سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا

بیانیه تحلیل شورای ملی مذهبی های ایران


بیانیه تحلیل شورای ملی مذهبی های ایران
آن که شعار جنگ می دهد
دغدغه نان و پناهگاه ندارد
حکومت مردم ایران را در بی خبری نگهداشته
آمریکا بیش از ۱۵ پایگاه نظامی در عراق ساخته است و در حال ساخت یک پایگاه بسیار پیشرفته در ۶ کیلومتری مرز ایران است. بزرگترین سفارت‌خانه آمریکا در جهان در عراق ایجاد شده است
شورای فعالان ملی مذهبی ایران که مهندس عزت الله سحابی رئیس و سخنگوی آنست و مشهورترین و پرسابقه ترین ملیون مذهبی ایران در آن قرار دارند، با صدور بیانیه مشروح (۲۴ صفحه ای) مجموعه شرایط سیاسی- اقتصادی کشور و خطری که سیاست جنگی حاکم برای موجودیت ایران در پی دارد را بررسی و منتشر کرده است. با توجه به دشواری مطالعه چنین بیانیه ای، با چنین حجمی بر روی اینترنت، ما کوشیده ایم رئوس مهم ترین بخش های این بیانیه را استخراج کرده و منتشر کنیم. علاقمندان به متن کامل این بیانیه میتوانند آن را در سایت های خبری نزدیک به طیف ملی مذهبی های ایران مانند "میزان و..." مطالعه کنند.
در این بیانیه، از جمله می خوانید:
جریان راست منازعه‌جوی ایران مسئله‌ جنگ و عواقب ویران‌کننده و فلاکت‌بار آن را ساده فرض کرده است؛ زندگی مرفه و فارغ‌البال کسانی که از غم بیکاری، فقر، اجاره‌نشینی، خرج روزانه نان و گوشت و... رنج نمی‌برند و نیز در صورت حملات هوایی و نظامی در اعماق پناهگاه‌های زیرزمینی چند لایه، دغدغه‌ی آسیب و مرگ ندارند، از درک یک شهروند ساده این مرز و بوم که از جنگ و عواقب ویرانگر و وحشتناک آن بر زندگی روزمره‌اش و خطری که حیات ساده‌ی روزانه‌ی او و خانواده و خویشاوندانش را تهدید می‌کند، عاجر است. یک طیف از این جناح نیز حداقل در ظاهر، اما به شدت چنین تبلیغ می‌کند که آمریکا امکان و توان جنگ با ایران را ندارد و تنها به «جنگ روانی" دست زده است. این طیف به‌طور پیوسته، و با پخش اخبار یک‌طرفه، اختلاف‌های داخلی در آمریکا، اختلاف آمریکا و متحدانش و یا شکست‌های پیاپی آمریکا و همگامانش و... را تبلیغ و بزرگ‌نمایی می‌کند. تا آنجا که بارها از احتضار و سرنگونی قریب‌الوقوع آمریکا سخن گفته می‌شود. در این رویکرد تحلیلی و تبلیغاتی، اجماع جهانی شکل گرفته علیه دولت ایران _توسط آمریکا و به کمک سخنان و مواضع و عملکرد احمدی‌نژاد_ ، و ارسال پرونده‌ی انرژی هسته‌ای ایران به شورای امنیت و تصویب قطع‌نامه‌های پیاپی علیه تهران، در حاشیه قرار می‌گیرد. در همین فضاست که در مواضع رسمی، قطعنامه‌های سازمان ملل از سوی احمدی‌نژاد، به «ورق‌پاره» تعبیر می‌شود. پیامد این رویکرد و چشم‌انداز احتمالی، ایجاد فضای بحرانی و ناامنی داخلی و فشار اولیه برای خارج کردن سپرده‌های (کم یا زیاد) مردم از بانک‌ها و ملتهب شدن فضای مالی کشور و احیانا" شورش‌های پراکنده در این مورد و نیز شورش مردم گرسنه و تحت فشار قرار گرفته و حملات احتمالی برای غارت فروشگاه‌ها و... و حوادثی از این دست است. شاید واشنگتن تصور می‌کند این بحران به شورش و انقلاب سراسری و تغییر حکومت در ایران منجر می‌شود و هدف‌گذاری «تعیین‌تکلیف نهایی" با دولت ایران محقق می‌گردد؛ اما قابل پیش‌بینی است که واقعیت امر می‌تواند به گونه‌ای دیگر اتفاق افتد؛ بدین ترتیب که دولت ایران که در شرایط بحران و آشوب نمی‌تواند شاهد ناامنی باشد و احتمال گسترش این شورش‌ها و تبدیل آن به بحران سیاسی را می‌دهد، بالطبع به سرکوب و کنترل آن می‌پردازد. مقدمه‌ی این سرکوب نیز برخورد با افراد و اقشاری است که به زعم آنها می‌توانند شورش‌های اجتماعی را به سرعت گسترش دهند و به‌ آن شکل ناامنی، غارت، هرج و مرج و ... ببخشند (یعنی لمپن‌ها و...)؛ اتفاقی که از هم اینک آغاز شده است. کسانی هم که می‌توانند به این بحران و شورش‌های احتمالی عمق سیاسی بدهند (یعنی فعالان سیاسی و روشنفکران و دانشجویان و...) بازداشت و سرکوب می‌شوند. اما هم نخبگان و روشنفکران ملی و هم همه شهروندانی که زیست ساده‌ای در این سرزمین دارند می‌دانند _و باید به طور ریزتر و دقیق‌تر آگاه‌تر و روشن‌تر شوند_ که جنگ چه عواقب نکبت‌باری برای همگان دارد. افکار عمومی جهانی واز جمله ایرانیان خارج از کشور، هر چند خود به طور مستقیم تحت این شرایط نیستند اما دل در گرو وطن دارند نیز باید نسبت به این عواقب حساس شود و آنها چه ایرانیان و چه دیگران را در این باره حساس نمایند؛ نمونه‌ی افغانستان و عراق در پیش روی ماست.
چالش جمهوری اسلامی ایران و غرب به‌ویژه در ماه‌های اخیر سیر صعودی را طی کرده و مسئله‌ی انرژی هسته‌‌ای به مثابه‌ی کانون و دستاویز اصلی این مناقشه، ایران و منافع ملی ایرانیان را در تهدید جدی قرار داده است.
صرف نظر از اظهارنظرهای معنادار و قابل تحلیل مقام‌های ارشد سیاسی و نظامی ایالات متحده آمریکا (از جمله این سخن بوش که: ما با خطر ایران پیش از آن که دیر شده باشد مقابله می‌کنیم) و نیز دیدگاه‌های اخیر برخی از هم‌پیمانان واشنگتن – به‌ویژه در پاریس و لندن – که به گونه‌ای مستقیم و غیرمستقیم واجد تهدیدهای نظامی است، و مستقل از سخنان و اخطارهای برخی از اعضای مجلس نمایندگان و سنای آمریکا، و روزنامه‌نگاران و تحلیل‌گران مستقل برجسته در مورد سناریوهای پرخطر منتهی به جنگ در دولت بوش، به‌نظر می‌رسد که روند مناسبات تهران و غرب (به رهبری واشنگتن) مسیری پرخطر را طی می‌کند. این وضع قابل تأمل را برخی از همسایگان و متحدان اصلی دولت احمدی‌نژاد نیز مورد اشاره قرار داده‌اند؛ از جمله: وزیر خارجه بحرین تصریح می‌کند: «ما نیز آوای جنگ و برخی مواضع افراط‌ گرایانه را می‌شنویم؛ نمی‌خواهیم به عنوان همسایه‌ی ایران، بین جمهوری اسلامی و دیگر کشورها جنگ درگیرد»؛ چاوز، رئیس‌جمهور ونزوئلا می‌گوید: «اگر آمریکا آنقدر دیوانه باشد که به ایران حمله کند، قیمت نفت ۱۰۰ دلار نخواهد ماند، بلکه به ۲۰۰ دلار خواهد رسید»؛ و اسد، رئیس‌جمهور سوریه هم تأکید می‌کند که «اگر آمریکا به ایران حمله کند، خاورمیانه همانند بشکه باروتی در آتش خواهد سوخت.»
حتی اگر تمامی سخنان و تحلیل‌ها و ارزیابی‌های نگران‌کننده‌ی مقام‌های ارشد سیاسی، نظامی و شخصیت‌های مطبوعاتی و کارشناسان مستقل را در مورد افزایش احتمال منازعه‌ای دیگر در خاورمیانه «جنگ روانی" و «تبلیغات» و اغراق ارزیابی کنیم (آن چنان که دولت احمدی‌نژاد و صدا و سیمای جمهوری اسلامی چنین رویکردی دارند)؛ و حتی اگر از کنار دو قطعنامه‌ی صادرشده‌ی پیشین علیه تهران (۱۴۳۷ و ۱۵۳۷) و نیز گزارش دوپهلوی اخیر البرادعی و تلاش‌های جدی جاری در غرب برای صدور قطعنامه‌ی سوم علیه تهران – که واجد محدودیت‌ها و فشارهای بیشتر خواهد بود – با بی‌تفاوتی عبور کنیم، واقعیت این است که شخصیت‌های برجسته‌ی سیاسی در ایران نیز در هفته‌های اخیر - و به اشکال گوناگون – نگرانی خود را از وقوع یک منازعه‌ی پرهزینه‌ی دیگر برای ایران و ایرانیان ابراز داشته‌اند. چه مقام‌های ارشد نظام جمهوری اسلامی و چه بعضی از شخصیت‌های سیاسی مؤثر و مرتبط با ساخت قدرت، در سخنان خود «خطرات بسیار جدی" و «شرایط ویژه» را برای ایران مورد اشاره قرار داده، و یا حداقل آن که احتمال وقوع یک اتفاق ناگهانی و حمله‌ی نظامی را منتفی ندانسته‌اند. حتی شخص رئیس‌جمهور تصریح می‌کند که «اگر جنگی آغاز شود، پایان آن در دست آمریکایی‌ها نخواهد بود... »
به نظر می‌رسد شرایط به قدر لازم و کافی، هشداردهنده و پرخطر است که دبیر سابق شورای عالی امنیت ملی، به کارگزاران دیپلماسی نظام سیاسی و صاحبان قدرت، توصیه می‌کند‌، بهانه (گزک) به دست کسی ندهند...
شورای فعالان ملی – مذهبی با توجه به تعهدی که نسبت به منافع ملی ایران و سرنوشت و زندگی یکایک ایرانیان در خود احساس می‌کند، و تکلیفی که چه از جهت «ملی" و چه از منظر «مذهبی" متوجه خویش می‌داند، و نیز با عنایت به مجموعه اخبار و رویدادها و تحولات مهم در هفته‌های اخیر، معتقد است:
فضای سیاسی ایران برای بحث در مورد مسائل هسته‌ای بسیار بسته و امنیتی است؛ در حالی که منافع ملی - و حتی مصالح خود قدرت مستقر - اقتضا می‌کند که فضا حداقل برای بحث‌های علمی و کارشناسی باز و غیرتهدیدآمیز باشد.
در همین راستاف نکته‌ی مهمی که در دامن زدن به شعار «انرژی هسته‌ای حق مسلم ماست»، از افکار عمومی دور نگه داشته می‌شود، این است که جهان غرب با برخورداری حکومت ایران از «انرژی‌هسته‌ای" مخالفتی ندارد و حداقل در سیاست‌های علنی و رسمی و نیز در قطع‌نامه‌های مختلف آن را مورد تردید و تهدید قرار نمی‌دهد. مسئله‌ی آنان با حاکمیت ایران، این است که چون «غنی‌سازی اورانیوم» امری دومنظوره است و احیانا می‌تواند به سمت تولید سلاح هسته‌ای برود، آنها اعتمادی به حاکمیت ایران برای غنی‌سازی اورانیوم و استفاده صلح‌آمیز از آن- به خاطر مواضع و عملکرد گذشته‌‌ی رژیم سیاسی- ندارند. اما ایران می‌تواند اورانیوم غنی‌شده را از بازار جهانی تهیه کند و ادامه‌ی عملیات برای تولید انرژی هسته‌ای را در داخل کشور خود انجام دهد.
صورت مسئله‌ی اصلی مورد نزاع، نه «انرژی هسته‌ای" بلکه «غنی‌سازی اورانیوم در داخل کشور» است. حال بر این اساس، حتی اگر غنی‌سازی در داخل «حق مسلم» ما فرض شود و نیز فرض بگیریم که دیگر «حقوق مسلم» ما نیز در داخل کشور محقق باشد و همچنین فرض بگیریم که این حق مسلم (غنی‌سازی اورانیوم) به خاطر وجود منابع سرشار اورانیوم در داخل تا سال‌ها (یا ده‌ها سال)، امری عینی و واقعی و باپشتوانه باشد؛ پرسش این است که آیا این امر دارای آنچنان اهمیت حیاتی و خطیر، و فوری و کوتاه‌مدت است که تمامی امور مردم و مملکت به خاطر آن تحت‌الشعاع قرار گیرد، و گفته شود، اگر همه‌ی مسائل را تعطیل کنیم و تنها به این موضوع بپردازیم، می‌ارزد و مملکت را پنجاه سال جلو می‌برد؟! ماجرا تا آنجا پیش رفته که امنیت ملی موکول و وابسته به بحث انرژی هسته‌ای شده؟ اینجاست که به نظر می‌رسد در پشت نزاعی که در ظاهر در جریان است، مسائل مهم‌تر دیگری مطرح است.
حضور پرحجم و پرهزینه در منطقه نشان داده و می‌دهد که آمریکا اهداف مهمی در این منطقه دارد. تکنولوژی نظامی آمریکا فاصله‌ای عظیم با تکنولوژی کشورهای پیشرفته اروپایی دارد تا چه رسد به چین و هند و ژاپن و... به عنوان مثال، تحقیقات قبل از تولید در مورد تمامی هواپیماهای جنگی آمریکا، کامپیوتر، اینترنت و... ابتدا در پنتاگون انجام شده و بعد برای تولید به بخش خصوصی واگذار شده‌ است.
در صنایع ماهواره‌ای، بیوتکنولوژی، ماکروپروسس‌ها آمریکا پیشرفته‌ترین کشور جهان با فاصله‌ای عظیم با کشورهای پیشرفته اروپایی و ژاپن است.
رهبری نظام صنعتی غرب را امریکا بر عهده دارد. ایالات متحده این رهبری را پس از جنگ جهانی دوم به دست آورده است و اینک رقیبی در سطح جهانی برای آن وجود ندارد. تبلیغات مربوط به خطر چین و هند برای برتری غرب بی‌پایه و اساس است؛ این دو کشور بزرگ آسیایی علیرغم رشد اقتصادی شتابان خود، حتی تا سال ۲۰۵۰ خطری متوجه غرب به رهبری آمریکا نخواهند کرد.
تنها ذکر یک مثال نشان می‌دهد که نفوذ و قدرت واشنگتن در کشورهای اروپایی تا چه اندازه است: در خلال سال‌های اشغال افغانستان و عراق، سازمان سیا، حدود هزار پرواز بدون مجوز در کشورهای اروپایی انجام داده و ده‌ها زندان مخفی در این کشورها در اختیار داشته است؛ ظاهرا" مسئولان این کشورها از آن مطلع نبوده‌اند.
اما راه کنترل چین، هند، روسیه و حتی اروپای پیشرفته و ژاپن توسط آمریکا در ۵۰ سال آینده دو چیز است: اول نفت و دوم تسلیحات پیشرفته نظامی. آمریکا در دهه ۱۹۳۰ منطقه خلیج‌فارس را به خاطر نفت آن، منطقه‌ی حیاتی خود اعلام کرد.
جناح حاکم بر آمریکا هم برای منافع اقتصادی جناح خود و برای اجرایی کردن استراتژی کل حاکمیت امریکا دنبال بهانه است؛ دستاویز حمله‌ی نظامی به ایران در سال ۱۳۷۵، دادگاه میکونوس بود و اینک غنی‌سازی اورانیوم.
آمریکا بیش از ۱۵ پایگاه نظامی در عراق ساخته است و هم‌اکنون در حال ساخت یک پایگاه بسیار پیشرفته در ۶ کیلومتری مرز ایران است. بزرگترین سفارت‌خانه آمریکا در جهان در عراق ایجاد شده است؛ حتی برخی مسئولان آمریکایی تصریح کرده‌اند که توقف آنها در منطقه درازمدت و مانند توقف در کره جنوبی خواهد بود. بدون تردید نفت سهل‌الحصول و ارزان منطقه خلیج‌فارس و دریای خزر برای ۷۵ سال می‌تواند توسعه، رفاه و پیشرفت غرب را تأمین کند. از این گذشته با این ذخایر، امپراتوری آمریکا می‌تواند غول‌های بزرگ اروپا، ژاپن و غول‌های در حال رشد چین و هند را کنترل کند. ضمن آنکه ایجاد امنیت در خاورمیانه با حضور حکومت‌های قابل پیش‌بینی و شکل‌گیری بازاری بزرگ در این منطقه که به تدریح اسرائیل را نیز در‌بر بگیرد، آرزوی دیرینه و بزرگ آمریکاست.
هزینه‌ی جنگ برای آمریکا و مسابقات تسلیحاتی تشدید شده‌ی اخیر که یک قلم آن ۶۳ میلیارد دلار قرارداد با مصر و اسرائیل و عربستان و ۴۰ میلیارد دلار قرارداد انگلیس با عربستان است، مؤید این واقعیت است که آمریکا _و متحدانش_ سرمایه‌گذاری عظیمی را برای آینده این منطقه تدارک دیده‌اند.
بدین ترتیب جریان راست جهانی به رهبری جناح راست آمریکا اهداف بزرگ و مهمی را در منطقه و ایران دنبال می‌کنند. مسئله‌ی غنی‌سازی اورانیوم تنها یک دستاویز است؛ بین «بهانه» و«انگیزه» آنها باید به دقت تفکیک قائل شد.
ایران کنونی موقعیت منطقه‌ای و قدرت ملی خویش را به خاطر سیاست‌های داخلی (اقتصادی، سیاسی، فرهنگی و...) و نیز سیاست خارجی مبتنی بر منازعه‌ی مستمر و بی‌پشتوانه و بی‌تدبیر با آمریکا به‌شدت کاهش داده است. مؤلفه‌های قدرت ملی منابع طبیعی و انسانی، سطح تولید و درآمد ملی، توسعه دموکراسی و حقوق بشر، سطح رشد علمی و تکنولوژیک، نیروی نظامی و... است. تحلیل و بررسی وضعیت اقتصادی و علمی و ... کشور نیازمند تحلیل مستقلی است و مقایسه‌ی توان نظامی کشور با توان ارتش‌هایی که بودجه‌ی نظامی و سطح و توان تسلیحاتی‌شان ده‌ها برابر ایران است نیز امری است که فقط به کار تبلیغات پوپولیستی می‌خورد و جز برای ساده‌انگاران نمی‌تواند مستندی برای محاسبه و تصمیم‌گیری باشد. رقابت سر به سر و موازی که ایران با آمریکا ایجاد کرده و گویی رهبری مبارزه برای سرنگونی غرب و آمریکا را بر عهده گرفته است، به‌گونه‌ای محسوس، به ضرر منافع ملی بوده و موجب هزینه کردن روزافزون قدرت ملی کشور شده است.
پرسش اینجاست که با آن درجه از اولویت و اهمیت غنی‌سازی اورانیوم، و این توان مقابله و رویارویی با قدرت‌های جهانی و مشخصا آمریکا، باز چرا جریان و جناحی متوهم در ایران به مقابله‌جویی می‌پردازد و به فضای تعارض دامن می‌زند؟ به نظر می‌رسد که برای نیل به پاسخ، باید بین «بهانه» و «انگیزه» تفاوت قائل شد.
به عقیده‌ی یک جناح قدرتمند بی‌توجه به منافع ملی در ایران، سیر و روند حوادث نشان می‌دهد که منازعه‌ای نهایی، چه محدود و خفیف و چه شدید و وسیع، بین ایران و آمریکا حتمی است؛ پس چه بهتر که این امر در موضوع انرژی هسته‌ای (در مقایسه با حقوق بشر، تروریسم و...) که امکان پشتوانه‌سازی و توان بسیج داخلی بیشتری در آن وجود دارد و حاکمیت ایران از نقطه ضعف کمتری نیز در آن برخوردار، و اجماع‌سازی جهانی در آن سخت‌تر از دیگر موضوعات است، صورت بگیرد. این جریان اساسا" به اصلاح روابط خود با مردم و منتقدان داخلی و ایجاد قدرت و امنیت ملی از طریق اعتمادسازی داخلی با برقراری دموکراسی و اجرای حقوق بشر و... و اصلاح شفاف و صریح روابط خود با جهان غرب _و به‌طور مشخص آمریکا_ نمی‌اندیشد.
یک طیف از این جناح نیز حداقل در ظاهر، اما به شدت چنین تبلیغ می‌کند که آمریکا امکان و توان جنگ با ایران را ندارد و تنها به «جنگ روانی" دست زده است. این طیف به‌طور پیوسته، و با پخش اخبار یک‌طرفه، اختلاف‌های داخلی در آمریکا، اختلاف آمریکا و متحدانش و یا شکست‌های پیاپی آمریکا و همگامانش و... را تبلیغ و بزرگ‌نمایی می‌کند تا آنجا که بارها از احتضار و سرنگونی قریب‌الوقوع آمریکا سخن گفته می‌شود. در این رویکرد تحلیلی و تبلیغاتی، اجماع جهانی شکل گرفته علیه دولت ایران _توسط آمریکا و به کمک سخنان و مواضع و عملکرد احمدی‌نژاد_ ، و ارسال پرونده‌ی انرژی هسته‌ای ایران به شورای امنیت و تصویب قطع‌نامه‌های پیاپی علیه تهران، در حاشیه قرار می‌گیرد. در همین فضاست که در مواضع رسمی، قطعنامه‌های سازمان ملل از سوی احمدی‌نژاد، به «ورق‌پاره» تعبیر می‌شود.
عمق حوادث و رخدادها نشان می‌دهد که هم برای جریان راست منازعه‌جو در ایران و هم برای جریان راست سلطه‌طلب در جهان و آمریکا، موضوع هسته‌ای بهانه‌ای برای حل مشکلات و مسائل دیگر است؛ وگرنه هم غربی‌ها می‌دانند که ایران _به‌ویژه اینک که تحت نظارت و کنترل دقیق دوربین‌ها و مأموران آژانس بین‌المللی هسته‌ای است_ توان و امکان انحراف از مسیر صلح‌آمیز انرژی هسته‌ای را ندارد. حتی در صورت خروج ایران از آژانس و مکانیسم‌های کنترلی آن و در صورت حرکت به سمت تهیه سلاح هسته‌ای نیز – طبق برآورد سازمان‌های اطلاعاتی و امنیتی غربی - ایران بین ۳ تا ۱۰ سال زمان لازم دارد تا به این سلاح دست یابد. و البته جریان راست ایران هم می‌داند که موضوع غنی‌سازی داخلی اورانیوم _و نه انرژی هسته‌ای که با شعارهای شدید آن را حق مسلم ایران می‌داند و کسی در آن مورد حرفی ندارد_ با منابع محدودی که ایران دارد در آنچنان اولویت حیاتی و خطیری نیست که حیات و قدرت ملی کشور و نیز حیات نظام مستقر را بدان موکول کند. پس نزاع و درگیری در پشت این نزاع ظاهری پنهان است. نزاع دو جریان راست که یکی به دنبال اهداف سلطه‌گرانه‌ی خویش، به نام دموکراسی و حقوق بشر و مبارزه علیه تروریسم است، و دیگری به دنبال تداوم اقتدار و کسب تضمین‌های محکم امنیتی برای به رسمیت شناخته شدن و حفظ بقا و استمرارش از هر نوع گزند و چنگ‌اندازی از سوی آمریکاست. وگرنه در ورای این حجم از تبلیغات ضدآمریکایی و به دنبال متحد ضدآمریکایی در جهان گشتن، در عمل ، همسویی‌ها و همکاری‌های جدی صورت گرفته است که به گونه‌ای جالب توجه انکار نیز نمی‌گردد(از جمله در جریان حمله‌ی آمریکا به افغانستان و عراق، و تغییرات در نظام‌های سیاسی این دو کشور). این نکته نیز قابل توجه است که بسیاری از نیروهای نزدیک و متحد ایران در عراق _که بسیاری از آنها سال‌ها در ایران زندگی کرده‌اند_ اکنون به عنوان متحد نزدیک آمریکا فعال و مطرح هستند...
تأخیر در پذیرش قطعنامه‌های بین‌المللی، روزانه خسارت فراوانی به اقتصاد ایران وارد می‌کند. اما معامله در مورد حقوق بشر و دموکراسی در ایران، به خاطر قدرت فزاینده‌ی افکار عمومی جهان –به‌ویژه در اروپا و حتی آمریکا - شانس کمتری نسبت به دیگر معاملات در مورد مسائل منطقه، موضوعات اقتصادی و ... دارد. تهران نشان داده است که در مسئله جنگ و گروگان‌گیری تبحر خاصی در از دست دادن فرصت‌ها و امتیازات دارد .
کشورهای اروپایی _و روسیه و چین_ به علت مبادلات اقتصادی‌ای که با ایران دارند، معمولا" در تصمیمات اقتصادی علیه ایران با مدتی تأخیر و با مقداری فاصله به دنبال آمریکا حرکت می‌کنند. اکثر آنها فاقد انگیزه‌های قوی همچون آمریکا برای تعیین تکلیف نهایی با حاکمیت ایران هستند. هر چند از سیاست‌های خارجی_و بعضا" داخلی_ تهران، به ویژه در دولت اخیر، به شدت ناراضی‌اند. لحن و مضمون مواضع و نیز رفتار دولت احمدی‌نژاد به دولت آمریکا کمک کرده است که متحدانش را با صرف وقت کمتری به دنبال خود بکشد. اگر ایران حل منازعات و اختلافات را لاینحل کند دولت آمریکا می‌تواند با طرح برخی معادلات و وعده‌های احتمالی اقتصادی متحدانش را برای اقدامات مؤثر و تعیین‌کننده علیه ایران (از جمله فشارهای اقتصادی بحران‌ساز برای ایجاد تغییر سیاسی در ایران) با خود همسو و همراه کند.
پیامد این رویکرد و چشم‌انداز احتمالی، ایجاد فضای بحرانی و ناامنی داخلی و فشار اولیه برای خارج کردن سپرده‌های (کم یا زیاد) مردم از بانک‌ها و ملتهب شدن فضای مالی کشور و احیانا" شورش‌های پراکنده در این مورد و نیز شورش مردم گرسنه و تحت فشار قرار گرفته و حملات احتمالی برای غارت فروشگاه‌ها و... و حوادثی از این دست است. شاید واشنگتن تصور می‌کند این بحران به شورش و انقلاب سراسری و تغییر حکومت در ایران منجر می‌شود و هدف‌گذاری «تعیین‌تکلیف نهایی" با دولت ایران محقق می‌گردد؛ اما قابل پیش‌بینی است که واقعیت امر می‌تواند به گونه‌ای دیگر اتفاق افتد؛ بدین ترتیب که دولت ایران که در شرایط بحران و آشوب نمی‌تواند شاهد ناامنی باشد و احتمال گسترش این شورش‌ها و تبدیل آن به بحران سیاسی را می‌دهد، بالطبع به سرکوب و کنترل آن می‌پردازد. مقدمه‌ی این سرکوب نیز برخورد با افراد و اقشاری است که به زعم آنها می‌توانند شورش‌های اجتماعی را به سرعت گسترش دهند و به‌ آن شکل ناامنی، غارت، هرج و مرج و ... ببخشند (یعنی لمپن‌ها و...)؛ اتفاقی که از هم اینک آغاز شده است. کسانی هم که می‌توانند به این بحران و شورش‌های احتمالی عمق سیاسی بدهند (یعنی فعالان سیاسی و روشنفکران و دانشجویان و...) بازداشت و سرکوب می‌شوند. همچنین در این گزینه احتمال فعال شدن بخشی از اپوزیسیون نظامی خارج از کشور و ورود آنها به ایران از طریق برخی مرزهای کشور و نیز فعال شدن بعضی گروه‌ها و اقوام مسلح در مناطق مرزی که اقلیت‌های قومی و دینی را دربرمی‌گیرد، وجود دارد. دولت مرکزی و فرمانداران نظامی مناطق مختلف که در چنین شرایطی جایگزین استانداران و فرمانداران سیاسی خواهند شد، و نیروهای نظامی و شبه‌نظامی تحت امر آنها وظیفه‌ی سرکوب این شورش‌ها و حملات را نیز برعهده خواهند داشت و حداکثر توان خود را برای خاموش کردن چنین التهاباتی به کار خواهند گرفت (برخی تحلیل‌گران معتقدند در چنین وضعی ممکن است برخی استان‌های مرزی کشور با حمایت آمریکا و متحدانش در اختیار این گروه‌ها قرار گیرد – مانند کردستان عراق در سال ۱۹۹۰ - که موضوع قابل تأملی است)
به موازات این امر تلاش می‌شود زندگی حداقلی برای مردم تأمین شود و ذخایر غذایی انبارشده _که از هم‌اکنون پیش‌بینی‌ها و دورخیزهایی برای این امر صورت گرفته است_ به صورت جیره‌بندی بین مردم توزیع شود، و محاصره اقتصادی تا حد امکان از طریق مرزهای گسترده کشور با همسایه‌ها ، بی‌اثر و نیازهای کشور به صورت قاچاق وارد شود.
از جمله احتمالات برای پایان دادن به منازعه‌ی هسته‌ای ایران و به اصطلاح غرب، شکستن گردن‌کشی ایران در برابر مصوبات سازمان ملل است. این برخورد احساس زخم‌خورده‌ی آمریکا را در برابر لحن علنی دولت ایران التیام می‌بخشد. اما این منازعه‌ی محدود نظامی در مرحله‌ی اول به دنبال تغییر حاکمیت در ایران نیست و به دنبال آن محاصره اقتصادی فزاینده‌ای برای انجام فازهای بعدی برای تغییر دولت ایران را دنبال نمی‌کند؛ بلکه تنها به دنبال حل منازعه‌ی هسته‌ای با ایران، از موضع بالا و قدرتمند، به نفع آمریکا و غرب است. مراحل بعدی این گزینه، به برخورد و پاسخ ایران بستگی دارد. اگر ایران این منازعه‌ی محدود را تنها به صورت تدافعی پاسخ دهد و تنها از مراکز هسته‌ای خویش علیه هواپیماهای مهاجم دفاع کند، منازعه در همین حد پایان می‌یابد. اما اگر ایران این حملات را با حمله به مثلا ناوهای آمریکا در خلیج فارس و یا بالاتر از آن حمله‌ی موشکی به اسرائیل و یا برخی مراکز نظامی یا اقتصادی کشورهای منطقه به عنوان همکار آمریکا در حمله به ایران و نظایر آن پاسخ دهد، این بار آمریکا و متحدانش هستند که استراتژی و چشم‌انداز آینده را رقم خواهند زد. آنها، بنا به نوع و سطح و حجم پاسخ و برخورد ایران می‌توانند ماجرا را در یک منازعه‌ی محدود (به عنوان نمونه: با حمله به مراکز هسته‌ای ایران و دفاع تهران از آن مراکز و احیانا" برخی حملات غیرمهم مثلا" حملات محدود و ضعیف به برخی ناوهای آمریکا در خلیج‌فارس به عنوان پایگاه و آشیانه هواپیماهای مهاجم) پایان دهند؛ و هم می‌توانند به بهانه‌ی برخورد و پاسخ نظامی ایران، منازعه‌ی محدود را به منازعه‌ای نامحدود برای اهدافی کلان‌تر تبدیل کنند.
گزینه‌ی منازعه‌ی محدود نظامی با بستن فضای سیاسی داخلی همراه خواهد شد. در این گزینه اما اگر به بحران اقتصادی و شورش اجتماعی منجر نشود می‌تواند سیاست‌های امنیتی در حد ارعاب باقی بماند و به سرکوب خونین شورش‌های اقتصادی مردم - که در گزینه‌های دیگر متصور است - منجر نشود. همچنین سطح و نحوه برخورد با اپوزیسیون داخلی نیز بستگی به همین فضا دارد. اما قابل درک است که جناح‌های تندروتر امنیتی – نظامی میل شدیدی برای بازداشت و سرکوب اپوزیسیون به هر بهانه‌ی ممکن دارد. در هر حال هر گزینه‌ای که منجر به سرکوب داخلی شود روند دموکراسی‌طلبی را در ایران مختل و به شدت علیه رشد دموکراسی و توسعه همه‌جانبه در ایران عمل خواهد کرد. در این گزینه آمریکا و متحدانش روند دموکراسی‌طلبی در ایران را در ازای حفظ ابهت و پرستیژ و قدرت جهانی خود نادیده خواهند انگاشت و حکم به پایمال شدن و مختل گردیدن آن - حداقل در کوتاه‌مدت - خواهند داد.
اسرائیلی‌ها شتاب خاصی برای تحقق این پروژه و پروژه‌های تندتر دارند. آنها را بخشی از سلطنت‌طلبان تندرو و بعضی گرایش‌های سیاسی در خارج از کشور که فکر می‌کنند در تکرار الگوی عراق در ایران، سهمی از قدرت خواهند داشت، همراهی می‌کنند.
در صورت حمله امریکا به ایران، ایران هرچند در ابتدا به مقابله‌ای نظامی برخواهد خاست و احیانا" موشک‌هایی نیز به برخی کشورهای همسایه و یا اسرائیل پرتاب خواهد کرد اما شدت و گستره حملات و تبعات اجتماعی و سیاسی و اقتصادی آن چنان وسیع و سریع خواهد بود که می‌بایست به سرعت توجه خویش را از مسائل خارجی و احیانا" مقابله‌های نظامی و موشکی _اگر پایگاه‌های پرتاب آنها سالم مانده باشد_ به مسائل مبرم و خطیر داخلی معطوف نماید.
آمریکا و متحدانش در این چشم‌انداز یا به یک ایران با سرزمینی سوخته و دولتی فقیر و دست در گریبان برای حل مشکلات اولیه زندگی روزمره مردمانش بسنده خواهند کرد و اهداف خود را محقق خواهند دید و یا با اهدافی بالاتر و به بهانه‌ی پاسخ‌دهی به حملات مقابله‌جویانه‌ی نظامی تهران و یا مثلا کمک به مردم ایران و نظایر آن، منازعه‌ی گسترده‌ی نظامی‌شان را وارد فاز جدیدی خواهند کرد؛ و آن مداخله‌ی مستقیم نظامی و سیاسی به قصد تغییر حاکمیت در ایران خواهد بود.
آنچه در تمامی چشم‌اندازهای احتمالی نظامی مشترک است نابودی توان و زیرساخت‌های اقتصادی ایران و بازگشت آن به دورانی شبیه اقتصاد دوره قاجار است. و باز آنچه در اکثر این گزینه‌ها (و از جمله گزینه‌ی محاصره‌ی شدید اقتصادی) مشترک است سرکوب روند دموکراسی خواهی در داخل و بازداشت و سرکوب اپوزیسیون ملی داخلی است که این امر نیز به شدت به نفع آمریکاست. چون آنها اپوزیسیون وابسته به خود را بر اپوزیسیون ملی _چه در داخل و چه در خارج از کشور_ ترجیح می‌دهند.
دو جریان راست منازعه‌جو در غرب و در ایران به گونه‌ای غیرمستقیم به یکدیگر یاری می‌رسانند!
یک پیش‌فرض مهم دیگر جریان راست افراطی این است که آمریکایی‌ها می‌خواهند «نظام» ما را تغییر دهند و اگر مسئله هسته‌ای هم حل شود، مسائل دیگری چون حقوق بشر، صلح خاورمیانه، تروریسم و... را بهانه خواهند کرد. اما نخستین سؤال در برابر این تحلیل این است که بر فرض که چنین باشد راه مقابله با این خطر، کاستن از شکاف دولت – ملت و همبستگی ملی و تصحیح رویکرد خارجی و رعایت موازین آزادی و حقوق بشر در داخل و با ملت خود است. تنها ازاین مسیر است که یک «قدرت» پایدار می‌ماند، ونه از طریق منازعه‌جویی یا معامله‌گری خارجی به جای آشتی ملی و رعایت حقوق ملت خویش و افزایش توان ملی و رفع خطرات خارجی.
بنا به برخی نظرخواهی‌هایی که در سطح منطقه صورت گرفته است فضای عاطفی در کل منطقه فضایی ضدآمریکایی است، بجز در ایران _و کویت_ که این امر شکل متفاوتی دارد و بسیار متفاوت و خفیف‌تر از فضای دیگر کشورهاست. در ایران، هر چند این امر به شدت از سوی جریان راست تکذیب می‌گردد، ولی ضمن آن که نباید این پدیده را ریشه‌دار دانست و یا در مورد آن اغراق نمود، اما نمی‌بایست واقعیت داشتن آن را تکذیب کرد. این واقعیت، به هر دلیلی و برخاسته از هر علتی باشد، نباید نادیده گرفته شود و یا تصور شود که تنها به خاطر «تبلیغات دشمن» است و عملکرد حاکمیت – به مثابه عامل اصلی این وضعیت - را انکار کرد.
همچنین قابل توجه است که جریان راست منازعه‌جوی ایران مسئله‌ی جنگ و عواقب ویران‌کننده و فلاکت‌بار آن را نیز ساده فرض کرده است؛ زندگی مرفه و فارغ‌البال کسانی که از غم بیکاری، فقر، اجاره‌نشینی، خرج روزانه نان و گوشت و... رنج نمی‌برند و نیز در صورت حملات هوایی و نظامی در اعماق پناهگاه‌های زیرزمینی چند لایه، دغدغه‌ی آسیب و مرگ ندارند، ایشان را از درک یک شهروند ساده این مرز و بوم از جنگ و عواقب ویرانگر و وحشتناک بر زندگی روزمره‌اش و خطری که حیات ساده‌ی روزانه‌ی او و خانواده و خویشاوندانش را تهدید می‌کند، دور می‌سازد. همچنین وابستگی به درآمد بادآورده نفت _که ثروت نسل‌های بعد را بی‌محابا و غیرمسئولانه به باد می‌دهد_ و عدم مشارکت فردی در فرآیند تولید و نگاه نفتی و رانتی و عدم زحمت‌کشی برای گذران زندگی، زیست وجودی آنان را تنها در فضای فرهنگی و شعارهای سیاسی و کشمکش‌های پرستیژیک داخلی و بین‌المللی و نگاه ام‌القرایی به جهان اسلام منحصر کرده است؛ و بدین ترتیب آنان از نگاه یک فرد ملی مولد و تولیدگرایی که به خوبی درک می‌کند حملات نظامی چه بلایی بر سر ثروت و سرمایه‌های ملی و زیرساخت‌های اقتصادی کشور وارد می‌کند وشدت و مدت این حملات حتی می‌تواند کشور را از مراحل اولیه‌ی توسعه صنعتی به مرحله‌ی کشاورزی و پیشاصنعتی برگرداند، دور می‌سازد.
اما هم نخبگان و روشنفکران ملی و هم همه شهروندانی که زیست ساده‌ای در این سرزمین دارند می‌دانند _و باید به طور ریزتر و دقیق‌تر آگاه‌تر و روشن‌تر شوند_ که جنگ چه عواقب نکبت‌باری برای همگان دارد. افکار عمومی جهانی واز جمله ایرانیان خارج از کشور، هر چند خود به طور مستقیم تحت این شرایط نیستند اما دل در گرو وطن دارند نیز باید نسبت به این عواقب حساس شود و آنها چه ایرانیان و چه دیگران را در این باره حساس نمایند؛ نمونه‌ی افغانستان و عراق در پیش روی ماست.
یک پیش‌فرض مهم دیگر در میان مشاوران و تصمیم‌گیرندگان جریان راست منازعه‌جوی ایران تصور اغراق‌آمیز در قدرت نظامی و ایذایی و تخریبی است که فکر می‌کنند ایران در صورت حمله در سطح منطقه دارد. آنها تصور می‌کنند که می‌توانند در هنگام حمله به ایران بلافاصله اسرائیل را مورد اصابت موشک قراردهند، تنگه هرمز را ببندند و یا با پرتاب موشک یا از طرق دیگر برخی چاه‌های نفت منطقه را به آتش بکشند و... در باره این پیش‌فرض نیز باید توجه کرد که هر‌چند عملی ساختن برخی از آنها میسر است اما نمی‌تواند تغییری در معادلات سیاسی – نظامی آن هنگام ایجاد کند. حتی اگر حملات گسترده‌ی آمریکا و متحدانش نتواند پایگاه‌های پرتاب موشک را در اولین حمله نابود کند، جمع کردن عواقب حملات اولیه ایران برای غربی‌ها چندان پرهزینه و طولانی نخواهد بود. چون هم حملات بعدی و گسترده آنها، توجه ایران را بیش از پیش به مسائل داخلی متوجه خواهد کرد و هم باز کردن تنگه هرمز و یا خاموش کردن آتش برخی چاه‌های نفت منطقه - که در جنگ عراق و کویت و... نیز نمونه‌های مشابه آن اتفاق افتاد و با فاصله نه چندان طولانی خاموش شد - و نیز برخورد شدید نظامی با مراکز و پایگاه‌هایی که می‌توانند به چنین برخوردهایی ادامه دهند، با توجه به فاصله فاحش موازنه قوای نظامی دو طرف جنگ چندان دشوار نیست. فهم این مسئله نیز نیازمند استدلال و محاسبه و هوشمندی خاصی نیست.
به نظر می‌رسد جنگ قدرت میان جریان راست افراطی و منازعه‌جوی داخلی با راست سلطه‌طلب و ویرانگر خارجی به نقطه و زمان حساسی نزدیک شده است. اینک صورت مسئله تنها به «نظام» برنمی‌گردد، که البته عده‌ای از عقلای آن قوم نیز مشفقانه و با دلسوزی برای نظام طیف منازعه‌جوی خویش را به درستی هشدار و انذار می‌دهند که طریقی که در پیش گرفته‌اند به فروپاشی نظام منجر خواهد شد.
صورت مسئله اینک به «ایران» و ملت کهن و رنج‌کشیده‌اش نیز برمی‌گردد. جدا از سنت گریزناپذیر چرخه و تداول قدرت، آنچه در این میان مهم است آن است که چه بر سر ایران و مردم آن خواهد آمد. از موضع حفظ «بقاء، هویت و منافع ملی" است که امروزه هر ایرانی وطن‌دوستی باید احساس مسئولیت کند و به اندازه و سهم خویش از فاجعه پیش روی، جلوگیری نماید.
شورای فعالان ملی _ مذهبی
منبع : پایگاه اطلاع‌رسانی فرهنگ توسعه


همچنین مشاهده کنید