یکشنبه, ۱۴ بهمن, ۱۴۰۳ / 2 February, 2025
با ۹۰ دقیقه زمان چه می توان کرد
«۹۰ دقیقه» زمان چندان زیادی برای روایت یک قصه نیست. فیلمسازان زیادی هستند که حتی وقتی به سراغ ساخت سریال هم میروند، بعد از ۱۳ قسمت یا ۲۶ قسمت هم نمیتوانند حرف و پیام خود را به مخاطب منتقل کنند. بنابراین، اینکه فیلمسازی بتواند در یک مدت زمان ۹۰ دقیقهای حرف خود را مطرح کند، فیالنفسه هنر بزرگی محسوب میشود که تعداد قابل توجهی از سینماگران از آن بیبهره هستند. اما برای روایت یک داستان سینمایی، باید داستانی هم وجود داشته باشد که قابلیت طرح در این نود دقیقه را داشته باشد. در سینما جمله معروفی است که میگوید اگر در صحنهای از فیلم یک اسلحه وجود داشت و در طول فیلم از آن استفاده نشد، باید در پایان آن فیلم، با آن اسلحه به سازنده فیلم شلیک کرد!
حالا با در نظر گرفتن این دو نکته میتوان به اهمیت «نکتهسنجی» در روایت یک داستان سینمایی پی برد. ۹۰ دقیقه گاه زمان بسیار زیادی برای روایت داستان یک فیلم است و به همین دلیل مخاطب به جای تماشای داستانی روان و جذاب، با حوادث و ماجراهای متعددی مواجه میشود که هیچ ربطی به داستان اصلی ندارد و فقط باعث حواسپرتی تماشاگر میشود. فیلم «هرچه خدا بخواهد» نمونهای مثالزدنی از چنین فیلمهایی است.
داستان فیلم درباره پیرزن و پیرمردی است که در جزیره کیش زندگی میکنند. آنها که در سالهای آخر عمر خود با یکدیگر ازدواج کردهاند ناگهان در حادثهای دریایی هر دو آنها در دریا غرق میشوند و با رسیدن این خبر به خانواده آنها، فرزندانشان متوجه میشوند که پدر و مادر در سالهای آخر عمر چه «دسته گُلی» به آب دادهاند!
حضور فرزندان این زوج سالخورده در جزیره کیش، ماجراهای فیلم را رقم میزند.
صحنه اول فیلم از فرودگاه آغاز میشود. ونداد پس از پیرمرد و پارمیدا دختر پیرزن با بلیت هواپیما به باجه دریافت کارت پرواز مراجعه میکنند. از همین جا جزئیات فراوانی به تماشاگر ارائه میشود. در این صحنه نشان داده میشود که چمدان مسافرتی هر دو آنها یکی است. هر دو آنها در سفر در جایی نزدیک هم مینشینند. هتل محل اقامت آنها یکی است و حتی اتاقهای آنها نیز در هتل با هم جابهجا میشوند. فیلمساز با تامل تمام این صحنهها را به تصویر میکشد و پس از آن در جلسه مشترکی میان این دو با شخصیت بیدخوری، اطلاعاتی درخصوص نحوه مرگ زوج سالخورده ارائه میکند. نکته جالب توجه اینکه در این مدت عملا صحنههایی وجود دارد که از طریق آنها اطلاعاتی رد و بدل نمیشود و فقط به مدت زمان فیلم اضافه میکند. حتی فیلمساز از صحنه ماشینسواری هم برای انتقال اطلاعات استفاده نمیکند.
تا اینجای داستان میتوان فیلم را براحتی تحمل کرد. بالاخره کیش جذابیتهای بصری فراوانی دارد و احتمالا در تهیه و تولید فیلم هم نقش داشته و نمیتوان بدون نمایش این جذابیتها، حق و حقوق حامی مالی فیلم را ادا کرد. حتی باید بر این مساله هم چشم پوشاند که چطور ونداد که با این چمدان کوچک به کیش آمده، هر زمان که در فیلم دیده میشود لباس و پوششی جدید دارد؟ مگر آن چمدان کوچک چقدر جا دارد که بتواند این حجم از لباس را در خود جا بدهد؟ حامد کمیلی در نقش ونداد، در فیلم فقط ۳ بار ساعت عوض میکند، لباسها و کت و شلوارهای او که از حد شمارش خارج است!
میتوان این مشکل را نیز به علاقه مفرط بازیگران فیلم به نمایش «خوش تیپی» خودشان نسبت داد. این پدیده در بخشهای دیگر فیلم نیز وجود دارد و تقریبا همه بازیگران با چندین دست لباس که گاه ارتباطی هم به داستان فیلم ندارد، مقابل دوربین ظاهر میشوند که فقط و فقط از نظر جنبه ظاهری در خدمت فیلم است!
از نیمههای فیلم و با حضور دیگر بازیگران، کمکم حشو و زوائد فیلم برای مخاطب آزاردهنده میشود. ناگهان شخصیتهای فراوانی وارد فیلم میشوند که اغلب آنها نه کارکردی دراماتیک دارند و نه حضورشان چیزی به فیلم اضافه میکند. یلدا در نقش دختر ناتنی زنی که غرق شده یکی از این شخصیتهاست. بازی او بشدت یادآور بازی الناز شاکردوست است. این بازیگر تازه کار در چند صحنه محدودی هم که به او فرصت بروز و ظهور استعدادش داده شده، عملکرد بدی دارد و هیچ توانایی قابل ملاحظهای را از خود نشان نمیدهد. پوریا پورسرخ نیز انگار اصلا فیلم و فضای آن را درک نکرده و فقط جلوی دوربین آمده تا با ظاهری شبیه هنرپیشههای هندی، گهگاه غیرتی شود یا اینکه تکیهکلامهای بیمزهای مانند: راضیم ازت، خواستنی هستی و... را بیان کند.
رضا عطاران هم در فیلم همان نقش آدمهای آویزان و علافی را ایفا میکند که حالا دیگر هر کارگردانی که به چنین نقشی نیاز داشته باشد، یکراست به سراغ او میآید. کلا در فیلم شخصیتها حضور تعریف شدهای در داستان ندارند. مثلا معلوم نیست شخصیتی که نقش او را ارژنگ امیر فضلی ایفا میکند، به چه دلیل و با چه هدفی آن صحنه را ترتیب میدهد که در آن یلدا با اتومبیل از روی او رد میشود؟ یا به چه دلیل ونداد که صاحب یک شرکت بزرگ است، با دیدن دختری ساده و معمولی مثل پارمیدا از همان نگاه اول عاشق او میشود؟! حتی نمیتوان پاسخی برای این سوال پیدا کرد که چرا پارمیدا از شنیدن خبر مرگ مادرش متاثر نمیشود؟ یا چرا ونداد از خبر پیدا شدن پدری که همه فکر میکردند مرده، اصلا غافلگیر نمیشود؟ در چنین شرایطی پاسخ به این سوال که «چرا باید فرهاد اصلانی در ۲نقش حضور یابد و نقش ۲ برادر را ایفا کند» فراموش میشود و دلیلی منطقی برای آن بیان نمیشود.
فیلم آنقدر روایت خود را شلوغ و مغشوش تعریف میکند که فراموش میکند به این سوال پاسخ دهد جسدی که در ابتدا به عنوان مادر پارمیدا شناسایی شد متعلق به چه کسی بوده است؟ قاعدتا جزیره کیش فضایی کوچک و محدود است و نمیتوان توقع داشت جنازهای در آن پیدا شود و به جای فرد دیگری شناسایی شود و از صاحب جنازه اصلی هم خبری نشود! این ریزهکاریها در ادامه فیلم را به جایی میرساند که مخاطب با پایان فیلم با حجم انبوهی از سوال از سالن سینما خارج میشود.
صحنه پایانی فیلم و بیان زنده بودن آن زوج میانسال نیز بر ابهام فیلم میافزاید. ابهامهایی که مهمترین دلیل توصیه نشدن فیلم از سوی مخاطبان فیلم به دیگران برای تماشای فیلم است. گاه زمان ۹۰ دقیقه هم برای روایت داستان یک فیلم زمان زیادی است و بسادگی از دست میرود. این اتفاقی است که درباره فیلم هرچه خدا بخواهد مصداق دارد.
حبیب حداد
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست