یکشنبه, ۷ بهمن, ۱۴۰۳ / 26 January, 2025
مجله ویستا

داستان مرگ ، میهمان سرزده


مردی در بستر احتضار بود. فردی را در هیبت غریبی دید. مریض گفت:شما که هستید که بدون خبر سرزده وارد شدید؟
گفت:من مرگم. سرزده هم وارد نشده ام. بیست سال پیش اشتهایت کم شد من بودم که خبرت کردم. سال بعد دندان هایت شروع به ریختن کرد، خبر من بود. خوابت کم شد، توانت تحلیل رفت و لاغر و نحیف شدی. همه این ها خبرهایی بود که من برای ورود خود می دادم. شما کوتاهی کردید که تا به حال متذکر نشده اید.

داستان مرگ ، میهمان سرزده