چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
مجله ویستا

گزارش سه روزه (21 تا 23 اردیبهشت 1394) 28امین نمایشگاه بین المللی کتاب تهران



      گزارش سه روزه (21 تا 23 اردیبهشت 1394) 28امین نمایشگاه بین المللی کتاب تهران
الهام ابراهیمی

من دانشجوی باستان شناسی هستم . همون رشته ای که مرده رو زنده می کنه . خیلی اتفاقی وسط ترم از دانشگاهم در شهرستان ، به تهران اومدم . همراه دو تا از دوستام برای خرید کتاب های ارشد مون . می دونم که باید سخت برا ارشد بخونم . قصد نوشتن این سفر نامه رو نداشتم ولی هر چی توی این سه روز اتفاق افتاد باعث قلم به دست گرفتنِ من شد . میخوام اول از آخرش شروع کنم . روز آخر این سه روز مترو بسیار شلوغ بود و فروشندگان ، جوانان عزیز کشورم در حال فروش اجناس مختلف در مترو بودند . خانم های گلم ، شالای رنگی دارم ، فقط 8 تومن . خانومای گلم کسی اینجا شال نخواست ؟ احتمالا اگه از بچه ها سوال کنی این جمله ی آخر اونارو یاد دختر کبریت فروش می اندازه . خدا کنه داستان تغییر پیدا کنه و کبریتاش به مغازه ارتقا پیدا کنه ، یا حتی اونقدر داشته باشه که تا آخر عمر بتونه درس بخونه ، کتاب بخونه و حتی به بقیه کمک کنه ... چون درباره این موضوع توی متن توضیح میدم پس فعلا ازش می گذرم .

 روز اول ، آسمان آبی ، زمین پاک و همچنین خریدِ کتاب های باستان شناسی : با متروی گلشهر کرج ، به سمت تهران راه افتادیم . مترو خلوت بود و فروشنده ها که به نظرم زیاد تر شده بودند ، مشغول بودند .  مردی مسن که کتاب های خودش را در دست گرفته بود و می فروخت و اشعار آن را از حفظ و با شور شاعرانه ی خود می خواند ، توجه همه را جلب کرده بود . طوری که در ذهنم حک شد . وقتی به محل برگزاری نمایشگاه رسیدیم ، فضای وسیعی رو دیدم که ترکیبی از آدم های رنگی و درختان سبز بود . بیشترین تک رنگی رو که به خاطرم میاد ، رنگ قرمزه . تا جایی که یادمه تبلیغات قرمز مسیر رو تحت پوشش قرار داده بود . همه ی فروشنده ها که با فرم های یکدست نارنجی ، قرمز ، یا بدون لباس فرم دیده می شدند ، در حال بازاریابی و زبون ریزی بودند . "یک لحظه تشریف میارین" . دست اکثر مردم ، آیس پک های رنگی مختلف توت فرنگی ، موز و ... بود . بعدا در خبرها خوندم که به منظور سهولت دسترسی ، هر قسمت رنگ بندی شده بود . حقیقتاً هم چشم نواز بود . مثلا نشر دانشگاهی،زرد _ عمومی،نارنجی _ بین الملل،قرمز و ... ما به داخل شبستان ، ناشرین عمومی رفتیم . با توجه به شماره ی راهرو ها و انتشاراتی که در دو طرف راهرو ها، اسامی شان به ترتیب حروف الفبا لیست شده بود، به مشکلی بر نخوردیم . تنها اینکه مواردی به صورت دستی از لیست پاک شده بودند و یا اسم انتشاراتی دیگری ، جلوی اسامی در پرانتز اضافه شده بود . فروشنده ها تا جایی که من دیدم خوش برخورد و مهربان بودند و همه به شکل بسیار محسوس و متفاوتی در این دوره نسبت به دوره های دیگر ، درحال جلب مشتری ! ما دانشجویان باستان شناسی ، برای تهیه برخی از کتاب های تخصصی مان ، همیشه با مشکل روبرو هستیم . در نمایشگاه هم ، برخی انتشاراتی هایی که امیدوار بودیم کتاب های باستان شناسی مون رو ازشون تهیه کنیم ، اصلا نیامده بودند . همچنین ، کتاب های عالی و مهمی در باستان شناسی هست که متاسفانه از سوی انتشارات ، تجدید چاپ نمی شن و دسترسی بهشون سخته و گاهی اصلا ممکن نیست . مثل کتاب "منشا نهاد های حکومتی در پیش از تاریخ" (نوشته ی دکتر عباس علیزاده وترجمه شده توسط آقای کوروش روستایی،ناشر:سازمان میراث فرهنگی و گردشگری ). امسال به نسبت سال قبل ، مقدار بن خرید کتاب ثابت مانده بود ولی قیمت کتاب ها افزایش یافته و قدرت خرید را سلب می کرد. چشممان به کتاب ها بود تا کتاب های تازه چاپ 93 و 94 باستان شناسی را بیابیم . "باستان شناسی ماد" (از دکتر کاظم ملازاده) ، "شهرهای ساسانی" (از دکتر رضا مهر آفرین) و چند کتاب دیگر از انتشارات سمت _ کتاب "پیدایش انسان" ( با مقدمه ای از دکتر عباس علیزاده و پروفسور جفری کلارک و با کوشش دکتر حامد وحدتی نسب و ترجمه جمعی از مترجمان،انتشارات ِایران نگار)_ کتاب کوچک" باستان شناسی" از مجموعه ی مختصر مفید (نوشته ی پل بان و ترجمه ی دکتر کامیار عبدی) که واقعا هم کتاب مفید و جالبی است و به دردِ عمومِ مردم می خورد ، مانند کتاب باستان شناسیِ چهل تکه (مؤلفان: دکتر عمران گاراژیان ، دکتر لیلا پاپلی یزدی ، دکتر مریم دژم خوی، خانم مریم نعیمی وآقای آرمان مسعودی ) که این کتاب نیز برای عموم مردم نوشته شده و در سایت www.gapend.net قابل دانلود است . کتاب های قدیمی ، ولی با جلد و چاپ جدید ، مانند کتابِ خوبِ الواح بابل از ادوارد شی یرا ، نیز به چشم می خوردند . چاپ کتاب جدید و بسیار خوبی به نام تاریخ مصور کمبریج باستان شناسی جهان ، به کوشش پل بان و ترجمه ی خانم زهرا باستی ، از نشر دانشگاهی ، البته قیمت آن زیاد بود . کتاب جدید دیگری که جلب توجه می کرد ، "چگونه اشیاء ذهن را شکل می دهند" نام داشت. این کتاب درآمدی باستان شناختی و مردم شناختی ، بر فهم شناختیِ هنر و طراحی است (نوشته ی لمبرُز مالافوریس ، ترجمه ی آقای وحید عسگر پور ،از انتشارات دانشگاه هنر اسلامی تبریز ) . ناگفته نماند ، کتاب جدیدی از زنده یاد مهرداد بهار ، پدر اسطوره شناسی ایران ، به نام " ادبیات مانوی " ، پس از 24 سال ، توسط انتشارات کارنامه ، چاپ شده است . کتابِ آشنای ِ"ایران در زمان ساسانیان "(نوشته ی پرفسور کریستینسن، ترجمه ی آقای وحید یاسمی) ، تغییر انتشارات داده بود و برای خرید آن ، به مشکل برخوردیم . جا دارد از استادان دیگری که کتاب جدیدشان چاپ شده ، اما به دلیل کمبود وقت نتوانستم آن ها را بیابم و ذکرکنم ، عذر خواهی کنم . خلاصه ، کتاب های تخصصی مان را گرفتیم . در نقطه ای که مرکزِ دید بود ، چند تا از کتاب های رئیس جمهورِ وقت ، آقای روحانی ، در فضای معماری به صورت طاقچه های مکعبیِ توپر و تو خالیِ روشن ، خودنمایی می کرد . توی حیاط مرد نقره ای را دیدم که کاملا ثابت ، مثل مجسمه ایستاده بود . بسیار مجسمه ی زنده ی قشنگی بود . برای صرف نهار به سایه ی گوشه ی بیرونیِ شبستان پناه بردیم ، چون آفتاب مستقیم و گرما و کمبود سایبان نمی گذاشت در حیاط بنشینیم . در حال خوردن نهار با دوستان بودیم که دختری عینکی و احتمالا دبیرستانی که شدیدا در حال صرف نهار و صحبت با خانمی بود ، گفت : میشه در بطری تون رو اگه نمی خواین بدین . من هم در بطری رو دادم ولی برام سوال شد . بعدا 2 درِ دیگه براش بردم ، خوشحال شد . ازش پرسیدم برا چی میخواد . با لبخند و سریع گفت : اینارو جمع می کنیم ، میدیم بازیافت ، از پولش برا بچه های شهرستانی کتاب می خریم که مطالعه کنند . به نظرم جالب اومد . برای روشن شدن داستان در نوشابه ها ، باید دو روز برم جلو و اتفاق روز سوم رو شرح بدم : روز سوم که با پدرم اومده بودم نمایشگاه ، موقع خروج ، جمع بسیار پر انرژی و جوانی رو دیدم که در حال شادی بودند و نگاه ها رو به خودشون جلب می کردند . به صورت گرد ایستاده ، منظم بودند و جلوی پاهاشون ، روی یک فضای مستطیلی ، با همون در نوشابه ها ، به صورت دورنگ ، نوشته ی آسمان آبی رو در آورده بودند . پسری جوان با بلندگویی ارزون که معمولا فروشنده های دوره گرد ازش استفاده می کنند ، درباره ی بازیافت صحیح بطری های پلاستیکی به منظور آسیب نرساندن به طبیعت توضیحاتی رو ، نمایش وار داد . برچسب دورشان را می کَند که محل تجمع آب نباشد ، سپس بدون دَر و به صورت مجزا از آشغال های دیگر به درون سطل بازیافت انداخت . هر چقدر از انرژی جوانانه ای که توی اون فضا بود بگم ، کم گفتم . (بعدا توی اینترنت خوندم که این کار در حقیقت نمایش خیابانی بود که به طور از پیش تعیین شده برایش تمرین کرده بودند . همچنین شامل 16 نمایش زمان بندی شده ، با موضوعاتی مشابه و روشی متفاوت بود .مثلا پسران جوان ، سر تا پای خود را رنگ کرده بودند و نوشته هایی حامی پیام ، در دست داشتند . متن یکی از نوشته ها ، از این قرار بود :" با راندن بین خطوط ، ترافیک کنترل و آلودگی هوا تا 60 درصد کاهش می یابد. " ) جلوتر از این گروه حدودا 40 نفره و جوان ، گروه دیگری در حال اجرای برنامه ای شاد برای بچه ها بودند که بزرگ ترها دورشان جمع شده بودند . این بود خاطره من از قضیه ی درِ نوشابه ها . فصل دوم نوشته ی من ، نویسندگان و شاعرانِ فروشنده نام دارد : این رسم معمولی است که نویسندگان ، خودشان کتاب هایی که نوشته اند به مردم معرفی و موقع فروش آن را امضا می کنند . روز دوم به همراه مادرم به نمایشگاه آمدم و یک راست به غرفه ی ناشر اختصاصی شعر رفتیم . مادرم از اینکه کتاب شعرش ، با نام "آن سوی افق" ، به نمایشگاه رسیده بود ، خوشحال بود . شعرای جوان در حال فروش کتاب های خود بودند . کتاب شعر جدید سیامک عباسی که خواننده ی شعرهای خودش است ، توجهم را جلب کرد . اشعار شُعرا را که می خواندم ، دقیقا در آن حال و هوا قرار می گرفتم . واقعا روح لطیف انسان در برابر برخی حوادث زندگی ، تنها می بارد . چقدر بد است اگر دود و شلوغی و ترافیک ، ما را از روح لطیفمان ، "ما را از ما "غافل کند . سپس به طبقه دوم ، یعنی بخش بین الملل رفتیم .اتاق های دوستی ایران با بعضی کشورها به صورت غرفه ، خودنمایی می کرد. مادرم کتاب شعری از غرفه ی ایران و تاجیکستان خرید . پسری از تاجیکستان مهمان کشور ما بود . به او خوش آمد گفتیم . چشمانی ریز ، کت مشکی ، صورتی ریزنقش و پوستی کمی تیره با لبخند و خوشبختانه زبان مشترک که ما را از زبان های واسطه برای برقراری ارتباط کلامی ، بی نیاز می کند . اتاق گفتگویی که در طبقه دوم بود ، در ساعات مشخصی برنامه ی سخنرانی داشت . آن ساعت ، زمان سخنرانی یک تاجیک بود ، که برگزار نشد . موقع برگشت از نمایشگاه ، مترو بسیار بسیار شلوغ بود . مردم واقعا مثل مور و ملخ از هر طرف به سمت درهای باز مترو می دویدند . یکی از همدان و بسیاری از شهرهای دیگر و یا خود تهران ، حومه و ... همراه بن تخفیف دانشجویی خرید کتاب آمده بودند و مترو به هیچ عنوان پاسخگوی حجم انبوه مردم نبود . داخل متروی اکباتان به حدی فشرده و نفس به نفس ایستاده بودند ، که حال بعضی بد شد و به نفس تنگی افتادند . متروی کرج خیلی شلوغ نبود و رخصت داد تا این شعر متولد شود. امروز در بازار فکر می فروختند من در افکارم غرق شدم نجات غریقی بهتر از خودم پیدا نکردم ، شنا یاد می گیرم اگر صبر کنم ، علف زیر پاهایم سبز می شود چشم هایم را شستم ، جور دیگر می بینم ماهی هم کمی هوا بخورد بد نیست ... فصل سوم ، اتاق های دوستی : شب قبل پس از اینکه به خونه رسیدم و با آب و تاب ، هرچی اتفاق افتاده بود تعریف کردم ، کتاب های شعر رو شروع کردم به خوندن . به شدت جذاب بودند . از این شعر به اون شعر ، از این فکر به اون فکر . تمامی شعرا از دنیا شکایت داشتند . اما انرژی زیادی پشت همین واژه ها وجود داشت و خیلی مطالب یاد گرفتم . صبح روز سوم ، پس از تعریف های من و مادرم از کتاب ها، پدرم هم تصمیم گرفت به نمایشگاه سر بزند . داخل مترو هر دو کتاب شعری گرفته بودیم دستمون و با لذت در حال خواندنش بودیم . اول به غرفه ی ناشران آموزشی سر زدیم . غرفه ها شیک و اکثرا بزرگ بود . اکثر افرادِ کادرِ فروش ، خانوم هایی بودند با لباس هایِ فرم و ست شده با دکورِغرفه شان و خوشامد می گفتند . غرفه ها اصلاً خفه نبود و فضایِ سربسته ی جادار داشت . سپس به شبستان رفتیم . ناگفته نماند مجموعه ی مصلی امام خمینی (ره) در حال گسترش می باشد و نقشه ی طراحی شده ی آن در شبستان به نمایش گذاشته شده بود که به نظرم بسیار زیبا آمد . آن روز از دو روز قبل بسیار شلوغ تر شده بود . همچنین به نظرم عناوین کتاب های انتشارات عمومی بسیار تکراری آمدند . مثل صد سال تنهایی و ... با چندین جلد متفاوت که در خیلی از غرفه ها وجود داشت . کتاب های تاریخی به شکل محسوسی شامل این قاعده می شدند . همچنین کتاب هایی که نوید یک شبِ پولدار شدن و آموزش زبان در چند ماه و ... می دهند ، همچنان در ورژن های جدید خود نمایی می کنند . به نظرم برای خرید ، بهترین کار، پیدا کردن انتشاراتی مورد نظر است . چه کتاب ها تخصصی باشند و چه عمومی . به طبقه ی دوم رفتیم . انتشاراتِ تخصصیِ معرفیِ کارآفرینان ، به نظرم جالب آمد . عملکرد کارآفرینان ایرانی را با درج تصویرشان روی جلد ، در کتاب شرح داده بود . به نظرم جوانان بسیار نیازمند مطالعه ی عملکرد آن ها هستند . موسّسین شرکت های صنعتی ، از این دست بودند . اتاق دوستی های متفاوتی به چشمم خورد . هرچند پدیده ی جدیدی نبود . اتاق دوستی ِ ایران و ایتالیا ، هند ، بوسنی و هرزگوین ، آلمان ، فرانسه ، ترکیه ، افغانستان ، تاجیکستان ، لیبی ، کانادا ، لبنان ، عمان و ... اتاق ها در حقیقت ، غرفه هایی به صورت پراکنده از هم بودند . در آن ها پرچم کشور ها ، کتاب های محدود به زبان همان کشور، اجناس خاص هر کشور برای فروش و ... دیده می شد . غرفه ی ترکیه 5 برابر ایتالیا ، و کتاب هایش صرفا جهت بازدید بود . خانمی ترک ، ایرانی را می فهمید ، اما معمولا به ترکی پاسخ می داد . اکثر ایرانی هایی که با او صحبت می کردند ، تنها "تشکر لر" را بلد بودند . در غرفه بغلی ، کتاب های ترکی به فروش می رسید . به صورت اتفاقی به اتاق گفتگویی کوچک ، که محل بعضی از سخنرانی ها بود ، رفتم . خانم دکتری از کشور بوسنی و هرزگوین در حال صحبت بود . ایشان جنیتا هاوریچ، رئیس دپارتمان شرق شناسی دانشگاه سارایوو (پایتخت بوسنی و هرزگوین) بودند . بسیار به فارسی مسلط بودند . پیام علاقه مندی به همکاری دانشگاه شان با دانشگاه های ما ، جهت ترجمه ی اشعار فارسی را رساندند . همچنین به امضای تفاهمنامه مشترک بین دانشگاه بوسنی هرزگوین با دو دانشگاه بوعلی سینای همدان و زبان و ادبیات فارسیِ اصفهان ، اشاره کردند و گفتند : هدف ازین کار،ایجاد فرصت های مناسب ، برای تبادل استادان و دانشجویان ایرانی با دانشگاه سارایوو می باشد. تا کنون کتاب هایی چون مثنوی مولانا، بوستان و گلستان سعدی و دیوان حافظ به زبان بوسنیایی ترجمه شده است . آقایی درباره واژه های مشترک دو زبان سوال کردند . واژه هایِ مشترکِ نسبتا زیاد(حدود هزار واژه) با تفاوت هایی اندک در تلفظ ، مانند شادُروان و ... سپس سفیر فنلاد که مردی قد بلند و حدودا 50 ساله بودند ، کمی به فارسی صحبت کردند . بدین مضمون که ،" خرسندم اعلام کنم برای اولین بار شاهنامه را به فنلاندی ترجمه کردیم . شاهنامه 30 سال طول کشید نوشته شود ، 15 سال طول کشید که به فنلاندی ترجمه شود ." سپس انگلیسی با خانم دکتر صحبت کردند . من هم که هیچ علاقه ای به خروج از اتاق گفتگو نداشتم ، به دلیل کمبود وقت ، مجبور به رفتن شدم . عمان ، میهمان ویژه ی این دوره ی نمایشگاه بود . اتاقِ دوستیِ عمان ، بزرگ و از چند طرف ، فاقد دیوار بود . از نظر من اتاق باستان شناسی به حساب می آمد . عمان به داده های باستانی خود می نازید و کتاب های تاریخی و باستانی شان را به نمایش گذاشته بود . چند لباس محلی عمان ، چند ابزار فلزی و کتاب ها ، اتاق را مشابه موزه کرده بود . اتاق دوستی ژاپن ، وسایل خاص خود برای فروش داشت . اتاق فکر کشوری آفریقایی که اسمش یادم نیست ، سنگ و دست بند و مجسمه های چوبی زنانی کشیده و مجسمه های چوبی دیگر می فروخت . بنرِ نمایشگاه فرانکفورت آلمان ، که 15 تا 20 مهر برگزار می شود را دیدم . مهمان ویژه ، کشور فنلاند است . ایران نیز 3 غرفه در این نمایشگاه دارد . همچنین ناشرین می توانند علاقه مندی خود جهت شرکت در آن را، اعلام کنند . در کل قسمت بین الملل، کتاب های خارجی بسیار کمی برای فروش داشت و حتی یک کتاب انگلیسی مناسب هم نمی توانستی تهیه کنی . غذاهای نمایشگاه بسیار گران بود . غذاهای برنجی تزیین شده ی گوناگون و انواع غذای فست فودی و محل هایی سراسری و سایه دار برای خوردن غذا وجود داشت . " دوغ شتر موجود است " از عجایبی بود که در حیاط نمایشگاه خواندم . موقع برگشت هم به " آسمان آبی ، زمین پاک" برخوردیم که توضیحش ذکر شد . مترو بسیار شلوغ بود . از روز قبل هم شلوغ تر . کسانی که بیرون بودند با هُل هم جا نمی شدند و حدود 10 نفری ، بیرون از مترو ، منتظر قطار بعدی می ماندند . چهره ی فروشنده های مترو ، بسیار بسیار من را در فکر فرو برد . فکر به طریقه زندگی آن ها ، آینده آن ها ، خانواده های آن ها ،افکار آن ها و ... این اشرف مخلوقاتی که اکنون از سر نیاز ، غرورش را زیر پایش گذاشته ، چاره اندیشی می کند ... فروشندگانی که پیش از این هم بارها و بارها آن ها را دیده بودم ، با آن ها هم صحبت شده بودم . اما این بار انسانی تر به آن ها نگاه کردم ... در پایان می گویم در این دوره که دور ، دورِ علم است ، 70 "ها " میلیون راه برای تمامی موفقیت ها ، فقط در کشورمان ایران وجود دارد ، کافیست بیاندیشیم . همچنین از حسن توجه شما تشکر می کنم . و اینکه ، شما هم بنویسید ...