یکشنبه, ۲۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 12 May, 2024
مجله ویستا

انسان کامل در اندیشه مطهر


انسان کامل در اندیشه مطهر

انسان از جهات مختلف یکی از مهم ترین محورهای بحث همة مکتب ها و جهان بینی ها است در این میان تبیین سعادت و کمال انسان در راه رسیدن به آن, از حساسیّت و اهمیّت بیش تری برخوردار است

انسان از جهات مختلف یکی از مهم‌ترین محورهای بحث همة مکتب‌ها و جهان‌بینی‌ها است. در این میان تبیین سعادت و کمال انسان در راه رسیدن به آن، از حساسیّت و اهمیّت بیش‌تری برخوردار است. انسان‌شناس آشنا به زمان، شهید استاد مطهری، در عصر انسان‌محوری افراطی (امانیسم)، پس از بیان دیدگاه مکتب‌های مختلف، در رابطه با انسان کامل و ایده‌آل، و نقد آن‌ها از نظر اسلام چنین نتیجه‌گیری می‌کند که انسان کامل اسلامی، انسانی است که تمام ارزش‌های انسانی، هماهنگ با هم در او رشد کرده باشد از آنجا که مباحث این استاد شهید به صورت سخنرانی‌های متفرّقه در مجامع عمومی بیان شده است؛ و خود او فرصت تنظیم و ترتیب منطقی آن‌ها را نیافته است، این مقال بر آن است که گزارشی از آن‌چه ایشان در رابطه با انسان کامل در مکتب‌های مهم بیان و نقد نموده است را بیان، و موضع اسلام را به جویندگان کمال و سعادت واقعی ارائه کند، انشاءالله که چنین باشد.

یکی از اصول و مبانی هر جهان‏بینی و یکی از محورهای اساسی معرفت‏و اندیشه بشری، «انسان» و مباحث مربوط به او است که همواره توجّه‏ و اهتمام اندیشه‏وران و متفکّران را به خود جلب کرده است و در بخش‏ها و به شیوه‏های گوناگون، شناخت انسان و خصوصیات و توانمندی‏های ‏او را مطرح کرده‏اند.

در حالی که مکاتب جدید به‏رغم اختلافاتی که دارند، انسان محوری ‏[به جای خدا محوری] و اومانیسم را محور و اساس‏ همه‌چیز و تنها راه تأمین سعادت و کمال بشر و رهایی از ظلمت و محدودیت و حقارت معرّفی می‏کنند، در آموزه‏های ادیان الاهی و به‏ویژه اسلام، انسان، جز با خدا محوری و پیوند با مبدأ آفرینش به حیات‏ حقیقی و انسانی و جایگاه برجسته و ممتاز خویش دست نمی‏یابد. آفرینش و طبیعت انسانی به‌گونه‏ای است که جز در پرتو هدایت الاهی، استعدادها و توانمندی‏هایش شکوفا نمی‏شود و انسان منهای خدا، حتّی در معیشت و زندگی دنیایی کامیاب و در آرامش است. (ر.ک: سوره طه (۲۰): ۱۲۴)

در فرهنگ دینی، انسان، مخلوق خدا است و از این جهت، به دیگر پدیده‏های عالم می‏ماند؛ امّا هرگز در رتبه و جایگاه آن ها قرار ندارد. انسان، خلیفه خدا، هدف و غایت آفرینشِ پدیده‏های دیگر، بلکه حاکم ‏بر آن‏ها، اشرف مخلوقات و یگانه موجودی است که روح خدا در او دمیده شد و صبغه الاهی دارد؛ و محوریّت انسان نه تنها مستلزم نفی خدا نیست؛ بلکه انسان جز با خدا ظرفیتش تکمیل، و دل او پُر، و اشباع ‏نمی‏شود؛ زیرا موجود نامحدود جز با نامحدود و مطلق آرام نمی‏گیرد. (ر.ک: رعد (۱۳): ۲۸)

شهید مطهری موقعیّت ویژه انسان در مقایسه با به دیگر پدیده‏ها را این‏گونه بیان می‏کند:

قرآن کریم به طور کلّی برای انسان در مقابل همه اشیای عالم یک حساب‏ جداگانه‏ای باز کرده است. انسان حسابی دارد جداگانه و مستقل. این تعبیر قرآن‏ مجید را ببینید که می‏فرماید: «سَنُرِیهِمْ آیَاتِنَا فِی الْآفَاقِ وَفِی أَنفُسِهِمْ حَتَّی‏ یَتَبَیَّنَ‏ لَهُمْ أَنَّهُ الْحَقُّ أَوَلَمْ یَکْفِ بِرَبِّکَ أَنَّهُ عَلَی‏ کُلِّ شَیْ‏ءٍ شَهِیدٌ؛ (فصلت (۱۴): ۵۳) ما نشانه‏های خود را در آفاق، یعنی در عالم طبیعت و در نفوس خود مردم‏ارائه می‏دهیم». این‏جا را با یک بیان جداگانه و حساب جداگانه‏ای بیان کرده ‏است و همین آیه سبب شده است که در ادبیات ما اصطلاح آفاق و انفس راه پیدا کند. (مطهری، انسان کامل بی‏تا، ص ۷۱)

● کمال انسان‏

در معرّفی انسان و مباحث مربوط به انسان‏شناسی، ابعاد و جنبه‏های‏گوناگونی وجود دارد که مورد توجّه دانشمندان و انسان‏شناسان و همین‏طور صاحبان مکاتب قرار گرفته است؛ نظیر این مباحث: مفهوم ‏انسان‏شناسی و روش‏های آن، آفرینش انسان، جایگاه انسان در نظام‏هستی و به‌ویژه بین پدیده‏ها، استعدادها و توانمندی‏های انسان، امتیازات و ویژگی‏های انسان، محدودیت‏ها و موانع رشد و تعالی انسان، گرایش‏ها و نیازمندی‏های انسان، جاودانگی و فناناپذیری انسان، روابط متفاوت انسان... که در این بین، یکی از مهم‏ترین محورهای بحث از انسان ‏مربوط است به سعادت و کمال حقیقی انسان و این که انسان ایده‏ال و کامل کیست؟ فعلیت متعالی و کمال متناسب با انسان چیست؟

شهید بزرگوار و استاد برجسته آیت‏الله مطهری (قدس سره‏) در عصری که اقبال عمومی به مسائل مربوط به انسان و تمرکز مکاتب‏ گوناگون بر محوریت اومانیسم در حوزه اندیشه و عمل، بیش از هر زمان‏ دیگر خودنمایی می‏کرد، در جایگاه اسلام شناس آگاه به زمان و سنگرنشین فرهنگ اسلام ناب، دیدگاه‏های اسلام را از زوایای گوناگون ‏درباره انسان تبیین و به زیبایی تفسیر کرده است. (مانند آن چه آن شهید بزرگوار در باره آفرینش انسان، دو ساحتی و دو بُعدی بودن انسان، اصالت روح، بینش‏ها و گرایش‏های انسان، هدف و غایات انسان، استعداد و قوا و نیروهای انسانی، خصوصیات ‏برجسته انسان، هدایت انسان، تفاوت‏های انسان با موجودات دیگر و نوع رابطه انسان با سایر پدیده‏ها و خدا و... بیان کرده است و آثار متعدّدی را در این خصوص از خود به جای گذاشته‏ است‏) یکی از مباحثی که آن شهید بزرگوار، با انگیزه و هدف و شورخاصّی آن را توضیح داده، معرّفی انسان کامل اسلام است؛ البتّه هدف اواز بیان این موضوع فقط تفسیر و تبیین نظری و دفاع از نظریه اسلام در برابر نظریه‏های دیگر نبود؛ بلکه طرح این بحث را دربردارنده آثار تربیتی ‏و عملی فراوان دانسته و آن چنان که خود فرموده، درک صحیح آن را شرط مسلمانی و پیمودن صراط مستقیم می‏داند: ما اگر انسان کامل اسلام را [چه از راه بیان قرآن و چه از راه شناخت ‏شخصیت پرورده‏های قرآنی ] نشناسیم نمی‏توانیم راهی را که اسلام ‏معیّن کرده است، برویم. نمی‏توانیم ما یک مسلمان واقعی و درست باشیم. جامعه ما نمی‏تواند یک جامعه اسلامی باشد؛ پس ضرورت دارد حتماً انسان‏ کامل و عالی و متعالی اسلام را بشناسیم. (مطهری، انسان کامل، ص ۷)

شناخت انسان کامل یا انسان نمونه از دیدگاه اسلام، از آن نظر برای ما مسلمین‏واجب و لازم است که حکم مدل و حکم الگو و حکم سرمشق را دارد؛ یعنی ما اگر بخواهیم یک مسلمان کامل باشیم چون اسلام می‏خواهد انسان بسازد، ما اگر بخواهیم به کمال انسانی خودمان برسیم، تحت تربیت و تعلیم اسلامی باید بدانیم ‏که انسان کامل چگونه چیزی است و چگونه است چهره انسان کامل... . (همان، ص ۵)

شایسته است اذعان و اعتراف کنیم که گرچه ربع قرن از شهادت این استاد بزرگوار و نزدیک به نیم قرن از زمان تألیف و سخنان وی می‏گذرد، هنوز آثار او طراوت و تازگی و کاربرد خود را از دست نداده و به حقیقت، درهر حوزه‏ای که استاد قلم زده یا سخن گفته، بهترین مطالب با شیواترین ‏بیان ارائه شده است و ما برآنیم به آن چه این شهید بزرگوار درباره انسان ‏کاملِ اسلام بیان کرده است، اشاره‏ای داشته باشیم.

● تعریف کمال‏

کمال، صفت وجودی است که برای هر موجودی متناسب با آن و متناسب با غایت آن، معنا می‏شود؛ بنابراین، کامل بودن هر چیزی به‏صورت خاص باید تعریف شود. انسان کامل غیر از حیوان کامل و غیر از فرشته کامل و... است؛ ولی می‏توان این گونه نتیجه گیری کرد که «کمال، فعلیّت یافتن استعدادها و قوّه‏ها است».

به اقتضای طبیعت و آفرینش هر پدیده‏ای، استعدادها و توانمندی‏های ‏او معیّن، و فعلیت یافتن آن‏ها تعریف می‏شود، و کمال او عینیّت می‏یابد؛ چرا که هر ماهیتی به حسب اقتضای ذاتی خود، فقط با اوصاف خاصّی‏سنخیت، و استعداد همان دسته از کمالات را دارد. به تعبیر شیخ رئیس، ابن‌سینا: هر موجودی، زمینه‏ها و استعدادهای وصول به فعلیت‏هایی را دارد که متناسب ‏با آن شی‏ء و سازگار با طبیعت و سرشت و استعدادهای درونی او است. (ابن‏سینا، الانتشارات و التنبیهات‏)

کمال‌جویی و سعادت‏طلبی، گرایش طبیعی، غریزی و فطری (ذاتی‏) هر موجودی است و همه تلاش‏ها به منظور پاسخگویی به ‏این میل ذاتی و اشباع خواسته فراگیر همه پدیده‏ها است. موجودات‏ نباتی، براساس اقتضای طبیعی، حرکت کمالی خود را دنبال می‏کنند.عامل حرکت به سوی کمال در حیوانات براساس حبّ ذات و نشأت ‏گرفته از الهام غریزی است؛ امّا در انسان، کمال و عینیّت یافتن استعدادها و توانمندی‏های متضاد و متناوب، جز در پرتو انتخاب و گزینش و تلاش مجاهدانه و همراه با زحمت تحقّق نمی‏یابد. (ر.ک: ‏انشقاق (۸۴): ۶) برخلاف دیگر موجودات، کمال انسانی ‏اکتسابی است و جز با اراده و خواست توأم با مبارزه با موانع و حرکت ‏عملی برای فعلیت بخشیدن به همه استعدادها و توانمندی‏های ‏فطری‏اش تحصیل نمی‏شود؛ پس بحث از کمال موجودات دیگر آسان‏است؛ امّا بحث از کمال انسان چندان آسان نیست.

شهید مطهری می‏گوید: انسان تنها موجودی است که خودش از خودش تفکیک‏پذیر است؛ یعنی ما نمی‏توانیم سنگی داشته باشیم که سنگی نداشته باشد یا گربه‏ای داشته باشیم فاقد گربگی؛ سگی داشته باشیم فاقد سگی؛ پلنگی فاقد پلنگی. هر پلنگی در دنیا آن‏ خصلت‏هایی را که پلنگی می‏نامیم دارد به سهم غریزه؛ ولی این انسان است که ‏انسان بودن خودش را ندارد و باید تحصیل بکند و انسان بودن هیچ مربوط به‏ جنبه‏های زیستی و بیولوژیکی نیست. ... انسانیت یک امری است وراء زیست‏شناسی. (مطهری، انسان کامل، ص ۱۵۵ و ۱۵۶).

کمال خواهی، یک گرایش اصیل و مستقل و البتّه فطری و ذاتی است که همه افراد انسان واجد استعداد و قوّه آن می‏باشند و انسانیت و کمال او به میزان فعلیت ‏بخشیدن این استعداد می‏باشد. انسان در بدو آفرینش از نظر جسمی (مانند دیگر موجودات‏) فعلیت خاص خود را دارد؛ چشم دارد؛ گوش دارد؛ زبان‏دارد...؛ امّا از نظر شخصیتی و انسانیت در بدو تولّد هیچ‏گونه فعلیتی ندارد و تنهااستعداد و توانمندی و دارای ظرفیت‏های عظیمی است که این استعدادها وظرفیت‏ها جز با حرکت ارادی و آگاهانه و همراه با مشقت و جهاد خود انسان‏اشباع نگردیده و به فعلیت نمی‏رسد. شما سراغ هر موجودی بروید می‏بینید، خودش برای خودش به عنوان یک صفت ‏انفکاک‏پذیر نیست...؛ ولی این انسان است که ممکن است یک انسانی باشد منهای انسانیت برای این‏که آن چیزهایی که ما آنها را انسانیت انسان می‏دانیم، آن‏ چیزهایی که به انسان شخصیت می‏دهد (نه آن چیزهایی که ملاک شخص ‏انسان است‏) این‏ها اوّلاً یک سلسله چیزهایی که با ساختمان مادّی انسان ‏درست نمی‏شود چون غیر مادّی است و ثانیاً آن چیزهایی که ملاک انسانیت ‏انسان است و به انسان شخصیت می‏دهد، فضیلت می‏دهد و ملاک فضیلت انسانی ‏انسان است به دست طبیعت ساخته نمی‏شود به دست هیچ کس ساخته نمی‏شود فقط و فقط به دست خود انسان ساخته می‏شود... (همان: ص ۷۱ و ۷۲).

● فرق کمال با تمام‏

به‏رغم نزدیکی دو واژه کمال و تمام که در مقابل هر دو کلمه ناقص به کار می‏رود، آن‏ها به یک معنا نیستند. تمام، در جایی اطلاق می‏شود که یک ‏مصداق، همه آن‏چه را افراد نوعش دارا هستند، داشته باشد؛ برای مثال، هرگاه ساختمان یک منزل، همه اجزای مورد نیاز یک منزل مسکونی را داشته باشد، می‏گوییم ساختمان این منزل تمام است یا اگر نوزادی‏ همه اعضا و جوارح نوع انسانی را داشت، می‏گوییم آفرینش او تام است ‏و اگر فاقد یکی از اعضا بود، او را ناقص می‏خوانیم؛ امّا در بحث کمال و کامل بودن، هر موجودی را با اهداف و غایاتش می‏سنجیم و کمال، رتبه‏ای بعد از تام بودن است.

شهید مطهری برای تعریف انسان کامل توجّه به تفاوت بین کمال و تمام ‏را لازم می‏داند که به گزیده‏ای از آن چه در تفاوت این دو بیان کرده است ‏اشاره می‏کنیم: در زبان عربی، ما دو کلمه داریم نزدیک به یک‌دیگر؛ ولی نه عین یک‏دیگر و کلمه‏ای که ضدّ این دو کلمه است. یک کلمه در کلام عربی بیش‏تر وجود ندارد...یکی کلمه کمال است و دیگری کلمه تمام... و در مقابل هر دو کلمه گفته می‏شود ناقص. ... اگر فرق این دو تا را بیان نکنیم نمی‏توانیم بحثمان را شروع کنیم. تمام، در جایی گفته می‏شود که یک شی‏ء همه آن‏چه که برای اصل وجودشان لازم‏ هست به وجود آمده باشد؛ یعنی اگر بعضی از چیزها به وجود نیاید، اصلاً این در ماهیّت خودش ناقص است. این خودش به وجود نیامده، نیمی از او به وجود آمده است... ؛ ولی کمال، در جایی است که یک شی‏ء بعد از آن‏که تمام هست، باز یک درجه بالاتر می‏تواند داشته باشد و از آن درجه بالاتر یک درجه بالاتر هم می‏تواند داشته باشد. اگر این کمال نباشد، خودش هست. اگر این کمال اضافه‏ شود به آن شی‏ء، یک درجه می‏رود بالاتر. کمال را در جهت عمودی بیان می‏کندو تمام را در جهت افقی؛ یعنی شی‏ء در جهت افقی وقتی به نهایت برسد می‏گویند تمام شد و اگر در جهت عمودی حرکت کند، به آن می‏گویند کمال. می‏گویند عقل ‏فلان شخص کامل شده، قبلاً هم عقل داشت؛ امّا حالا عقلش یک درجه آمده ‏است بالا. ... مسأله انسان کامل معنایش این است که یک انسان تمام داریم در مقابل انسانی که از نظر افقی ناتمام است...)؛ ولی انسان تمام می‏تواند کامل باشد. کامل‏تر و کامل‏تر باشد تا به آن حدّ نهایی. زمانی که از آن بالاتر دیگر انسان وجود ندارد، آن را می‏گوییم انسان کامل... (همان: ص ۹ ـ ۷).

● کمال مدّعای همه مکاتب‏

همه افراد بشر به‏رغم تمام اختلاف‏ها و تفاوت‏هایی که در بینش‏ها وگرایش‏ها دارند، در یک مسأله اتفاق دارند و آن این‏که همگی خواهان‏ کمال و خوشبختی بوده، به دنبال سعادت بیش‏ترند؛ چنان که تمام‏ مکاتب و ایدئولوژی‏ها، مدّعی تأمین سعادت و تعالی پیروان خود بوده، یگانه راه رسیدن به قلّه خوشبختی و کمال را پیروی از دستورالعمل و راهنمایی‏های خود می‏دانند؛ پس در اصل مطلوبیت و ارزش بودن ‏کمال، اختلافی نیست؛ امّا بحث و اختلاف اساسی در این است که ‏سعادت و کمال حقیقی چیست. انسان کامل چگونه انسانی است و به چه ‏فردی از افراد بشری می‏توان عنوان سعادتمند و خوشبخت را اطلاق ‏کرد؟ سپس این‏که چگونه می‏توان این سعادت را به دست آورد و به قلّه ‏کمال رسید؟

به بیان دیگر، مفهوم انسان کامل مورد نزاع و اختلاف نیست؛ بلکه در مصداق کمال اختلاف است. مسأله مهم بیان مقصود عینی از کمال و خوشبختی و تعیین مصداق حقیقی انسان کامل است که هر مکتبی ‏براساس بینش‏های گوناگون فلسفی و گرایش‏های مادّی و معنوی خود به این سؤال پاسخ می‏دهد.

شهید مطهری می‏گوید: هر صاحب مکتبی که مکتبی برای بشریت آورده است، نظریه‏ای درباره کمال ‏انسان و انسان کامل دارد (همان: ص ۷۳).

همه قبول دارند که انسان به دنبال کمال و هدف نهایی می‏باشد که این هدف، با همه موجودات دیگر متفاوت است و درد او، تلاش او همگی برای رسیدن به‏ همان کمال است؛ امّا اختلاف این است که مصداق درد انسان چیست.

هر مکتبی که در دنیا نسبت به ارزش‏های انسانی بحث کرده، به این مطلب توجّه‏ نموده است. در انسان، یک درد تشخیص داده است که ماورای دردهای مختلف ‏انسانی یا هر جاندار و حیوان دیگر است. آن درد چیست؟ آن درد انسانی انسان‏ چیست؟ (همان‏)

بحث از انسان کامل، بحث از ارزش‏ها است که هر مکتبی، ارزش اصلی و اساسی یا ارزش‏های مورد توجّه خود را به میدان می‏آورد و در واقع، نزاع و جنگ ارزش‏ها است. آیا ارزش عقل و خردورزی باید محور باشد یا عشق و محبّت یا عدالت یا خدمت یا عبادت یا آزادی یا...؟

از بین ارزش‏های گوناگون، کدام‏یک شکل دهنده انسان کامل است.

دیدگاه برخی مکاتب به انسان کامل‏

گرچه موضوع این مقاله، معرّفی انسان آرمانی و کامل در مکاتب و نظریه‏های گوناگون نیست و فقط دیدگاه اسلام در باره انسان کامل و متعالی را مورد توجّه دارد، بدون آشنایی با آن چه دیگران در این باره‏ گفته‏اند و نظریه‏هایی که ارائه شده است نمی‏توان نظریه اسلام را به‏خوبی شناخت و مورد ارزیابی قرار داد.

شهید مطهری در این باره می‏فرماید: ما تا مکتب‏های مختلف را طرح و نقد کنیم، آن هم نقد به معنای واقعی، نقد به‏معنای واقعی تنها ایراد گرفتن نیست؛ بلکه آن مانند عمل صرافی است. ... نقد کردن یعنی ببینیم که با معیارها و محک‏های اسلامی این مسائلی که فلاسفه و عرفا عرضه داشته‏اند و مکاتب دیگر ارائه نموده‏اند، چگونه از آب درمی‏آید و نیز ما تا مکتب‏های مختلف را طرح نکنیم و دقیق مورد بررسی قرار ندهیم ‏نمی‏توانیم طرح و پیشنهاد اسلام را بشناسیم. ... وقتی که مکتب‏ها مورد نقد و بررسی قرار می‏گیرند و نقد می‏شوند و در محک اسلامی قرار می‏گیرند می‏توانیم ‏خیلی منطقی و مستدل بگوییم: آقا! ارزش‏های اسلامی در باب انسان این ‏است و این است... و حتّی روی حساسیّت‏هایی که خود اسلام در این زمینه‏ها نشان داده می‏توانیم درصد ارزش این‏ها را بیان کنیم که این چه؛ درصدی دارد و آن دیگری چه ۵۰ درصد، ۳۰ درصد، ۲۰ درصد، ۱۰ درصد... (همان: ص ‏۱۵۷ و ۱۵۸).

بحث از سعادت واقعی و کمال انحصاری و اختصاصی انسان، دغدغه ‏همه متفکّران و صاحبان اندیشه‏ها و مکاتب گوناگون بوده است و جهت‌گیری بسیاری از مباحث دیگر را همین موضوع و نظریه آن‏ها در معرّفی انسان کامل تعیین کرده است. در بین مکاتب و اندیشه‏های فراوانی ‏که در این باب اظهار نظر کرده‏اند، شهید و استاد بزرگوار ما مطهری به‏ برخی از برجسته‏ترین آن‏ها پرداخته و آن‏ها را طرح و ارزیابی و نقد کرده‏ است که به چند مکتب اشاره می‏کنیم.

۱) مکتب عقلیون‏

نظر کسانی که به انسان بیش‏تر از زاویه عقل می‏نگریسته‏اند و جوهر انسان را همان عقل انسانی دانسته و نه چیز دیگر، عقل هم یعنی قوّه تفکّر و قوّه‏ اندیشیدن. از نظر این گروه... انسان کامل یعنی انسان حکیم. کمال انسان در حکمت انسان است (همان: ص ۹۸).

همچنان‏که بدن انسان جزء شخصیت انسان نیست، همین‏طور قوا و استعدادهای ‏روحی و روانی مختلفی که انسان دارد، هیچ کدام این ها جزء شخصیت واقعی‏انسان نیستند. شخصیت واقعی انسان همان نیرویی است که فکر می‏کند؛ فکرکننده است. انسان یعنی همان که فکر می‏کند، نه آن که می‏بیند... نه آن که تخیّل ‏می‏کند... و نه آن که مثلاً می‏خواهد و دوست دارد... و انسان کامل، یعنی انسانی‏که در فکر کردن به حدّ کمال رسیده است و معنای این که در فکر کردن به حدّ کمال رسیده است، یعنی جهان هستی را آن چنان که هست، دریافت و کشف ‏کرده است. ... حُکما در تفاسیر خودشان همیشه ایمان را به صورت یک معرفت، به صورت یک شناخت و به صورت حکمت تفسیر می‏کنند و می‏گویند ایمان‏ یعنی شناخت. (همان: ص ۱۲۰ و ۱۲۱).

نقد و بررسی: عقل به صورت اساسی‏ترین ابزار معرفت و یگانه عامل ‏شناخت اصول و مبانی اوّلیه دین، نقش محوری و انحصاری دارد و به‏صورت رسول باطنی و فصل ممیّز انسان مورد توجّه و اهتمام فوق‏العاده ‏اسلام بوده است؛ امّا انسان و انسانیت منحصر و محدود و خلاصه شده ‏در عقل نیست. عقل، رکن ایمان است؛ امّا تمام ایمان نیست؛ زیرا در ایمان؛ گرایش و تسلیم و تعلّق و به دنبال آن عشق هم دخالت و نقش‏ دارند. عقل و علم و معرفت یک بال است و برای رشد و تعالی به رکن و بال دیگری هم نیاز دارد که از سنخ گرایش و وابستگی است. (برای‏ توضیح بیش‏تر، رجوع کنید به بیان زیبایی شهید مطهری در نسبت و رابطه علم و ایمان ارائه‏ کرده است‏) عقل برای آغاز، رکن و محور اصلی است؛ امّا در ادامه به‏جایی می‏رسد که عشق و محبّت و دل‌دادگی عقل را هم تحت تأثیر قرارمی‏دهد و در سیر استکمالی و تعالی انسان تأثیر بیش‏تری دارد.

گزیده‏ای از آن چه شهید مطهری در نقد مکتب عقلیون بیان کرده‏اند، از این قرار است:

معرفت عقلی، معرفتی است اصیل، قابل اعتماد و قابل استناد، بی اعتبار نیست. ...ما در متون اسلامی به یک حمایت فوق‏العاده‏ای از عقل برمی‏خوریم که در هیچ‏ دینی از ادیان دنیا دیده نمی‏شود. ... مسیحیت در قلمرو ایمان، برای عقل، حقّ‏ مداخله قائل نیست. می‏گوید آن جایی که انسان باید به آن چیز ایمان بیاورد، حقّ ندارد فکر کند. فکر برای عقل است و عقل در این گونه مسائل حقّ مداخله‏ ندارد. ... در اسلام، قضیه درست برعکس است. در اسلام، در اصول اسلام و در اصول دین، جز عقل هیچ چیز دیگری حقّ مداخله ندارد. ... منطقه ایمان در اسلام منطقه‏ای است که در قُرُق و اختیار عقل است و غیر از عقل، هیچ چیز دیگری حقّ مداخله در این منطقه را ندارد. در این زمینه در متون اسلامی‏سخنانی گفته شده فوق‌العاده بلند و عجیب... ؛ [اما ] در اسلام نمی‏توانیم تأییدی پیدا بکنیم که انسان جوهرش فقط عقل باشد و بس؛ بلکه اسلام، آن نظریه‏های دیگر را تأیید می‏کند که عقل یک شاخه از وجود انسان است، نه تمام وجود انسان و نه تمام هستی انسان. ... در اسلام ایمان، حقیقتی است بیش از شناخت. به این مطلب توجّه بفرمایید: شناختن همان‏ دانستن است. ... آیا ایمان به قرآن، یعنی شناخت فقط؟! ایمان به خدا یعنی خدارا درک کردن فقط؟! ایمان به پیغمبر، یعنی درک کردن فقط؟! نه، ایمان قرآنی‏ درست است شناخت رکن ایمان است؛ جزء ایمان است؛ ایمان بدون شناخت، ایمان نیست؛ ولی تنها شناخت هم ایمان نیست. ایمان گرایش است. ایمان تسلیم ‏است. در ایمان عنصر گرایش، عنصر تسلیم، عنصر خضوع، عنصر علاقه و محبّت‏ هم خوابیده است. در شناخت دیگر مسأله گرایش نیست. ... گاهی از اوقات‏ ممکن است انسان چیزی را بشناسد که خیلی از او تنفّر دارد. شما ببینید در سیاست‏ها همیشه دشمن، دشمن خودش را از خودش احیاناً بیش‏تر می‏شناسد... .

علمای مسلمین می‏گویند: دلیل بر این‏که ایمان اسلام فقط شناخت نیست، این ‏است که در قرآن، بهترین نمونه‏ها را از بهترین شناسنده‏ها آورده است و عالی‏ترین شناسنده‏ها را قرآن معرّفی کرده که خدا را در حدّ اعلا می‏شناسند؛ پیامبران را در حدّ اعلاء می‏شناسند؛ معاد را در حدّ اعلا می‏شناسند و در عین‏حال کافرند و مؤمن نیستند. (نظیر آن چه قرآن درباره عُلمای یهود، بلعم باعور و معاندان بیان کرده است‏)... شیطان از ما و شما خدا را خیلی بیش‏تر می‏شناسد. ...اگر ایمان فقط شناخت می‏بود، شیطان باید اوّل مؤمن باشد؛ ولی شیطان مؤمن‏ نیست؛ چون این شناسنده جاحد است؛ یعنی می‏شناسد؛ ولی در عین حال، عناد می‏ورزد؛ مخالفت می‏ورزد. در مقابل حقیقتی که می‏شناسد تسلیم آن حقیقت ‏نیست... .

حال مجموعاً انسان کامل فلاسفه، انسان کامل نیست؛ انسان ناقص است؛ یعنی ‏قسمتی از کمال را دارد. این که برای کمال عقلی اصالت قائل شدند، صحیح است؛ ولی این‏که سایر جنبه‏های کمالات انسانی را نادیده گرفته‏اند... از این جهت ‏انسان کامل فلاسفه، انسان نیمه کامل است... (ر.ک: همان: ص ۱۲۱ ـ ۱۳۶).

۲) مکتب عرفان و تصوّف‏

عارفان و اهل دل، بیش از دیگران به بحث انسان کامل و لوازم سعادت ‏واقعی و مقدّمات آن اهتمام داشته‏اند و دارند و آن را در ادبیات خاصّ ‏خود با زبان شعر و نثر بیان کرده‏اند و پایگاه مردمی بیش‏تری دارند. اینان، عقل و علم را در معرّفی و تأمین کمال و صعود انسان ناتوان، و شهود باطنی و راه دل را شایسته و یگانه طریق حرکت کمال‏طلبی انسان ‏و هماهنگ با فطرت و آفرینش او معرّفی می‏کنند شهید مطهری‏ می‏فرماید:

عرفا مَنْ انسان را عقل انسان و فکر انسان نمی‏دانند؛ بلکه عقل و فکر را به‏منزله یک ابزار می‏دانند و من حقیقی هر کسی را آن چیزی می‏دانند که از او به ‏دل تعبیر می‏کنند. ... دل، یعنی آن مرکز احساس در انسان. مرکز خواست در انسان نه مرکز فکر در انسان. عارف برای احساس و برای عشق که قوی‏ترین ‏احساس‏ها در انسان است، ارزش و اهمیّت زیادی قائل است. ... عشق یک‏ حقیقتی است که در تمام ذرّات وجود جریان و سریان دارد... و اصلاً حقیقت، عشق است و آن چه غیر عشق می‏بینی، آن مجازی است بر روی این حقیقت. مولوی می‏گوید:

عشق بحـری است آسمـان بر وی کفـی‏ چون زلیخـا در هـوای یوسفـی‏

مولوی، مثنوی ۱۲۷۵: دفتر پنجم، ص ۷۹۴

دل هم یعنی همان مرکز عشق الاهی؛ پس یک تفاوت در این‏جا است که من در عرفان، آن چیزی است که عشق می‏ورزد، نه آن چیزی که فکر می‏کند... .

وسیله‏ای که این مکتب برای رسیدن به مقام انسان کامل معرّفی می‏کند، اصلاح ‏نفس است؛ تهذیب نفس است؛ توجّه به خدا است. هر چه بیش‏تر انسان به خدا توجّه کند و هر چه بیش‏تر توجّه به غیر خدا را از ذهن خودش دور کند و هرچه بیش‏تر به درون خودش فرو برود و هر چه که بیش‏تر انسان ارتباط خودش ‏را از بیرون قطع بکند، بهتر به مقام عالی انسان کامل می‏رسد و قهراً این‏ها برای ‏بحث و استدلال و منطق، دیگر ارزش قائل نیستند. مولوی می‏گوید:

پـای استـدلالیـان چـوبیـن بــود پای چوبین سخت بی‌تمکین بود

همان: دفتر اول، ص ۱۰۱.

در جای دیگر می‏گوید:

بحث عقلـی گر دُرّ و مرجـان بود آن دگر باشد که بحث جان بود

بحث جان اندر مقامی دیگر است‏ باده جـان را قـوامی دیگر است‏

همان: ص ۷۷.

نهایت راه عارف، رسیدن است به حق؛ رسیدن به ذات حق. ... پایان این راه این ‏است که حجاب میان او و خدا به کلّی برداشته می‏شود و به تعبیر خود آن ها به‏ خدا می‏رسد...: یا ایها الانسان انک کادح الی ربک کدحاً فملاقیه. (انشقاق(۸۴): ۶)... به مقامی می‏رسی که همه چیز به شما می‏دهند و شما به‏ هیچ‌چیز اعتنا نداری جز به خدا... (ر.ک: مطهری، انسان کامل، ص ۱۳۸ ـ ۱۴۳).

اصلاً انسان کامل حقیقی خود خدا است و هر انسانی که انسان کامل می‏شود، یعنی از خودش فانی شده و به خدا می‏رسد (همان: ص ۱۰۲).

مسأله این است که انسان آن چنان موجودی است که نمی‏تواند عاشق محدود باشد؛ نمی‏تواند عاشق فانی باشد؛ نمی‏تواند عاشق چیزی باشد که آن چیز به زمان‏ و مکان محدود باشد. انسان عاشق کمال مطلق است و غیر از این، عاشق چیز دیگری نیست؛ یعنی انسان، عاشق ذات حقّ است؛ عاشق خدا است. همان کسی‏ هم که منکر خدا است، عاشق خدا است. ... به قول محیی‏الدین عربی که ‏می‏گوید: «ما اَحَبَّ اَحَدٌ غَیْرَ خالِقِهِ؛ هیچ انسانی غیر از خدای خودش را دوست نداشته است» (همان: ص ۷۴ و ۷۵).

انسان یک حقیقتی است که از نفخه الاهی آمده؛ از دنیای دیگر آمده و در این ‏دنیا با این اشیایی که در طبیعت هست، تجانس کامل ندارد. انسان در این دنیا که‏ هست، یک نوع احساس غربت و احساس بیگانگی و احساس عدم تجانس با همه موجودات این عالم می‏کند؛ چون همه فانی هستند؛ همه متغیّر هستند؛ همه ‏غیر قابل دلبستگی هستند؛ ولی در انسان یک دغدغه جاودانگی وجود دارد که ‏همان درد است و این همان نیرویی است که انسان را به عبادت، به پرستش خدا، به راز و نیاز کردن و به خدا نزدیک شدن می‏کشاند. (همان: ص ۵۹).

نقد و بررسی: آن چه در مکتب عرفان گفته می‏شود، در بردارنده‏ مطالب ناب و ارزشمندی است؛ امّا انسان کاملِ عرفان و به ویژه تصوّف، با انسان کامل اسلام و قرآن انطباق کامل ندارد. در اسلام، توجّه به دل وسیر و سلوک عملی نه مستلزم کنار گذاشتن عقل، و نه در بردارنده بی‏اعتنایی به طبیعت و جهان مادّی است. در فرهنگ دینی ما، استدلال وعرفان، عقل و شهود، فکر و عشق با هم تضاد ندارند؛ بلکه مکمّل‏ یک‏دیگرند؛ چنان‏که خدا محوری و عشق و درد الاهی داشتن، به معنای ‏بریدن و قطع رابطه با مردم و جهان بیرون نیست. انسان کامل اسلام‏ نمی‏تواند در برابر مردم و مشکلات و رشد و تعالی آن‏ها بی‏تفاوت بوده،برای آبادانی دنیا و اصلاح امور اجتماعی نکوشد و با انزوا و گوشه‏گیری، فقط به دنبال تهذیب نفس باشد.

عبدا... حاجی‏صادقی

منابع و مأخذ

۱. نهج‌الفصاحه.

۲. نهج‌البلاغه، صبحی صالح.

۳. شهید مطهری، مرتضی، انسان کامل، انتشارات صدرا، اول، بی‏تا.

۴. ده گفتار، انتشارات صدرا، اول، ۱۳۶۰ش.

۵. انسان و سرنوشت، انتشارات صدرا، اول، بی‏تا.

۶. انسان و ایمان، انتشارات صدرا، دوم، ۱۳۵۷ش.

۷. قطب، محمد، انسان بین مادیگری و اسلام، سید خلیل خلیلیان، شرکت سهامی ‏انثار، اول، ۱۳۴۱ش.

۸. بلخی رومی (مولوی‏)، جلال‌الدین، مثنوی معنوی، انتشارات ناهید، ۱۳۷۵ش.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.