یکشنبه, ۱۴ بهمن, ۱۴۰۳ / 2 February, 2025
مجله ویستا

هنر اتروسك هنر رومی امپراتوری پسین«پیکرتراشی و نقش برجسته ساختمانی»


هنر اتروسك هنر رومی امپراتوری پسین«پیکرتراشی و نقش برجسته ساختمانی»

در شاه نشین غربی باسیلیکای کنستانتین, پیکره نشسته بزرگی از امپراتور به ارتفاع تقریبی ۹ متر وجود داشت, که فقط سرش از حوادث روزگار جان سالم به در برده است این پیکره از یک مغزی آجری, نیم تنه چوبی با پوشش مفرغ و سر و دستها و پاهای مرمرین ساخته شده بود

● پیکرتراشی و نقش برجسته ساختمانی

در شاه نشین غربی باسیلیکای کنستانتین، پیکره نشسته بزرگی از امپراتور به ارتفاع تقریبی ۹ متر وجود داشت، که فقط سرش از حوادث روزگار جان سالم به در برده است. این پیکره از یک مغزی آجری، نیم تنه چوبی با پوشش مفرغ و سر و دستها و پاهای مرمرین ساخته شده بود. فقط بلندی سر پیکره مزبور به ۲۵۵ سانتی متر می رسد و وزنش بیش از هشت تن است. ویژگیهای نیم تنه هایی که پیشتر توصیف کردیم و نشان دادیم که در آنها دو عنصر واقعی و کمال مطلوب یا یکی از از پی دیگر می آید یا هر دو با یکدیگر ترکیب می شوند، در اینجا دیگر جزو عناصر مسلط نیستند.

بلکه در اینجا به نخستین جلوه های صفات آشنای دوره پیشین یعنی دوره کهن برمی خوریم: ساده نمایی جزییات، همراه با منتظم نمایی خطوط و بخشهای چهره و تخت گردانی چهره به طوری که آن را دارای حالتی نقاب گونه و با نمایی از روبرو در معرض دید قرار می دهد. چشمها نسبت به بقیه بخشهای چهره بی نهایت بزرگ جلوه می کنند، لیکن در سردیس کنستانتین، به شیوه برخی از چهره های فردی متعلق به سده سوم مانند چهره فیلیپ عرب، چشمها کمی به یک طرف و رو به بالا نمایانده شده اند.

ویژگیهای تغییر ناپذیر شکل ثابت، به گونه ای که در بررسی هنر مصر و بین النهرین – مخصوصاً در شبیه سازی از پادشاهان – از نظرمان گذشت، یکبار دیگر در اینجا ظاهر می شوند. شخصیت امپراتور، تندیس عظیم و برخوردار از اقتدار ابدی، گم می شود.

آنچه پیکرتراش به نمایش می گذارد اقتدار او است نه شخصیت و حالت روانیش، غول آسایی ابعاد، انعطاف ناپذیریهای منسوب به دوره کهو چشمانش که به چیز یا شخص این جهانی خیره نشده اند – جملگی با هم در می آمیزند تا فرمولی برای نمایش قدرت سلطه جویانه متناسب مقام شامخ کنستانتین به عنوان امپراتور مستبد – که در اوایل سده چهارم مطمئناً به این مقام نیز رسیده بود – فراهم آورند. پس جای شگفتی ندارد که امپراتوران مسیحی، که از لحاظ قدرتشان معادلهای اروپایی رامسس بودند، به شکلی غول آسا مانند تندیسهای غول پیکر پادشان مصر در شهر الاقصر و (پیش از آن) ابوسمبل، مجسم شده اند.

تغییرات ژرف در سبک، که با سرعتی هرچه بیشتر در سده چهارم به وقوع می پیوندند و آغازگر دوره هنر سده های میانه می شوند، به بهترین شکل ممکن در گروه پیکره های موسوم به والیان چهارگانه مربوط به حدود ۳۰۵ میلادی دیده می شوند.

این اثر با آنکه از چهره کنستانتین قدیمی تر است، گرایش آغاز شده در جهت کهنه گرایی را با برجستگی به مراتب بیشتری منعکس می کند. گروه پیکره مزبور که از سنگ سماق در یکی از ایالتهای شرقی (احتمالاً مصر) تراشیده شده، تجسمی از چهار حاکم همیار در امپراتوری روم است: دیو کلسین و ماکیسمیانوس (در مقام اوگوستوس) و گالریوس و کنستانتین «کلوروس» پدر کنستانتین (در مقام سزار). آنها یکدیگر را به نشانه وحدت مطلوب اما تحقق نایافته شان، در آغوش گرفته اند و با آنکه یکدیگر را در آغوش گرفته اند به نظر می رسد که در نگرانی از آینده ای ناگوار غرق شده اند و در برابر فاجعه ای قریب الوقوع قرار گرفته اند، که خود بازتابی است از نگرانی مسلط بر آن دوره که شرحش گذشت.

ویژگیهای کلاسیک ناپدید شده اند، تناسبها بسیار ناجورند و کمتر رعایت شده اند؛ سرها بزرگند و بر اندامهایی چاق و خپل قرار گرفته و ظاهری دیو مانند به پیکره ها داده اند. جامه ها تصنعی و بدنها بی شکل اند. در اینجا هفتصد سال ایده الیسم و ناتورالیسم یونانی و رومی به نقطه پایان می رسد. هنرمند هیچ تلاشی برای ساختن چهره هایی شباهت دار به خرج نداده است؛ ظاهر چهره ها در هر چهار پیکره، یکی است. فردیت و شخصیت، دیگر به روزگار گذشته تعلق پیدا کرده اند.

نیروی آفرینشگر و مهارت فنی زایل شونده روم در غرب را می توان در طاق کنستانتین (۳۱۲ – ۳۱۵ میلادی) در شهر رم مشاهده کرد . این آخرین طاق نصرت بزرگی است که از آن شهر زوال یابنده برجا مانده است. طاق مزبور که از سوی فرمانده پوشالی کنستانتین یعنی مجلس سنا به وی اهدا شده بود و به نشانه بزرگداشت پیروزی کنستانتین بر رقیبش ماکسنتیوس که وی را به مقام پادشاهی مطلق العنان امپراتوری روم رسانید ساخته شده بود. ولی این حادثه، به عامل محرکی برای برانگیختن نیروی تخیل معماران طاق مزبور مبدل نگردید. طرح این طاق از طرح طاق پیشین متعلق به سپتیمیوس سه وروس در اوایل سده سوم تقلید شده و بیشتر تندیسهای تزیینی اش از بناهای عظیم منسوب فرمانروایانی چون ترایانوس، هادریانوس، و مارکوس آورلیوس برگرفته شده است.

در زیر دو قاب مدور متعلق به روزگار هادریانوس، نقشهای برجسته متعلق به روزگار خود کنستانتین دیده می شوند، که مشاهده شان فرصتی برای ارزیابی درجه دگرگونی سبک عصر امپراتوری پیشین و تبدیلش به سبکی نوین که درخور عنوان سبک سده های میانه هم نیست در اختیارمان می گذارد.

کنستانتین در حالی که درباریانش او را در میان گرفته اند بر بالای سکوی خطابه ای در میدان عمومی شهر ایستاده و برای عامه مردم سخنرانی می کنند. حالت مرکزیت وی در اینجا با نمای روبروی پیکره عظیمش مشابهت دارد و از رسمیتی نو و انعطاف ناپذیر در ترکیب بندی سخن می گوید که بیش از پیش بر نمایش حالتهای ثابت پیکره ها متکی خواهد شد نه بر بازنمایی عمل و حرکت، پیکره ها از لحظ عدم وجود تناسب در اجزایشان، غیرکلاسیک اند و به همین علت با گروه پیکره والیان چهارگانه شباهت دارند.

گذشته از این، هیچ گونه حرکتی در جهت یکی از اصول جنبش کلاسیکف ناتورالیستی در آنها دیده نمی شود بلکه ترکیبشان بر حالتهای مکانیکی و تکراری عروسکهای خیمه شب بازی استوار است. این نقش برجسته، در زمینه خود تخت تر و با قالبسنگ یکی می شود، شکلها برجستگی کاملشان را از دست می دهند و جزییات با توسل به کنده کاری مجسم می شوند. خطوط پیکره ها روی یکدیگر افتاده اند (اسلوبی که در ستون ترایانوس دیده شده است)؛ جایگزینی فضایی، همچنان که گفته شد، تصادفی نیست بلکه بر صف بندی قابل سرشماری تکیه دارد. حالتهای پیکره ها از تعداد انگشتها بیشتر نیست و سرهای همشکل، پشت سرهم تکرار شده اند، در اینجا شرح تاریخی چندانی از یک عمل تاریخی به عنوان برچسب حادثه ای که در تابلویی به صورت منجمد نمایانده شده است به چشم نمی خورد، به همین علت، گروههای منظم را سریعاً می توان با عنوان «عامه مردم»، «امپراتور» و «خدمتگزاران امپراتور» مشخص ساخت؛ هنرمند می خواسته است تمام شرکت کنندگان اصلی در این مراسم را بدون ابهاماتی که غالباً در توصیف جزییات پیش می آید، در تابلو بگنجاند.

کهن گرایانه شدن هنر تجسمی رومی و یونانی در نقشهای برجسته کنستانتین بازتابی است از تحولی که در چگونگی تفسیر ترکیب و ساختمان ظاهری پیکره ها در نزد ملتهای دوره پسین امپراتوری روم پیش آمده بود. شالوده این تحول در تفسیر، یک تحول بزرگ روحی است؛ جذب شدن مسیحیت در تمدن یونانی – رومی؛ و تأثیر این تحول به قدری پردامنه و مهم بود که روحیات ملتهای متعلق به دو هزار یونان – روم هزاره مسیحیت سده های میانه را از یکدیگر جدا کرد. به گفته فردیناندلات متخصص تاریخ سده های میانه :

«خدایان مرده اند، به دست تنها خدایی کشته شده اند که فرمانهایش چنان اصل تازه ای را بر زندگی مردم تحمیل می کند که از آن پس این دنیا در نقشی درجه دوم ظاهر خواهد شد، حکمت آمیخته به «فلسفه جدید»، موضوع آرزوها و خواستهای او را در عرصه دنیای دیگر قرار خواهد داد. میان انسانهای عصر جدید و انسانهای روزگار باستان، دیگر فکر مشترکی وجود نخواهد داشت.»


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.