چهارشنبه, ۱۳ تیر, ۱۴۰۳ / 3 July, 2024
مجله ویستا

امروز با سعدی ـ پنجشنبه ۵ آبان


امروز با سعدی ـ پنجشنبه ۵ آبان

آن را که غمی چون غم من نیست، چه داند
کز شوق توام دیده چه شب می‌گذراند؟
وقت است، اگر از پای در‌آیم که همه عمر
باری نکشیدم که به هجران تو ماند
سوز دل یعقوب ستمدیده زمن پرس
که اندوه …

آن را که غمی چون غم من نیست، چه داند

کز شوق توام دیده چه شب می‌گذراند؟

وقت است، اگر از پای در‌آیم که همه عمر

باری نکشیدم که به هجران تو ماند

سوز دل یعقوب ستمدیده زمن پرس

که اندوه دل سوختگان سوخته داند

دیوانه گرش پند دهی، کار نبندد

ور بند نهی، سلسله در هم گسلاند

ما بی‌تو به دل بر نزدیم آب صبوری

در آتش سوزنده صبوری که تواند؟

هر گه که بسوزد جگرم، دیده بگرید

و این گریه نه آبی است که آتش بنشاند

سطان خیالت شبی آرام نگیرد

تا بر سر صبر من مسکین ندواند

شیرین ننماید به دهانش شکر وصل

آن را که فلک زهر جدایی نچشاند

گر بار دگر دامن کامی به کف آرم

تا زنده‌ام از چنگ منش کس نرهاند

ترسم که نمانم من از این رنج دریغا

که اندر دل من حسرت روی تو بماند

قاصد رود از پارس به کشتی به خراسان

گر چشم من اندر عقبش سیل براند

فریاد که گر جور فراق تو نویسم

فریاد برآید ز دل هر که بخواند

شرح غم هجران تو هم با تو توان گفت

پیدا است که قاصد چه به سمع تو رساند

زنهار که خون می‌چکد از گفتهٔ سعدی

هرک این همه نشتر بخورد، خون بچکاند