سه شنبه, ۱۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 7 May, 2024
مجله ویستا

شطحیات سلینجرِ عارف در «شانزدهم هپ ورث، سال 1924»



      شطحیات سلینجرِ عارف در «شانزدهم هپ ورث، سال 1924»
صادق وفایی

رمان «شانزدهم هپ ورث، سال 1924» مهندسي بسيار خوب و منسجمي دارد و براي خواننده اي که پيش تر رمان «ناتور دشت» را خوانده باشد، آشنا به نظر مي آيد. اگر ناتور دشت را حديث نفس شخصيت هولدن کافيلد بدانيم، اين رمان هم حديث نفس شخصيتي به نام سيمور گلس است که برادرش در ابتداي کتاب اشاره مي کند، نامه اي از او را پيدا کرده و مخاطب در طول مطالعه‌ي کتاب، همين نامه را مي خواند.

به اين ترتيب، شخصيت بادي گلس در ابتداي داستان اشاره مي کند که : «آماده‌ام تا نوري بتابانم بر زواياي تاريک زندگي و عمر کوتاه و پيچيده‌ي برادر بزرگم سيمور گلس که در 31 سالگي خودکشي کرد.» رمان، متن نامه اي است که بادي از مادرش گرفته و سيمور مدتي پيش، آن را نوشته است. بنابراين خواننده از ابتدا با کُدي که شخصيت بادي گلس مي دهد، به دنبال علت رفتاري در سيمور خواهد بود که موجب به خودکشي اش شده است.

به مهندسي خوب و منسجم اين رمان اشاره شد. دليلش، اين است که اگر مطالب نامه را در فرازهايي، بي هدف بدانيم و فرض کنيم صرفا جهت پر کردن سطور نوشته شده اند، ادبيات قوي و خوبي دارند. حالا با کنار گذاشتن اين فرض، مي توان براي فرازهاي به نظر بي سروته نامه، و ديگر فرازها، توجيه و تفسير روانشناختي، اسطوره شناسانه و ... جست.

يک وجه ديگر اين رمان که بر ادبي بودنش مي افزايد، اين است که سيمور در نامه اش، نويسندگان و آثار مختلف آن ها را معرفي مي کند. او درخواست دارد تا تعدادي کتاب برايش بفرستند و به همين بهانه، صفحات زيادي از نامه اش رابه معرفي نويسندگان و کتاب هايشان اختصاص مي دهد.

متن رمان هم، از سطح سهل و آسان شروع مي شود و هرچه پيش مي رود، سنگين تر مي شود به طوري که خواندنش نياز به تمرکز بيشتري دارد.

اما نکته‌ي مهم اين جاست که در پايان خوانش رمان، اين شائبه براي مخاطب پيش مي آيد که شخصيت سيمور ديوانه بوده يا خير! او ضمن نوشتن نامه، چندين بار به اين موضوع اشاره مي کند که پيش تر، در دنيا زندگي کرده و حالا مشغول زندگي دوباره است. در فرازهايي هم از خدا صحبت مي کند و موضوع خداشناسي را به طور جدي مطرح مي کند. «ليس، اگر از سرسرا برگشته اي، اين را خطاب به تو مي گويم که مي دانم به خدا و مشيت الاهي اعتقاد چنداني نداري، ولي در اين روز جذاب و فراموش نشدني از حياتم، به شرافتم سوگند مي خورم که بدون مشيت هنرمندانه ي حاکم بر هستي، هيچ کس نمي تواند حتا يک سيگار آتش بزند! شايد مشيت واژه اي فراخ باشد، اما جان کلامم اين است که يک کسي آن بالا بايد تائيد کند تا شعله ي کبريت به لبه ي سيگار بخورد.»

 اين مساله به همان زواياي تاريک شخصيتي سيمور ارتباط دارد که بادي، ابتداي کتاب و پيش از خواندن نامه، به آن ها اشاره مي کند. ظاهرا کشف اين زواياي تاريک بر عهده‌ي خواننده ي کتاب است.

جملات رمان، طنز خاص خود سلينجر را دارند. او در اين کتاب، از زاويه‌ي ديد شخصيت سيمور گلس به خيلي از مفاهيم خنديده و آن ها را به سخره گرفته است. سلينجر حتي با شيوه و نوع روايتي که سيمور دارد، سر سازگاري ندارد و گروهي را که اين گونه روايت مي کنند، مسخره مي کند. نمونه‌ي اين رويکرد را هم در اين جملات مي بينيم: «خداوندا از من نخواه به هيچ سازمان ويژه اي که براي گروهي خاص از فانيان تاسيس شده بود بپيوندم، مگر آن که درهاي اين سازمان به روي همه ي خلق عالم باز باشد! به خاطر داشته باش که من خود را آماده مي دانم تا پسر درخشان و نجيبت عيساي مسيح را دوست بدارم، البته مشروط بر آن که براي او امتيازي خاص قائل نشوي و طي مدت عمرش به او اختيار تام و آزادي عمل مطلق ندهي.» در مقابل مفاهيمي که در اين رمان، يا همان نامه سيمور به سخره گرفته مي شوند، مفاهيم ديگري با اهميت زياد مطرح مي شوند و شخصيت راوي، مجنون وار در پي واکاوي آن ها بر مي آيد. يکي از اين مفاهيم خداست!

خدا در کتاب پيش رو، يک مفهوم بسيار مهم است. نويسنده‌ي نامه اي که در حال خواندنش هستيم «و دايره‌ي مخاطبانش از خانواده‌ي گلس بسيار فراتر است» مشخص نمي کند که هدفش از اين همه وراجي و فلسفه بافتن چيست ولي با پيش روي در خوانش کتاب، کم کم با ذهن آشفته اش بيشتر آشنا مي شويم و خدا و اثبات وجودش، يکي از چيزهايي است که او در پي آن است. بنابراين بعد از خواندن و خروج از دالان هاي ذهني شخصيت سيمور است که متوجه مي شويم، چرنديات ذهن يک ديوانه را نخوانده ايم، بلکه احتمالا با شطحيات يک عارف روبرو بوده ايم! «چه موهبت و رحمت تکان دهنده و شيريني مي بود اگر آدمي، هر روز از زندگي اش، خوب و دقيق مي دانست که مسئوليت ابدي، روشن و مشخص او چيست و چه بايد بکند! اما در کمال تاسف و شايد شعفي نهفته، هرچه به هر سو نظر مي افکنم از اين بابت به گونه اي مضحک بي فايده است و راهي به حالم نمي بَرَد!» و يا اين جملات: «آيا لازم است خاطرنشان کنم که من برخي از اين چرنديات دردناک را صرفا به اين سبب با شما در ميان مي‌گذارم که پيش يا پس ا خروج بي موقع ما از اين جهان، در زمره ي خاطرات شيرين شما قرار گيرد؟»

آن‌چه در اين کتاب مهم است، دغدغه هاي نويسنده اش است. سلينجر دغدغه‌هايش را از زبان و قلم مردي که از شدت آگاهي به خودکشي دست زده، بيان مي کند. خدا، اعتقاد داشتن، طبيعت، نويسنده هاي مختلف و آثارشان، کتاب ها و ... همگي از جمله مفاهيم ثابت نامه اي هستند که شخصيت سيمور پيش از خودکشي اش نوشته است و به تناوب در طول متن، پررنگ و کمرنگ مي شوند. «او هميشه و بي استثنا در موارد بسيار نادري که از روي حماقت و بي ملاحظگي موضوع بي طرفدار تولد و زندگي دوباره بر کره ي خاکي را به صراحت مطرح مي کنم، به شدت ناراحت مي شود و اين ناراحتي را آشکارا ابراز مي کند. يک دليل ديگر هم براي طرح نکردن اين قبيل جزئيات با او وجود دارد و آن اين که چنين حرف هايي، متاسفانه سوژه ي چرند و مزخرفي براي بحث‌هاي غيررسمي و خاله زنکي به دستش مي دهد.»

در مجموع، رمان «شانزدهم هپ ورث، سال 1924» از مجموعه ي داستان هاي خانواده‌ي گلس سلينجر؛ يک اثري سلينجري است ولي لذتي را که خوانش رمان «ناتور دشت» منتقل مي کند، با خود ندارد. ناتور دشت در سال 1951 به چاپ رسيد و اين کتاب در سال 1965 ولي ظاهرا از آثار اوليه سلينجر بوده و پختگي ناتور دشت را ندارد. به هر حال سلينجر در ناتور دشت دغدغه هايش را با دغدغه‌هاي يک نوجوان دبيرستاني گره زده و در اين کتاب، با دغدغه هاي مردي که در حال پر کردن دهه چهارم زندگي اش است. اين مقوله نيز مطالب مفصلي را مي‌طلبد که در حوصله اين مقاله نيست.

«شانزدهم هپ ورث، سال 1924» با ترجمه‌ي رحيم قاسميان در سال 93 توسط انتشارات نيلا چاپ شده است. اين کتاب پيش تر در سال 88 توسط علي شيعه علي ترجمه و به همت انتشارات سبزان چاپ شده است.

این مطلب در چارچوب همکاری رسمی و مشترک میان انسان شناسی و فرهنگ و آزما بازنشر می شود.