سه شنبه, ۹ بهمن, ۱۴۰۳ / 28 January, 2025
گفت و گوی طنز ازدواج
ازدواج برای هر فردی به شرط آنکه در مسیر درست خود باشد و چارچوب های عقلانی در آن مدنظر گرفته شود،رویدادی مثبت تلقی می شود در غیر این صورت می تواند موجب به وجود آمدن مشکلات دیگری شود.
متاسفانه در جامعۀ امروزی ما ازدواج تبدیل به یک معضل اجتماعی گشته به طوری که دلایلی همچون مشکلات مالی،بالا رفتن توقعات،افزایش تشریفات یا طرز تفکر غیر منطقی بعضی از خانواده ها موجب کم رنگ شدن میل جوانان به امر ازدواج شده است و همین باعث شده است بسیاری از جوانان ازدواج را مانعی برای پیشرفت خود بدانند در ادامۀ این مطلب گفتگویی در این باره می خوانید که به نوعی گوشه ای از طرز فکر جوانان را روایت می کند.
پسر:من اساسا معتقدم ازدواج مانعی برای پیشرفت بشره.
دختر:من هم فکر می کنم ازدواج فردیت بشر را مورد هدف قرار داده.
پسر:به راستی که مسئولیت و تعهد آدم رو فرسوده می کنه.
دختر:کاملا درسته ... آثار زیانباری هم برای لطافت پوست به همراه داره.
پسر:این همه هزینه برای عروسی ...
دختر:جهیزیه رو بگو.
پسر:هزار تا خرجِ الکیِ دیگه. که چی بشه؟
دختر:هیچی
پسر:تازه بعدش خانواده ها می افتن به جون هم.
دختر:آخ گفتی! توقع ها، حرف درآوردن ها، خاله زنک بازی ها ...
پسر:همه رو باید راضی نگه داری وگرنه روزگارت رو سیاه می کنن.
دختر:وای دیوونه کننده است.
پسر:تازه خود ازدواج هم فقط تا شیش ماه جذابیت داره.
دختر:کلا سقف یکی از عوامل جداییه.
پسر:سقف مطالبات؟
دختر:نه، سقف خونه.
پسر:چطور؟
دختر:تا وقتی خونه باباتی جون میدی که با عشقت بری زیر یه سقف، وقتی با عشقت میری زیر یه سقف، جون میدی که برگردی خونه بابات.
پسر:مردها هم سقف رویاهاشون هی میره بالاتر!
دختر:حالا این هیچی ... اینایی که به عشق بچه دار شدن ازدواج می کنن، وای خدا.
پسر:ها ها ها .
دختر:یعنی واقعا ازدواج می کنن که تکثیر بشن؟
پسر:حماقت محضه.
دختر:اصلا نمی فهمم این بچه چی داره!
پسر:به سختی به دنیا میاد و به سختی بزرگ میشه ولی در نهایت به راحتی نادیده ات می گیره.
دختر:واقعا ... راستی، بیژن و عاطفه هم طلاق گرفتن.
پسر:کدوم بیژن و عاطفه!؟
دختر:بچه های ورودی 88 مهندسی شیمی دیگه. همون هایی که سال اول دانشگاه ازدواج کرده بودن.
پسر:برای چی؟
دختر:عاطفه بعد از یه سال فهمید بیژن با یکی دیگه میره سانفرانسیسکو ولی چون خود عاطفه هم شیش ماه بود با یکی دیگه می رفت سانفرانسیسکو چیزی نگفت تا سفرشون زهرمار نشه. اما بعد از یه مدت دوتاشون فهمیدن و سورپرایز شدن و کلی فان شد!
پسر:خب پس چرا طلاق گرفتن؟
دختر:دیگه تعدادشون زیاد شده بود، نمی گنجیدن!
پسر:اینم آخر و عاقبت ازدواج های امروزی. بهنام هم زنش رو طلاق داد. میدونی؟
دختر:بهنام؟ بهنام شریف؟
پسر:آره.
دختر:اون دیگه چرا؟
پسر:دو سال دختره رو خونه باباش نگه داشت. آخر دختره قاطی کرد و گفت طلاق میخوام.
دختر:خب یه خونه اجاره می کرد.
پسر:پول پیش نداشت، بدبخت بود.
دختر:اصلا همه بدبختی انسان از ازدواج شروع شد. اگه آدم و حوا از اون اول دوست معمولی بودن الان این وضع ما نبود.
پسر:ای داد از این ازدواج ... از این سنت منسوخ ... از این گرداب نابودگر ... مریم!
دختر:بله؟
پسر:با من ازدواج می کنی؟
دختر:جدی؟
پسر:آره.
دختر:باشه.
پسر:بسیار خب.
دختر:فقط یه چیزی .
پسر:چی؟
دختر:چند تا بچه داشته باشیم؟
پسر:چهار تا خوبه؟
دختر:پنج تا بهتر نیست؟
پسر:هر چی تو بگی.
دختر:اوکی، بای.
پسر:بای.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست