پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024


مجله ویستا

حرفه؛ نویسنده؟


حرفه؛ نویسنده؟

دوست داستان نویسم، یارعلی پورمقدم، همیشه می گوید آدمی که بین دو صندلی بنشیند حداقل آسیبی که می بیند این است که شلوارش جر می خورد و این حکایت اکثر قریب به اتفاق نویسندگان و شاعران …

دوست داستان نویسم، یارعلی پورمقدم، همیشه می گوید آدمی که بین دو صندلی بنشیند حداقل آسیبی که می بیند این است که شلوارش جر می خورد و این حکایت اکثر قریب به اتفاق نویسندگان و شاعران ما است. با نگاهی، حتی اجمالی، به زندگی و گذران نویسندگان و شاعران مان، از هدایت و نیما تا همین امروز، می توان مصداق های فراوانی برای این ضرب المثل در بین آنها پیدا کرد.

گلایه های دوستان نویسنده را شنیده ایم که در جواب سوال «شغل شما چیست؟» گفته اند نویسنده ام و طرف جواب داده که می دانم اما شغل تان چیست؟

اصلاً نویسنده حرفه یی یعنی چی؟ آیا به کسی که حرفه و شغلی جز نوشتن ندارد نویسنده حرفه یی می گویند، یا نویسنده یی که آثارش از چنان کیفیتی برخوردار باشد که از مراحل تجربی گذشته و در سطحی بالاتر قرار گرفته باشد نویسنده حرفه یی است؟ خلاصه اینکه نویسنده حرفه یی ارجاع به نویسنده اثر دارد یا خود اثر؟

ظاهراً جواب این سوال در نهایت می رسد به نویسنده و خالق اثر. اثر حرفه یی خلق کردن کار نویسنده حرفه یی است. نویسنده حرفه یی اثر حرفه یی خلق می کند، و نویسنده حرفه یی یعنی کسی که کارش فقط نوشتن است و پرداختن به همه اموری که از ملزومات نوشتن است. در این سوی جهان، و مشخصاً در کشور ما، چنین کسی یا باید ثروتی کلان به ارث برده باشد، که مدیریت این ثروت بادآورده برای تامین یک عمر زندگی هم خودش کاری است کارستان و بعد از مدتی می شود همان صندلی دوم، یا درآمد مکفی و مداومی داشته باشد. این درآمد مکفی و مداوم هم البته می شود حقوق ماهانه یی باشد که انسانی ثروتمند یا نهادی غیردولتی، که کشته و مرده ادبیات اند و... (چه رویای شیرینی،) می پردازد یا با هر عنوانی از نهادی دولتی می رسد، که تجربه ملموس در دولت های قبل و بعد از انقلاب نشان داده است که از میان این نویسندگان حقوق بگیر و دولتی چیز دندان گیری نصیب ادبیات مملکت نشده است. البته تعدادی از نویسندگان مان هم بعد از تلف کردن اجباری سال های فراوانی از عمرشان و در پیرانه سری، و آن هم به اجبار، کاری جز خواندن و نوشتن ندارند. می ماند اینکه پس چرا در اروپا و امریکا، مثلاً، نویسنده یی با چاپ یکی دو کتاب حداقل بخور و نمیری تا آخر عمر نصیبش می شود؟ (راستی سالینجر چند ساله است؟ و اصلاً چند تا کتاب چاپ کرده و چند سال است که دیگر کتاب جدیدی از او چاپ نشده است؟ این را خوانده ایم که او سال هاست در قلعه مانندی در نیویورک زندگی می کند و با آن خرج و برج ها- مخصوصاً برج ها- ظاهراً زندگی بدی هم ندارد).

در آنجا، و در آن جاها، چه نظامی بر چاپ و نشر آثار ادبی حاکم است که وقوع چنین اتفاقاتی نه تنها محتمل که ممکن است؟ و این فقط مربوط به تیراژ کتاب است؟ جویس، پروست، سالینجر و... سالی چند هزار یا چند میلیون از کتاب هایشان چاپ و به فروش می رود که زنده هایشان از درصد حق التالیف آثارشان می توانند زندگی کنند؟ یا اینکه نه، درآمدهای دیگری- و همه هم مربوط به چاپ آثار- در نظام فرهنگی آنجا، و آنجاها، پیش بینی شده است که چنین امکانی را ایجاد می کند؟

واقع بین باشیم، اکثر نویسندگان ما، از سنین و نسل های مختلف، برای بودن و زندگی کردن و در ضمن ایجاد امکانی برای نوشتن، در اکثر سال های عمرشان روی دو صندلی نشسته اند. در چنته تاریخ ادبیات معاصرمان کم نیست آثار ارزشمندی که هر نسل می تواند به آن متکی باشد و با ادای سهم خود اتکای مستحکم تری برای نسل های بعد به جا بگذارد. آثاری که حاصل بخش اندکی از عمر و اوقات خالقان آنها است. آن وقت در این شرایط صحبت از جهانی شدن ادبیات مان و جهانی بودن نویسندگان مان...؟ ولی موضوع به این سادگی ها هم نیست. انگار این بحث جهانی شدن نویسندگان و ادبیات مان به دلیل توان بالقوه آنها است و بیشتر از سر حسرت است و شاید اعتراض. اگر حسرتی هست، که هست، همین جاست. حسرت نبودن آن سازوکاری که امکان حرفه یی بودن را ایجاد می کند و امکان بی دغدغه کار کردن و لذت بردن از کار را. کار خلاقه ابزار و شرایط خودش را می طلبد؛ در غیر این صورت باز همان ماجرای صید نهنگ است در حوض کم عمق و کوچک خانگی. آیا کسی نیست که توضیح دهد آن سازوکار مورد اجرا در آن سوی جهان چیست که فکر کردن به آن حتی رویایی شیرین اما این قدر دور از دسترس است؟

اینکه نویسنده ایرانی این گونه از توان و اوقات روزمره خود، توان و اوقاتی که اول باید صرف تامین هزینه های زندگی شود، می زند تا بخواند و بیندیشد و آرام آرام بنویسد و حاصلش می شود هدایت و دیگران پس از او، که هویت و شناسنامه ادبیات داستانی معاصرمان هستند، چیزی در حد معجزه است که باید به آن مباهات کرد. و در آخر اینکه تجربه روزنامه نگاری و فیلمنامه نویسی در مقاطعی امکانی فراروی نویسندگان بسیاری در جهان گشوده است؛ اما دیدیم و می بینیم که نویسندگانی، تنها به این دلیل که فقط نوشتن بلد هستند، به این کارها می پردازند و به اجبار می نشینند بر همان صندلی موحش دومی که حاصلی جز فرسودگی و دوری از خلاقیت ندارد.

یونس تراکمه