دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

کارگاه ترجمه فرانسه(6): امپراتوری نشانه ها



      کارگاه ترجمه فرانسه(6): امپراتوری نشانه ها
رولان بارت

امپراتوری نشانه ها، رولان بارت ترجمه ناصر فکوهی، تهران، نشر نی، 1384
امپراتوری نشانه ها یکی از زیباترین و پر معنا ترین  کتاب های رولان بارت نویسنده و منتقد ادبی فرانسه،  استاد نشانه شناسی کلژ دو فرانس است. در زیر  بخش هایی از این کتاب را به زبان فرانسه و فارسی  می خوانیم. برای تمرین ترجمه نخست تلاش کنید متن فرانسه را به فارسی بازگردانید و سپس  به متن ترجمه شده رجوع کنید.

Il faudrait faire un jour l’histoire de notre propre obscurité, manifester la compacité de notre narcissisme, recenser le long des siècles les quelques appels de différence que nous avons pu parfois entendre, les récupérations idéologiques qui ont immanquablement suivi et qui consistent à toujours acclimater notre inconnaissance de l’Asie grâce à des langages connus (l’Orient de Voltaire, de la Revue Asiatique, de Loti ou d’Air France).
(...) سرانجام روزی فراخواهد رسید که ناچار شویم تاریخ تاریک اندیشی های خود را رسم کنیم، که ناچار شویم خود شیفتگی  تیره خویش را بروز دهیم؛ روزی که باید فراخوان های انگشت شمار  به پذیرش تفاوت ، که گاه پذیرایشان بوده ایم، را بازشماریم. سرانجام روزی  ناگزیر باید سوء استفاده های ایدئولوژیک و هموراه پرطرفدار  خود را که همیشه به برکت  زبان های آشنا ( شرق ولتر ، گاهنامه آسیایی، لوتی یا ایرفرانس) بر ناآگاهی های ما از آسیا، سرپوش گذاشته اند ، بازشناسیم.  
L’auteur n’a jamais, en aucun sens, photographié le Japon. Ce serait plutôt le contraire : le Japon l’a étoilé d’éclairs multiples, ou mieux encore : le Japon l’a mis en situation d’écriture.
نویسنده، هرگز و به هیچ معنایی از ژاپن تصویر برداری  نکرده است و شاید قصیه حتی درست برعکس بوده باشد: ژاپن او را زیر درخشش های بی شمار  نورهایش برده است، و از این هم بیشتر: ژاپن او را در موقعیت نوشتن قرار داده است.   
  L’Orient et l’Occident ne peuvent donc être pris ici comme des “réalités”, que l’on essaierait d’approcher et d’opposer historiquement, philosophiquement, culturellement, politiquement. Je ne regarde pas amoureusement vers une essence orientale, l’Orient m’est indifférent, il me fournit seulement une réserve de traits dont la mise en batterie, le jeu inventé, me permettent de “flatter” l’idée d’un système symbolique inouï, entièrement dépris du nôtre.
در این رویکرد نمی توان شرق و غرب را «واقعیت هایی»  فرض گرفت و کوشید آنها را به هم نزدیک کرد . یا در ابعادی تاریخی، قلسفی و سیاسی رودررویشان نشاند. نگاه من، نگاهی به ذاتی شرقی نبوده است، شرق برای من بی تفاوت است. شرق تنها سرچشمه ای است، از خطوطی  که به کار گرفتنشان  بازی ابداع شده ای  را بر می انگیزاند، بازی ای که امکان می دهد پنداره خویش از  نظامی نمادین، شگفت انگیز و مطلقا گسسته از نظام خویش  را «تحسین» کنم.  
Entièrement visuelle (pensée, concertée, maniée pour la vue, et même pour une vue de peintre, de graphiste), la nourriture dit par là qu’elle n’est pas profonde : la substance comestible est sans cœur précieux, sans force enfouie, sans secret vital : aucun plat japonais n’est pourvu d’un centre (centre alimentaire impliqué chez nous par le rite qui consiste à ordonner le repas, à entourer ou à napper les mets) ; tout y est ornement d’un autre ornement : d’abord parce que sur la table, sur le plateau, la nourriture n’est jamais qu’une collection de fragments, dont aucun n’apparaît privilégié par un ordre d’ingestion : manger n’est pas respecter un menu (un itinéraire de plats), mais prélever, d’une touche légère de la baguette, tantôt une couleur, tantôt une autre, au gré d’une sorte d’inspiration qui apparaît dans sa lenteur comme l’accompagnement détaché, indirect, de la conversation (...).
غذا تماما شکل تصویری دارد(شکلی اندیشیده، ترتیب یافته، آراسته برای  مشاهده و حتی  برای مشاهده یک نقاش و یک گرافیست)، از این رو غذا ژرفایی ندارد: ماده مصرف شدنی از قلب ارزشمندی برخوردار نیست. نیرویی پنهانی و رازی حیاتی ندارد: هیچ غذای ژاپنی  مرکزی ندارد( در حالی که مرکز غذا در نزد ما از خلال مناسکی رخ می نماید که شامل نظم دادن به ترتیب  صرف إذا ها و آراستن  و حاشیه گذاری  بر غذای اصلی درون بپثاب است)؛ همه چیز در این غذا  ها آرایشی است بر آرایشی دیگر : و نخست از آن رو که بر روی میز  و بر روی  سینی غذا، غذا ها هیچ چیز جز جمعی از پاره ها نیستند که هییچ نظم خاص و هیچ اولویتی برای صرف آنها وجود ندارد: خوردن غذا به هیچ رو  تبعیت از یک فهرست و ترتیب (یا یک خط سیر) نیست،  بلکه صرفا به معنای برداشت هایی کوچک با نوک  چوبک ها، از این و آن  رنگ، از این و آن پاره ، بر اساس نوعی الهام  است که در طول  فرایندی آرام همچون  جریان جدا افتاده  و غیر مستقیم  یک گفت و گو ( که خود می تواند بسیار پر سکوت باشد)  تبلور می یابد(...)

پرونده ی بارت در «انسان شناسی و فرهنگ»
http://www.anthropology.ir/node/2761