یکشنبه, ۷ بهمن, ۱۴۰۳ / 26 January, 2025
غَفلَت از کیست؟ ملّاصدرا، یا دائرهالمعارف بزرگ اسلامی، یا...؟
یکی از دوستانِ ارجمندِ من که درسِ «فلسفه» خوانده است و دردِ «کلام» دارد1، این روزها نظرم را به یک کتابِ دانشگاهی جلب کرد که موضوع بسیار مهمّی را بَر میرَسَد: معقولیّتِ گُزارههای دینی (بازخوانیِ نظریّة غزالی). نویسندة آن آقای شهاب جعفری ندوشن این کتاب را نخست در قالب پایاننامة دانشگاهیِ خود تدوین کرده و سپس در سلسلة «انتشاراتِ دانشگاهِ امام صادق (ع)» به چاپ سپارده است (چ: 1، تهران: 1391 ﻫ. . ش). سعیِ او مشکور و مأجور باد!
آنچه از متنِ کتاب تأمّلانگیزتر است، دیباچة آن است که به قلم استادِ این دانشجویِ محترم نوشته شده است: دکتر بیوک علیزاده2؛ و گمان میکنم به مثابتِ سَنَدی از آنچه در نظام آموزشی ما میرَوَد و چگونگی مکتوبات و مطبوعاتی که در این روند زاده میشود ــ و به ویژه در مقایسه با شعارِ بلند و دلپسند «تربیت اسلامی ــ مرجعیّتِ علمی» که بر جلد منشورات آن دانشگاه نقش بسته است ــ ، شایان درنگ و اعتنا باشد. خاصّه اگر زمانی مردمانی بلندهمّت و ژرفبین بخواهند تاریخ فرهنگی این سالها را بکاوند و مقدرات فرهنگی عصر ما را باز شناسند، این دیباچه و امثال این دیباچه، ای بسا که پیشانینوشت راستین مطبوعات دانشگاهی ما باشد.
البتّه مایة خوشوقتی ــ و شاید هم: نمودِ بدبختی! ــ آن است که چنین سندهای فرهنگی نادر نیست؛ و چنین دیباچهها که نقد حال ما اکنونیان، بل: از ما بهترانِ مراکز آموزشی و پژوهشیِ پرافتخارمان، را آینگی تواند کرد، فراوان است!
*
دیباچة دکتر علیزاده (صص 5 – 11)، با گزارشِ نخستین دیدارش با دانشجویِ سپسینِ خویش و نویسندة کنونیِ کتاب («شهاب جعفری نُدوشَن»)، آغاز میشود؛ زمانی که دانشجویِ آن روز به نزدِ ایشان ــ که «معاون آموزشی دانشکدة الهیّات» بودهاند ــ میآید و «نیمساعت» تمام از «دغدغههای ذهنیِ» خود «با بیانی سلیس و غبطهانگیز» سخن میگوید و «پرسشهایی از مبداء [کذا؛ لابُد: مبدأ] و معادِ هستی و معنایِ زندگی و امثالِ آن» به میان میآورَد؛ «سؤالاتی که» ــ به عقیدة دکتر علیزاده ــ «برایِ هرکسی اگر تحتِ تأثیرِ کنجکاویِ فطریش مطرح بشود و او را به تکاپوی وا دارد، او واقعاً فیلسوف خواهد شد». پاسخِ دکتر علیزاده به دانشجو، صریح و بیغُموض است: «شما رشتة درسیات را عوض کن [لابُد: رشتة درسیتان را عوض کنید...] و رشتة فلسفه را انتخاب کن که اگر چنین کنی پاسخ سؤالهایت را از بنده و همکارانِ بنده3 خواهی شنید». آقای جعفری ندوشن هم توصیة معاون آموزشی را پذیرفت و به «فلسفه» روی آورد و موجباتِ خُرسندیِ خود و بالتَّبَع «شکرگذاری [کذا] »یِ استادش را فراهم ساخت. کتابِ حاضر هم پایاننامة اوست که به راهنماییِ همان استاد «به رشتة تحریر در آمده و نهایتاً هم با درجة عالی به تصویب رسیده [لابُد، یعنی: پذیرفته شده!]».
اگر خوانندة محترم تنها تا همین جایِ دیباچه را بخوانَد، البتّه تصوّرِ صحیحی از نوشته و نویسنده نخواهد داشت و ـ یَستَجیرُ بِالله ــ گمان خواهد بُرد آقای دکتر چه اعتماد به نَفسی ــ بلکه: چه اعتماد به نُفوسی؟! ــ و چه حُسنِ ظنّی به خود و همکارانِ خویش دارند که به چُنان دانشجویِ فراخ هاضمة «حقیقت»خواهی، با آن پرسشهای فربه مردافکن فیلسوفآفرین، وعده میدهند که با تَتَلمُذ در محضر ایشان و همکارانشان، «پاسخِ» آن چنان پرسشهایی را خواهد شنید.
چُنین گمانی، صدالبتّه صحیح نیست، و اگر چند سطر خواندن را ادامه دهیم و تلقّیِ استاد را از دانشجویش ببینیم، از عظمتی که در این دانشجو دیده و سراغ کرده است، انگشتِ حیرت به دندان خواهیم گزید و از این فروتنی که ایشان این دانشجو را نه لاأقل شبیه خودشان و همکارانشان، و نه حتّی شبیهِ استادانِ بزرگِ خویش، بلکه یکراست شبیهِ بزرگترین نوابغِ فکر و فرهنگِ بشری میبینند و مینمایند، خواهیم دانست که ادّعایِ پاسخ گفتن به آن چُنان پُرسشهای ژرف و شگرف، هرگز مدّعایی خویشتنستایانه نبوده است!
آقای دکتر مینویسند:
«... تشخیصِ من در مورد آقای جعفری از همان ابتدا این بود که او از میانِ متفکّران مسلمان شبیه غزالی و از میان متفکّران غرب شبیه ویتگنشتاین است.»4 (ص 6).
ابوحامد غزالی، به قول خود آقای دکتر ــ «فقیه، متکلّم، صوفی، فیلسوف و احیاگر بلندآوازة قرن پنجم هجری» (ص 7) است و از تأثیرگذارترین چهرهها بر کُلّ تفکّر هزار سال اخیر مسلمانان.
ویتگنشتاین هم البتّه همان نابغة حیرتانگیزی است که هنوز یک قرن از وفاتش (1951 م) سپری نشده، به اندازة یک کتابخانة بزرگ، کتاب و مقاله و رساله و ... در اقصی نقاط جهان دربارة افکار و احوال و انظار وی به قلم آمده است.
دانشجویی که «از همان ابتدا» شبیهِ «ویتگنشتاین» و «غزالی» بوده باشد، لابُد پس از تحصیلِ دانش و بینش در محضر آقای دکتر و همکارانشان، از این هم برتر و بالاتر آمده است و ...!
باری، نباید از اینگونه اوصاف و تشبیهات، گمان بزرگنمایی و گزافهگویی در حق گویندگان بُرد! هرچه هست، شاید «ریز دیدنِ» مُشَبَّهٌبِه باشد، نه «درشت انگاری»ی مُشَبَّه.
از این دست «ریز دیدن»ها ــ که حاکی از فقدانِ «ریزبینی» است! ــ ، در منشورات و مطبوعات حِکمی و عرفانی سالهای اخیر فراوان است.
از قضا همین روزها کتابی را تَصَفُّح میکردم به نام رازِ راز (کریم فیضی، چ: 1، تهران: انتشارات اطلاعات، 1392 ﻫ. ش) که مجموعِ مکتوبِ اِفادات شفاهی و بیانات ارتجالی یکی از استادان نامآور فلسفه است در شرح گلشن راز شبستری. در این کتاب که در قالب مصاحبه تدوین و تنظیم شده است، استادِ شارح به مناسبت یکی از ابیات گلشنِ راز میگوید:
«مفهوم این بیت چنان عمیق است که دربارة آن باید یک کتاب هزار صفحهای نوشته شود. برای توضیح این بیت، من باید یک کتاب هزار صفحهای بنویسم تا حقّ مطلب ادا شود.»
مصاحبهگر که از این پاسخ به شوق میآید، میگوید:
«در واقع یک هایدگر میخواهد، با یک کتاب در ردیفِ هستی و زمان!».
پاسخ استادِ شارح، عبرتآموز است:
«در این جایگاه هایدگر چه توانی دارد؟ برای فهم زمان، آقای هدیدگر باید شعرهای شبستری را بخواند و بفهمد.»5!
یک رویِ این سکّه، آن است که هم «شبستری» و هم «من» میفهمیم و خوب میفهمیم، و روی دیگر، آن که «هایدگر» نمیفهمد. همین روی اخیر است که از آن«ریز دیدنِ» پیشگفته حکایت میکند. آن رویِ «من» و «شبستری» هم که از توضیح مُستَغنی است!6
بازگردیم به دیباچة تأملخواهِ دکتر بیوک علیزاده بر معقولیّت گزارههای دینی:
همة دیباچة آقای دکتر علیزاده، البته در اخوانیات خلاصه نمیشود، و حرفهای متفاوت و متفاوتتری هم دارد که باز اینجا و آنجا، حیرتانگیز است و گفتوگوخیز.
از سخنان بسیار بسیار توجّهبرانگیز آقای دکتر علیزاده که احتمالاً پهنا و ژرفای متنخوانیِ فلسفی و توش و توان ایشان را برای پاسخگویی به همان پرسشهای مبدأ و معادی مردافکنِ پیشگفته نیز تا حدودی معلوم میدارد، یکی، اظهارنظر حقیقتاً بدیع جناب ایشان دربارة ابن کمُّونه و ملاصدرا است.
ابن کمّونه از شخصیّتهای بسیار شایانِ توجّهی است که در ماجراهای فکر فلسفی در جهان اسلام مشارکت داشته، به ویژه به واسطة شبهة معروفی که از قولِ وی زبانزد گردیده و به نامِ خود او «شبهة ابن کمّونه» خوانده شده است، آوازهای بلندتر از آن یافته که در یک قلمانداز استعجالی، آن هم در پیشگفتار کتابی در باب نظریّهای از غزالی، حاجت به معرّفی او بوده باشد.
خوشبختانه تحقیقاتِ دامنهور پروفسور «زابینه اشمیتکه»ی آلمانی و بعض دیگر همکارانش (از جمله: آقای رضا پورجوادی از ایران)، در سالهای اخیر، موادّ و منابعِ بسیار مناسبی برای تأمّل و تحقیق هرچه گستردهتر دربارة ابن کمّونه فراهم ساخته است و کتابها و مقالات و سخنرانیهای متعدّد ارائه شده از سوی پروفسور اشمیتکه و همکاران وی، از جمله در همین تهران خودمان، راه دستیابی به آگاهیهای هرچه دقیقتر و مستندتر را در باب این فیلسوف اصالتاً یهودی هموار گردانیده است، و از جمله، از نحوة مواجهة عالمان و فیلسوفان متأخّر شیعه با شبهة ابن کمّونه، تحلیلهای نوآیین و دگرسانی به دست میدهد که بناگُزیر باید مورد عنایت همة مشتغلان به فلسفة رسمی و درسیِ صدرائی هم باشد.
البتّه آقای دکتر علیزاده که در همین دیباچة کوتاه از اشاره و ارجاع ناضرور به آثاری از خود و دانشجویانشان هیچ کوتاهی نمیکنند، نه به آن تحقیقات مبسوط اشارتی کردهاند و نه ارجاعی. شاید هم ضرورتی برای این کار ندیدهاند؛ و به هر روی، خودشان وارد بحث شده و از جمله گفتهاند: «خدمتی که امثال غزالی و فخررازی و ابن کمّونه به فلسفه کردهاند، کمتر از ابن سینا، شیخ اشراق و ملاصدرا نیست» (ص 9).
یادکرد غزالی و فخررازی و ابن کمّونه در یک ردیف، آن هم بدین شکل، شاید جای «لِمَ ولانُسَلِّم» داشته باشد، ولی عجالتاً سخن توجّه برانگیزتری در راه است.
آقای دکتر نوشتهاند: «از این رو باید شجاعتِ آقای جعفری ندوشن [= نویسندة معقولیّتِ گزارههای دینی] و آقای مهدوینژاد [=؟!] را ستود که تحتِ تأثیر فضای غیرعلمی سنگین بر علیه [کذا] غزالی و فخررازی و ابن کمّونه و امثالهم قرار نگرفتند و در باب اندیشههای این بزرگان تحقیق کردند و پایاننامه نوشتند.» (صص 9 و 10(.
آقای دکتر علیزاده، به علّتی که بر من روشن نیست، در اینجا احساس نیاز کردهاند تا دربارة ابن کمّونه روشنگریِ ویژهای هم بکنند و یادآور شوند که این «فیلسوف، چشمپزشک و اندیشمند [= اندیشهمند] بزرگ ... که مشروح [لابُد: شروحِ] معتنابهی بر آثار شیخ اشراق نوشته»، «در یکی از آثار خود شبهای [لابُد: شبههای] را نقل» کرده که «به اسم او سکه خورده است» و بسیاری از بزرگان «به جای پاسخ به شبهة او ... به لعن و نفرین ابن کمونه پرداختهاند»؛ «حتّی ملّاصدرا نیز که با مبانی فلسفی او به راحتی میتوان شبهة ابن کمونه را دفع کرد، در کتاب اسفار وقتی به بحث یادشده میپردازد، عنوان بحث خود را رجمِ شیطان مینهد ... غافل از آن که ابن کمونه نه تنها متفکّری مسلمان بلکه شیعه هم بوده است... » (ص 10، هامش)7.
چنان که گفتیم، استاد محترم فلسفه با مراجعه به تحقیقات پروفسور اشمیتکه بیشک «آگاهی«هایِ بسیار جذّابتری دربارة تاریخ تطوّر شبهة ابن کمّونه در ذهن و ضمیر مخاطبان و پاسخگویان آن به دست میتوانستند داد؛ که نکردهاند؛ بلکه ترجیح دادهاند غَفلت ملّاصدرای شیرازی را از حسنِ اعتقاد و پاکدینیِ جناب ابن کمّونه یادآور شوند! باری، مستند غَفلت ملّاصدرا از مسلمانی و تشیّع ابن کمّونه کجاست؟! و به عبارت سرراستتر: از کجا بر آقای دکتر معلوم شده که ابن کمّونهای که جماعتی از پیشینیان او را «خبیثالیهود» و «شیطان الحکماء» و «افتخار الشیّاطین» خوانده بودند، مسلمان و شیعی بوده است؟
آقای دکتر علیزاده در همان نوشتار خود، نه به امثال مجالس المؤمنین یا قصصالعلماء (یا حتّی طبقات اعلامالشیعه که از دستکاریهای محرّفانة طابعانش در امان نبوده است)، بلکه به یک مقالة پژوهشی دایرهالمعارفی امروزین ارجاع میدهند: مقالة ابن کمّونه در دایرهالمعارف بزرگ اسلامی ([ج 4 ، ] ص 524)، به قلم استاد دکتر سید جعفر سجّادی. امّا آیا استاد دکتر سیّد جعفر سجّادی و دایرهالمعارف بزرگ اسلامی ابن کمّونه را «مسلمان شیعی» معرّفی کردهاند؟!
اجازه بفرمایید این بخش مقالة دکتر سجّادی را از دایرهالمعارف بزرگ اسلامی نقل کنم: «... دربارة اعتقادات مذهبی ابن کمّونه، اختلاف بسیار هست. در حالی که بسیاری او را یهودی دانستهاند، بعضی به استناد مقدّمة پارهای از آثارش که حاوی درود بر پیامبر (ص) و خاندان نبوّت است (مثلاً: التنقیحات فی شرح التلویحات، برگ 3؛ الکاشف، 1) وی را مسلمان و حتّی برخی دیگر شیعه شمردهاند (آقابزرگ، 2 / 286 ، مدرس، 8 / 173)؛ اگرچه برخی نیز او را شیطان الحکماء لقب دادهاند (سرکیس، 185). به هر حال از مفاد برخی از آثار او... و اظهارنظرهای ابن فوطی (الحوادث الجامعه، 441) بر میآید که ابن کمّونه اعتقادی به ادیان نداشته و تصنیف و انتشار کتاب تنقیحالابحاث سبب شد که مردم بغداد بر او بشورند...» (دایرهالمعارف بزرگ اسلامی، 4 / 524).
باز در همان مقاله تصریح شده است که بعضِ ردیّهنویسانِ تنقیحالابحاث هم به یهودی بودن ابن کمّونه تصریح میکردهاند (نگر: همان، 4 / 525).
حاجت به تأکید نیست که آقای دکتر سجّادی، در مقالة خود، پندارِ غیر متخصصانة شیعی بودنِ ابن کمّونه را نپذیرفتهاند؛ آنگاه آقای دکتر بیوک علیزاده، به استناد همان مقاله، ابن کمّونه را شیعی خوانده و صدرای شیرازی را از تشیّع و حُسن اعتقاد او «غافل» قلم دادهاند!
پس، از بُن، استناد و ارجاعِ دکتر علیزاده است که غفلتآلود است، نه سخن ملّاصدرا.
استشمام اسلام و بالخصوص تشیّع شخص هم از آنچه در خطبة کتاب یا انجامة آن آورده و مورد استشهاد صاحب الذّریعه (2 / 286) و صاحب ریحانهالأدب (8 / 173) واقع گردیده است، کارِ چندان دقیق و استواری نیست.
(نمونه را، علّامه سیّد عبدالله شرف الدّین در کتاب پرفایدة مَعَ موسوعاتِ رجال الشیعه ــ 3 ج، ط: 1، قم: مؤسسة تُراث الشیّعه، 1434ﻫ. ق ــ در این باره بارها و بارها سخن گفته و هشدار داده و بعض استنتاجهای نادرست مذهبی و تاریخی مبتنی بر این شیوة استظهار را فرانموده است.)
از اینها گذشته، ما امروز آثار و اسناد فکری ابن کمّونه را بیش از پیشینیان و حتّی بیش از روزگاری که آقای دکتر سجّادی مقالة دایرهالمعارف بزرگ اسلامی را تدوین کردهاند، در دست و دسترس داریم، و بهتر و دقیقتر میتوانیم داوری کنیم؛ و آثار قلمی و اخبارِ احوالِ ابن کمّونه هیچ یک حتّی به احتمالِ جدّیِ تشیّع وی رهنمون نمیشود، تا چه رسد جَزمی که بتوان با آن ملّاصدرا و کثیری از دیگر اعاظم سَلَفِ صالح را به غَفلَت از حقیقت عقیدت ابن کمّونه منسوب ساخت.
مرا در اثباتِ دینورزی یا بیدینی ابن کمّونه «ناقه و جَمَلی نیست». نه دربانِ بهشتم و نه خازنِ دوزخ؛ و با اصل کفر و ایمان ابن کمّونه کاری ندارم. امّا حداقلهایی را که در کارِ نوشتن و گزارش کردن و ارجاع دادن و داوری نمودن دربایست است، مطمحِ نظر قرار میدهم؛ و آنگاه این نحوة استناد و ارجاع و داوری را خورند یک نوشتار عادی نیز نمییابم، تا چه رسد به دیباچة کتابی دانشگاهی.8
ابن کمّونه که به گواهی آثار و اسناد و مطالعات پژوهشیانة انجام یافته ــ از بُن، اقرارش به اصلِ دین وَحیانی جای گفتوگوست، و معتقداتش مقبول اهل هیچیک از دینهای وحیانی ــ و از جمله: اسلام ــ نمیتواند بود (سنج: دانشنامة ایران و اسلام، 6 / 809)، کسی نیست که او را، آن هم به طور جزمی، بتوان «مسلمانِ شیعی» قلمداد کرد و بزرگان پیشین را در تازش بر وی «غافل» شمرد.
من بنده جسارت نمیکنم؛ ولی اگر کسی جسارت کرد و پُرسید: مبادا آن تشبیه به غزّالی و ویتگنشتاین هم، نظیر این استناد و داوری در میانة ابن کمّونه و ملّاصدرا، «چکِ بیمحل» باشد، راستی باید به او چه پاسخی داد؟!
باقی بقایتان!
اصفهان، مهرماه 1392 ﻫ . ش
1. أعنی: آقای حمید عطایی نظری (دانشجوی کوشایِ دکتری فلسفة اسلامی).
2. در پایان دیباچه (ص 11)، امضای «دکتر علیزاده» نقش بسته است و بَس؛ ولی در شناسنامه و برگة فهرستنویسی کتاب، عنوان «دکتر بیوک علیزاده» آمده است.
3. تأکید از ماست.
4. تأکید از ماست.
5. رازِ راز، ص 200.
6. در این زمینه مثالهای جذّابتری هم هست که به علّت علاقة وافر به ادامة انتشار جهان کتاب، یادداشت حاضر گنجایش کافی برای درج آنها ندارد!
7. تأکیدها از ماست.
8. گذشته از نااستواری مدّعیات، پریشانی زبانی و ناهمواری متنی هم، اینجا و آنجا در این دیباچه به چشم میخورد. نادُرُستیهای حروفنگاشتی گوناگون ــ از جمله در ضبط نام کتابها ــ و ناویراستگیِ زبانی، بدین پایه، چیزی نیست که در منشورات دانشگاهی پذیرفتنی باشد.
به یادکردِ یکایک آن پریشانیها، خواننده را تصدیع نمیدهم. دیباچة یاد شده چند صفحهای بیشتر نیست. به آسانی میتوان دید و بر رسید.
قضیّه، بسیار ساده و مفهوم است. در ممالکی که زبان و فرهنگ ملّی حرمتی راستین دارد، و دانش و دانشگاه منزلتی واقعی، چنین مکتوباتی را در پیشانی منشورات دانشگاهی نمینهند. همین!
این مطلب در چهارچوب همکاری رسمی «انسان شناسی و فرهنگ» و مجله «جهان کتاب» منتشر می شود. هر دوشنبه گزیده از مقالات این مجله را در انسان شناسیو فرهنگ بخوانید.
ویژه نامه ی «هشتمین سالگرد انسان شناسی و فرهنگ»
http://www.anthropology.ir/node/21139
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست