یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
سفرنامه تاجیکستان (4) انتخابات در راه
کِلوین (همسفر چینیام) زودتر از من به ترمینال خجند در شهر دوشنبه رسیده و توسط رانندهها دوره شده بود. هر کدام او را به سوی خودروی خودش میکشید. میخواستند از او 300 سامانی بگیرند تا خجند. بعد که من رفتم و فهمیدند دو نفریم، گفتند هر نفر 150 سامانی. من پایم را کردم توی یک کفش که نفری 100 سامانی. یک مرد 50 ساله کوتاهقد که یک چشمش نابینا بود، کیفهایمان را به زور کشید و برد به طرف خودروی خودش و میگفت 110 سامانی.(توضیح: در این بخش از سفرنامه به جز برداشت شخصیام از مسائل سیاسی تاجیکستان و نیز شرح چگونگی تخریب وجهه ایرانیها نزد تاجیکان توسط پیمانکاران عمرانی، نکته چندان دیگری بیان نشده و بنابراین چنانچه بیشتر علاقمند به آثار تاریخی و فرهنگی این کشور هستید، چیزی در این بخش دستگیرتان نخواهد شد.)
کِلوین (همسفر چینیام) زودتر از من به ترمینال خجند در شهر دوشنبه رسیده و توسط رانندهها دوره شده بود. هر کدام او را به سوی خودروی خودش میکشید. میخواستند از او 300 سامانی بگیرند تا خجند. بعد که من رفتم و فهمیدند دو نفریم، گفتند هر نفر 150 سامانی. من پایم را کردم توی یک کفش که نفری 100 سامانی. یک مرد 50 ساله کوتاهقد که یک چشمش نابینا بود، کیفهایمان را به زور کشید و برد به طرف خودروی خودش و میگفت 110 سامانی. بقیه رانندهها هم که دنبالمان میآمدند را با هوچیبازی پراکنده کرد. بالاخره به همان نفری 110 سامانی نهایی شد و سوار هوندای شاسیبلند CR-V 2000cc مدل سال 2003 او شدیم. کلوین جلو نشست، من و دو مرد دیگر هم عقب. من وسط، یک جوان که در یک فرم (شرکت) ختایی (در تاجیکستان به چینیها میگویند ختایی و به چین هم میگویند ختا. این واژه در ادب فارسی به مناطق غرب چین که اکنون منطقه اویغور نشین و مسمان است اطلاق میشد) کار میکرد سمت چپ من و مردی که در تلویزیون پنجکنت کار میکرد سمت راستم. عصر بود و خودرو راه افتاد. مرد سمت راست من از راننده پرسید که آیا برای نماز عصر میایستد و وقتی که پاسخ منفی شنید، با دستانش تیمم کرد و همینطور که خودرو در حال حرکت بود، نماز عصرش را خواند. مثلاً برای سجده پیشانیاش را میجسباند به پشت صندلی نفر جلویی. این را هم میشود بهعنوان نوعی پویایی در فقه حنفی دید.
پس از نماز هم گفتگوها آغاز شد. بین خودشان که صحبت میکردند، تقریباً هیچی نمیفهمیدم. همهشان اهل ولایت سُغد بودند که مرکزش همین خجند است که داشتیم میرفتیم. البته در گذشته سغد به منطقه وسیعتری گفته میشد که بخش زیادی از تاجیکستان امروزی را در بر میگرفت. شاید ریشههایی از زبان سغدی در این گفتارشان نهفته باشد. از گفتگوهایشان یک تکههایی را با موبایل ضبط کردم تا سر فرصت به یک زبانشناس ایرانی بدهم و نظرش را جویا شوم. اما با من که حرف میزدند، کمی شمردهتر بود و بهتر متوجه میشدم. همان فرد نمازخوان که نامش اسکندر بود، شروع کرد به حرف زدن با من و اینکه چند سال دارم و چند تا بچه... ؟! بچه ندارم؟ مگر ازدواج نکردهام؟! مگر میشود با 32 سال سن ازدواج نکرده باشم؟ و خلاصه سوزنش گیر کرد روی همین موضوع و تا خود خجند درباره این حرف میزد که با 32 سال سن مگر میشود آدم جلوی غرایزش را بگیرد؟ و هی میپرسید پس چکار میکنی؟ به هر لطایفالحیلی هم که تلاش میکردم بحث را عوض کنم، دوباره بر میگشت اول نوار و دوباره همان بحث. خودش در 20 سالگی با دختر همسایه 18 سالهشان ازدواج کرده بود و اکنون 4 فرزند داشت. از آدمی که وسط راه نمازش را میخواند حتی انتظار میرفت زودتر از اینها ازدواج کرده باشد. هر بار که موفق میشدم برای چند دقیقه بحث را عوض کنم، سریعاً دوباره برمیگشت که «پس با غرایزت چگار میکنی؟». لابلای بحثها پرسید که این چند روزه در دوشنبه شبها کجا میماندم؟ من هم نام مهمانپذیرم را گفتم. سریعاً خندید و گفت: «آنجا؟ چه خاطراتی که از آنجا نداشتیم. دختر دانشجوها را میبردیم آنجا» و تازه فهمیدم با چه موجودی سر و کار دارم. دلم میخواست درب خودرو را باز کنم و بیندازمش پایین. از بسکه این یکی دو ساعت روی مخم راه رفته بود و هی توصیههای شرعی کرده بود برای ازدواج! گویا در دوره دانشجوییاش، با دانشجویان زیادی ارتباط داشته. به جز اینها، از روابط خصوصی خانوادگیاش هم با ریزترین جزئیات برایم توضیح میداد. تا جایی که من تلاش میکردم بحث را عوض کنم و او دستبردار نبود! خلاصه کمکم به گردنه و تونل «ورزاب» رسیدیم. هنوز وارد تونلها نشده بودیم که راننده شروع کرد به فحش دادن به ایرانیها! «دزدهای حرامخور»! منِ از همه جا بیخبر برای یک لحظه شوکه شدم که نکند دارد به من فحش میدهد. مگر چه دزدیدهام؟! اما اسکندر برایم توضیح داد که یکی از این تونلها که اصلیترینشان است را ایران احداث کرده و حالا بدترین تونل در این مسیر شده است. تونلهای ورزاب که در ارتفاع نزدیک به چهار هزار متری از سطح دریا در دل کوهها احداث شدهاند، مجموعه چند تونل دراز را شامل میشوند. اما طولانیترینشان را ایرانیها احداث کردهاند که حدوداً 6 کیلومتر است. کف این تونل خاکی است، اما با چالههای بسیار عمیق و دستاندازهای بسیار نامناسب. برخی از چالهها عمقی نیممتری دارند و در دو جای تونل هم چشمه در آمده بود؛ به گونهای که آب بسیاری در اطراف این چشمهها جمع شده و بیشتر شبیه برکه شده است. به دلیل همین دستاندازها و آب و گِلها، ترافیک بسیار سنگینی در این تونل به وجود میآید و گاهی خودروها بیش از یک ساعت در آن معطل میشوند. بهویژه اگر یک خودرو در یکی از آن چالهها گیر کرده باشد، اوضاع وحشتانکتر میشود. جالب آنکه تونل به این درازی هیچ روشنایی و نوری ندارد. دود خودروها هم هیچ دیدی برای رانندگان باقی نمیگذارد. همچنین باید به این نکته توجه داشت که در آن ارتفاع 3700 متری، اکسیژن کافی نه به انسانها میرسد و نه به خودروها برای سوخت. بنابراین سوخت خودروها هم درست و کامل نمیسوزد و شرایط اسفباری در تونل ایجاد میشود. هیچ هواکشی هم در تونل نیست. همینطور که راننده بهطور مرتب به ایرانیها فحش میداد، از آن تونل بیرون رفته و وارد تونل دیگری شدیم. اما این تونل بسیار مرتب بود. راننده این بار شروع کرد به فحش دادن به دولت تاجیکستان که چرا همان یکی را هم به ختاییها نداده است. بقیه تونلهای این مسیر را چینیها زدهاند و بسیار مناسب هستند. هم از نظر آسفالت کف، هم از نظر روشنایی و هم از نظر هواکش. تقریباً همهشان به کیفیت تونل جدیدالتأسیس امامزاده هاشم. به همین خاطر است که دولت تاجیکستان اکنون همه طرحهای راهسازی و عمرانیاش را به چین سپرده و پیمانکاران و کارگران چینی بسیاری در تاجیکستان مشغول به کار هستند. (همینجا یادآوری کنم که پس از رفتن به خجند، به دلیل ناراحتیای که این موضوع برایم ایجاد کرده بود، نخستین کاری که کردم این بود که درباره این تونل جستجو کنم و متوجه شدم که متأسفانه واقعیت دارد که همین یکی کار ایرانیها بوده و نیمهکاره رهایش کردهاند. این موضوع را با رایزن فرهنگی ایران در تاجیکستان در میان نهادم و پاسخ دادند به دلیل بدهی دولت تاجیکستان، کار نیمه رها شد. با این وجود توجیه قابل قبولی نبود برایم. اگر پیمانکاران چینی موفق شدهاند طلبشان را (برای آن همه تونل و طرح و جاده) از دولت تاجیکستان بگیرند، که این نشانه ضعف ما است که نتوانستهایم این کار را انجام دهیم. اگر از سوی دیگر چینیها هنوز طلبشان را نگرفتهاند، باز هم نشانه ضعف ما است که یک تونل را به دلیل بدهی نیمهکاره رها کردهایم، در حالیکه چین همه طرحهای عمرانی تاجیکستان را به همین شیوه در اختیار گرفته است. به هر ترتیب بدترین نتیجه این ماجرا به جز از دست دادن بازار عمرانی تاجیکستان برای پیمانکاران ایرانی، بدبینی تاجیکها نسبت به ایرانیها و ناسزاهایی است که بیان میکنند. این بدبینی را در هیچ مسئله دیگری نسبت به ایرانیها ندیدم. در راه بازگشت از این مسیر، دوباره همین بدگوییها درباره ایرانیها را از زبان راننده و مسافران خودرویی دیگر شنیدم).
جوانی که سمت چپ من نشسته بود (و مدام ناس مصرف میکرد) هم نکتهای دیگر افزود. او میگفت در شرکتی که کار میکند، خود ختاها (چینیها) آدمهای صاف و صادقی هستند، اما اویغورهایی که آنجا کار میکنند نیرنگباز و حیلهگرند. اویغورها مسلمانان ترک ساکن غرب چین هستند که دولت چین نگاه تروریستی به ایشان دارد. از کلوین که هدفون زده بود توی گوشاش و موسیقی گوش میداد درباره اویغورها پرسیدم، او هم همان نگاه منفی دولت چین را تکرار کرد. راستش نمیدانم. خیلی دوست دارم به ایالت اویغور بروم روزی و خودم از نزدیک آنجا را ببینم تا هم با این منطقه که اشتراکات نسبتاً زیادی با ما دارد و روزی بخشی از خراسان بزرگ بوده آشنا شوم و هم ببینم چرا این همه حرف دربارهشان وجود دارد.
بههرحال، شام را در یک رستوران بین راهی ایستادیم که تنها غذایش کباب بره بود. آن هم خیلی سرد و سفت. من که نتوانستم بیشتر از یکی دو لقمه بخورم. برای دستشویی هم هر کداممان یک گوشه دنج و خلوت پیدا کردیم. و دوباره راه افتادیم. در آن موقع سال (اوایل آبان)، در جاده برف و باران میبارید و هوا بسیار سرد بود. دید راننده هم خیلی محدود بود در آن جاده کوهستانی؛ اما چون با جاده آشنا بود، تند میرفت.
دوراهی «عینی» پلیس جلوی خودروها را میگرفت. به خاطر نزدیک بودن انتخابات ریاست جمهوری، فضای این کشور امنیتی بود. البته انتخاباتی که نتیجهاش پیشاپیش روشن بود. در همه خیابانهای دوشنبه و سایر شهرها، تصاویر بسیار بزرگ امامعلی رحمان دیده میشد. از همه جالبتر ادارات دولتی بودند که تصاویر و بنرهایی که بر رویشان نصب شده بود، بزرگتر از جاهای دیگر بود. حتی دانشآموزان مدارس به نفع رحمان راهپیمایی میکردند؛ اما هیچکدام از این امکانات برای رقبای وی فراهم نبود. رقبایی که نه پول و ثروت رحمان را داشتند و نه امکانات گسترده دولتی در اختیارشان بود. کاخهای متعددی در این کشور متعلق به ریاست جمهوری است که مردم به درستی آنها را «کاخ رحمان» مینامند. مثلاً توی همین جاده دوشنبه به خجند، در منطقه خوش آب و هوای ورزاب هم کاخ دارد. چرا که او دیگر رئیسجمهور مادامالعمر این کشور شده و هر دوره یا با دستکاری قانون اساسی یا با فشارهای گسترده بر رقبا و استفاده گسترده از امکانات دولتی، حضورش را در این کاخها تمدید میکند. رسانههای منتقد هم در این کشور حضوری ندارند و برای همین میزان آگاهی تاجیکها از اوضاع سیاسی بسیار ناچیز است. به دلیل بیگانه بودنشان با زبان انگلیسی و حتی خط فارسی، امکان استفاده از وبسایتهای دیگر کشورها را هم ندارند. شبکه اجتماعیشان به جای فیسبوک، اودنوکلاسنیکی (www.odnoklassniki.ru) است که متعلق به روسیه است و البته دیدگاههای سیاسی روسیه هم که نیازی به بیان ندارد. از همین رو است که بسیاریشان رحمان را بهواسطه تبلیغات یکسویه رسانههای دولتی، دوست دارند و فکر میکنند کسی بهتر از او نمیتواند این فقیرترین جمهوری تازه استقلالیافته را اداره کند. جالب آنکه در برخورد با رقبا، عدهای نیروی به اصطلاح مردمی دارد که در تاجیکستان، چند زن هستند. این افراد که معمولاً به جلسات و نشستهای رقبای سیاسی رحمان حمله میکنند، همیشه نظم این جلسات را به هم زده و رقبا را متهم به انواع جرائم میکنند. پلیس هم بهطور اتفاقی همیشه با یک ساعت دیرکرد میرسد تا این زنان را متفرق کند. بههرحال داشتم از فضای امنیتی در روزهای نزدیک به انتخابات حرف میزدم. پلیس جلوی تک تک خودروها را بر سر دوراهی عینی (جایی که راه غرب، به آرامگاه رودکی در روستای «پنجرود» و همچنین شهر «پنجکت» میرود و راه شمال به شهر خجند). مأمور پلیس سرش را آورد توی خودرو و از قیافه کلوین فهمید که ختایی (چینی) است. مدارکش را خواست و همین که کلوین برگشت و با نگاه متعجب به من، به انگلیسی پرسید که چه می گویند، پلیس به خودم گیر داد. بنابراین هر دو نفرمان را پیاده کردند. ویزا و برگه اقامت در تاجیکستان را نشان شان دادیم، اما هی الکی گیر می دادند که مثلاً نامه از هتلی که این چند شب بودید و چرا این موقع شب سفر می کنید و... . اول اسکندر، بعد راننده و بعد هم ان یکی جوان پیاده شدند و شروع کردند به دفاع کردن از ما و جر و بحث با پلیسها. بالاخره پلیسها ما را رها کردند تا خودشان از دست همسفران مان رها شوند. بعد هم که نشستیم توی خودرو، اسکندر شروع کرد ما را اندرز دادن که جلوی پلیسها نباید کوتاه بیاییم. اگر اینها ازمان دفاع نمی کردند، احتمالاً در آن سرمای وحشتناک شب انقدر نگه مان می داشتند تا رشوه شان را بگیرند و رهای مان کنند. جالب آنکه وقتی به کلوین گفتم رشوه می خواستند، می گفت چون وکیل است برای شان دردسر درست می کرد! خندیدم و گفتم هنوز جای سفت، کاری نکرده تا حساب دستش بیاید.
ساعت 11 بالاخره به خجند رسیدیم. روال رانندههای این مسیر این است که مسافران را میبرند جلوی درب خانهشان پیاده میکنند. ما هم که به دنبال هتل ارزانقیمتی بودیم را برد جلوی هتل احسان. درباره این هتل در کتابهای راهنمای تاجیکستان بهعنوان یک هتل ارزانقیمت یاد شده است. هتلی چند طبقه در نزدیکی مرکز شهر. وارد شدیم و از متصدی پذیرش اتاق خواستیم. اتاقی دو نفره داد که اجارهاش شبی 150 سامانی (90 هزار تومان) بود. گفتم: «شنیدهایم اتاقهای شما ارزانتر از این حرفها است». کلید یک اتاق دیگر را داد که 60 سامانی اجارهاش بود، با آسانسور رفتیم طبقه پنجم و وارد اتاقمان شدیم که فقط دو تا تخت داشت. اما تمیز بود. برای دستشویی باید میرفتیم توی سالن. به قیمتش میارزید. یک بخاری برقی هم داشت که اگرچه گرمای چندانی تولید نمیکرد، اما روشن کردیم و خوابیدیم.
ادامه دارد...
بخش نخست این سفرنامه: ورودی شوکهآور
بخش ششم: ایرانگرایی در کورشکده یا استروشن
بخش هشتم و پایانی: آرامگاه غریب رودکی
پروندهی «امیر هاشمی مقدم» در انسانشناسی و فرهنگ
رایانامه: moghaddames@gmail.com
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
تعمیر جک پارکینگ
خرید بلیط هواپیما
حسین امیرعبداللهیان حجاب دولت امیرعبداللهیان مجلس شورای اسلامی سازمان همکاری اسلامی انتخابات جنگ شورای نگهبان دولت سیزدهم مجلس انتخابات مجلس دوازدهم
هواشناسی شهرداری تهران زاهدان سیل فضای مجازی یسنا باران سازمان هواشناسی سامانه بارشی آتش سوزی هلال احمر آموزش و پرورش
قیمت دلار قیمت خودرو بازار خودرو خودرو دلار مسکن تورم قیمت طلا بانک مرکزی حقوق بازنشستگان ارز ایران خودرو
تلویزیون صدا و سیما مسعود اسکویی پایتخت موسیقی مهران غفوریان دفاع مقدس صداوسیما سریال سینمای ایران کتاب
اسرائیل رژیم صهیونیستی غزه فلسطین جنگ غزه حماس روسیه نوار غزه اوکراین انگلیس ایالات متحده آمریکا یمن
فوتبال مهدی طارمی پرسپولیس استقلال سپاهان رئال مادرید لیگ برتر بارسلونا جواد نکونام باشگاه استقلال علی خطیر بازی
هوش مصنوعی اینستاگرام گوگل اپل ناسا عکاسی تبلیغات کولر مایکروسافت
دیابت چای کودک توت فرنگی چاقی قهوه