاز می‌شود:

     فصل اول: «تک‌نگارة تهران» (که به‌نظرم عنوانِ روشنی‌ نیست)، با سه مقاله‌ آغاز می‌شود: «جامعه‌‌شناسی و فضاهای عمومی شهری» (استفان تونلات/ ترجمة لیلی ادیب‌فر)؛ «کاربرد پیاده‌روها» (جین جیکوبز/ ترجمة مژده ثامتی)[2] و «جسمیت‌ بخشیدن به دموکراسی» (مریم کهنسال نودهی). این سه مقاله، «فضای عمومی» را به ‌لحاظِ نظری و فراتر از مصداق‌های آن در شهرِ تهران، طرح و بررسی می‌کنند. از این سه مطلب، به اولی کمی بیشتر می‌پردازم: مقالة مفید و روشنگرِ استفان تونلات («جامعه‌‌شناسی و فضاهای عمومی شهری»)، درحالی که فضای عمومی را از سطح کالبدیِ آن، به حدِ پدیداری جامعه‌شناختی برمی‌کشد و این پدیدة به‌ظاهر ابژکتیو را، به‌ گونه‌ای کم و بیش سوبژکتیو بررسی می‌کند، حاویِ ترمولوژی و اصطلاحاتی کلیدی و مفید ا‌ست (هرچند همة این اصطلاحات ابداعِ نویسنده نیست)؛ که از آن‌جمله است: «حق شهری» (Right to the city)، «اِسراف فضا» (معادلِ زبان اصلی ذکر نشده متاسفانه)، «بی‌اعتنایی مدنی» (Civil inattention)، «اجتماعات دردار» (Gated Communities). برخی از موضوعاتِ اصلیِ مقالة «جامعه‌‌شناسی و فضاهای عمومی شهری» عبارت است از:

  • «فضای عمومی» به‌مثابه پدیده‌ای «متفاوت از حوزة عمومی دولت» و بیشتر به‌معنای فضایی «در دسترس عموم».
  • درکِ بهتر و درست‌ترِ «فضای عمومی» از طریق علوم اجتماعی
  • طرحِ پدیدة فضای عمومیِ مجازی
  • خیابان به‌مثابه «احتمالاً یکی از قدیمی‌ترین نمادهای فضای عمومی»
  • توسعة پایدارِ شهری یا «سازگاری دو امر پایداری شهر و توسعة شهری» و طرحِ موضوعِ توسعة انقباضی (میل به مرکز)ِ شهر (به‌عنوانِ رویکردی پایدار) به‌ جای توسعة رو به ‌بیرون یا انبساطی. و از همین رهگذر، طرحِ موضوعِ «اسراف فضا» که از خصوصیاتِ نامیمونِ توسعة انبساطیِ ناپایدار است.
  • به‌طورِ کلی نقدِ شهرسازی و برنامه‌ریزیِ شهریِ ماشین یا سواره‌محور («رویای امریکایی»)
  • نقدِ رشدِ لجام‌گسیخته و جایگزینیِ مراکزِ تجاری به‌جای فضاهای عمومی
  • پرداختن به «ایستگاه‌های قطار» (مترو) به‌عنوانِ نوعِ تازه‌ای از فضاهای عمومی
  • پرداختن به «کافه» و «میدان» به‌عنوان دو نوعِ مهمِ فضای عمومیِ دموکراتیک که دموکراسی در آن‌ها پا می‌گیرد و می‌بالد.
  • و سرانجام، پرداختن به «پارک‌های شهری» به‌عنوانِ فضاهای عمومی‌ای که مشارکتِ مردمی را در استفاده و مدیریتِ این نوع فضاها، عملی می‌کند.

یادآوریِ یک نکته را دربارة ترجمة این مقاله لازم می‌دانم: در صفحة 20، از کتابِ سیمای شهرِ کوین لینچ یاد شده است. کتابِ معروفِ کوین لینچ سال‌ها پیش توسط زنده‌یاد منوچهر مزیّنی ترجمه و منتشر شد. نامِ اصلیِ کتاب  image of the city The است که دکتر مزیّنی و مترجم مقالة «جامعه‌‌شناسی و فضاهای عمومی شهری»، «سیمای شهر» را برابرِ آن نهاده‌اند. به‌نظرم «سیمای شهر» برابرنهادِ خیلی دقیقی نیست و شاید «تصورِ شهر»، به‌خصوص باتوجه به محتوای نظریة کوین لینچ و رویکردِ ذهنیِ و تصوریِ او به شهر، برابرنهادی دقیق‌تر باشد. علاوه ‌بر این، چندتایی از برابرنهادهای فارسیِ عناصرِ پنج‌گانة نظریة کوین لینچ در ترجمة مقالة «جامعه‌‌شناسی و فضاهای عمومی شهری» نیز، با توجه به محتوای نظریة لینچ و ادبیاتِ البته الکنِ فارسیِ شهرسازی، به ‌نظرم چندان مناسب نیست: مترجم Path را «راه» ترجمه کرده؛ شاید «مسیر» دقیق‌تر بود. Node را «برآمدگی» گذاشته؛ «گره» باید باشد. و Land mark را «نشان‌های اختصاصی» گذاشته؛ که «نشانه» یا «نشانة شهری» خیلی دقیق‌تر و مناسب‌تر است.

     بعد از این سه مقاله، باقیِ مطالبِ فصلِ اول، به موضوعِ «فضای عمومی» در تهران می‌پردازد.

     فصلِ دوم، «صورتِ تهران»، فقط به مطلبِ کوتاه («آدم‌های خوابیده قبل از روزِ جشن») و عکس‌های تهمینه منزوی اختصاص دارد. عکس‌های تهمینه منزوی، امپرسیونی ذهنی و خواب‌زده و سودایی‌ست از برخی فضاهای عمومیِ تهران و به‌ نظرم بسیار سزاوارِ دقت و تماشا.

     فصلِ سوم، «داستان تهران» است که با 6 داستان کوتاه، در واقع خوانشی ادبی‌ست از تهران و از همین‌رو، بخشِ خیلی مهمی‌ست. این در حالی‌ست (امان از این عبارت ژورنالیستی!) که چند صفحه قبل، در مقالة «جسمیّت بخشیدن به دموکراسی»، از قول هابرماس خوانده‌ایم که «پیش‌نیاز شکل‌گیریِ [...] عرصة عمومی سیاسی [به‌مثابه مادة اصلیِ شکل‌گیریِ فضای عمومی]، عرصة عمومی ادبی است.» و ادامه می‌دهد: «افراد با عادت کردن به خواندن رمان و تفکر در مسائل انسانی مطرح شده در ادبیات [...]، به‌تدریج به نوعی خودآگاهی و خودشناسی نایل می‌شوند» که این «خودآگاهی»، «پتانسیلی» را در«افکار عمومی» ایجاد می‌کند که می‌تواند دخالت و «اقتدار»ِ دولت در عرصة عمومی را «به‌ چالش» بکشد. به این‌ها باید اضافه کنم که اهمیتِ پرداختن به شهر و فضای شهری به‌وسیلة ادبیات، در رویکردِ سوبژکتیو و ذهنی و حسی به شهر است که شهر را از حدِ یک ابژه (کالبد و جسم)، به حدِ یک سوژه (ذهن) برمی‌کشد و به ‌این ‌ترتیب، تعلقِ ما را به «او» (شهر)، به‌مثابه یک «موجود» (و نه فقط «وجود») تقویت می‌کند؛  تعلق و تعلقِ خاطر به شهر، احساس مسئولیت به ‌دنبال دارد و احساس مسئولیت نسبت به ‌شهر، حفاظت و حمایت از شهر را در پی خواهد داشت. ادبیات و پرداختنِ ادبی (ذهنی، حسی، عاطفی، مفهومی) به شهر، قلبِ ما را زودتر از شهر دگرگون می‌کند.[3]

در فصلِ چهارم («خاطرة تهران»)، این رویکردِ مفهومی/ذهنی یا ادبی به شهر، تداوم می‌یابد. در این فصل، آن وجهِ ذهنیِ شهر، در فرمِ خاطره و یادِ شهر شکل می‌گیرد. شهر را به‌ یاد می‌آوریم و شهر به ‌وجود می‌آید. به ‌عبارتِ دیگر، به ‌تعدادِ یادآوری و خاطره و ذهنِ ما، تهران یا هر شهرِ دیگری وجود دارد. شهر گویی نه یک پدیدة بیرونی و عینی، که مفهوم و ذهنیتی‌ست به ‌تعدادِ ذهن‌هایی که آن را به ‌یاد می‌آورند و نقل می‌کنند. شهر، شهرِ هر یک از ما.

     آن وجهِ ذهنی را من، از میانِ مطالبِ این فصل بیش از همه در جستارِ «خوابِ پیاده‌روها/ خوابِ مادرم» (حمید امجد) می‌یابم که سویه‌ای حسی و عاطفی می‌گیرد وقتی که شهر برای حمید امجد، توامان و هم‌زادِ مادرش می‌شود؛ «مادر»، نه فقط به ‌معنای یک مفهومِ کلّی و کلان؛ بلکه مادرِ شخصِ نویسنده. (و این بسیار مهم است.) نمی‌توانم از نقلِ سه عبارت (آغاز، وسط و پایان) از این جستارِ زیبا بگذرم. مطلب با این عبارت آغاز می‌شود: «بچه که بودم شهر آن‌قدر حضور داشت، آن‌قدر بود، که نیازی نبود دنبالش بگردم یا اصلاً به بود و نبودش فکر کنم. کافی بود دست دراز کنم و آن‌جا بود. مثل مادرم.» چند صفحه بعد: «خیس عرق از خواب می‌پرم و دست دراز می‌کنم. شهر آن‌جا نیست. مثل مادرم.» و بالاخره: «حالا مدت‌هاست که مادرم از دنیا رفته است. پس از او شاید فقط یکی دو بار به محلة کودکی رفتم و همان یکی دو بار هم گم شدم. محلة کودکی هم دیگر مرا نمی‌شناخت.»

     در این فصل، از جستارِ «خرابه‌ها» (شهرام زرگر) هم باید یاد کنم که خرابه‌ («این فضای ناموجود»، یا به ‌قولِ مارک اوژه: «نامکان») را به ‌عنوانِ نوعی فضای عمومی، در تهرانِ کودکیِ نویسنده (دهة 40 خورشیدی) و در تجربة شخصیِ خود، معرفی می‌کند. شهرام زرگر، که به‌صراحت می‌نویسد «خرابه یک مخروبه نبود»، مطلبِ زیبایش را با این جمله تمام می‌کند: «تأسف من برای خرابه‌های خودم و هم‌نسل‌هایم است که تا مشغول بزرگ‌شدن‌مان بودیم “خراب” شد و رفت پی کارش.»

     و فصلِ پایانیِ روایت تهران، «چهرة تهران» است. دلیلِ این نام‌گذاری را هم نمی‌دانم. این فصل به معرفیِ دو نمونه از «فضای عمومی» در تهرانِ ناصری می‌پردازد: تکیة دولت و میدانِ اسب‌دوانیِ جلالیه؛ با دو بخش از روزنگاری‌های ناصرالدین شاه، روزنگاری‌های قهرمان میرزا عین‌السلطنه، دو مطلبِ معاصر، بخشی از سفرنامة قفقاز و ایرانِ ارنست اورسل و عکس‌هایی عالی و کمتر دیده از «مجموعة کاخ/موزة گلستان» و «مجموعة خصوصیِ مهرداد اسکویی».

     جُنگ بودنِ این مجموعه، خیالِ استمرار و انتشارِ شماره‌های بعدی را می‌پزد؛ شماره‌هایی که به فضاهای عمومیِ ناپرداختة این شماره، چون خیابانِ لاله‌زار، کافه‌‌نادری و کافه‌های مدرنِ تهران، میدانِ شهیاد (آزادی) و خیابان ولی‌عصر و انقلاب، نیز بپردازد و از جاافتادگی‌ها و غلط‌های تایپی و ویراستاریِ مجموعة حاضر (از جمله خطای متداول و آزارندة استفاده از «گفتمان» به‌جای «گفت‌وگو»)، پیراسته‌تر باشد.

اصفهان ـ فروردین 93

 

این مطلب در چارچوب همکاری رسمی انسان شناسی و فرهنگ و مجله جهان کتاب منتشر می شود

 

 

دوست و همکار گرامی
چنانکه از مطالب و مقالات منتشر شده به وسیله «انسان شناسی و فرهنگ» بهره می برید و انتشار آزاد آنها را مفید می دانید، دقت کنید که برای تداوم کار این سایت و خدمات دیگر مرکز انسان شناسی و فرهنگ، در کنار همکاری علمی،  نیاز به کمک مالی همه همکاران و علاقمندان وجود دارد.
کمک های مالی شما حتی در مبالغ بسیار اندک، می توانند کمک موثری برای ما باشند:

شماره حساب بانک ملی:
0108366716007

 شماره شبا:
 IR37 0170 0000 0010 8366 7160 07

 شماره کارت:
6037991442341222

به نام خانم زهرا غزنویان


[1] . مجلة حرفه: هنرمند (ویژه‌نامة «تجربة تهران»)، ش36، (بهار )1390. در معرفیِ این مجموعه ن.ک: آرش اخوت، «خواندنِ تهران»،  جهان کتاب، ش 265-267، (خرداد- مرداد 1390). این مقاله در این نشانی نیز دسترس است: http://www.anthropology.ir/node/9807

[2] . این مقاله برگرفته از کتابِ مشهورِ جیکوبز (مرگ و زندگی شهرهای بزرگ امریکایی) است. این کتاب، به ‌ترجمة حمیدرضا پارسی و آرزو افلاطونی، توسطِ «انتشارات دانشگاه تهران»، به‌ فارسی منتشر شده است. خوشحالم که ترجمة حاضر (مژده ثامتی)، ما را از مطالعة زجرآورِ ترجمة بدِ آن کتاب آسوده می‌کند.

[3] . بودلر جملة معروف و عمیقی دارد: «افسوس! چهرة شهرها بارها زودتر از قلبِ آدمی دگرگون می‌شود.»