دوشنبه, ۱۸ تیر, ۱۴۰۳ / 8 July, 2024
مجله ویستا

درگذشت عبدالرحیم جعفری، موسس انتشارات امیرکبیر



      درگذشت عبدالرحیم جعفری، موسس انتشارات امیرکبیر
روابط عمومی

عبدالرحیم (تقی) جعفری، از شخصیت‌های تاثیر گذار تاریخ فرهنگی ایران معاصر، درگذشت.

او که موسس و سال‌ها مدیر انتشارات امیرکبیر، یکی از قدیمی‌ترین و بزرگترین انتشارات کشور بود در روز 11 مهر 1394 و در سن 96 سالگی از دنیا رفت. برای مروری بر زندگی‌نامه و پرونده حرفه‌ای ایشان، اینجا را بخوانید.

جعفری، پایه‌گذاری انتشاراتی قوی بود و کتاب‌های بسیاری را برای زبان فارسی به یادگار گذاشت. علاوه بر این‌ها زندگی و شیوه کار حرفه‌ای او نیز می‌تواند مدل قابل تاملی از نشر در ایران باشد. امیرکبیر، مدلی از یک نهاد ماندگار است که برای سال‌ها توانست تعادلی قابل قبول را بین بعد اقتصادی و فرهنگی کار نشر برقرار سازد. باشد که بتوان با آموختن از چنین افراد و تجربیات موفقی، حوزه نشر کتاب را در ایران، از وضعیت کنونی خارج کرده و ارتقاء بخشید.

انسان‌شناسی و فرهنگ، درگذشت این انسان فرهیخته و پرتلاش را به جامعه فرهنگی ایران و خانواده ایشان تسلیت می‌گوید.

خبر درگذشت مرحوم جعفری، به سرعت توسط خبرگزاری‌های مختلف پوشش داده شد که در زیر، برخی از مهم‌ترین آن‌ها و همچنین گفتگویی از ایشان در زیر آورده می‌شود:

خبر به نقل از ایسنا:

عبدالرحیم جعفری درگذشت

عبدالرحیم جعفری پیشکسوت حوزه نشر در سن 96سالگی از دنیا رفت.

علی دهباشی با تایید خبر درگذشت بنیان‌گذار انتشارات امیرکبیر به خبرنگار ایسنا گفت: آقای جعفری نیمه‌شب گذشته در بیمارستان ایرانمهر درگذشت.

به گفته سردبیر مجله «بخارا»، جعفری الگویی را در نشر ایران بنیان‌ گذاشت که سال‌هاست ناشران موفق ما سعی می‌کنند همچنان از روش و ایده‌های او بهره جویند.

به گزارش ایسنا، عبدالرحیم جعفری بنیان‌گذار و مدیر اسبق انتشارات امیرکبیر از سوم مهرماه در بخش مراقبت‌های ویژه (آی سی یو) بیمارستان بستری بود و از شامگاه چهارشنبه نهم مهر به کما رفت.

جعفری متولد سال ۱۲۹۸ در تهران بود. او سال ۱۳۲۸ پس از ازواج با دختر برادر مدیر چاپخانه علی‌اکبر علمی، در اتاقی در طبقه دوم چاپخانه آفتاب، واقع در خیابان ناصرخسرو، انتشارات امیرکبیر را پایه‌گذاری کرد.

جعفری در سال‌های فعالیتش می‌کوشید تا در حوزه‌های مختلف، کاستی‌های موجود در زمینه کتاب را مرتفع سازد. از فعالیت‌ها و افتخارات او می‌توان به تأسیس چاپخانه بزرگ بخش خصوصی، ۳۰ سال خدمت به چاپ و نشر کتاب در مؤسسه انتشارات امیرکبیر، چاپ ۲۸۰۰ عنوان کتاب، تأسیس 12 کتاب‌فروشی و دریافت لوح تقدیر از «دایرة‌المعارف بزرگ اسلامی اشاره کرد.

کتاب «در جست‌وجوی صلح» به خاطرات عبدالرحیم جعفری اختصاص دارد که سال 83 در دو جلد و 1224 صفحه در انتشارات روزبهان منتشر شد.

جعفری در بین کتاب‌هایی که منتشر کرده، همچنین ناشر کتاب‌های طلایی برای کودکان در مؤسسه انتشارات امیرکبیر بوده است.

 

خبر به نقل از ایلنا:

بنیان‌گذار انتشارات امیرکبیر درگذشت

عبدالرحیم جعفری، بنیانگذار انتشارات امیرکبیر که از هفته پیش در بخش آی‌سی‌یو بیمارستان ایرانمهر بستری بود؛ ساعتی پیش درگذشت.

به گزارش خبرنگار ایلنا؛ عبدالرحیم جعفری به دلیل مشکل ریوی و آب آوردن ریه، از روز سوم مهر ماه در بیمارستان بستری شده بود.

محمدرضا جعفری (پسر عبدالرحیم جعفری) درباره وضعیت جسمی این ناشر پیشکسوت به ایلنا گفته بود: ایشان حال حاضر حال خوشی ندارند و در آی‌سی‌‌یو به سر می‌برند اما پزشکان معتقدند ممکن است تا آخر هفته از بیمارستان مرخص شوند. با این وجود این ناشر به دلیل وخامت وضعیت جسمی؛ ساعتی پیش در بیمارستان درگذشت.

عبدالرحیم جعفری (زاده‌ی ۱۲۹۸ در تهران) بنیان‌گذار و مدیر سابق انتشارات امیرکبیر، مهم‌ترین و گسترده‌ترین مؤسسهٔ خصوصی چاپ و انتشار کتاب در تاریخ ایران و خاورمیانه است. وی تا سال ۱۳۵۸، دارنده و گردانندهٔ این بنگاه انتشاراتی بود.

از جمله افتخارات او می‌توان به موارد زیر اشاره کرد: تاسیس بزرگترین چاپخانه بخش خصوصی در ایران؛  30 سال خدمت به چاپ و نشر کتاب در موسسه انتشارات امیرکبیر؛ چاپ ۲۸۰۰ عنوان کتاب؛ تاسیس دوازده باب کتابفروشی و  دارنده لوح تقدیر از دائرة المعارف بزرگ اسلامی.

محل برگزاری مراسم تشییع این ناشر متعاقبا اعلام می‌شود.

در خبر آنلاین

سرویس فرهنگ و ادبیات هنرآنلاین: عبدالرحیم جعفری به دلیل مشکل ریوی و آب آوردن ریه، از روز سوم مهر ماه در بیمارستان بستری شده بود.

محمدرضا جعفری (پسر عبدالرحیم جعفری) درباره وضعیت جسمی این ناشر پیشکسوت به ایلنا گفته بود: ایشان حال حاضر حال خوشی ندارند و در آی‌سی‌‌یو به سر می‌برند اما پزشکان معتقدند ممکن است تا آخر هفته از بیمارستان مرخص شوند. با این وجود این ناشر به دلیل وخامت وضعیت جسمی؛ ساعتی پیش در بیمارستان درگذشت.

عبدالرحیم جعفری، که او را با نام "تقی جعفری" هم می‌شناسند، در سال ۱۲۹۸ در سختی و تنگدستی چشم به دنیا گشود. نام مادرش کبری بود و پدرش میرزا علی‌اکبر. پدر پیش از تولد عبدالرحیم به مشهد رفت و هیچ‌گاه بازنگشت. ناگزیر، در غیاب پدر، نام خاندان مادر را بر پسر نهادند: "عبدالرحیم استاد محمدجعفر". وی بعداً نام خانوادگی خود را به "جعفری" تغییر داد.

در دوران کودکی، مدتی تحت سرپرستی خانوادهٔ منتخب‌الملک، معاون وقت وزارت امور خارجه، قرار می‌گیرد و چندی طعم آسایش و رفاه را می‌چشد. این خانواده به او نام "تقی" می‌دهند و او وقتی در مدرسه نام فامیلش را می‌پرسیدند، خودش را "تقی منتخب‌الملک" معرفی می‌کرد. دیری نمی‌گذرد که با انتقال آقای منتخب‌الملک به افغانستان، جعفری و مادرش دوباره تنها و بی‌سرپرست می‌مانند. به ناچار جعفری، درس را رها می‌کند و به کارگری رو می‌آورد و چندی بعد، در چاپخانهٔ "علی اکبر علمی" به کار مشغول می‌شود. در همین ایام با پیشنهاد آقای علمی، با دختر برادر وی ازدواج می‌کند و زندگی مستقلی تشکیل می‌دهد. از آنجا که کارگری و کارمندی، بلندنظری و روحیهٔ دوراندیش او را ارضاء نمی‌کرد، با ده ـ دوازده هزار تومان پس انداز، در ۲۸ آبان ۱۳۲۸ در اتاقی در طبقه دوم چاپخانه آفتاب، واقع در خیابان ناصر خسرو، انتشارات امیرکبیر را پایه‌گذاری می‌کند. با درایت و حسن مدیریت جعفری، طولی نمی‌کشد که انتشارات امیرکبیر به یکی از بزرگترین موسسات چاپ و نشر کتاب در کشور تبدیل می‌شود؛ تا جایی که می‌توان او و بنگاه انتشاراتی‌اش را، یکی از مهمترین و تاثیرگذارترین عوامل تحول فرهنگی ایران در پیش از انقلاب نام نهاد. جعفری در این دوران، می‌کوشد تا در حوزه‌های مختلف، کاستی‌های موجود در زمینهٔ کتاب را مرتفع سازد.

اموال جعفری و موسسه انتشاراتی امیرکبیر در سال ۱۳۵۸ مصادره می‌شود. وی در کتاب خاطراتش، چندین بار به بعضی از موارد اتهامش مانند: انتشار کتاب‌های صادق هدایت و بزرگ علوی؛ انتشار چهار جلد "تاریخ اجتماعی ایران"؛ انتشار کتاب "مردان خودساخته" که در آن به رضاشاه به عنوان یکی از مردان خودساخته پرداخته شده بود؛ انتشار کتاب‌های علی دشتی؛ انتشار کتاب "شاه جنگ ایرانیان"؛ نوشتن نامه به شاه برای دریافت طلب، از شرکت طبع و نشر کتاب‌های درسی ایران؛ چاپ تصویری از او و همکارانی که در تهیه و نشر "شاهنامه امیرکبیر" سهیم بودند در کنار فرح پهلوی؛ و داشتن سهام شرکت سهامی افست، که سهامدار عمده اش سازمان شاهنشاهی بود، اشاره می‌کند. اما چنانکه جعفری نوشته، مهمترین دلیل بازداشت، زندانی شدن و مصادره اموال او مشکلاتی است که با اسماعیل رائین پیدا می‌کند.

به نوشته جعفری، انتشارات امیرکبیر پس از مکاتبه با اسماعیل رائین که درآن زمان در انگلستان بود، اجازه انتشار کتاب معروفش "فراماسونری در ایران" را کسب می‌کند و در تمام مراحل چاپ کتاب او را در جریان امر قرار می‌دهد. رائین که به سختی بیمار است، در تابستان ۱۳۵۸ یک سوم از حق‌التالیف خود را، بدون دادن "رسید"، در چند مرحله از جعفری دریافت می‌کند. مشکل از زمانی آغاز می‌شود که ناشر برای پرداخت‌های بعدی، "رسید" دریافت‌های قبلی را از رائین طلب می‌کند و او برمی‌آشوبد. پس از چند ماه کشاکش در دادگستری و دادستانی انقلاب، رائین به همراه تعدادی از ماموران دادستانی به امیر کبیر می‌رود. کارگران امیرکبیر علیه او شعار می‌دهند و دقایقی بعد رائین در دفتر انتشارات امیر کبیر در اثر سکته قلبی درمی گذرد و دردسرهای بزرگی که به زندانی شدن او و مصادره موسسه امیرکبیر منجر می‌شود، آغاز می‌شود.

 

گفتگو  با جعفری به نقل از خبر آ«لاین

 

گفت‌وگو با عبدالرحیم جعفری مدیر انتشارات امیرکبیر/ چاپ آثار بزرگان ادبیات مدرک جرم شد فرهنگ > ادبیات - جعفری می‌گفت که مادرم دستم را گرفت و برد چاپخانه علمی. آن روزها از اینکه ترک تحصیل کرده ام دل چرکین بود.با خودش فکر کرده بود ــ دیگران هم گفته بودند ــ در چاپخانه لااقل سواد از یادش نمی رود.  

الهه خسروی یگانه: مصاحبه‌ای که می‌خوانید در سال ۱۳۸۲ با عبدالرحیم جعفری، انجام شد. جعفری موسس و بنیانگذار انتشارات امیرکبیر و ناشر بخشی از مهم‌ترین آثار ادبی و فرهنگی ایران در دهه‌های ۳۰ تا ۵۰ بود. 

امروز ۱۱ مهرماه، عبدالرحیم جعفری پس از یک دوره بیماری درگذشت در حالی که هنوز منتظر بود انتشارات امیرکبیرش را به او پس دهند. انتشاراتی که می‌گفت مرده است و می‌خواهد زنده‌اش کند. 

پیرمرد رفت، با حسرت‌هایش و چشمی که شاید هنوز نگران است: 

«مادرم دستم را گرفت و برد چاپخانه علمی. آن روزها از اینکه ترک تحصیل کرده ام دل چرکین بود.با خودش فکر کرده بود ــ دیگران هم گفته بودند ــ در چاپخانه لااقل سواد از یادش نمی رود. من شدم پادوی چاپخانه علمی و همه چیز شروع شد.»
چه کسی فکر می کرد کودک سه ساله ای که از سقف بازارچه آویزان شده بود ــ فقط بخاطر شیطنت ــ روزی به یکی از بزرگترین ناشران خصوصی کشور مبدل می شود. «من از سن 12 سالگی در اثر گرفتاری های خانوادگی مجبور شدم ترک تحصیل کنم.» کلمات اگر چه ساده بر زبان می آیند اما گذر سخت این همه سال بر چهره پیرمرد خودنمایی می کند. کسی که از جایی زیر صفر آغاز کرده است. از جایی به نام فقر.
«شب و روز کار می کردم. از همان سال ها با بوی کتاب و چاپ و مرکب و روغن آشنا شدم. کتاب ها که چاپ می شد خودمان هم می خواندیم. "رستم نامه" ، "حسین کرد"، موسم چاپ کتاب های درسی که می شد ورق تا می کردیم یا پشت ماشین چاپ مطالب را می خواندیم و تصحیح می کردیم.»
و خواب ... خواب، لحظه ای ، دقیقه ای، آنقدر که چشم ها را روی هم بگذاری و همه چیز را فراموش کنی: «آن روزها خواب برایم کیمیا بود.در شبانه روز سه چهار ساعت بیشتر نمی خوابیدیم و همین هم از نظر صاحب کاریم، حاج آقا علمی زیادی بود.»
عشق خواندن از همین روزها به سراغش می آید. مادر کار خودش را کرده است و حالا پسر یک پا کتابخوان شده است: «آن روزها اول خیابان فردوسی یک کسی بود به نام حسین بریانی شبستری، که جزوه کتاب های پلیسی مثل شرلوک هلمز چاپ می کرد. هر هفته آن را می خریدیم و می خواندیم. آن وقت ها ناشران بیشتر کتاب های قدیمی چاپ می کردند. بازار دست علمی ها، حاج سید احمد اسماعیلیه، اقبال، شرکت صبح کتاب، احمد سعادت و چند نفر دیگر بود.»
جعفری از نسل اول کتابفروش ها حرف می زند که در تیمچه حاجب الدوله در بازار، طرف بازار کفاش ها، دالان کتابفروش ها را داشتند. کتاب های قدیمی را از بمبئی وارد می کردند و دست به دست منتشر می کردند: «بعد از آن ها نوبت به علمی و اسلامیه و مهدی زاده و چند نفر دیگر رسید که کتاب های درسی چاپ می کردند. نسل دوم، ما بودیم و این وسط کسانی هم بودند مثل عزت اله همایونفر که اول لاله زار کتابفروشی همایون را راه انداخت. اولین کتاب جمالزاده را او چاپ کرد. بعدها ورشکسته شد و ما جایش را گرفتیم. من و رمضانی ــ مدیر ابن سینا ــ وارد کار شدیم. رمضانی با مرحوم ملک الشعرای بهار کار می کرد و سابقه خیلی خوبی هم داشت. بعد از ما، کتابفروشی نیل آمد و بنگاه ترجمه و نشر کتاب به مدیریت احسان یارشاطر. انتشارات فرانکلین هم پس از این ها آمد که با مدیریت همایون صنعتی زاده سال 1332 شروع به کار کرد.»


ــ با این حساب آقای جعفری وقتی که شما انتشارات امیرکبیر را راه انداختید چرا اینقدر دنبال نویسندگان نوگرا بودید؟ آن هم زمانی که بازار دست همین کتاب های قدیمی و همیشگی بودید. با آن سرمایه اندکی که هنگام راه اندازی امیرکبیر داشتید از ورشکستگی نترسیدید؟
پیرمرد لبخند می زند. تصور آن روزها برایش لذت بخش است. هنوز هم از دوره آن سال ها احساس غرور می کند.این از رنگ صدای پیرمرد به خوبی مشخص است: «من از همان اول که شروع به کار کردم دلم می خواست دست به کارهای نو بزنم. دلم می خواست کتاب های خوبی چاپ کنم. دیگر از رستم نامه و حسین کرد شبستری خسته شده بودم. سرمایه ام کم بود اما به دنبال شهرت و افتخار بودم. دنبال کارهای نو و اینکه نویسنده ها و شاعر نو پیدا کنم. این کار را هم کردم. سراغ جوانترها رفتم و کتاب های شان را چاپ کردم. آدم هایی مثل سیمین بهبهانی، مینا اسدی، رهی معیری ... رهی معیری به چه سختی قبول کرد کتابش را چاپ کنم. آنقدر دنبالش دویدم، آنقدر جلوی خانه اش بست نشستم که خودش خسته شد. آن روزها انتشاراتی ها اصلا به فکر چاپ آثاری که توسط خانم ها نوشته می شد نبودند. فقط دیوان اشعار پروین اعتصامی بود که برادرش ابوالفتح اعتصامی آن را چاپ کرد. البته برادرش ناشر نبود ، فروشگاه ابزار داشت ولی کتاب را که چاپ کرد خیلی پرفروش شد. من یکی از اولین ناشرانی بودم که دیوان اشعار خانم هایی مثل فروغ فرخزاد و سیمین بهبهانی را منتشر کردم.»
خاطره این همه آدم که رفته اند روی شانه های عبدالرحیم جعفری سنگینی می کند. آدمهایی که آن روزها مثل خودش جوان بودند، با سری پر از آرزوهای بزرگ: «فریدون کار مرا به فروغ معرفی کرد. یک روز در مغازه نشسته بودم که دیدم فریدون همراه یک خانم از در آمدند تو. زن چهره محجوبی داشت. از همان اول فهمیدم که فروغ فرخزاد است. کتابش ــ اسیرــ را داد به من که منتشر کنم. طرح جلدش را دادم به آقای بهرامی که نقاشی یک مرغ در قفس را برای آن طرح زده بود. پرفروش شد، دیوار و عصیان را هم من چاپ کردم اما بدبختانه زمانی که می خواست "تولدی دیگر" را چاپ کند، من سخت درگیر چاپ کتاب های درسی بودم. آمد و گفت: "آقای جعفری این دفتر شعر جدید من است می خواهم چاپش کنید" ، گفتم : "از خدا هم بخواهم ولی سرم خیلی شلوغ است. می ترسم کتاب دیر آماده شود یا آن جور که دلت می خواهد، در نیاید من شرمنده ات شوم." روی این چیزها خیلی حساس بود. اینکه کتاب به موقع آماده شود و شکیل باشد. رفت و کتاب را به انتشارات مروارید داد. از معرفتش خیلی خوشم آمد. با اینکه می دانست گرفتارم ولی باز آمده بود سراغم. چون می دانست اگر بی خبر کتاب را به کس دیگری بدهد دلگیر می شوم.»
پیرمرد می گوید و می گوید و من حیرانم از مسافت این همه فاصله که بین این سال ها افتاده است. انگار پیرمرد از قرن دیگری است از جایی گمشده در زمان که حرف می زند و قصه می بافد.
ــ آقای جعفری این برای من خیلی عجیب است که شما دنبال مولف می دویده اید نه او دنبال شما. ما از وقتی که دست راست و چپ مان را شناخته ایم دیده ایم که مولف به ناشر التماس می کند کتابش را منتشر سازد. اما این داستانی که شما می گویید اصلا شباهتی به رسم و رسوم نشر در حال حاضر ندارد.
« آن روزها خانم مولف کم بود. در هر زمینه ای. من اسم آنها را از توی مجلات ادبی و روزنامه ها پیدا می کردم و می افتادم دنبال شان. رقابت وجود داشت و اگر دیر می جنبیدی یک ناشر دیگر طرف را روی هوا زده بود. حالا قاعده ــ به قول شما ــ فرق کرده. هشت هزار ناشر داریم که از میان شان 50 نفر فعالند و واقعا کار نشر می کنند. بقیه دنبال کاغذند.»
کتاب ها هر کدام امروز باعث افتخار جعفری است. حرف شان را که می زند رضایت از چهره اش می بارد: «صادق هدایت تا وقتی زنده بود اجازه چاپ کتاب هایش را نمی داد. وقتی که مرد کتابفروشی معرفت کتاب "سگ ولگرد" را در قطع جیبی با کیفیت بسیار بد منتشر کرد که مورد اعتراض خانواده هدایت واقع شد. من هم از فرصت استفاده کردم و همراه دکتر خانلری و بزرگ علوی به خانه پدری اش رفتیم و به هر نحوی بود که اجازه چاپ آثارش را از پدر هدایت ــ اعتضادالملک هدایت ــ گرفتیم. آن زمان من برای چاپ کتاب های هدایت 20 درصد حق التالیف به خانواده هدایت دادم که خیلی مبلغ زیادی بود. آن سال ها اصلا حق التالیف رسم نبود. ناشر نهایتا چند کتاب را به عنوان حق التالیف به نویسنده می داد. اما با این کار من حق التالیف رسم شد. صدای همه ناشرها در آمده بود. "چشم هایش" علوی را ما اولین بار ما چاپ کردیم. سه کتاب از آل احمد هم همان اوایل کار منتشر کردیم.ده سال طول کشید تا کتاب ها فروش رفتند. سانسور که آمد وضع کتاب ها بدتر شد.جلوی کتاب های آل احمد را گرفتند. خودش هم ممنوع القلم شد، تازه آن وقت مردم رفتند دنبال کتاب های آل احمد. اما چاپ آثار همه این آدمهایی که نام بردم مثل هدایت، فروغ، ساعدی، بعد از انقلاب به جای افتخار تبدیل شدند به جرم من.»
پرونده کاری عبدالرحیم جعفری پر از ابتکارات نو است. از چاپ آثار آدم های جوان و جویای نام گرفته تا طرح هایی که برای فروشگاه های امیرکبیر پیاده کرده است: «آقای جعفری این ایده ها را از کجا می گرفتید؟ الگوی خاصی داشتید یا کاملا از روی حس و غریزه دست به این ابتکارات می زدید؟»
پیرمرد می خندد: «نه خانم چه الگویی. اولا من دنبال شهرت بودم چون زندگیم با فقر شروع شد مدام دلم می خواست از این فقر و حقارت خلاص شوم. اما خب ... نه یک الگو داشتم. الگوی من سینما بود. می دانید! عاشقش بودم. از همان زمان کارگری آخر هفته از این سینما به آن سینما راه می افتادم و سینما بود. از سینما خیلی چیزها یاد گرفتم. مواردی که بعدها در نشر به کارم آمد. نوگرایی را از سینما یاد گرفتم. جدای از این همیشه سراغ کتاب های فرنگی هم می رفتم. چند کتابفروشی در خیابان نادری بود که کتاب های خارجی می آورد. می رفتم کتاب ها را نگاه می کردم و کلی ایده می گرفتم. فرهنگ معین حاصل همین کتاب ها بود. یک روز در یکی از این کتابفروشی ها چشمم به فرهنگ لاروس خورد. دلم خواست که ما هم چیزی مثل این فرهنگ لاروس داشته باشیم. دکتر معین را معرفی کردند و ما بعد از ده سال فرهنگ معین را منتشر کردیم.اول قرار بود در دو جلد چاپ شود ولی بعدها به ده جلد رسید.»
باقی حکایت اما چندان خوش نیست. از زمانی که جعفری شرکت چاپ کتاب های درسی را راه اندازی می کند تا کتاب ها به وقت دست مردم برسد کینه ورزی ها شروع می شود. خودش می‌گفت کینه ورزی های خانواده ای که سال ها پیش او را به دامادی قبول کرده بودند اما چشم دیدن موفقیت های او را نداشتند کار دستش می‌دهد. سرانجام درخت کینه این خانواده ثمر می دهد، عبدالرحیم جعفری از مدیریت امیرکبیر کنار می رود. از آن سال ها تا به امروز عبدالرحیم جعفری به دنبال این است که دوباره امیرکبیر را پس بگیرد. پیرمرد اما خسته نشده. هنوز در حال پیگیری است. در چهره اش خستگی هست اما ناامیدی نه. می پرسم: "اگر باز گردید چه برنامه هایی برای امیرکبیر دارید؟
نگاهش رنگی از آرزو می گیرد:

«انتشارات امیرکبیر مرده، می خواهم زنده اش كنم.»

 

.