سه شنبه, ۱ خرداد, ۱۴۰۳ / 21 May, 2024
مجله ویستا

گفتگو با ناصر عظیمی: روایتی دیگر از کوچک خان(2)



      گفتگو با ناصر عظیمی: روایتی دیگر از کوچک خان(2)
...


 قسمت دوم

 شما از گسست صحبت می کنید. منظورتان دقیقاً در اینجا از گسست چیست؟
ببینید منظور من از گسست این است که پس از ورود تئوری بلشویکی از دروازه انقلاب جنگل وحاکمیت 17ماهه آن در انقلاب جنگل به تدریج طی حدود یک دهه پس از آن این تئوری با تلاش های ترویجی وحمایت دولت انقلابی شوروی وحاکمیت رو به استبداد دوره رضاخانی   وغلبه خشونت روزافزون استبداد پهلوی اول، به فرهنگ سیاسی غالب نخبگان سیاسی مبارزدرایران تبدیل شد وفرهنگ سیاسی برخاسته از انقلاب مشروطه به تدریج دست کم نزد مبارزان راه آزادی  وعدالت به حاشیه رانده شد.به ویژه این که فرهنگ مشروطه در حاکمیت پهلوی نیز جلوه ای نیافت.

ببخشید که صحبت شما را قطع می کنم. مگر فرهنگ سیاسی انقلاب مشروطه چه بود که فرهنگ سیاسی بلشویسم تااین اندازه با آن تفاوت داشت که غلبه آن راباید یک گسست تاریخی در فرهنگ سیاسی اپوزیسیون ایرانی تلقی کنیم؟
خب برای همین است که می گویم توضیح فشرده وناقص من ممکن است سوء تفاهم ایجاد کند. ببینید من اجازه می خواهم که به طور فشرده بگویم که قبل ازورود بلشویسم به ایران فرهنگ نوین سیاسی یا به عبارت دیگر فرهنگ مدرن سیاسی ایران چگونه شکل گرفت ونهادینه شد وبه فرهنگ گفتار وکردار جامعه ایران بدل شدو این فرهنگ که همان فرهنگ برخاسته از انقلاب مشروطه بود دارای چه مشخصه هایی بود وتفاوت آن با فرهنگ سیاسی بلشویسم چه بود.
پس از شکست های تحقیر آمیز ایران از روسیه در جنگ های 1814 و1828 وتحمیل خفت بار دو عهدنامه گلستان وترکمانچای به ایران، شوک بزرگی به تمام جامعه ایران وارد شد. ایران از خواب عمیق قرون وسطایی بیدار شده بود. پرسش مقدر این بود که چه شده است که ما نمی توانیم حتی زمین ها تاریخی متعلق به خودرا حفظ کنیم؟ این شکست ها وحقارت ها ازکجا ناشی می شود؟به تدریج برای پاسخ به این پرسش که تمام جامعه به ویژه نخبگان ایران را فراگرفته بود، پاسخ هایی داده شد. هر کس پاسخ خاص خودرا می داد. در همین حال به تدریج رفت آمدهای تجار ونخبگان به فرنگستان بیشتر شد وکسانی سعی کردند با آشنایی با آن پیشرفتها وعقب ماندگی ها ی ایران دلایلی برای این تفاوت ها بیابند. به نظر می رسید کم کم همگی به رغم اختلاف نظرها در یک چیز به توافق نظر می رسیدند وآن این بود که دلایل پیشرفت غرب درداشتن نظم وقانون است که همه حتی پادشاه قبله عالم نیز از آن پیروی می کرد.ازطرف دیگر ازاوایل قرن بیستم  دستکم برخی شهرهای ایران در نیمه شمالی کشور نظیر رشت، تبریز وبیش از همه پایتخت، تهران در ارتباط با جوامع مدرن صاحب گروه هایی از منورالفکران(کلاهی ومعمم) شده بود که به طور متشکل ویک صدااز همین منظر به استبداد تاریخی ایران که قاجاریه سمیل ونماینده آن بود اعتراض داشتند. اقتصاد ایران نیز به تدریج روابط محکمتری دست کم از راه تجارت با  جامعه اروپایی پیدا می کرد واز این راه نخبگانی در شهرهای بزرگ وتجاری ایران پیدا شدند که ضمن تجارت با کشورهای اروپایی از روابط نابرابرایران با کشورهای استعماری روس وانگلیس، در تجارت متضرر می شدند وبا پوست و گوشت خود حس می کردند که این روابط نابرابر از ضعف دولت ناشی می شود. روابط زور گویانه دوقدرت روسیه وانگلیس برای ایرانیان تحقیر آمیز ودیگر غیر قابل تحمل شده بود. همه اینها از چشم دولت قاجاریه دیده می شد که وقعی به مردم نمی گذاشت وخود هر طور که می خواست روابط خارجی وسیاست های داخلی را تعیین می کرد. به تدریج پس از توافق اولیه بر سر مشکل اصلی یعنی بی قانونی وخودرایی شاه ،از اوایل قرن بیستم جنبشی درایران شکل گرفت که مطالبات آن کاملاً دموکراتیک بود. یعنی می گفت که باید مملکت قانون اساسی داشته باشد. مملکت باید عدالت خانه (که بعدها دادگستری نامیده شد) داشته باشد. دولت باید از طرف نمایندگان مردم  انتخاب شود. شاه باید در امور اجرایی دخالت نکند بلکه فقط نظارت کند. اگر هم می خواهد دخالت کند باید در چارچوب قانونی که نمایندگان مردم وضع می کنند دخالت کند..مطبوعات که بعدها  رکن چهارم مشروطیت نامیده شدند باید آزاد باشد. آزادی حزب وتشکل سیاسی باید برای این که نمایندگی کند اقشار گوناگون جامعه را آزاد باشد وانتخابات آزاد مبنا باشد.مالکیت افراد باید به رسمیت شناخته شود وشاه وحاکمان نباید بدون توسل به قانون که آن را هم نمایندگان مجلس وضع می کنند ، حق مالکیت شهروندی را باطل کنند. این نکته به ویژه بسیار مهم بود.زیرا در تاریخ ایران  هیچ وقت مالکیت خصوصی به گونه ای که در غرب وجود داشت ،ارزش واعتبار قانونی نداشت وبه رسمیت شناخته نمی شد. شاه وحاکمان محلی فرض می کردند که اگر کسی صاحب ملکی ویا چیزی است این مالکیت اعتباری است. یعنی به اعتبار این که او رعیت اوست فقط به صورت امتیاز نزد اوست واگر زمانی وظایف رعیتی بجا نیاورد ، حق مالکیت او نیز سلب می شود. نمونه بسیار است.وچون قوه قضائیه مستقلی هم وجود نداشت عملا این طور می شد که صاحب همه چیز شاه ویا حاکم محلی بود. به رسمیت شناخته شدن مالکیت خصوصی البته بدان معنی بود که گروه هایی از بورژوازی شهری ایران تلاش داشت تا امر انباشت سرمایه راتضمین کند. انباشت سرمایه چنان که می دانیم نقطه آغاز روند توسعه وپیشرفت است. انباشت سرمایه چه در نظام سرمایه داری وچه در نظام سوسیالیستی برای تحقق امر توسعه ضروری است. منتهی بعدها در نظام های سویسالیستی به آن انباشت سوسیالیستی می گفتند یعنی به جای انباشت خصوصی وسرمایه دارانه انباشت توسط جامعه ویا دولت باید انجام گیرد( دراین زمینه حقیر کتابی دارد به نام : برنامه ریزی منطقه ای ، شهر وانباشت سرمایه). در هرحال این مطالبات مجموعاً خواسته های اصلی جنبشی بود که به جنبش وسپس انقلاب مشروطیت انجامید وصرفنظر از برخی اختلاف نظر ها نزد انقلابیون مشروطیت به فرهنگی عام تبدیل شده و در قانون اساسی مشروطیت به طور روشن انعکاس یافت. در واقع این خواسته ها را می توان خواسته ها ومطالبات یک انقلاب دموکراتیک گفت که برای ارتقاء وپیشرفت جامعه آن روز مورد نیاز بود. اگر خوب دقت کنید ملاحظه می کنید که در این خواسته ها متناسب با ظرفیتهای زمانه ،مطالبات اصلاح طلبانه ونه انقلابی از نوعی که بعدها در پارادایم بلشویکی مطرح شد، می بینید. من در همان مقاله مثالی زده ام ونشان داده ام که در رادیکال ترین برهه انقلاب مشروطه یعنی زمانی که کودتای محمد علی شاه علیه مشروطه انجام شد واو به کمک لیاخوف مجلس را به توپ بست وبرخی از نمایندگان مجلس را اعدام کرد وده ماه مشروطه را تعطیل وآن فجایع را در تبریز بوجود آورد وخشم تمام مجاهدین مشروطه را برانگیخت وبه اصطلاح استبداد صغیررا برقرارکرد ، بازهم زمانی که مجاهدین مشروطه از رشت، تبریز واصفهان به تهران آمدند ومحمد علی شاه به سفارت روسیه پناهنده شد ، مشروطه خواهان به هیچوجه در موضع ساختار شکن ظاهر نشدند ودو باره ولیعهد محمد علی شاه  یعنی احمد شاه را به جای او نشاندند. چرا که حکم عقلانی به آن ها می گفت که ایران یک موزائیک فرهنگی وقومی بسیار شکننده است ودست زدن به ساختار آن می تواند به گسیختگی غیر قابل مهار بینجامد. در واقع مشروطه خواهان اصل را بر تغییر تدریجی گذاشته بودند وتحقق اصول قانون مشروطه را خواستار بودند که حقوق مندرج درآن بسیارهم وسیع بود. اما تئوری بلشویکی به طور کلی برنامه دیگری برای گذار از جامعه سنتی به مدرن پیش پای جامعه گذاشته بود: جمهوری شورایی ونظام سوسالیستی  به رهبری حزب طبقه کارگر.اصرار زیاد وجود داشت که در راس این جمهوری حتماً باید حزب پرولتاریایی باشد . سلطانزاده رهبر حزب کمونیست ایران (عدالت) از همین منظر بود که گفته است من از همان روزهای نخست با کوچک خان مخالف بودم.زیرا کوچک خان به عنوان نماینده غیر پرولتری بر اصول قانون اساسی مشروطه پافشاری داشت. در واقع اواگر زمانی هم به دولت های حاکم مشروطه انتقاد داشت وبا آنها مبارزه می کرد به این دلیل بود که می گفت آنها این اصول را اجرا نمی کنند. سلطانزاده به عنوان یک بلشویک مومن تاآخرین روزهای عمر به تئوری لنینی رهبری انقلابات دموکراتیک از طریق حزب کمونیست اعتقادراسخ داشت و سخت معتقد بودکه جامعه ایران نیازی به گذاراز مرحله سرمایه داری ندارد بلکه باید این روند از طریق  پویش سوسیالیستی انجام شود. او در این زمینه با مورخین شوروی که برای دولت رضا شاه نقش مثبت ( به عنوان بورژوازی ملی) قائل بودند مرتب بحث وجدل قلمی داشت.دراین فرهنگ،براندازی تام وتمام قدرت بورژوازی و رهبری پرولتاریادر دستور کار قرارداشت.طبقه ای که در آستانه انقلاب جنگل اصولاًدر ایران وجود خارجی نداشت. چرا که اصولاً صنعت ماشینی در ایران دست کم صنایع بزرگ پا نگرفته بود.هرکسی غیر ازاین می اندیشید نوکر بی چون چرای امپریالیسم بود ویا این که می توانست به طور بالقوه به چنین نوکری تبدیل شود. چنان که کوچک خان متهم شده بود که عملاً به اردوی امپریالیسم انگلیس کمک می کند.ملاحظه می کنید که فرهنگ سیاسی اصلاح طلبانه وگام به گام برخاسته از انقلاب مشروطه به تدریج چگونه نزد نخبگان به فرهنگی برانداز محور وتام گرا تبدیل شد.شما در این فرهنگ می باید تکلیف خود را روشن می کردید .اگر در طرف جناح بلشویکی وتحقق انقلاب سوسیالیستی در یک جامعه عقب ماند نبودید پس حتما در طرف امپریالیسم ویا نوکران او قرارداشتید. در واقع قبل از دست یابی به قدرت نیز نوعی ارعاب نظری حاکم شده بود. دراین فرهنگ هر نیروی اجتماعی غیر بلشویکی کارکرد موقتی وابزاری در جنبش داشت وسرانجام ناگزیر می باید رهبری حزب طبقه پرولتاریا بپذیرد. چون این طبقه تا آخر انقلابی بود.اگر اتحادی هم با نیروهای دیگر وجود داشت تنها برای گذر از مرحله ای از جنبش بود و وقتی از این مرحله گذر می شد  وبه محض قرار گرفتن در یک موضعی که حزب می توانست به تنهایی قدرت را به دست بگیرد دیگر مرحله حذف نیروهای غیر پرولتری فرامی رسید. اصل بر حذف همه به جز حزب طبقه پرولتاریا که منحصراً حزبی از نوعی لنینی (بلشویکی ) بود. اگر آن تصویری که مارکس از جوامع پیشرفت صنعتی به دست می دهد که درآن دوطبقه وجود دارد، یک طبقه پرولتاریا وطبقه دیگر طبقه بورژوازی استثمار گر، خب خود بخود شما حکومت اکثریت را در یک انتخاب دموکراتیک دارید. اما چنان که می دانیم مارکس در این زمینه حتی برای جوامع پیشرفته نیز از نظر جامعه شناسی دچار یک اشتباه شده بود. چون او نتوانسته بود پدیده پیدایش اقشاروسیع میانی وطبقه متوسط را ببیند که هم کار می کند وهم مالک است را ببیند. در هرحال این فرهنگ نخستین بار از دروازه انقلاب جنگل بود که وارد عرصه سیاسی ایران شد. وبه اعتقاد من یک گسست تاریخی در فرهنگ سیاسی ایران پدیدآورد.  

شما پیوسته از جناح مقابل کوچک خان ایراد واشکال می گیرید وکمتر به اقدامات جناح جنگلیها وکوچک خان در شکست انقلاب جنگل  تکیه می کنید.آیا آنها نقشی در شکست این انقلاب نداشتند.
 این سئوال بسیار مهم است. چون برخی نیز می گویند پس کوچک خان چی؟ .اوهیچ اشکال وایرادی نداشت ؟ هر اشکالی بود از آن بلشویکها بود؟ ببینید کسانی که این سوال را می کنند فکر می کنم به زمان ومکان تحولات  ومسئولیت هر کسی در جنبش توجهی نمی کنند. به عبارت دیگر زمان ومکان را درهم می ریزند. ما داریم در باره دوره انقلاب جنگل یعنی از نیمه خرداد1299تا آبان سال1300 خورشیدی که انقلاب جنگل به کلی فرومی پاشد صحبت می کنیم. یکی از دلایلی که من به جغرافیای سیاسی این جنبش وانقلاب توجه نشان دادم همین بود که نشان دهم هر جریانی در چه زمانی وبه یژه در چه مکانی چه نقشی داشت ونقشش را چگونه ایفاء کرد. چنان که خوانندگان فرهیخته مقاله جغرافیای سیاسی جنبش وانقلاب جنگل به  نقشه های دهگانه  ای که ارائه شده رامشاهده کنند ویا کرده اند، کوچک خان در طول شانزده ماه از هفده ماه انقلاب جنگل هیچکاره بوده است ودر گوشه ای از جنگلهای آلیان وزیده می توان گفت زندانی  ودرمحاصره ارتش سرخ بلشویکها ودولت مرکزی بود. کوچک خان خود در همین رابطه خطاب به بلشویکهای مستقر در رشت گفته است:« دوایر رشت وانزلی را تخلیه وبشما واگذاشتیم و گفتیم ما گوشه گیری اختیار میکنیم تا شما اداره نمائید»(فخرایی ، ص291). در همینجا لاز م است به این نکته اشاره کنم که  قدرت نزد تمام انقلابیون جهان از اهمیت محوری برای دستیابی به اهداف برخوردار است. اما ملاحظه می کنید که کوچک خان که پیش از رفتن دوباره به جنگلهای فومنات و واگذاری تمام قدرت به بلشویکها ، پنج سال در جنگلهای فومنات وگیلان رنج های بسیار برای این انقلاب کشیده و گاه تا یک قدمی مرگ پیش رفته بود می گوید که بفرمایید شما حکومت کنید ما در کنارمی ایستیم. این در حالی بودکه بلشویکها تازه از راه رسیده  وفقط یک ماهی بود که به گیلان آمده بودند.چنان که می دانیم اوبعد از جدایی و در طول مدت استقرار در فومنات حتی یک عملیات ایذایی نیز علیه دولت بلشویکی مستقر در شرق رودخانه پسیخان انجام نداد در حالیکه این کار را خیلی خوب بلد بود.او فقط در پسیخان یک پست مرزی گذاشت که نیروهای بلشویک برای خبر گیری ویا برخی اقدامات به آن طرف آب یعنی قلمرو جنگلیها نفوذ نکنند. یعنی کاملاً اقدامات دفاعی انجام می داد ونه تهاجمی.  موضوع اساسی این بود که در تئوری لنینی انقلاب، کوچک خان به عنوان نماینده خرده بورژوازی باید حذف می شد. حذف از ویژگی های ذاتی تئوری لنینی بود. در انقلاب سوسیالیستی مورد نظر لنین هیچ نیروی اجتماعی به جز نمایندگان طبقه کارگردر راس حکومت نباید قرارداشته باشند.لنین معتقئدبود که تنها طبقه ای که تا آخر انقلابی است وانقلابی باقی می ماند طبقه کارگر است وبعد استدلال می کرد تنها نماینده طبقه کارگر حزب بلشویک است وپیداست تنها رهبر حزب طبقه کارگر نیز لنین خواهد بود وبنابراین رهبر حزب بلشویک هر چه بگوید در راستای منافع طبقه کارگر وزحمتکشان خواهد بود. هر کسی وهر جریانی بخواهد در خارج از نظرات لنین وبلشویکها چیزی بگوید باید از قدرت انقلابی طرد شود وکوچک خان بنا براین، صغری کبری چیدن ها حذف شده بود ودر نتیجه  باید تاکید کنیم که مسئولیتی متوجه کوچک خان نبود. سه شهر اصلی وروستاهای وابسته به آن یعنی انزلی ، رشت ولاهیجان در دست بلشویکها بود وکوچک خان درمحدوده ای کوچک وبسیار عقب مانده محصور بود وکاری نمی توانست بکند. او در تمام این شانزده ماه حتی پایش به شرق رودخانه پسیخان نرسید مگر به طور موقت. من نمی خواهم کوچک خان را بی عیب ونقص معرفی کنم.کو چک خان مثل هر انسان دیگری ایراد واشکالات خودش را در جنبش داشت وباید در یک نقد منصفانه نقد شود.ولی کوچک خان پس از انقلاب ضمن آن که نهایت اعتماد وحسن نیت را به بلشویکهایی که من هیچگاه آنهارا پیروان واقعی مارکس هم نمی دانم،در قدرت انقلاب شریک کرد،رفتار مناسبی با او نکردند. بلشویکها بر پایه درکی که از انقلابات بورژوا دموکراتیک به قول لنین دردوران امپریالیسم در آخرین مرحله سرمایه داری داشتند،رهبری به قول خود بورژوازی وخرده بورژوازی را در راس انقلاب و جمهوری شورایی بر نمی تابیدند وخواهان اجرای برنامه های سوسیالیستی بودند. کوچک خان این اقدامات راچپ روانه می دانست وکوشش کرد آن ها راضی کند که با تامل بیشتر واقدامات تدریجی عمل کنند. انصاف باید داد که کوچک خان با آن سابقه در جنگل هیچ قدرتی برای خود دراین انقلاب دست و پا نمی کرد.او اساساً چشم داشتی به قدرت نداشت وچنان که گفتم خیلی آسان پذیرفت که قدرت را به بلشویکها بسپارد وبه جنگلهای فومنات برود. وبه جز چند نامه به لنین ودیگران هیچ اقدام دیگری بر علیه حکومت بلشویکی در رشت نکرد.

در ارتباط با یازدهم آذر سالگرد مرگ میرزا کوچک خان جنگلی رهبر جنبش وانقلاب جنگل مصاحبه ای با ناصر عظیمی پژوهشگر گیلانی انجام شده که در سه قسمت متوالی در سایت انسانشناسی منتشر می شود. این مصاحبه در مجله «خط مهر» چاپ رشت در شماره مربوط به آبان 1388 درج خواهد شد.
nazimi_db@yahoo.com