پنجشنبه, ۲۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 9 May, 2024
مجله ویستا

ما به اذیت کردن یکدیگر همچنان ادامه می دهیم


ما به اذیت کردن یکدیگر همچنان ادامه می دهیم

رابطه ی نیکی و کامران به دلیل دعواهای مکرر و کدورت در حال منحل شدن است آیا این ازدواج می تواند پایدار باشد

رابطه ی نیکی و کامران به دلیل دعواهای مکرر و کدورت در حال منحل شدن است. آیا این ازدواج می‌تواند پایدار باشد؟

● صحبت‌های زن

هفته پیش من به کامران گفتم برو گمشو، این جمله را نیکی ۳۵ ساله و مادر ۲ پسر ، شهاب ۹ ساله و شایان ۶ ساله ، گفت. من دفعات پیش هم این جمله را گفته بودم اما این دفعه منظورم کاملا جدی بود. دهمین سالگرد ازدواج ما به اندازه یک زنگ تلفن کوتاه بود.

کامران یک خانه در نزدیکی خانه ما پیدا کرد. من فکر می‌کردم که رها شدم در حالی که ویران شده بود. بچه‌ها هم همینطور شهاب از مدرسه اخراج شده بود و شایان هم ناسازگاری می‌کرد. من احساس غرق شدن می‌کردم. من چندین بار تهدید به طلاق کرده بودم اما در عمق کامران را دوست دارم و برای من یاد آوری روز‌های اول آشنایی بسیار سخت است.

وقتی شهاب ۱۲ ماه داشت ما با یک متخصص مشاوره آشنا شدیم اما ما پشیمان شدیم چون کامران از مشاور خوشش نمی‌آمد، و برای من هم ادامه دادن این شرایط به صورت تنهایی بی فایده بود. سه سال بعد وقتی شایان به دنیا آمد ما دوباره مشاوره را آغاز کردیم اما یک ماه بیشتر ادامه نداشت. یک بار دیگر کامران به طور کلی بی خیال شد، او فکر می‌کرد که تنها فرد روی زمین است که مشاوره می‌شود. کامران از آن تیپ شخصیت‌هایی بود که وقتی وارد یک اتاق می‌شد همه به طرف او کشیده می‌شوند. او خوش برخورد ، خنده رو، و جذاب است. من او را در یک کنفرانس بازاریابی ملاقات کرده بودم، وقتی که برای ناهار در کنار من نشست و شروع به صحبت کرد من از او خوشم آمد. ما کنار یکدیگر دوستان زیادی داشتیم، آن‌ها به هشدار می‌دادند که کامران یک آدم خوش گذران و اهل مهمانی است. البته من به درون او می‌نگریستم. او با کسی که او را به راحتی درک می‌کرد هیچ مشکلی نداشت. ما بعد از هشت ماه قرار عروسی را گذاشتیم. و در زمانی که ۲۵ ساله بودیم با یک جشن کوچک ازدواج کردیم.

والدین من به سرعت از کامران خوششان آمد، پدر من مانند کامران خوش برخورد بود و او را دوست داشت. او یک مشاور املاک موفق بود. مادر من بچگانه فکر می‌کرد. از پرورش دادن من و برادرم خود داری می‌کرد. وقتی اتاق من شلوغ بود یا پدرم کاری را فراموش می‌کرد مادرم جیغ جیغ می‌کرد. یا اگر برادرم وسایل اسکیت را در می‌آورد او می‌رفت در تراس ناهار می‌خورد. در کل هر چیزی او را اذیت می‌کرد. ولی من والدینم را دوست دارم و این را می‌دانم که همیشه می‌توانم روی کمک آن‌ها حساب کنم. من در دانشگاه زبان انگلیسی می‌خواندم و بعد از این که فارغ التحصیل شدم نمی‌دانستم که چه کار باید بکنم. من در دوسال مرتب شغلم را عوض می‌کردم. و کار‌های مختلفی کردم و والدینم از من حمایت‌های مالی و روحی خوبی می‌کردند. در ۲۴ سالگی من در یک مشاور املاک شروع به کار کردم و وارد بازار کار شدم . به سرعت احساس راحتی می‌کردم.

بعد از ازدواج من و کامران در یک آپارتمان زندگی خود را شروع کردیم. من در مورد این که هر دوی ما در یک زمینه کار می‌کردیم خوشحال بودم. ما رقیب هم نبودیم ولی این موضوع به ما کمک زیادی می‌کرد. پس از ۶ ماه از ازدواجمان من متوجه شدم که بار دار هستم. و همین موقع بود که همه چیز برای من تلخ شد. من متعجب بودم ولی کامران این گونه نبود. او به من در مدت بارداری خیلی کمک می‌کرد. او برای قرار ملاقات با دکتر هم با من می‌آمد. من تا موقعی که فارغ شدم کار می‌کردم. اما من دوست داشتم که در خانه در کنار بچه‌هایم باشم و این شروع دعوا‌های ما بود.

او به من می‌گفت : تو نمی‌توانی یک تکانی به خودت بدهی؟ تو حتی کار هم نمی‌کنی.

من با اینکه خسته کننده بود اما دوست داشتم که در خانه باشم. کامران تمام جمعه‌ها با همکارانش بود و با هم بازی می‌کردند. او حتی برای خرید از سوپر هم همراه من نیامد تا به من کمک کند. بیشتر همسران بدون در خواست این کار را انجام می‌دهند.

پول یک منبع کمکی است. کامران ول خرج بود و من قناعت کننده بودم من از کوپن استفاده می‌کردم ، او یک تلویزیون پلاسما می‌خرید. او در این شرایط به خاطر کار نکردن مرا سرزنش می‌کرد. دو سال پیش من موافقت کردم که دوباره کار کنم و من ۵ روز در هفته کار می‌کردم.

من یک نوجوان را برای کمک به درس بچه‌ها استخدام کرده بودم و این من را به شدت آزار می‌داد. من صبح با بچه‌ها بیدار می‌شدم و شب آن‌ها را به رخت خواب می‌بردم. او حتی جوراب‌هایش را هم خودش نمی‌شست و حتی آشغال‌ها را هم به بیرون نمی‌برد. او وقتی هیچ کدام از این کار‌ها را انجام نمی‌داد روی اعصاب من راه می‌رفت.

ما در کار خوب عمل می‌کردیم، و کار‌های مختلف انجام می‌دادیم. ما در برابر تحسین دیگران خوب عمل می‌کردیم. هیچ کس فکر نمی‌کرد که کامران غیر قابل تحمل است. مردم چیز‌هایی که من می‌دیدم را نمی‌دیدند. من نمی‌توانستم ببینم که ما همدیگر را بد بخت تصور کنیم. حالا که او رفته من متوجه می‌شوم که ما در روابط خود چه قدر تلاش می‌کردیم. امیدوارم که او هم این را بفهمد.

● صحبت‌های مرد

در سال‌های زیادی نیکی در زمان دعوا‌ها به من می‌گفت که آنجا را ترک کنم. اما بالاخره من یک روز بیرون آمدم. این جمله را کامران ۳۵ ساله و خوشتیپ همان گونه که فکر می‌کردم باشد گفت. من وقتی آن روز بیرون رفتم متقاعد شدم که دیگر تمام شده است.

اما من الان گیج شدم. شایان ساعت ۱ شب به من زنگ می‌زد و گریه می‌کرد که به خانه بروم. من نمی‌خواستم آنها همان دوران بچگی را داشته باشند که من داشتم.

من قبول می‌کنم که در بعضی واقع بی تجربه بودم. من هیچگونه تلاشی درباره عملکردم نداشتم. من باید یک پدر خوب باشم همان گونه که انتظار می‌رفت باشد. من نمی‌توانستم بفهمم که چرا نیکی نمی‌توانست خانه را تمیز کند. وقتی او یک بچه ی دو ماهه داشت همیشه خواب بود.

نصیحت‌های نیکی برای همیشه به فراموشی سپرده می‌شد. او اهمیت نمی‌داد که بچه‌ها آن‌ها را می‌شنوند. من از دعوا در کنار بچه‌ها بیزار بودم. اما وقتی که او بس نمی‌کرد من تمام می‌کردم. ما هیچ موقع سر چیزی توافق نداشتیم. اگر من نمی‌توانستم چیزی را به درستی انجام بدهم او به من می‌گفت برو بیرون! برو بیرون! من طلاق می‌خواهم.

فقط به خاطر این که من برای خرید خانه با او به سوپر مارکت نمی‌رفتم و جمعه‌ها با دوستانم بازی می‌کردم. واکنش‌های او نسبت به تهدید‌های او بیشتر بود. من هم فهمیده بودم که من در برابر مشاور بی خیال بودم. من از اولین مشاوری که دیدم خوشم نیامد. و بنابراین تصمیم گرفتم با مشاور بعدی صحبت کنم. اما من از این که درباره موضوع شخصی با قریبه صحبت کنم بدم می‌آمد.

من کوچکترین فرزند یک خانواده چهار نفری بودم. پدر من یک فروشگاه موفق لوازم خانگی داشت ولی عیاش بود و پولش را هم در این راه خرج می‌کرد. مادر من نیز هم کار‌های خانه را انجام می‌داد و هم کار منشی گری انجام می‌داد. پدر من همیشه نسبت به مادرم خشمگین بود. من دورانی را که در رختخواب بودم به خاطر می‌آورم که من صدای دعوا‌ها و لرزش‌های آن‌ها را می‌شنیدم. مادرم خودش غذا می‌پخت. و پدرم هرگز به او کمک نمی‌کرد. در نهایت آن‌ها در زمانی که من ۱۷ ساله بودم از هم جدا شدند.

بعد از دانشگاه من به دنبال یک کار تجاری بودم. من هرگز به گذشته ام نگاه نمی‌کنم. ومن از این که برای مردم در مورد ساختمان‌ها مشاوره می‌کنم بسیار راضی هستم.

مردم به من می‌گفتند که چگونه می‌توانی با همسرت کار کنی؟ چیز‌های زیادی بود که من دوست داشتم آن‌ها را به طور متفاوتی انجام دهم. ما هر دو برای یک شرکت کار می‌کردیم و در کنار هم توانایی‌های زیادی داشتیم و هر دو در کا رها عمیقا کار می‌کردیم.

ما در اوایل ازدواجمان نمی‌توانستیم یک شب بدون هم بخوابیم. اما حالا او در بالای خانه می‌خوابد و من در طبقه ی پایین می‌خوابم. در گذشته دو هفته من جایی برای خوبیدن نداشتم و خانواده ام را از دست داده بودم، او تحمل ناپذیر بود و من حاضر نبودم به خانه بیایم.

نیکی می‌گفت تو تغییر کرده ای، او عصبانی تر شده بود. او دوست داشت بیشتر از من به بیرون برود و به همین خاطر مانند مادرش خیلی غر میزد. من سعی می‌کردم همه چیز را مرتب کنم.

● نظر مشاور

بعد از ۱۰ سال زندگی مشترک نیکی و کامران زندگی بسیار محکمی داشتند و برای آن‌ها فکر کردن درباره ی جدا زندگی کردن هم سخت بود. و هم به این فکر می‌کردند که در این زمان بایکدیگر بودن غیر قابل تحمل است. تلخی و شکست دو گوشه از زندگی آن‌ها کمین کرده است. زندگی آن‌ها از یک پدر مادر ساده به سمت یک سری مشکلات و استرس‌ها درست مانند دیگر مردم کشیده می‌شد. باید قبل از ینکه تشکیل خانواده داد شرایط یکدیگر را درک کرد.

من به آن‌ها گفتم تا زمانی که آن‌ها نسبت به مشاور معتمد نشوند، مشاور نمی‌تواند به آن‌ها کمک کند. در تلاش‌های قبلی شما به سرعت تسلیم می‌شدید. در حقیقت کامران قول داد تلاشش را بیشتر کند. و این دفعه بزرگترین قدم را در یک مسیر درست بردارد.

نیکی درست می‌گفت که آن‌ها درباره ی یک موضوع سال‌ها دعوا می‌کردند، اما او در جنگل درخت‌ها را نمی‌دید. این یک کار ساده مانند تمیز کردن خانه نبود. این یک کمبود در احترام و عشق بود. مشکلات همیشگی آن‌ها هر روز با تاکید بیشتر شعله ور تر می‌شد. بعضی مواقع عصبانیت نیکی قابل پیشبینی بود. اما او باید از راه دیگری برای انتقال پیامش استفاده می‌کرد، بدون انتقاد و سخن تلخ و بدون تاکید بر درخوست طلاق.

به خاطر این که در بچگی کامران در شرایط بدی بود. او به طور مکرر از دعوا خودداری می‌کرد. در مواقعی هم نمی‌توانست و خسته می‌شد، به خاطر این که پدر و مادر او هیچگاه مشکلاتشان را در مسیر درست حل نمی‌کردند.

این دو نفر به انجام مشاوره ی مؤثر به مدت دو سال ادامه دادند.

● چرا این کار این قدر طول کشید؟

برای مبتدی‌هایی مثل نیکی و کامران بارگشتن به راه اصلی و درک مواردی که به آن‌ها کمک می‌کرد کمی مشکل بود و با سرعت این اتفاق نمی‌افتاد. اما در دراز مدت تاثیر خود را بر شرایط می‌گذارد. این مشاوره ا به آن‌ها شجاعت داد و این که موضع دفاعی خود را کنار بزنند و در را برای تغییر واقعی یک دیگر باز کنند.