پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024


مجله ویستا

از این سرای ترک و فرهاد کش , فریاد


از این سرای ترک و فرهاد کش , فریاد

همه حکیمان , متفکران ,نویسندگان و شاعران در باره جهان گذران , کوتاهی عمر بشر نسبت به عمر جهان هستی نظراتی داشته اند

وضعیت جهان ، وجود انسان ، عمر آدمی و مدتی که در روی زمین می گذراند ، ناپایداری عمر و بی اعتباری جهان ، سعی تلاش انسان بر روی زمین ، دشواری و آسایش و غم وشادی بشر در مدت عمر ، کوتاه بودن مدت زندگی بشر نسبت به عمر جهان هستی ، همیشه مورد توجه و دقت نظر و به صورت پرسش بزرگی برای بشر بر روی زمین مطرح بوده و در باره این موضوعات تفکر و اندیشه می کرده است و برای خود بنیاد فکری ایجاد می کرده و براساس آن حرکت و سعی و تلاشش را شکل میداده است .

حکیمان ، خردمندان و اندیشمندان ایران زمین نیزمانند همه متفکران جهان ، در باره این موارد و مطالب فکر کرده و اندیشیده اند و افکار خود را به نثر و نظم برای دیگران بیان کرده اند . اکثر شاعران پارسی گوی ، در باره گذران بودن جهان ، بی وفائی دنیا ، پذیرش غم و شادی و دشواری و آسایش ، فکر نکردن و آزرده نشدن درمورد آنچه که گذشته و مسائلی که هنوز روی نداده و برای فرداست ، دنیا را چون مسافرخانه و کاروانسرایی دیدن که در آن نمی توان توقف چندانی کرد و بنا و عمارتی ایجاد نمود ، دنیا را مقام مجازی و سراچه بازیچه انگاشتن ، تصور جهان، چون گلی که ظاهرا زیباست ولی عمر کوتاه و ناپایدار دارد و توجه بدین مطلب داشتن که ، افراد عاقل و دوراندیش مانند میوه رسیده به شاخه های تعلقات دنیا نمی چسبند و بدان تعلق خاطر زیاد ندارند و به فکر جمع آوری مال و متاع دنیا ،بیش از نیاز گذران عمر و روزمره نیستند .

یکی از مسائل مهمی که در کتب دینی و عرفانی در باره آن بسیار سخن رفته است ، نکوهش دنیا و ترک تعلقات آن است . اگر به زندگی بزرگان دینی و عرفا و اولیا بنگریم ، متوجه می شویم که هیچ یک از آنان نه تنها از زندگی اجتماعی گریزان نبوده اند بلکه همواره در متن و در جریان زندگی عادی و جامعه به کار و کوشش مشغول بوده اند. همه این بزرگان مردم را به کار و کوشش می انگیخته اند و آنان را از بیکاری و بطالت پرهیز می داده وبه سعی و تلاش برای گذران زندگی سالم بدون منت از دیگران ترغیب می کرده اند . بهر حال مراد آنها از نکوهش دنیا و مذمت آن ، ترک حیات اجتماعی مثبت نیست بلکه مراد تبری جستن از غفلت و غرق شدن در ظواهر حیات و علاقه وافر به مال و منال دنیا بوده و فراموش نکردن گذران بودن جهان و فریفته نشدن به مظاهر دنیا و غفلت از این مطلب است که دنیا سرای ترک است و بقائی برای آن متصور نیست .

« دنیائیان از مخلوقات خدا که به کسوت قدرت و دولت درآمده اند می ترسند و از آنان حساب می برند ، ولی از خداوند لایزال نمی ترسند . حال آنکه عارفان وارسته از خدا می ترسند و از متکبران هر گز . »

« دنیا دو جنبه متناقض دارد . یک جنبه وجودی و دیگر جنبه عدمی ، جنبه وجودی دنیا آدمی را مفتون می سازد . از اینرو خیال می کند که خوشی ها و زیبایی های دنیا از قبیل مال و مقام و مسند ولذت ، پایدار است . اما جنبه عدمی دنیا به آدمی اندرز می دهد که شیفتۀ این صورت های دلنشین ناپایدار نگردد و جانب اعتدال و و اقع بینی را مغفول ندارد »

خواجه عبدالله انصاری معروف به پیر هرات از عرفا و مشایخ قرن پنجم هجری ، در بیان افکار و تفکرات عارفانه خود ، نثر کهن دری را به صورت مصنوع ، مرسل ، مسجع و آهنگین بکار گرفته است ، که دعا ها و عبارارت و کلمات قصار وی شهرت دارد .

پیر هرات در غنیمت شمردن حال و عدم توجه به متاع دنیا که نداشتنی است و جهانی که سرای ترک است و اجل در پی آدمی ، می فرماید :

- دی رفت و باز نیاید ، فردا اعتماد را نشاید ، حال را باش و غنیمت دان که هم دیر نپاید ، که بسی بر نیاید که از ما کسی را یاد نیاید .

- در حق دنیا چه گویم ؟ که به رنج به دست آرند ، و به زحمت نگه دارند ، و به حسرت بگذارند.

- بر گذشته افسوس مخور . عمر را غنیمت دان . تندرستی را شکر گزار .

- هان تا به حیات مستعاری منسوب نشوی ، که دنیا متاعی است نداشتنی ، و بضاعتی است گذاشتنی . اگر روی دل شسته ای و علم از بهر دین جسته ای ، ای پسر از دنیا گذر کن و مهر او از دل بدر کن .

- دنیا متاعی است نداشتنی ، و بضاعتی است گذاشتنی .

- دنیا سرای ترک است ، و آدمی برای مرگ است ، چاهی است تاریک ، و راهی است باریک ، وای بر آن کس که چراغ ایمان کشت ، و بار مظالم بر پشت .

در ادامه اشعار شعرای پارس گوی در باره دنیایی که چون گذرگاه است و کاروان عمر در حال گذر و عدم توقف مسافر دنیا در گذرگاه دنیا ، ناپایداری و بی اعتباری جهان و غنیمت شمردن حال و دم عمر ، آمده است :

● خواجه عبدالله انصاری

دی آمد و هیچ نامد از من کاری

و امروز ز من گرم نشد بازاری

فردا بروم بیخبر از اسراری

نا آمده به بدی از این بسیاری

***

گذرگاهی است این دنیای فانی

نپاید مرد عاقل بر گذرگاه

● خیام

برخیز و مخور غم جهان گذران

خوشباش و به شادمانی گذران

در طبع جهان اگر وفائی بودی

نوبت بتو خود نیامدی از دگران

***

این غافله عمر عجب می گذرد

دریاب دمی که با طرب می گذرد

ساقی غم فردای حریفان چه خوری

پیش آر پیاله را که شب می گذرد

***

بر چهره گل شبنم نوروز خوش است

در صحن چمن روی دل افروز خوش است

از دی که گذشت هر چه گویی خوش نیست

خوش باش وز دی مگو که امروزخوش است

***

شادی بطلب که حاصل عمر دمی است

هر ذره خاک کیقبادی و جمی است

احوال جهان و اصل این عمر که هست

خوابی و خیالی و فریبی و دمیست

***

ای دوست بیا تا غم فردا نخوریم

وین یک قدم عمر را غنیمت شمریم

فردا که ازین دیر کهن در گذریم

با هفت هزار سالگان سربسریم

● ناصر خسرو

نیست دشوار جهان بدتر از آسانش

چون همی بگذرد آسانش و دشوارش

***

زی من یکی است نیک و بد دهر از آنک

سورش بقا ندارد و نه شیونش

آمیخته است زهرش در نوش او

آویخته است تیره اش با روشنش

● سنائی

نباید خورد چندین غم بباید زیستن خرم

که از ما اندرین عالم نخواهد ماند جز نامی

منه بر خط گردون سر ز عمر خویشتن برخور

که عمرت را ازین خوشتر نخواهد بود ایامی

مترس از کار نابوده مخور اندوه بیهوده

دل از غم دار آسوده به کام خود بزن گامی

***

بدین ده روزه دهقانی مشو غره که ناگاهان

چو پیمانه پر گردد نه ده ماند نه دهقانی

تو مانی و بد و نیکت چو زین عالم برون رفتی

نیاید با تو در خاکت نه فغفوری نه خاقانی

● فخرالدین گرگانی

چه باید رفته را اندوه خوردن

همان نابوده را تیمار بردن

نز اندوه تو دی با تو بیاید

نه از تیمار تو فردا بپاید

پس آن بهتر که با رامش نشینی

ز عمر خویش روزی خوش ببینی

اگر صد سال باشی شاد و پیروز

همیشه عمر تو باشد یکی روز

اگر سختی بری گر نام جوئی

ترا آن روز باشد کاندروئی

● جمال الدین اصفهانی

دل مبند ار خردی داری بر سیم و زرت

که زر و سیم جهان همچو جهان بر گذر است

● افضل الدین کاشانی

احداث زمانه را چو پایانی نیست

احوال جهان را سرو سامانی نیست

چندین غم بیهوده بخود راه مده

کاین مایۀ عمر نیز چندانی نیست

● سعدی

هر که آمد عمارتی نو ساخت

رفت و منزل به دیگری پرداخت

وان دیگر پخت همچنین هوسی

وین عمارت بس نبرد کسی

یا ر ناپایدار دوست مدار

دوستی را نشاید این غدار

***

خوشست عمر دریغا که جاودانی نیست

بس اعتماد برین پنج روز فانی نیست

گلیست خرم و خندان و تازه و خشبوی

ولیک امید ثباتش چنانکه دانی نیست

اگر ممالک روی زمین بدست آری

بهای مهلت یک روزه زندگانی نیست

دل ای رفیق درین کاروانسرا مبند

که خانه ساختن آیین کاروانی نیست

***

نگهدار فرصت که عالم دمی است

دمی پیش دانا به از عالمی است

***

اگر سرفرازی به کیوان برست

و گر تنگدستی به زندان درست

چو خیل اجل در سر هر دو تاخت

نمی شاید از یکدگرشان شناخت

***

جهان ای پسر ملک جاوید نیست

ز دنیا وفاداری امید نیست

***

بر مرد هشیار دنیا خس است

که هر مدتی جای دیگر کس است

چنین گفت شوریده ای در عجم

به کسری که ای وارث ملک جم

اگر ملک بر جم بمانید و بخت

تو را چون میسر شدی تاج و تخت ؟

***

نکویی کن امسال چون ده توراست

که سال دگر دیگری دهخداست

***

دلیر آمدی سعد یا در سخن

چو تیغت به دست است فتحی بکن

بگوی آنچه دانی که حق گفته به

نه رشوت ستانی و نه عشوه به

طمع بند و دفتر ز حکمت بشوی

طمع بگسل و هر چه خواهی بگوی

***

تو را این قدر تا بمانی بس است

چو رفتی جهان جای دیگر کس است

مشقت نیرزد جهان داشتن

گرقتن به شمشیر و بگذاشتن

***

جهان ای پسر ملک جاوید نیست

ز دنیا وفاداری امید نیست

***

بر مرد هشیار دنیا خس است

که هرمدتی جای دیگر کس است

***

غم از گردش رزوگاران مدار

که بی ما بگردد بسی روزگار

***

مکن خانه بر راه سیل ، ای غلام

که کس را نگشت این عمارت تمام

نه از معرفت باشد و عقل و رای

که بر ره کند کاروانی ، سرای

***

بر آنچه میگذرد دل منه ، که دجله بسی

پس از خلیفه بخواهد گذشت در بغداد

● حافظ

حافظا چون غم و شادی جهان در گذر است

بهتر آنست که من خاطر خود خوش دارم

***

نه عمر خضر بماند و نه ملک اسکندر

نزاع بر سر دنیای دون مکن درویش

***

در این مقام مجازی بجز پیاله مگیر

درین سراچه بازیچه ، غیر عشق مباز

***

عاقبت منزل ما وادی خاموشان است

حالیا غلغله در گنبد افلاک انداز

ملک این مزرعه دانی که ثباتی ندهد

آتشی از جگر جام در املاک انداز

***

بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین

کاین اشارت ز جهان گذران ما را بس

***

شب صحبت غنیمت دان که بعد از روزگار ما

بسی گردش کند گردون بسی لیل و نهار آرد

***

خوش عروسیست جهان از ره صورت لیکن

هر که پیوست بدو عمر خویش کاوین داد

***

از ره مرو به عشوه دنیا که این عجوز

مکاره می نشیند و محتاله میرود

***

سفله طبع است جهان بر کرمش تکیه مکن

ای جهان دیده ، ثبات قدم از سفله مجوی

***

جهان پیر است و بی بنیاد از این فرهاد کش فریاد

که کرد افسوس و نیرنگش ملول از جان شیرینم

● عراقی

گردنده فلک دلیر دیرست که هست

غرنده بسان شیر دیرست که هست

یاران همه رفتند و نشد دیر تهی

ما نیز رویم و دیر دیرست که هست

***

در واقعهُ مشکل ایام نگر

جامیست ترا عقل ، در آن جام نگر

ترسم که به بوی دانه در دام شوی

ای دوست همه دانه مبین ، دام نگر

● سیف فرغانی

ای جان تو مسافر مهمانسرای خاک

رخت اندرو منه که نه ای تو سزای خاک

ای داده بهر دنیی دون ، عمر خود بباد

گوهر چو آب ، صرف مکن در بهای خاک

در صحن این خرابه غباری نصیب توست

ورچه چو باد سیر کنی در فضای خاک

● خواجوی کرمانی

منه دل بر این گلشن دلگشای

که چون بگذری باز مانی بجای

***

چو بنیاد عمرست نااستوار

بنقد این نفس را غنیمت شمار

که چون بگذرد عمر و چون بگذری

ازین باز مانی و حسرت خوری

● مولوی

همچنان جمله نعیم این جهان

بس خوش است از دور ، پیش از امتحان

می نماید در نظر از دور ، آب

چون روی نزدیک ، باشد آن سراب

گنده پیر است او و از بس چاپلوس

خویش را جلوه کند چون نوعروس

هین مشو مغرور آن گلگونه اش

نوش نیش آلودۀ او را مچش

آشکارا دانه ، پنهان دام او

خوش نماید ز اولت ، انعام او

***

می نماید مار اندر چشم ، مال

هردو چشم خویش را نیکو بمال

منگر اندر غبط این بیع و سود

بنگر اندر خسر فرعون و ثمود

***

صد هزاران دام و دانه است ای خدا

ما چو مرغان حریص بی نوا

دم به دم ، ما را بسته دام نویم

هر یکی گر باز و سیمرغی شویم

می رهانی هر دمی ما را و باز

سوی دامی می رویم ، ای بی نیاز

***

این جهان دام است ، دانه اش آرزو

در گریز از دامهای ، روی آر ، زو

***

آنچنانکه حق ز گوشت و استخوان

از شهان ، باب صغیری ساخت هان

اهل دنیا ، سجدۀ ایشان کنند

چونکه سجدۀ کبریا را دشمن اند

لایق این حضرت پاکی نه اید

نیشکر پاکان ، شما خالی نی اید

آن سگان را ، این خسان خاضع شوند

شیر را عار است کو را بگروند

موش کی ترسد ز شیران مصاف ؟

بلکه آن آهوتگان مشک ناف

***

جان قسمت گشته بر حشو فلک

در میان شصت سودا ، مشترک

***

این جهان ، زندان و ما زندانیان

حفره کن زندان و خود را وارهان

***

این جهان همچون درخت است ای کرام

ما برو چون میوه های نیم خام

سخت گیرد خام ها مر شاخ را

زانکه در خامی نشاید کاخ را

چو بپخت و گشت شیرین ، لب گزان

سست گیرد شاخه ها را بعد ازآن

***

پس تو را هر لحظه مرگ و رجعتی است

مصطفی فرمود : دنیا ساعتی است

***

کاروان بر کاروان زین بادیه

می رسد در هر مسا و غادیه

آید و گیرد وثاق ما گرو

گه رسیدم ، نوبت ما شد ، رو

چون پر چشم خرد را برگشاد

زود بابا رخت بر گردون نهاد

● ناصر بخارایی

پیروزه فلک که بگوهر نشانده اند

در وی نشان حادثه چون نقش خاتمست

روزی ترا بزهر حوادث کند هلاک

گردون حلقه کرده ، که چون مار ارقمست

زین حقه مدور کحلی آسمان

دارو طلب مکن ، که درو درد مرهمست

بر باد رفت عمر و تو از خویش غافلی

یکدم بخویش آ که همه عمر یک دمست

فرصت اگر دمیست غنیمت شمر

همدم مجو که همدم تو هم ، دمیست

● مغربی

ای که عالم را وجود و آبرویی می نهی

در بیابان عدم عالم سرابی بیش نیست

چیست عالم ای که می پرسی نشان و نام او

بر محیط هستی مطلق ، حبابی بیش نیست

● خواجه نصیرالدین طوسی

زین گوشه ی ایوان که برافراشته ای

وین خواسته ی خلق که برداشته ای

چه فایده بد ترا چو نایافته کام

بگذشتی و اینها همه بگذاشته ای

حجت الله مهریاری

پی نوشت :

۱- میناگر عشق- کریم زمانی – صفحه ۷۹۹

۲- همان ماخذ – صفحه ۸۰۹

منابع و ماخذ :

۱- خواجه عبدالله انصاری – سخنان پیر هرات – شرکت کتابهای جیبی - ۱۳۵۶

۲- کریم زمانی – میناگر عشق – نشر نی – ۱۳۸۸

۳- دکتر بدیع الزمان فروزانفر- سخن سخنوران – انتشارات خوارزمی – چاپ چهارم – ۱۳۶۹

۴- دکتر ذبیح الله صفا – تاریخ ادبیات در ایران – انتشارات فردوس – چاپ سیردهم – ۱۳۷۲

۵- دیوان اشعار شعرای پارسی گوی